محمد رضا شجریان
چنان مستم چنان مستم من امشب
که از چنبر برون جستم من امشب
چنان چیزی که در خاطر نیاید
چنانستم چنانستم من امشب
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورت گر در این پستم من امشب
چنان مستم چنان مستم
چنان مستم چنان مستم من امشب
که از چنبر برون جستم من امشب
چنان چیزی که در خاطر نیاید
چنانستم چنانستم من امشب
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورت گر در این پستم من امشب
آسمان عشق
چنان مستم، چنان مستم من امشب
که از چنبر برون جستم من امشب
چنان چیزی که در خاطر نیاید
چنانستم، چنانستم من امشب
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورت گر در این پستم من امشب
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امشب
بشوی ای عقل، دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امشب
به دستم داد آن یوسف ترنجی
که هر دو دست خود خستم من امشب
چنانم کرد آن ابریق پر می
که چندین کوزه بشکستم من امشب
نمیدانم کجایم، لیک فرخ
مقامی کاندرو هستم من امشب
بیامد بر درم اقبال نازان
ز مستی، در بر او بستم من امشب
چو واگشت او، پی او میدویدم
دمی از پای ننشستم من امشب
مبند آن زلف شمسالدین تبریز
که چون ماهی در این شستم من امشب
حضرت مولانا
چنان مستم، چنان مستم من امشب
که از چنبر برون جستم من امشب
چنان چیزی که در خاطر نیاید
چنانستم، چنانستم من امشب
به جان با آسمان عشق رفتم
به صورت گر در این پستم من امشب
گرفتم گوش عقل و گفتم ای عقل
برون رو کز تو وارستم من امشب
بشوی ای عقل، دست خویش از من
که در مجنون بپیوستم من امشب
به دستم داد آن یوسف ترنجی
که هر دو دست خود خستم من امشب
چنانم کرد آن ابریق پر می
که چندین کوزه بشکستم من امشب
نمیدانم کجایم، لیک فرخ
مقامی کاندرو هستم من امشب
بیامد بر درم اقبال نازان
ز مستی، در بر او بستم من امشب
چو واگشت او، پی او میدویدم
دمی از پای ننشستم من امشب
مبند آن زلف شمسالدین تبریز
که چون ماهی در این شستم من امشب
حضرت مولانا