به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، مهر ۱۶، ۱۳۹۴

خطر در کجا است؟ ولایت فقیهیان و وهابیان (۱)

پرویز دستمالچی 
ولایت فقیهیان و وهابیان (۱)  

در منطقه، ایران و عربستان سعودی، یعنی دو حکومت مدعی جانشینی محمد و "اسلام واقعی"، در جنگ نیابتی اند، از عراق تا یمن، از بحرین تا سوریه و...، و هر یک از دو حکومت اسلامی ولایت فقیهی و حکومت اسلامی- وهابی برای گسترش هژمونی "اسلام واقعی" خود دیگری را متهم می کند که خوانش (قرائت) آنها از اسلام نادرست و عین "کفر" است.
جنگ اسلام علیه "کفر" را بنیادگرایان ولایت فقیهی از همان فردای انقلاب اسلامی شروع کردند. نه تنها علیه وهابیان، بل علیه
هر اسلامی که در تطابق با خوانش آنها نبود و نباشد، درست مانند وهابیان که به هنگام دست یازی به قدرت غیروهابیان را به ضرب شمشیر یا مجبور به پذیرش دین خود کردند یا مجبور به فرار و ترک یار و دیار. به نزاع تاریخا خونین وهابیان با پیروان سایر مذاهب اسلام، از جمله شیعیان، امروز سه عامل دیگر افزوده می شود، یکی رقابت روزافزون بر سر فروش هر چه بیشتر نفت و گاز(بر اثر کاهش یا سقوط قیمت و در پی آن نیاز هر دو حکومت به ارز)، دیگری وضع بسیار بد اقتصادی و سومی کسب هژمونی و برتری برای مذهب خود در منطقه و جهان اسلام. 

این عوامل، در آینده ای نه چندان دور، می توانند موجب رو در رویی مستقیم دو حکومت بنیادگرای ولایت فقیه و وهابی شوند. جنگ (فعلا) با قدرت تمام (به ویژه) در یمن و سوریه و عراق در حال انجام است و کشورهای منطقه و حاشیه خلیج فارس در تلاش برای شکل دهی جبهه ای مشترک علیه ج.ا.ا. هستند، البته با کمک کشورهای غیرعرب و غیراسلامی که ج.ا. به نادرستی آنها را دشمن ملت ایران ساخته است. دو حکومت اسلامی بنیادگرایی که هر دو مدعی نمایندگی "اسلام ناب" محمدی اند. 

در عربستان سعودی ایدئولوژی حکومت اسلام است، یعنی حکومت اسلامی است، درست مانند جمهوری اسلامی ایران. تفاوت در شاخه های آن است، یکی (عربستان) اهل سنت، مکتب حنبلی، شاخه وهابی است و دیگری(در ایران) شیعه، دوازده امامی، مکتب اصولی و شاخه "ولایت فقیه" است. پایه گذار مکتب وهابیبت یا مذهب وهابی محمد ابن عبوالوهاب (۱۷۰۳- ۱۷۹۲) و پایه گذار ولایت فقیه آیت الله خمینی(۱۲۸۱- ۱۳۶۸) است. هر دو خود را اسلام واقعی و دیگر مذاهب یا مکاتب و شاخه های اسلامی را مرتد و کافر و منحرف از دین واقعی می دانند. هر دو خواهان وحدت دین و حکومت و اجرای کامل احکام و موازین شرع و برگشت به قرآن و سنت اند، البته هر یک با "خوانش" (قرائت) خود از اسلام. یکی به شکل نظام پادشاهی مطلق که در آن مردم "امت" هیچ گاره اند و دیگری به شکل "جمهوری" دینی تامگرایی که در آن از مردم سلب حق حاکمیت شده است. 

آل سعود بدون وهابیان امکان تاسیس کشور نداشت و وهابیان بدون "شمشیر" آل سعود تنها یک گروهک مذهبی بی اهمیت از جهان اسلامی می ماندند. قبیله آل سعود در ائتلاف با وهابیان و پذیرش"اسلام"، از راه سرکوبی سایر قبایل شبه جزیره عربستان، کشور پادشاهی عربستان سعودی امروز را پایه ریزی کرد. و ولایت فقیهیان با یک "انقلاب اسلامی" بنیادگرا، به رهبری خمینی، با سرکوب خشن تمام دگراندیشان، جمهوری اسلامی را پایه گذاری کردند که در آن نمایندگان خود خوانده خدا، فقها و مجتهدان، به نام خدا، و به نام پیامبر محمد و امام دوازدهم، با سلب کامل حق حاکمیت و تعیین سرنوشت از یک ملت، حاکمیت خود را بر قرار کرده اند.



