به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، تیر ۱۸، ۱۳۹۲

سخنرانی «نلسون ماندلا» در اتحادیه نویسندگان آفریقا

رنسانس آفریقایی 




«نلسون ماندلا» برای اهل ادب و فرهنگ نه از لزوم تحولات ادبی و هنری داد سخن سر می‌دهد، نه آزادی بیان را به شکل حق یا امتیاز به اهل فرهنگ تفویض می‌کند. سخنرانی او کاملا سهل و ممتنع است. بی‌شک او نیز حدود سه دهه حبس، چند رمان و شعر و نمایشنامه خوانده است. ولی در مقام دولتمرد، به هیچ‌کدام از دانسته‌ها و محفوظات فرهنگی و هنری کوچک‌ترین اشاره‌ای حتی نمی‌کند. در بدو کار از کارتاژ می‌گوید؛ فرمان رومیان برای انهدام کارتاژ. از آنجا به تاریخ سرک می‌کشد و دست آخر به وضعیت موجود می‌رسد. بی‌کفایتی‌ها و نارسایی حکومت‌های استقلال‌یافته و موقعیت پسااستعماری را با مسوولیت‌پذیری قبول می‌کند و به هیچ توجیهی دست نمی‌زند. اما ماندلا مبارز کارکشته‌ای است. ترجیع‌بند سخنانش، رویاها و آتیه کودکان آفریقاست. مضاف بر اینکه قاره‌ای را خطاب قرار می‌دهد که نیست. انگار که هیچ‌گاه به جلوه مکانی از قبل موجود نبوده است. با کمی تامل در حرف‌های ماندلا به تقابل دو نمود مکان و زمان پی می‌بریم. آفریقاي زمانمند- آفریقای تاریخی- جز سرکوبی و فلاکت چیز زیادی برای گفتن ندارد. مگر سیاهه‌ای از مبارزه‌ها و مقاومت انسان‌های در گوشه‌گوشه آن، که آنها هم جملگی در نیمه‌دوم قرن بیستم سر بر کرده‌اند. ولی آفریقای مکانمند، همان جایی است که با تخیل و رویایی تعبیر ناشده رهایی دست‌وپنجه نرم می‌کند.
اهمیت متن سخنرانی ماندلا از زمینه آن تاثیر می‌گیرد. در جمع اهل فرهنگ به هیچ‌روی اظهار لحیه نمی‌کند. او متولی تاریخ است و باید پاسخگو باشد، نه متقاضی. او نمی‌تواند و نباید خود را داعیه‌دار تخیل بداند. شاید تقوای ماندلا، در این رفتارش جلوه می‌کند که در مقام دولت حق تخیل‌کردن را از خود سلب می‌کند. شکست دولت را به جان می‌خرد تا مبادا رویای ملت هدر شود. نمی‌گوید از این بنویسید. در این‌باره بسرایید و فلان مساله را تصویری کنید. فقط به همین بسنده می‌کند که به زبان بی‌زبانی بگوید، پشت ما را تاریخ خالی کرده است. کارتاژ در مکتوب به ارث رسیده را ویران کرده‌اند و هنوز هم ویران است. به متنی باید فکر کرد که به رویایی مجهز باشد تا مگر مکان دوباره مکان شود. آفریقا مکانی است بی‌زمان. اما اگر قرار بر این باشد که دارنده زمانی باشد، آن زمان برآمده از تخیل است و لاجرم آینده نام دارد.

