بوشهر ِدرد؛ جنس ِ تو از شراب بود
دو شعر از رضا مقصدی
جانا کجاست دستِ "منوچهر آتشی"؟
آوار
ناگهانه، فرو ريخت
بر عشق، بر ترانه و آواز
بر ساز.
سازی که همصدای سرافراز زندگی ست.
در زير خاک، مانده اند اينک
آواز وُ ساز وُ عشق
با قصه ای سياه که فرياد می کشد
کابوس ِ سرد را.
جانا کجاست دست ِ "منوچهر آتشی"؟
تا بر جبين فاجعه، بنويسد:
غمگينی ِ ترانه ی "بوشهر ِ" درد را.
***
جنس ِ تو از شراب بود
چشم به راه، بوده ام
تا که تو از در، آمدی.
غرق ِنگاه، بوده ام
تا که تو در بر، آمدی.
جنس تو از شراب بود
جنس من از زلال ِشعر.
با دلِ تو جنوب يود
با دلِ من، شمال ِشعر.
آتش ِسربلند شد
عاطفه ی معطرم.
واژه به واژه، از تو شد
صفحه به صفحه، دفترم