الف- شکلگیری "ولایت فقیه"
پس ازمرگ محمد، پیامبر مسلمان، برسرجانشینی او، میان اُمت اسلامی اختلاف می شود. ریشه اختلاف در جانشینی محمد، یعنی سیاسی بود و نه "خوانش" از اسلام. شیعیان امر جانشینی یا رهبری(امامت) امت مسلمان را، الهی می دانستند و نه منتج از رأی. اهل سنت جانشینان محمد را انتخاب کردند(ابوبکر، ُعمر، عثمان وعلی) و شیعیان آن را نپذیرفتند. از نگاه شیعیان، جانشین محمد می بایست معصوم وعالم به علم باطن باشد. پس از جدایی میان اُمت اسلامی، یعنی تقسیم آنها به جماعات ُسنی و شیعه، شیعیان خود نیز در طول تاریخ، و در روند دگرگونیها به شش شاخه اصلی تقسیم شدند، از خوارج تا علویها، از پنج امامیان تا هفت امامیان و...، که عمده ترین و بزرگترین آنها را شاخه شیعیان دوازده امامی(عمدتا در ایران) تشکیل می دهند. شیعیان دوازده امامی، همچنانکه از نام آنها مشخص است، به دوازده امام اعتقاد دارند، که اولی علی بن ابوطالب، وآخری امام مهدی عسگری(پنهان از انظار) است. 
شیعیان دوازده امامی معتقدند که محمدالمهدی(امام دوازدهم)، بنابر اراده و خواست الهی، درسال ۸۷۳ میلادی از نظرها پنهان و وارد دوران غیبت کبرا(طولانی)شده است و روزی دوباره ظهور خواهد کرد، تا به دست خود، حکومت عدل اسلامی را در سراسر دنیا برقرار سازد. او همه جا هست، اما از انظار پنهان است. پس از "غیبت کبرا"ی امام برای پیروان او این پرسش ایجاد شد که تا ظهور دوباره او، ا مامت و رهبری اُمت اسلامی از آن چه کسی خواهد بود و چه کسی باید به پرسشها و مشکلاتی که بوجود می آیند پاسخ(اسلامی)دهد؟ البته مخالفان می گفتند که امام یازدهم در جوانی فوت کرد و اصولا فرزندی نداشت، که بررسی درستی یا نادرستی این امر موضوع این نوشته نیست.
بنابر ادعای شیعیان دوازده امامی، امام پنهان از انظار در دو دوره متفاوت "صغرا و کبرا" پنهان شده است. در دوره "صغرا"، مشکل رهبری(امامت)برای امت ابتدا چنین برطرف می شود که محمد المهدی(امام پنهان از انظار)، پیش ازغیبت اش، یک نفر را به عنوان وکیل خود و ولی امر مسلمانان معرفی می کند که واسطه میان امت و امام باشد. این امر ادامه می یابد تا چهارمین وکیل او، ابوالحسن علی بن محمد سمری، درسال ۹۴۰ میلادی، بدون معرفی جانشین برای خود، فوت می کند. در اینجا اُمت شیعه، که تعداد آنها هنوز بسیار اندک و پراکنده بود، دوباره با مشکل امامت و رهبری روبرو می شوند. در تلاش برای راه یابی این مشکل و پیدا کردن پاسخ برای رهبری امت در زمان پنهانی امام دوازدهم در دوران "غیبت کبرا"، درمیان شیعیان دوازده امامی مکاتب گوناگونی شکل می گیرد که یکی از آنها مکتب "ولایت فقیه" است. پس(بنابراعتقاد شیعیان دوازده امامی) امام محمدالمهدی:
۱- رهبرمذهبی و سیاسی اُمت اسلامی است که از انظار پنهان (اما حق امامت و حکومت او همچنان پا برجا)است. او باید بیاید تا احکام و موازین شرع اجرا و حکومت عدل الهی برقرار شود. 
۲- او، پس از پایان دوره "غیبت صغرا" با هیچکس در ارتباط نیست و 
۳- اصول دین روشن و ناروشنی و پرشسها در فروع دین است.
