به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، بهمن ۰۶، ۱۳۹۶

گفت‌وگویی منتشرنشده با زنده‌یاد ناهید دایی‌جواد

 اولین خواننده زنی بودم که با اسم خودم معرفی شدم
 سال ١٣٩١ برای انجام کاری شخصی به اصفهان سفر کردم. به توصیه بهروز مبصری، محقق و پژوهشگر موسیقی اصیل، برای ازدست‌ندادن فرصت دیدار ناهید دایی‌جواد و منوچهر شیخ‌صراف در این سفر- که بحق این دیدار برای من، غنیمتی بود - با خانم ناهید تماس گرفتم. خیلی حوصله من را نداشتند و من را از سر خود باز کردند به بهانه مشغله و نداشتن فرصت. شکوه‌کنان به شیخ‌صراف زنگ زدم و ایشان با آرامش گفتند: «شما بیا خانم ناهید با من! کاریت نباشد». نفس راحتی کشیدم. به اصفهان رفتم. با شیخ‌صراف تماس گرفتم و به منزل ایشان رفتم. ایشان و همسر محترمشان به‌گرمی پذیرای من شدند. خانم ناهید هنوز نیامده بودند و من مشتاق و چشم به در که این هنرمند را ملاقات کنم. می‌خواستم به‌همراهشان سفر کنم به عمق خاطرات موسیقایی پدران و مادران سرزمینم. سرانجام انتظار به‌سر رسید. دوست‌داشتنی‌تر از تصورم بودند. دوست داشتم به احترام موسیقی فاخر سرزمینم زانو بزنم و دستشان را ببوسم.
ساعاتی طولانی گفت‌وگو کردیم. با حوصله و بدون نشانی از خستگی در چهره و صدای مهربانش به سؤالات من و حتی بیشتر از آن پاسخ دادند. آن‌قدر به آن جمع احساس تعلق داشتم که گویی سال‌هاست در بین آنها بوده‌ام. با انرژی و شعفی وصف‌نشدنی به محل اقامتم برگشتم. طعم شیرین این ملاقات همچنان در جان من است. در آغاز در معرفی خودشان چنین گفتند: «من متولد ٢٨ اردیبهشت سال ١٣٢١ هستم. پدر و مادر من دخترعمو و پسرعمو بودند و حاصل این وصلت سه فرزند بود، یک دختر و دو پسر، برادرهای من هیچ‌کدام با موسیقی آشنایی نداشتند. نمی‌دانم چطور شد که من از کودکی به موسیقی علاقه‌مند بودم و از ابتدا من را تشویق می‌کردند که صدایت خوب است و می‌شود شنید. من از رادیو موسیقی گوش می‌کردم. خوشبختانه از رادیو مرتب موسیقی پخش می‌شد و من هم می‌شنیدم و یاد می‌گرفتم. علاقه زیادی به صدای منوچهر همایون‌پور داشتم. ما در محله احمدآباد اصفهان زندگی می‌کردیم و دوران کودکی من تا نوجوانی آنجا گذشت و بعد نقل‌مکان کردیم به محله عباس‌آباد که در آنجا وارد دانشکده ادبیات و در همان محله با آقای پازوکی آشنا شدم که فعالیت رسمی هنری من از آنجا شروع شد. سال ١٣٤١ وارد رادیو شدم. آن زمان آقای پیرنیا بودند و شدم خواننده گلها، از سالی که وارد رادیو شدم معلم بودم، چهار سال آموزگار بودم و بعد رفتم دانشگاه در امور دانشجویی کار کردم. سال ١٣٥٥ با کیوان قدرخواه ازدواج کردم. مجددا برگشتم به آموزش‌وپرورش تا سال ١٣٧٤ که بازنشسته شدم». ادامه گفت‌وگویمان به شرح زیر است:

