یک خِنزریِ پنزری از ره نرسیده
شاهنشه اسلامی عمامه بسر شد
شاهنشه اسلامی عمامه بسر شد
هر راه سوی چاه، سراسیمه روان گشت
هر بد که در اندیشه ی ما بود، بَتر شد
هر بد که در اندیشه ی ما بود، بَتر شد
هر پویش و هر جوشش و هرکوششِ ناچیز
همسایه ی دیوار به دیوارِ خطر شد
همسایه ی دیوار به دیوارِ خطر شد
فوّاره ی خون از دل این خاک بپاخاست
جام دل ما، کاسه ای از خون جگر شد
جام دل ما، کاسه ای از خون جگر شد
بیدِکهنِ شهر که تندیسِ طرب بود
انداخته شد، دار شد و چوبِ تبر شد
انداخته شد، دار شد و چوبِ تبر شد
درهمهمه ی خیز و ستیزی که شد آغاز
بیهوده چرا سینه ی ما سخت سپر شد؟
بیهوده چرا سینه ی ما سخت سپر شد؟
طُومار مُغان، جِقّه ی کی، قُـبّه ی نادر
با تاجِ خشایار، همه بارِ سفر شد
با تاجِ خشایار، همه بارِ سفر شد
خوردند و ببردند و به بیگانه سپردند
فرهنگِ زمان، سنّتِ بردار و ببر شد
مام وطن آزرده و افسرده و خاموش
سهم اش زجهان، چشم تر و دامنِ تر شد
سهم اش زجهان، چشم تر و دامنِ تر شد
صدها سده گیتی هیجان داشت نه خیطی
تا نوبت ما شد، همه چی زیروزبر شد!
تا نوبت ما شد، همه چی زیروزبر شد!
(ابراهیم هرندی)