برای پاسخ به مشکل(رهبری) امت در دوران"غیبت کبرا" در آن زمان دو راه پیشنهاد شد:
یکم، بانگاه به راه روش اکثر امامان، کناره گیری از سیاست و امور حکومت و انتظار برای فرارسیدن زمان موعود (با هدف برقراری حکومت الهی)، که این امر درعمل به معنای پذیرش جدایی دین از حکومت بود. دوم، ُفقها وعلمای اسلام وظیفه دارند، به عنوان ادامه دهندگان راه امام زمان، در تمام امور، و از جمله اداره امورعمومی جامعه، (حکومت) دخالت کنند و بدین ترتیب شرایط را برای ظهور دوباره امام محمدالمهدی فراهم آورند. 
بر اساس این دو امکان، درمیان شیعیان دوازده امامی مکاتب گوناگونی شکل گرفتند که از جمله آنها می توان از مکاتب اصولی، اخباری وشیخیسم نام برد. 
مکتب شیخیسم تقسیم اُمت اسلامی به ُمقلد ومرجع تقلید را رد می کند. زیرا به عقیده آنها هر انسان عاقل و بالغی خود توانایی اجتهاد دارد. این مکتب هیچ رهبر و پیشوایی را پس ازغیبت محمدالمهدی نمی پذیرد. روحانیان پیرو این مکتب از ثمره کار و تلاش خود زندگی می کنند و دریافت سهم امام(خمس) را امری نادرست می دانند.
مکتب اخباری نیزمانند شیخیسم، امر اجتهاد را نمی پذیرد و به عنوان منابع حقوقی فقهی تنها تابع قرآن و سنت و اخبار مربوط به پیامبر است. بنابرنظر اخباریان، پیروی از امام زمان، امری شخصی است ومی بایست صرفاً میان هر فرد مسلمان و امام زمان، بدون وساطت مجتهدان، انجام پذیرد.
مکتب سومی که شکل گرفت، مکتب اصولی است که نظری خلاف دومکتب بالا دارد. بنابر نظر اصولیان، پس از غیبت امام دوازدهم، عالم ترین وعادل ترین مجتهد زمان باید به عنوان مرجع تقلید اُمت اسلامی انتخاب شود و او، در زمان غیبت، بالاترین و معتبرترین مرجع پاسخگویی به امور دنیوی و دینی خواهد بود. او حق فتوا خواهد داشت. 
اجتهاد، یعنی تئوری ُمقلد و مرجع تقلید، برای اولین بار توسط آقا محمد باقر بهبهانی(پایه گزاران مکتب اصولی) طرح و تنظیم شد(۱۸۰۳-۱۶۷۳ میلادی)، اما درعمل نه یک مرجع تقلید، بل مراجع بسیاری بوجود آمدند. بنابرنظر بهبهانی:
۱- شیعیان باید یک روحانی عالم به علوم زمان، فقه، عادل، پاک و... را به عنوان رهبر مذهبی خود انتخاب کنند.
۲- این روحانی، مرجع تقلید یا مجتهد، حق فتوا، یعنی حق قضاوت در تعیین تطابق یا عدم تطابق امور گوناگون با شریعت اسلام را خواهد داشت.
۳- بنابر نظر بهبهانی، تنها یک مجتهد لازم است و با پیروی از سنت امامان، تنها فتوای مجتهد زنده اعتبار دارد.
۴- از نگاه او، حتا پادشاهان نیز باید در اداره امورکشور از این مجتهد پیروی کنند، زیرا:
الف - حکومت از آن امام محمد المهدی است و ب- از آنجا که این مجتهد جانشین امام پنهان است در نتیجه معصوم یعنی از گناه پاک است و دستش نباید به خون آغشته گردد.
اما در عمل، برخلاف نظریه بهبهانی، نه یک مجتهد، بل مراجع اجتهاد، نه یک مرجع تقلید، بل مراجع تقلید گوناگون بوجود آمدند که میزان اعتبارهریک از آنها بستگی به تعداد ُمقلدان، موقعیت اجتماعی و اقتصادی، موضع گیریهای سیاسی، میزان اطلاع ازعلوم و شریعت و... دارد. پس از پیدایش مراجع تقلید و پیروزی مکتب اصولی بر سایر مکاتب و سرکوب آنها، دوباره، اما اینبار میان ُعلمای مکتب اصولی، بحث درباره وظیفه ُعلما و ُفقها در زمان غیبت امام محمدالمهدی در گرفت که از درون آن عمدتاً سه نظریه پا گرفت:
۱- عدم دخالت در امور سیاسی و حکومت، و پرداختن به امور معنوی شیعیان تا ظهور امام(سیاست صبر و سکوت و انتظار).
