چرا نگویم: پوزشخواهیِ سعید مرتضوی جنسی از فریب دارد؟
وگرنه وی نه با شکسته نفسیِ دروغینش، بل با راستی به مردم و به پیشگاه تاریخ اینگونه می گفت:
ای مردم، من – سعید مرتضوی – به حکم بیت رهبری و با اشاره ی شخص “حجازیِ” بیت، و با امضای هاشمی شاهرودی به مقام دادستانی کل استان تهران جهش داده شدم. بی آنکه استحقاق چنین مرتبتی را داشته باشم.
در سالهای مسئولیتم در دادستانی تهران، گوش بزنگ بیت رهبری بودم مدام تا مگر چه فرمان آید از آن جایگاه جلیل. و من، فی الفور همان می کردم که ذات اقدس ملوکانه فرمان می راند.
مردم چه؟ مردم گله ای بیش نبوده و نیستند در نظام ولایی ما.
روزهای نخست، رابطِ من و بیت همین جناب حجازی بود. اما داستان احمدی نژاد که بالا گرفت، شخص مجتبی خامنه ای پای در میان نهاد و امرها و نهی های قضایی فزونی گرفت. اسم احمدی نژاد باید از صندوق ها بدر می آمد. و ما، به اشاره ی آقازاده ی آقا همین کردیم. در برکشیدنِ احمدی نژاد، من بودم و کل دستگاه قضا و جناب مجتبی و حضرتِ طائبِ سپاه. خیالتان راحت، بیت رهبری که زلف به زلف یکی گره بزند، کیست که واکندش همینجوری؟
این همه بود تا این که قائله ی هشتاد و هشت پدید آمد. درست همینجا بود که امر و نهی های جناب مجتبی بوی خون گرفت و دستهای من و سپاه و بیت خونی شد. نیز این بگویم که من – سعید مرتضوی – از هر امر و نهی آقا زاده ی آقا سند دارم چند بچند. اکنون که بیخ کار برآمده و انگشت های اشاره به سمت بیت و جناب مجتبی تیزی گرفته، یکی باید در این میان قربانی شود تا جناب مجتبی از مهلکه و از آسیب های احتمالی جان بدر ببرد. قرعه به اسم من افتاد. تا پیش پای بیت و مجتبی لهیده شوم. که مرا دو راه پیش پا نبوده بیش. یا پایانی چون سعید امامی بگیرم یا به پوزشخواهیِ صوری تن در دهم.
اکنون من با این پوزشخواهی، برای هر تصمیم دستگاه قضایِ بیت مهیایم. که یا زندانی ام بکنند یا رهایم سازند. با این وعده ی سفت و سخت که: آدمهایی مثل محمد رضا رحیمی مگر زندان کشیدند؟ یا مگر مرتضی رفیقدوست تا ابد در زندان و حبس ماند؟ یا جلال الدین فارسیِ قاتل مگر قصاص شد؟ چه کسانی قاتلِ ستار بهشتی را – که به سه سال زندان محکوم شد – در زندان دیده اند؟ یا نه، آمد و مای بیت رهبری دستور دادیم تو را که سعید مرتضوی باشی بگیرند و خفه ات کنند و پرونده ات را یکجا ببندند. بالاتر از این؟ خب، با خفته کردنِ تو، فردا چه کسی فرمان ما را می برد با این سرنوشتی که از تو به یادگار مانده؟
خلاصه به من وعده ها داده اند که تو نیز نهایتاً یک چند صباحی به خلوت زندان می روی تا هیجانها فرو بکشد. بعد از آن به یک اشاره ی مجتبی به گوشه ای می خزی آرام. هرکجا که باشد. چه در داخل و چه خارج. بی خیال میلیاردها پولی که در سازمان تأمین اجتماعی جابجا کرده ای همینجوری!