دیرزمانی در ایام باستان، رومیان برای شهری آفریقایی واقع در تونس حکم مرگ صادر کردند: « کارتاژ باید ویران شود. » و کارتاژ ویران شد. امروزه ما در خرابه‌هایش پرسه می‌زنیم. تنها به مدد تخیل و اسناد تاریخی‌ای است که ما را به تجربه شکوه این شهر نایل می‌کند، تنها از اثر هستی آفریقایی‌تبار ماست که شنیدن فریادهای رقت‌انگیز قربانیان از بخت برگشته انتقامجویی امپراتوری روم، برای ما میسر می‌شود.
و با این همه به جرات می‌توان گفت که همه تمدن بشری بر سنگ‌بنای خرابه‌های «کارتاژ» استوار است. این بقایای معماری- مثل اهرام مصر، مجسمه‌های امپراتوری باستانی غنا و مالی و بنین، مثل هیاکل اتیوپی، ویرانه‌های زیمبابوه و صخره-نگاشت‌های کگالاگادی و بیابان نامیبیا – حاکی از سهم آفریقا در نضج‌گرفتن تمدن بشری هستند.
کارتاژ ویران شد. در بی‌سروسامانی دیرپایی بچه‌های آفریقا را مثل بردگان دربدر کردند. اراضی ما به املاک مللی دیگر تبدیل شد؛ چندان‌که منابع زیرزمینی ما به‌ منابع ثروت مردمانی دیگر، چندان که شاهان و شاه بانوان ما، غلامان حلقه‌به‌گوش قدرت‌هایی بیگانه.
دست آخر، در هیات مثل اعلای گدایان اعانه‌بگیر درجا زدیم، هرچه بود ما قربانیان ابدمدت قحط‌ها، جنگ‌های ویرانگر و طاعون عالم طبیعت بودیم. به زانو درآمدیم، هرچه بود مقهور تاریخ، جامعه و طبیعت بودیم، به‌جز دست تکدی چه کاری از دستمان برمی‌آمد. آنچه رومیان با تباهی کارتاژ در طلبش بودند، کام داده بود.
ولی غرور کهنسال مردمان ما پروبال آراست و در هیبت یاد بعضی نفرات مثل «شهبانو لابتسیبنی» از سوازیلند، «محمد» از مراکش، «عبدالجمال ناصر» از مصر، «کوامی نکرومه» از غنا، «مرتلا محمد» از نیجریه، «پاتریس لومومبا» از زییر، «امیلکار کابرال» از گینه‌بیسائو، «آگوستینو نتو» از آنگولا، «ادواردو مندالان» و «سامورا مایکل» از موزامبیک، «سرتس خاما» از بوتسوانا، «دابلیو‌ای بی‌دوبوا» و «مارتین لوترکینگ» از آمریکا، «مارکوس گاروی» از جاماییکا، «آلبرت لوتولی» و «الیور تامبو» از آفریقای‌جنوبی قوتمان بخشیدند. از اثر کوشش‌ها، در نتیجه رهبری‌ها؛ اینان و بسیاری از وطن‌دوستان دیگر به ما فهماندند که نه کارتاژ نه آفریقا ویران نگشته بود. آنان رسولان این پیام بودند که دوران دیرپای خفت به سرآمده است.
تلاش جانانه‌ای که آزادی را در آفریقای‌جنوبی به ارمغان آورده است و آزادی کل آفریقا را تضمین می‌کند، عملیات رهایی‌بخشی سیاهپوستان تمام جهان را در سرلوحه خود دارد. موهبت رهایی نصیب آنانی نیز هست که به دلیل سفید بودن، بار سنگین شولای حکمفرمایی بر تمامی آدمیان بر خود تحمیل می‌کردند. به همه آنانی که گوشی شنوا دارند باید گفت، با خاتمه بربریت آپارتاید که مولود استعمار اروپا است، آفریقا بار دیگر دین خود را در پیشرفت تمدن بشری ادا خواهد کرد و مرزهای آزادی را در همه‌جا وسعت خواهد بخشید.
 تاریخ نبرد ما هرگاه که مکتوب شود، حکایت شکوهمندانه‌ای خواهد بود از همبستگی آفریقا، حکایتی از پیوند آفریقا با اصول، حکایتی از شهدایی که قاره ما تقدیم کرد تا ضمانت آن باشد که وهن به انسان تحمل‌پذیر نیست، جنایت آپارتاید علیه آدمیان حکایت گذشته است. از اهتمام به آزادی- که در قیاس با طلای نهفته در خاک کشورمان بسی ارزشمند‌تر است- سخن‌ها به میان خواهد آمد؛ اهتمامی که همه آفریقا از سواحل مدیترانه در شمال گرفته تا مصب اقیانوس هند و اطلس در جنوب، دست‌اندرکار آن بود.
