به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، آبان ۱۸، ۱۳۹۷

خودش را بیاور، اسمش را نیاور- حسن بهگر

سخنان آقای رضا پهلوی طبق روال همیشگی بود که در طی چندین سال فقط بنا به مقتضای زمان، هر از گاهی، به مناسبت موقع، کمی تغییر پیدا می کند. فقط خودش از بر نکرده، بسکه گفته، ما هم از بر شده ایم.
اشکال در این سخنان نیست که محتوای چندانی هم ندارد. از این سخنان تا پیش از سوارشدن بر قدرت خوش می توان گفت. فقط باید دید این گفتار خوب چه زمانی گفته می شود؟

حسن بهگر 
هنگامی که آرمان های انقلاب 57 در قربانگاه خمینی یک به یک قربانی شده و استبداد و خفقان ساواک دوره ی شاهی از یادها رفته و رفاه اقتصادی و اجتماعی نسبی آن زمان توسط رادیو و تلویزیون های خارج با اغراق به همه یادآوری می شود. همه به یاد دارند که در ده سال اول پس از انقلاب سلطنت طلبان جرأت عرض اندام حتا درخارج کشور نداشتند. هر چه اوضاع بدتر شد، اینها جری تر شدند. حالا هم که حسابی سخن پراکنی می کنند.

در این سخنرانی دستچین شده، اینش خوب بود که آقای رضا پهلوی دخالت خارجی را رد کرد، ولی بلافاصله هم اضافه کرد که اگر دخالت کردند نباید بگویند و کمی بعد اضافه کرد که اگر بگویند غرور ملی ملیون جریحه دار می شود. حواسش بود که هم مردم را راضی کند و هم راه را نبندد که بالاخره پشتیبانانش نرنجند.نمایشی بود از آنچه که این روزها شفافیت خوانده می شود.
ما که عواقب دخالت خارجی را می دانیم. ولی سرنوشت پدر و پدربزرگ باید آینه عبرت باشد برای مدعی امروزین که اگر با دخالت خارجی بیایی، به موقع هم با دخالت خارجی باید بروی. بویش نمی آمد که درسی گرفته باشد. لابد فکر می کند که به هر صورت ما را بیاورند، تا بیرون کردنمان کلی وقت هست... دم را باید غنیمت شمرد.

گوش نصیحت شنو نمی بینم، ولی اگر باشد، بهتر از سخنان مصدق در دادگاه تجدید نظر نصیحتی نیست:
« شاه فقید را انگلیسها در ایران شاه کردند.
این شاه با عظمت و اقتدار را با دو مذاکره در BBC لندن در شهریور 20 از ایران بردند. او شاه ایران نبود . اگر شاه ایران بود می گفت (دکتر مصدق با بردن دو دست در امتداد شانه ها و حرکت بدن کمی به عقب با شور بسیار ) « میان ملتم می مانم و نمی روم »
از دوره ی 5 تقنینیه مجلس شورای ملی مخلوق او بود. شاه فقید می گفت 150 هزار سرنیزه دارم (قشون اش را می گفت ) وقتی که گفتند برو! از این 150 هزار سرنیزه یکی به حمایت او برنخاست . در مجلس شورا هم گفتند: الخیر فی ما وقع.
این پادشاه قبل از اینکه سرکار بیاید دیناری نداشت. وقتی که ازمملکت رفت غیر از پول هایی که در بانک لندن داشت، 58 میلیون تومان پول بدست پادشاه فعلی داد. پنج هزار و ششصد رقبه از املاک مردم را بدون آن که کسی اعلان ثبت آن را در جراید ببیند، بر طبق اوراق ثبتی به مالکیت خود در آورد. او شاه ما نبود. من به انتقام این که یک ایرانی را از ایران تبعید کردند انگلیسها را از ایران بیرون کردم تا بروند در جزیره خود به فکر فرو روند و بدانند که با یک ملت زنده ای طرف اند.»(1)
سپس مصدق از جا برخاست و روبروی مجسمه شاه در دادگاه دست ها را به سینه گذاشت و به طنز گفت: « تعظیم می کنم به مجسمه محمدرضاشاه پهلوی که فرمان عزل مرا داد و انگلیسیها را آورد.»(2)

عاقبت ارتش شاهنشاهی پانسد هزار نفره ی محمد رضا را هم می دانیم که به دستور آمریکایی ها خود را تسلیم آخوندها کرد و حالا حکایت رضاپهلوی است که همان راه دخالت خارجی را می رود و فقط می گوید اسمش را نیاور خودش را بیاور .(3)

این عبرت تاریخ است که رضا پهلوی از همانجایی می خواهد شروع کند که پدر و پدر بزرگش تمام کردند. رضا پهلوی با این گفته ی خود نشان داد که غرور ملی ندارد. همچنان که به تمامیت ارضی کشور باور ندارد. امیدش به طرح ترامپ و بولتون و ادلسون است که با تحریم ایران و ایجاد قحطی و گرسنگی او را از میان جنازه های قربانیان تحریم برگرده مردم سوار کنند. چون فقط در قحطی و گرسنگی است که مردم به فکر دموکراسی و آزادی نیستند.

به هر صورت هر که بر گرده ی خارجی به ایران برود، با دست ملت بیرون خواهد شد. نظر داشتن به آینده خوب است، ولی بد نیست که چشمی هم به گذشته داشته باشیم.

2018 Nov 6th Tue - سه شنبه، 15 آبان 1397
این مقاله برای سایت (iranliberal.com) نوشته شده است و نقل آن با ذکر مأخذ آزاد است
behgar@iranliberal.com

(1)جلیل بزرگمهر، دکتر محمد مصدق در دادگاه تجدید نظرنظامی، رویه ی 576، شرکت سهامی انتشار)
(2) همانجا رویه ی 577
(3) قصه ای معروف است که مروان بن حمار، خليفه اموي بطور ناشناس به خانه ای روستايي پناه برد. شب هنگام سرد شد و بالاپوشي خواست كه روستايي فقير جز جل و پالان الاغ نداشت و خليفه مسلمين استفاده از پالان را در شأن خود نمي ديد و هنگامي كه سرما بيشتر فشار آورد، بالاخره گفت همان را که گفتی بیاور ولی اسمش را نیاور.