۲- مشروعه خواهان، یعنی محدود کردن حکومت شاه از راه یک قانون اساسی، با مشروعیت دینی و تحت کنترل مجتهدان. شاه باید عامل اجرایی مجتهدان باشد، زیرا مجتهدان پاک اند و دست آنها نباید به خون آلوده گردد.
۳- ولایت فقیه، یعنی تشکیل حکومت اسلامی با قوانین اسلامی با حاکمیت ُفقها و مجتهدان به عنوان جانشینان امام و "طاغوتی" دانستن(غیر شرعی، ناحق) هرحکومتی به غیر از حکومت ُفقها و مجتهدان باشد.
در واقع ولایت فقیهیان نیز مانند وهابیان تنها شاخکی کوچک و هیچ از مجموعه جهان اسلام بودند که توانستند در یک فرصت مناسب تاریخی، با اشتباهات بزرگ سازمانهای سیاسی و"روشنفکران"و به ویژه "روشنفکران اسلامی- دینی" قدرت سیاسی را غصب نمایند و ایده حکومت تامگرای اسلامی خویش را در ایران تحقق بخشند. حتی واژه "آیت الله" ابتدا پس از انقلاب مشروطیت در ایران رسم و تنها به چند تند از روحانیان طراز اول گفته می شد. یعنی ولایت فقیهیان که امروز در ایران به نام اسلام بر مسند قدرت نشسته و از ملت به نام خدا و پیامبر سلب حق حاکمیت کرده اند، نه ریشه های تاریخی- اسلامی دور و دراز دارند و نه در جهان اسلام "رقمی" بوده اند یا هستند. اما " ولایت فقیه" چیست؟ نگاه کنیم پایه گذار آن روح الله خمینی در این باره چه می گوید:
"... فقیه به کسی اطلاق می شود که نه فقط عالم به قوانین و آئین دادرسی اسلام بلکه عالم به عقاید وقوانین و نظامات و اخلاق باشد، یعنی دین شناس به تمام معنی باشد... ُفقها چون نبی نیستند پس وصی پیامبر یعنی جانشین او هستند. بنابراین... فقیه وصی رسول اکرم(ص)است و درعصر غیبت، امام المسلمین رئیس الملله می باشد... ولایت یعنی حکومت و اداره کشور و اجرای قوانین شرع مقدس... همین ولایتی که برای رسول اکرم(ص) و امام در تشکیل حکومت و اجرا و تصدی اداره هست برای فقیه هم هست... ولایت فقیه... واقعیتی جز جعل ندارد، مانند جعل(قراردادن و تعیین) قیم برای صغار. قیم ملت با قیم صغار از لحاظ وظیفه وموقعیت هیچ فرقی ندارد. مثل این است که امام(ع) کسی را برای حضانت، حکومت یا منصبی از مناصب تعیین کند. در این موارد معقول نیست که رسول اکرم(ص) و امـام (ص) با فقیه فـرق داشته باشد... این َتوهم که اختیارات حکومتی رسول اکرم(ص) بیشتراز حضرت امیر (ع) بود و یا اختیارات حکومتی حضرت امیر(ع) بیش از فقیه است باطل و غلط است ... بنابراین، نظریه شیعه در مورد طرز حکومت و این که چه کسانی باید عهده دار آن شوند در دوره رحلت پیغمبر اکرم(ص) تا زمان غیبت، واضح است.... اکنون که دوران غیبت امام(ص)پیش آمده و بناست احکام حکومتی اسلام باقی بماند و استمرار پیدا کند وهرج و مرج روا نیست تشکیل حکومت لازم می آید... اکنون که شخص معینی از طرف خدای تبارک وتعالی برای احراز امر حکومت در دوره غیبت تعیین نشده است تکلیف چیست؟ ... این خاصیت که عبارت ازعلم و قانون و عدالت باشد درعده بی شماری از ُفقهای عصرما موجود است. اگر با هم اجتماع کنند می توانند حکومت عدل عمومی درعالم تشکیل دهند...اگر فرد لایقی که دارای ایندو خاصیت باشد بپاخاست و تشکیل حکومت داد همان ولایتی را که حضرت رسول اکرم(ص) درامر اداره جامعه داشت دارا می باشد، بر همه مردم لازم است که از او اطاعت کنند... چون حکومت اسلامی حکومت قانون است قانون شناسان و از آن بالاتر دین شناسان یعنی فقها باید متصدی آن باشند... ایشان هستند که بر تمام امور اجرایی و اداری وبرنامه ریزی کشور مراقبت دارند. فقها در اجرای احکام الهی امین هستند، دراخذ مالیات، حفظ مرزها، اجرای حدود امین اند. نباید بگذارند قوانین اسلام معطل بماند یا در اجرای آن کم و زیاد شود..."( - نامه ای از امام الموسوی،آیت الله خمینی، کاشف الغطاء، ولایت فقیه ۳/۷/۱۳۵۶ شماره ثبت ۱۰۵۲).

