در اخبار ایران همچنان از به بند کشیدن بی گناهان و به قتل رساندن شان می خوانیم. آدمکشان مسلمانند و به دستور دین مبین شان عمل می کنند، و اسلامِ راستین شان هم ظلم است و بیداد، که سالهاست همچنان ادامه دارد! هزار و چهارصد سال پیش، بذرش در سرزمین ما کاشته شد، و امروز پیروانش پراکنده در سراسر دنیا، در حال جنایت و قتل و غارت و دزدیدن کودکان و اسارت زنان! و کسی هم جلودارشان نیست.
گذشت آن دورانی که اسلام منزلتی داشت و مسلمانان جهان با یکدیگر به نوعی وابستگی! به ویژه در سرزمین ما، که به مدد عرفان و بزرگان دیارمان باورهای تازیان ددمنش غارتگر نرم نرمک بیرنگ شده بود و با زمان معنای دیگری یافته. اعتقادات کهن ما کم و بیش، دانسته یا نادانسته، با نام اسلام اجرا می شد، و مسلمان راستین آدمی بود پیرو گفتار و پندار و کردار نیک نیاکانش! مولانا می گوید: هزار سال ره است از تو تا مسلمانی و هزار سال دگر تا به حد انسانی! انسانیت را والاتر از مسلمانی می دانست و پیش از به تخت نشستن خمینی هم ایرانیان چو بسیاری دگر، مسلمان راستین را انسانی وارسته می پنداشتند، باگفتاری راست، کرداری نیک و پنداری پاک.
به یاد می آورم روزی را در اداره که حسابدار سراسیمه آمد و گفت فلان چک گم شده است! پرسیدم چطور ممکنست! دیروز من چک را امضاء کردم و به شما دادم. گفت بله، من هم آن را به راننده دادم که به بانک ببرد، ولی امروز از بانک خبر دادند که چک نرسیده است! گفتم: راننده چه می گوید؟ گفت: نباید به او مشکوک بود، شما او را نمی شناسید، او مسلمان است و نماز خوان، محال است دزدی و کاری خلاف شرع بکند!
پس از انقلاب اسلامی هم برای دیدن بانویی از خویشان به لندن رفته بودم که مدتها در تهران پنهان بود و عاقبت توانسته بود خودش را به انگلستان برساند. شب شد و دیدم خانم به نماز ایستاده است، شگفت زده گفتم، بعد از این همه مصیبت! هنوز هم نماز می خوانید! گفت: بدان، این آدمهایی که امروز می بینی مسلمان نیستند و فقط برچسب مسلمانی دارند. مسلمان هرگز جنایت و چنین کارهای وحشیانه ای نمی کند!
در دورانی مسلمانان در هر کجایی به همکیشان خود یاری می رساندند و با آنان سرجنگ نداشتند، خشن نبودند و به ظاهر آدمها کاری نداشتند و از دیدن شان نمی گریختیم و هراسی نداشتیم. چه مسلمانانی که در چهار گوشه دنیا با من، که روسری بر سر نداشتم مهربان بودند، در کاتماندو، بروکلین، نیویورک، حتی درون مسجدی در دهلی! امروز در پاریس و در هر گوشه ای از این دنیا باید محتاط بود و از مسلمانی خود نگفت!
در پاریس، هنگامی که بیمارم در بخش سرطان بیمارستانی بستری بود، گاه که در راهروی آن بخش قدم می زدم، اغلب زنی می دیدم در کنجی نشسته، پوست تیره ای داشت، اما سیاه پوست نبود. تنهایی اش را عمیقآ احساس می کردم و هر بار به او سلامی می گفتم و چند کلمه ای ردوبدل می کردیم. شوهر او بخاطر کارش فقط شبها، گاه سری به او می زد.
روزی که نگران و کلافه در راهرو راه می رفتم، او را دیدم جلوی در اتاقش ایستاده بود و پیژامای رنگ و وارنگ «بِ بی دال» مانندی برتن! به او گفتم: چه پیژامای زیبایی پوشیده اید! گفت: وای خجالت می کشم! شوهرم برایم آورد، من عادت به پوشیدن این چیزها ندارم. گفتم: رنگهای شادی ست و شوهرتان حتمآ به همین خاطر این را برایتان آورده است. برایم اندکی از شهر و دیارش در افریقا گفت و پرسید: می توانم از شما پرسشی کنم؟ گفتم چراکه نه، امیدوارم پاسخش را داشته باشم. گفت ممکنست بگویید چه دینی دارید؟ مکثی کردم و نگفتم لامذهبم، می دانستم مسلمان است و گفتم: مسلمان. شگفت زده گفت: مسلمان!!! پدرتان مسلمان است یا مادرتان؟ گفتم هر دو مسلمان بودند! گویی یکباره دنیا را به او داده اند! آنچنان شاد شد که دستم را گرفت و مرا در برکشید و گفت: الحمدالله، الحمدلله! می دانستم آدم مهربانی مثل شما باید مسلمان باشد! به همین خاطر مهربانید، تنها کسی که در این جا با من حرف می زند، شما هستید!
روزی هم که گردنبند عقیقی بر گردن داشتم، در مغازه ای در باره خرید خوراکی با فروشنده اش حرف می زدم و به او گفتم، دوست ندارم خوراکی بخرم که مجبور شوم نیمی از آن را دور بریزم. نگاهی به گردنبندم کرد و گفت بخاطر این که مسلمانید! و من تا به آن روز نمی دانستم که او خودش هم مسلمان است!
زمانی مسلمانی برای بیشتر مسلمانان نشانی از مهر و انسانیت داشت، و امروز گروه های جنگجوی مسلمان حتی به کودکان و زنان همکیش خود هم رحم نمی کنند! همانطور که در ایران، ایرانیانی از هر تیره و طایفه را به بند می کشند و به دلایل واهی به قتل می رسانند، جای شکرش باقی ست که هنوز چو کشور عربستانِ مهد اسلام، تکه پاره اش نمی کنند!
و به مدد همین مسلمانان راستین هم اسلام رنگ و جلایی را که طی سالها بر او نهاده بودند، از دست داد و همان اسلام راستین هزار و چهارصدسال پیش تازیان شد! همان اسلامی که در اصل بود و نه آن اسلامی که بعدها شد، و مسلمان باری دگر چو آن دوران، ددمنش و جلاد، چو خمینی و جانشینانش در کشور ما و دیگرانی به دور دنیا!