آفریقا از این‌رو از خون خود گذشت و از جان کودکانش دست شست که مگر همه کودکانش آزاد باشند. ثروت و منابع محدود را به بهای آزادی قطعیت‌یافته بخشید. آفریقا با دلی به شور پذیرندگی و با سری به شورای اندیشیدگی آغوش می‌گشاید، زیرا ما چاره نداریم جز اینکه ظفرمندانه عرض‌اندام کنیم. آفریقا میلیون‌ها بار. رهایی نهایی آفریقا هم‌اینک دست داده است.
دورانی با شداید تاریخی ملتزم با آن به فرجام رسیده است. بی‌تردید دوران دیگری سر بر خواهد کرد. آفریقا برای تولدی تازه فریاد می‌کشد: کارتاژ چشم به‌راه احیای شکوهمندی خویش است. اگر رهایی تاجی بود که مبارزان آزادی می‌خواستند بر سر آفریقای مادر بگذارند، خوشا اینکه کامروایی، شادی، بزرگی و آسایش کودکان آفریقا جواهر آن تاج باشد.
مبناها را همه ما می‌دانیم: آفریقا همچنان شبکه صدور سرمایه است و از وضعیت اقلیم‌زدایی‌شده تجارت عذاب می‌کشد. ظرفیت ما برای خودکفایی تا آنگاه که منابعی برای توسعه پایدار پیدا کنیم، بسیار محدود است. به همین میزان با پرسش‌هایی دشوار در باب طبیعت و کیفیت نوع دولتی دست به گریبانیم که همچنان محور طرفیت ما برای ایجاد زندگی بهتر برای مردمی است که متقاضی و مستحق چنین حیاتی هستند. باید بی‌تعارف این مساله را بپذیریم که هرجای کار بلنگد، به تدبیر ما در اداره دولت مربوط است. خطاها از اقبال ما ناشی نمی‌شوند، بلکه این خودمانیم که به سوءتدبیر دچاریم.
روآندا در حکم سرزنشی سخت و صعب برای همه ماست که در آزمون چنین معضلاتی رفوزه شدیم. نتیجه‌اش این قتل‌عام بی‌گناهان پیش چشم همه ما به وقوع پیوست. بنابراین گزک به‌دست همه آنانی افتاد که می‌گفتند آفریقا هیچ‌گاه روی ثبات و صلح را نخواهد دید که همواره به فقر و سبعیت مبتلا است و ما به‌ناچار باید همیشه از بهر تکه‌ای نان حلقه بر در دیگری بکوبیم. ما می‌دانیم که خودمان در مقام آفریقاییان باید این وضعیت را دگرگون کنیم. باید به خودمان تلقین کنیم که از پسش برمی‌آییم. باید به خودمان گوشزد کنیم که هیچ مانعی آنقدر بزرگ نیست که جلودار رنسانس آفریقایی ما باشد.
دیگر هیچ‌گاه چنین نخواهد شد که کشور ما از طریق قدرت نظامی، نیروی اقتصادی یا تهاجم درصدد تسخیر جایی دیگر باشد. بر سر تحقق‌یافتن رویای جامعه‌ای غیرنژادی پای می‌فشریم؛ جامعه‌ای که متکی بر ارزش‌های آفریقای باستان، فارغ از رنگ و نژاد، به یکایک انسان‌ها احترام می‌گذارد و به کرامت انسانی متعهد است.
ما همه خواهان خلق آفریقای‌جنوبی‌ای هستیم که همسایه‌ای خوب و شریکی برابری‌طلب برای همه کشورهای قاره‌مان باشد؛ کشوری که توانایی بالقوه و بالفعل خود را در مسیر اعتلای جد و جهدی همگانی به منظور تحکیم جایگاه بر حق آفریقا در جهان اقتصادی و نظام سیاسی به کار می‌بندد. پس ما باید پیروزی مشترکی را رقم زنیم که رهایی کل آفریقا را با دستیابی به موفقیت‌هایی برای قاره‌مان در هیات یک کل واحد فراهم کند و اشاعه‌دهنده همان چیزی باشد که از دیرباز در سیلان است و تضمین کند که فلاکت خفت‌باری که در کنار بسی اتفاقات مشابه، با ویرانی کارتاژ نمادین شده در گذشته بایگانی می‌شود و هیچ‌گاه عودت نخواهد یافت.
متبرک باد آفریقا.     



منبع: مجله گرانتا، پاییز 1994

ترجمه: دریا ارجمند . عكس: ايان بري، گرانتا،  روزنامه شرق