ب- شکلگیری وهابیگری و عربستان سعودی
تاسیس عربستان سعودی بر می گردد به سالهای ۴۵/۱۷۴۴، یعنی به زمانی که حاکم شهر کوچک الدرعیه( Al Diriyah، در نزدیکی ریاض)در شیه جزیره عربستان، محمد ابن سعود و پسرش عبدالعزیز سعود با محمد ابن عبدالواهاب، پایه گذار مکتب وهابی، متحد می شوند و "وهابیت" را به عنوان دین رسمی قبیله خود می پذیرند. عبدالوهاب رهبر مذهبی و سعود رهبر سیاسی- نظامی جهاد وهابیان علیه کافران و مرتدان می شوند. هدف خاندان سعود از این اتحاد وحدت قبایل عرب، بر اساس "وهابیت" و با حاکمیت خود بود. در این اتحاد پیروان عبدالوهاب بدل به جهادگران(سربازان) خاندان آل سعود برای کشور گشایی می شوند. و محمد ابن سعود "کفار" را دعوت به پذیرش اسلام وهابی می کند، البته به ضرب شمشیر: یا وهابیت یا مرگ! ابن سعود به زور نظامی و لشگرکشی وهابیت را توسعه و عبدالوهاب به حاکمیت خاندان سعود حقانیت دینی- الهی می دهد و هر جنایتی را توجیه "جهادی"، با هدف گسترش اسلام واقعی(خود)می کند. وهابیگری از همان سالهای ۱۷۴۴/۴۵ ایدئولوژی حکومت آل سعود می شود و روحانیان وهابی حاکم بر زندگی مردم. آل سعود برای تسلط بر سایر اقوام و قبایل عرب نیازمند توجیه دینی- اسلامی جنگهای خود بود و عبدالوهاب برای گسترش نفوذ خود نیازمند حاکمی که زیردستان را به ضرب شمشیر"قانع" به حقانیت وهابیگری کند. وهابیت با تبلیغ زندگی ساده و ابتدایی بر اساس قرآن و سنت محمد و اصحاب او عملا مبلغ شکل و شیوه زندگی اعراب بیابان نشینی بود که زندگی ساده ای داشتند و در بیابانهای بی آب و علف عربستان زندگی می کردند و به دور از تغییرات و دگرگونیهای جهان بودند. به این دلیل، انها به راحتی پذیرای اسلام وهابی می شدند. 
اتحاد آل سعود- وهابی، پیش از شکلگیری نهایی در سال ۱۹۳۲ و تشکیل کشور پادشاهی عربستان سعودی، دو بار دچار بحران اساسی می شود. آنها تا سال ۱۷۸۶ در مدت چند دهه موفق به تصرف بخشهای وسیعی در مرکز شبه جزیره عربستان می شوند، که هرچند زیر سلطه امپراتوری ترکان عثمانی بود، اما کنترل چندانی بر روی آنها نداشتند. وهابیان در سال ۱۸۰۱ کربلا(در عراق امروز) را تسخیر و قبر امام حسین را ویران و بیش از ۵۰۰۰ هزار نفر، از جمله کودکان و زنان را، قتل عام می کنند و هزاران نفر را به بردگی می گیرند. در پی این "پیروزی"(در سالهای ۱۸۰۴- ۱۸۰۶) به مکه و مدینه حمله می کنند و همه چیز را به آتش می کشند و ویران می کنند. از مقبره های امام حسن، علی زین العابدین، امام محمد باقر تا آرامگاه امام جعفر صادق، و تنها آرامگاه پیامبر محمد در مسجد مدینه را سالم می گزارند. آنها از محله قدیمی شهر تا هر چه که نشانی از تمدن"غیر اسلامی" داشت با خاک یکسان می کنند، درست همانگونه که داعش امروز عمل می کند یا بنیادگرایان اسلامی در ایران با پیروان سایر ادیان و مذاهب کردند و می کنند. این اقدامات وهابیان و خاندان آل سعود موجب خشم سلطان عثمانی می شود و به حاکم مصرعلی پاشا دستور می دهد آل سعود را سر جایشان بنشاند. در پی لشکر کشی علی پاشا اتحاد آل سعود- وهابیان نه تنها مجبور به عقب نشیتی از تمام مناطق تحت تصرف می شوند، بل علی پاشا دستور می دهد شهر الدرعیه مرکز آل سعود را نیز با خاک یکسان کنند(۱۸۱۸).