من – محمد نوری زاد – می گویم: اقرار به اشتباه، آنهم از جانب فرد زیرکی چون سعید مرتضوی، مثل فرو شدن به گودالی است که خودِ وی، در مقام دادستان و قاضی، آن را پیش پای مخالفان و معترضانِ از همه جا بی خبر جاسازی می کرد. این گودال به چاهی عمیق راه دارد که در انتهایش بساطی برای سرکشیدن یک لگن داروی نظافت یا بساطی برای اعدامی سراسیمه آراسته اند. نیز البته این چاه روزنه ای ریز برای گم و گور شدن دارد. مثل گم شدنِ خاوری. می فرستیمت به یک جای دور با کلی پول و اعتبار و سکوت. که تو فقط بخوری و سکوت کنی و دم دست مأموران برون مرزی ما باشی محض احتیاط.
اقرار به اشتباه یعنی سهم مستقیم داشتن در فاجعه ی هشتاد و هشت و بویژه در فجایعِ خوفگاه کهریزک. و این، همان فرایندی است که مجتبی خامنه ای و بیت برای پایان کار سینه چاکان مسئله سازشان فرمول کرده اند. بله، مرتضوی با همه زیرکی اش، به این گودال افتاد تا چه پایانی برایش بیارایند.
می گویم: آدم های آرام و بی های و هوی و همینجوری ای که تا کنون یک کلمه از کودتای هشتاد و هشت و خون های ریخته شده اش و آدمکشی های نظام در کهریزک نگفته اند و ننوشته اند، ناگهان امروز برای سعید مرتضوی تقاضای اعدام می کنند آشکارا. این تقاضای اعدام آنهم از جانب کسانی که از چفت و بست ها و چارچوب های نظام سر به سویی دیگر نگردانده اند، کمی بودار و مرموز بنظر می رسد. راستش را بخواهید رعشه ای که بر تن آقا مجتبی افتاده – از جوانب گوناگون و بویژه از طرف مجامع بین المللی – تنها با فرو باریدن آوار فاجعه بر سر مرتضوی آرام می گیرد.
بله آقای سعید مرتضوی، سالها شما و بازجویان اطلاعات و سپاه، به متهمین وعده می دادید که اگر به اینی که ما می گوییمت اعتراف کنید، آزادتان می کنیم همین فردا. و وقتی از زندانی بی نوا به ضرب و زور و وعده و وعید اعتراف گرفتید، سرضرب طرف را به چوبه ی دار می سپردید یا به قهقرایی ناپیدا در می انداختیدش.
می گویم: کسی که با گردنفرازی و به دروغ می گفت: من در فاجعه ی هشتاد و هشت در مرخصی بودم و مشغول نگارش و تحقیق و گذراندن دوره ی دکترا، اکنون، بفرموده، تن به پوزشخواهی و پذیرشِ نقش می سپرد. از باب نمونه، از مرتضوی می پرسم: یادتان هست در بیست و سوم اسفند هشتاد و پنج و در همین تهران دستور دادید بیش از پنج هزار معلم را با ضرب و شتم و فحاشی های پایین تنه ای بازداشت و زندانی و بالاجبار بازنشسته کنند. شما آنسال – درجمع – بیش از پانصد سال برای معلمینی که شب عید برای رفع مشکلات معیشتی شان به مجلس و نمایندگان همینجوری اش روی برده بودند، زندان بریدید؟ و با غضب به همه شان می گفتید شماها آمریکایی و اسراییلی هستید. یادتان هست به فرق بسیاری از نشریات و رسانه های مستقل و منتقد مته زدید و نسل بسیاری از آنها را از ریشه برآوردید صرفا به یک غمزه و اشاره ی بیت؟ و اما کار بزرگ و ماندنی و تاریخی شما آقای مرتضوی این است: فرود چشمگیرِ ” استقلالِ قاضی”، و بدل کردنِ همین قاضی به دستمالی برای آب بینیِ حضرات. باشید و باشیم تا با هم پایان این نمایش ولایی را تماشا کنیم.
فیس بوکfacebook.com/m.nourizad
اینستاگرام: mohammadnourizad
تلگرام: telegram.me/MohammadNoorizad
محمد نوری زاد
بیست و پنجم شهریور نود و پنج – تهران