پس از فروپاشی امپراتوری عثمانی و تقسیم آن به مناطق زیر حمایت انگلستان و فرانسه، اتحاد آل سعود- وهابیان پس از سالها اختلافات درونی و شکستهای پی در پی دوباره سربلند می کنند و عبدالعزیز ابن عبدالرحمان آل سعود موفق می شود در مدتی بسیار کوتاه(۱۹۱۳- ۱۹۳۲)مناطق مرکزی، شرقی و جنوب غربی شبه جزیره عربستان را به تصرف درآورد. آنها دوباره( ۱۹۲۴)مکه و مدینه را تسخیر می کنند و به فرمان عبدالعزیز بیش از ۴۰۰۰۰ نفر از مخالفان مذهب وهابی را در ملاء عام گردن می زنند. سیاست پیگرد و سرکوب حکومت وهابی بیش از همه متوجه شیعیان بود که درغرب شبه جزیره اکثریت(هر چند بسیار ضعیف) را تشکیل می دادند. از نگاه وهابیان، شیعیان مرتدانی بودند(و هستند) که یا باید به مذهب وهابی می گرویدند یا کشته می شدند و یا مهاجرت می کردند و از مناطق تحت سلطه آنها بیرون می رفتند. 
نگاه وهابیان به شیعیان درست همان نگاه شیعیان به وهابیان است. از سال ۱۹۲۶ به بعد، وهابیان از شیعیان ساکن عربستان رسما خواستند یا وهابی شوند و به "اسلام واقعی" ایمان آورند یا کشور را ترک کنند و در راستای این سیاست، شروع به تخریب محل تولد پیامبر محمد و مقبره برخی از یاران او و تمام نمادهای شیعه در مکه و مدینه کردند و زمینهای شیعیان را مصادره، رهبران آنها را قتل عام، انجام مراسم عاشورا را یا بزرگداشت و سالگرد تولد امامان شیعه را ممنوع نمودند(تقریبا همان روشهای ولایت فقیهیان نسبت به دیگران، مثلا محرومیت اهل سنت از حقوق اساسی یا تخریب مسجد آنها حتی در تهران، یا کشتار وسیع "منافقان" و کمونیستها در زندان، یا محرومیت بهائیان از حقوق اساسی و مدنی و...) کردند. وهابیان که شاخه ای کوچک یا خوانشی(قرائتی) از مکتب حنبلی(یکی از چهار مکتب اهل سنت) در اسلام هستند، خود را نه "وهابی"، که"موحدیون" (توحیدگرایان) و "سلفی"(عربی، به معنای اجداد، اسلاف)به معنای پیروان محمد، قرآن و سنت محمد و یاران (صحابه) نزدیک به او، یعنی پیروان اسلام راستین و اصیل می دانند. آنها خواهان حکومت "اسلامی واقعی"، به معنای حکومت بر اساس اجرای احکام و موازین شرع هستند. آنها دین را به گونه ای می خواهند که در زمان محمد و اصحاب او بود و هرگونه تغییر و دگرگونی دین در روند تاریخ و ادغام فرهنگی را نمی پذیرند. برگشت به اصول و احکام قرآن، اساس اندیشه و پایه حکومت اسلامی آنها است. از نگاه آنها، علاوه بر"حرام"های قرآن، هر چیزی که بتواند موجبی برای حرامها شود نیز ممنوع است، مانند موسیقی، تلویزیون، شادی و...، آنها خود را نمایندگان واقعی اسلام اصیل می دانند که باید بر همه حکومت کنند، درست مانند فقها و مجتهدان ولایت فقیهی در ایران. بنابر نگاه وهابیان، قوای حکومت باید زیر نظر فقهای وهابی و تنها موظف و مکلف به شریعت و احکام و موازین شرع اسلام باشد. 
آل سعود و وهابیان پس از تصرف مکه و مدینه و ویران کردن تمام نهادهای شیعیان، برگزاری جشن تولد برای حتی محمد، مصرف دخانیات یا نوشیدن قهوه، صوفیگری، کتب فلسفی، استفاده از تسبیح و... همگی را حرام اعلام و ممنوع کردند. هر کس ریش نمی گذاشت اعدام می شد. زنان باید خود را در حجاب می پوشاندند و از خانه ها بیرون نمی آمدند. آنها مردم را مجبور به شرکت در آموزشهای دینی خود کردند. هر کس در آموزشها شرکت نمی کرد "مرتدی" بود که ریختن خونش واجب می شد. حتی نماز هم باید بر اساس روش و سنت آنها برگزار می شد. وهابیان برای نشان دادن برش با گذشته، بر روی سنک کعبه پارچه ای سیاه کشیدند و آنها را با نوارهای پارچه ای زربافت، با آیه هایی از قرآن، آراستند (آنچنان که اکنون هست). برای آنها "جهاد" علیه مخالفان و ریختن خون آنها از واجبات دین بود و هست. از نگاه آنها هر کس در راه وهابیت جهاد کند و کشته شود مستقیما به بهشت خواهد رفت و حوریان و غلمان(مردان زن نما) بهشتی در انتظار جهادگرایان وهابی اند. از نگاه وهابیان مسلمان واقعی باید مجری عملی احکام اسلام و مطیع کامل حاکم و حکومت اسلامی باشد که می تواند در شکل خلیفه باشد یا پادشاه. هرکس غیر این عمل کند "کافر یا مرتد"ی است که اموالش بر او حرام و تجاوز به زن (زنان) و دختر(ان) او مجاز و حلال است.
از نگاه وهابیان، کافران و نامسلمانان اصولا محروم از حق زندگی و مستحق کشتن اند. آنها دشمنان مذهب شیعه و هرنوع صوفیگری یا تصوف یا فلسفه هستند. وهابیت دین رسمی عربستان سعودی است. پیروان آنها در قطر، هندوستان، پاکستان و آفریقای شرقی نیز زندگی می کنند.   
از نگاه ایدئولوژیک، میان وهابیان و القاعده یا داعش تفاوتی اصولی و اساسی وجود ندارد. اختلاف اساسی آنها در سرسپردگی به شکل متفاوت از "حاکم" اسلامی است: در عربستان به شاه و خاندان آل سعود، در حکومت خلافت اسلامی(داعش) به خلیفه خود خوانده(ابو بک البغدادی)، و در جنبش بنیادگرای القاعده به اسامه بن لادن و جانشینان او. از نگاه هر سه، هر مسلمانی که در گفتار و کردار مطیع کامل حاکم اسلامی نباشد یا نسبت به آنها شک کند، ریختن خونش حلال، بل واجب است. از نگاه هر سه، قرآن"قانون اساسی" حکومت اسلامی است، پرستش مردگان و ساختن زیارتگاه ممنوع و عین کفر است، زیرا چنین اموری موجب دوری مومن از وقف کامل خود به خدای یگانه و اطاعت از حاکم اسلامی می شود، و این امر یعنی شرک. حتی سنگ قبر نیز مجاز نیست. ابزار مبارزه هر سه گروه( و نیز شیعیان) با دشمنان و مخالفان "تکفیر"، صدور حکم قتل دگراندیشان است. دشمنی یا اختلاف داعش و القاعده با عربستان سعودی در نزدیکی تاکتیکی عربستان به آمریکا و نظم پادشاهی است و جنبه دینی- ایدئولوژیک ندارد.
پس از تشکیل کشور پادشاهی عربستان، با دین رسمی وهابی و کشف منابع عظیم نفت و گاز و درآمد عظیم ناشی از آن، وهابیان امکان تبلیغاتی وسیعی یافتند و در سطح جهانی و به ویژه در جهان اسلام، دست به گسترش و نفوذ خود زدند. وهابیان تا به امروز نیز دارای نظریه سیاسی ویژه ای نیستند، مهم برای آنها اجرای احکام قرآن و سنت محمد است. روحانیان وهابی"مشاوران" خاندان آل سعود در امور شریعت اند، به این معنا که آل سعود از راه دین واقعی منحرف نشود و فرامین و دستورات او در تطابق با شریعت باشد. در عربستان سعودی، اسلام (خوانش) وهابی، دین رسمی و قرآن قانون اساسی است که پس از آن سنت محمد و یاران نزدیک او می آید و پادشاه تنها می تواند از فرزندان و نوادگان ابن سعود باشد. در اینجا تنها قانونگذار"الله" است. 
حکومت اسلامی- وهابی عربستان سعودی از جمله بدترین انواع و اقسام حکومتهای دینی تام- و مطلق گرا است که در آن نه تنها قانون(الهی) برفراز انسان است، بل به جای تقسیم و کنترل قوا، که اساسی دمکراسی است، تمرکز کامل و تجمیع سد در سد قوای حکومت وجود دارد. درست مانند حکومت ولایت فقیهیان، اما با تفاوتهایی که نه اساسی، بل ظاهری اند. دو نیروی بنیادگرایی که چشم دیدن یکدیگر را ندارند. 
در گیری ولایت فقیهیان با وهابیان، که هر دو به نام اسلامی واقعی، اما یکی به نام اهل سنت(شاخه حنبلی) و دیگری به نام شیعیان(شاخه دوازده امامی، مکتب اصولی) سخن می گویند، درگیر کردن ملت ایران با بیش از یک میلیارد پیروان اهل سنت است، اهل سنتی که سازنده حدود بیش از بیست درسد جمعیت ایران می باشد و دور تا دور ایران نشسته اند. عربستان سعودی مدعی است که وهابیت تنها "خوانش" درست از اسلام و پادشاهش تنها رهبر واقعی جهان اسلام و حافظ دو مکان مقدس مکه و مدینه است. ولایت فقیهیان، شیعه دوازده امامی را اسلام واقعی، امام دوازدهم پنهان از انظار را جانشین محمد و نماینده خدا، و علی خامنه ای را رهبر جهان اسلام در دوران غیبت می دانند. بنیادگرایان رنگارنگ، از طالبان تا القاعده، از بوکوحرام تا جبهه النصر و... تا حکومت اسلامی عراق و شامات (داعش) که از پاکستان و افغانستان تا عراق بعضا دور تا دور ایران نشسته اند در اساس تفاوت چندانی با وهابیان ندارند. حکومت اسلامی عراق، که بعدا به حکومت اسلامی عراق و شامات(سوریه بزرگ) و پس از آن به حکومت اسلامی تغییر نام داد تماما جهادگرایان سنی- سلفی- وهابی اند که "القاعده" را پشت سر گزارده اند و خواهان حکومت اسلامی به سبک خلیفه گری دوران بنی عباس اند. به همین دلیل رهبر آن نام ابوبکر البغدادی را بر بر خود نهاده است (ابوبکر، اسلاف محمد و جانشین او، اهل سنت، و بغداد مرکز خلافت بنی عباس، حکومتی که یک سرش اسپانیای امروز و سر دیگرش مرز هندوستان بود). 
حکومت اسلامی داعش(فعلا در بخشی از سوریه و عراق، از شمال بغداد تا حلب، با هشت میلیون جمعیت) که در اساس تفاوت چندانی با حکومت دینی وهابی درعربستان سعودی ندارد، و پیروان آن از پاکستان تا شمال آفریقا گسترده اند، می تواند تحت شرایطی ویژه با سایر جنبشهای بنیادگرای عربی- اسلامی- سنی- سلفی، مانند القاعده و غیر، در خاورمیانه و نزدیک، در افغانستان و پاکستان تا شمال آفریقا وحدت کند(همچنانکه اکنون خواهان آن شده اند)، و در قالب جدیدی از عربستان سعودی(وهابیت) با تمام دشمنان کافر و بی دین خود، به ویژه شیعیان(ایران)، تصفیه حسابی نهایی- خونین کند. 
برای حفظ یکپارچگی ملت ایران و دور نگه داشتن جامعه از خطرات جنگهای دینی- مذهبی- قومی- قبیله ای که تازه در خاورمیانه شروع شده اند و احتمالا در دو دهه آینده نیز ادامه خواهند یافت، باید از سیاستهای قرون وسطایی جنگهای دینی- مذهبی و کشور گشایی به نام دین و مذهب دست کشید، حق حاکمیت ملت را دوباره به صاحب اصلی آن یعنی ملت ایران بازگرداند، تساوی حقوقی همه در برابر قانون را به رسمیت شناخت تا از این راه هرگونه امتیاز یا تبعیض دینی- مذهبی- قومی- جنسیتی و... از میان برداشته شود و انسجام درونی لازم برای حفظ کشور بوجود آید. باید حقوق بشر را به رسمیت شناخت و قانونگذاری را ملتزم به آن ساخت. باید از سیاستهای دخالت در امور داخلی دیگران به نام "اسلام واقعی"فاصله گرفت. و اینها شدنی نیست مگر با گذر از ولایت فقیه و برقراری یک نظم دمکراتیک که در آن قوای حکومت تنها ناشی از اراده ملت باشد.

تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com