  در مورد آثار و فعالیت هنری‌تان توضیح دهید.
کارهایی که در رادیو اصفهان انجام دادم، در کنار آقای کسایی بودم و با ارکستر رادیو اصفهان که عبارت بودند از: مرحوم علیخان ساغری، سیروس ساغری، مرحوم سعادت‌الله نورده، مهندس قدرت‌الله راستی، دکتر ابوالفضل سهیلیان، آقای جمشید شاهین، آقای ابراهیم گوهری، آقای جهانگیر بهشتی و آقای هوشنگ سراج که ضمن فعالیت در رادیوی اصفهان، به دعوت آقای پیرنیا، به تهران هم می‌آمدیم.
آهنگ‌هایی که در رادیو اصفهان اجرا کردم، ساخته آقای جهانبخش پازوکی، آقای حسن کسایی، آقای هوشنگ سراج و آقای سیروس ساغری بودند و کارهایی که در برنامه گلها اجرا شد، ساخته آقای روح‌الله خالقی، آقای تجویدی و آقای معروفی از عارف قزوینی و چندتا هم از جهانبخش پازوکی. اشعار هم از بهادر یگانه و رهی معیری بود که در آن زمان در قید حیات بودند و آهنگی بود از آقای معروفی با اشعار خانم سیمین بهبهانی.
  گفته می‌شود شما ٩٢ کار، ضبط کرده‌اید.
بله همین‌طور است، منتها هیچ‌کدام از آنها باقی نمانده‌اند. در ابتدای انقلاب تمام آرشیو رادیو اصفهان از بین رفت و کارهای من هم از بین رفت، خیلی از این کارها با همراهی استاد کسایی بود که وجود ایشان واقعا غنیمت بود. سعی کردیم که دوباره کارها را اجرا کنیم؛ اما نشد، موضوع، وجود آقای کسایی بود که در جمع ما باشد.
  درحال‌حاضر کدام آثارتان باقی است؟
برنامه گلها، همه، هست؛ ١٥ برنامه گلها و ١١ تا گلهای رنگارنگ است، سه تا شاخه گل و یک گلهای صحرایی و چند آهنگ تک‌تک که از آهنگ‌های آقای پازوکی بود، آهنگ‌های آقای هوشنگ سراج هست، یکی، دو تا از کارهای آقای کسایی هست که همه این کارها روی کاست است که باید روی سی‌دی برگردانده شود.
  در مورد آهنگ غروب کوهستان بگویید.
این آهنگ در ابتدا خیلی عریض و طویل بود و اورتور خیلی مفصلی داشت و به نام «دره خاموش» بود و با شعری از جهانبخش پازوکی. بار اول در رادیو اصفهان اجرا و ضبط شد؛ با همان ارکستری که نام بردم. منتها آن موقع اجازه نداشتیم به صورت رسمی آن را پخش کنیم. فقط ضبط کردیم که یادگار بماند. چون خانواده‌ام مخالف آوازخواندن من بودند که آن هم داستان خود را دارد، پدرم خیلی دوست داشت من آواز بخوانم. منوچهر سلطانی، پسرخاله مادرم بودند و رفیق صمیمی پدر، این دو اغلب با هم وقت می‌گذراندند. یکی از مشوقان من بودند برای آوازخواندن و همیشه به پدر می‌گفتند: «باقی -نام پدر من عبدالباقی بود- ناهید را بفرست رادیو». ایشان شاگرد بسیار خوب مرحوم صبا بود. ویلن خیلی خوب می‌زد و آهنگ‌ساز برجسته‌ای بود. شعر آهنگ‌هایشان را هم خودشان می‌گذاشتند. یکی از قشنگ‌ترین کارهای ایشان توسط خانم پوران اجرا شد در برنامه گلها در بیات ترک و دو‌تا را هم آقای کسایی آوردند رادیو اصفهان که «ای جدایی» را من اجرا کردم. یادشان بخیر. متأسفانه ایشان به اصرار همسرشان رفتند آمریکا و در آنجا به خواست ایشان آمار خواندند. هنرمندی که دکترای آمار گرفت! متاسفانه دو، سه سال پیش در مریلند آمریکا فوت کردند و بسیاری ازآهنگ‌هایشان توسط هنرمندان دیگر اجرا شد و نبودند که از آهنگ‌هایشان دفاع کنند. آثاری که من زمان نت‌نویسی ایشان شاهد آن بودم.
  چه شد که بالاخره به رادیو آمدید؟
فامیل رضایت نمی‌داد که من بروم رادیو؛ این شد که پدر جلسه‌ای برگزار کرد به اتفاق مردان چون خانم‌ها حق اظهارنظر نداشتند. آقایان هم معتقد بودند که دختر باید شوهر کند. خانواده در خطر است، مگر می‌شود نوه فلانی آوازه‌خوان شود، رادیو که اصلا حرفش را نزنید. من هم مثل دخترانی که برایشان خواستگار می‌آید، پشت در گوش ایستاده بودم که ببینم نتیجه جلسه چه می‌شود. پدر دوست داشت من به رادیو بروم و همه، یکپارچه، مخالف بودند که دایی من، جواد دایی جواد -که وکیل دادگستری بود و دوست صمیمی آقای دکتر حسین عمومی که از آوازخوان‌های مطرح شهر من بود، - ایستادند و گفتند کسی حق ندارد برای آینده و زندگی ناهید تصمیم بگیرد. او خودش می‌داند که می‌خواهد آواز بخواند یا نه. همه ساکت شدند و کسی جوابی نداد.
 من به اتفاق آقای پازوکی رفتم رادیو و در نوروز ١٣٤١ این کار اجرا شد که البته از نظر خودم یکی از بدترین اجراهای من بود. چون خیلی از میکرفون ترسیده بودم و تماشاچی در استودیو خیلی زیاد بود؛ حدود صد نفر، ١٠، ١٥ نفر مجری. در لژ هنرمندانی چون آقای گلپایگانی و... را می‌دیدم. اتاق فرمان خیلی شلوغ بود. وزیر اطلاعات وقت، معینیان بود که خودش اصفهانی بود و لابد ایستاده بود ببیند این دختر اصفهانی چه کار می‌کند. خلاصه خیلی ترسیده بودم. یک‌جا را از ضرب انداختم، جایی را بیخود کشیدم. اما به‌هرحال این اجرا یک موفقیت بود برای من و آقای معروفی هم کار را با همین فرم تنظیم کردند. یک ماه بعد این کار را با گلها ضبط کردیم و شد گلهای صحرایی شماره ٦٢، آهنگ‌ساز و شاعر معرفی نشد. آهنگ را محلی اعلام کردند. درحالی‌که این آهنگ با ارکسترهای متعددی اجرا و ضبط شد از جمله ارکستر آقای کسروی، در اصفهان با دو، سه تا ارکستر و با ارکستر دانشگاه اما در هیچ‌کدام آهنگ‌ساز و شاعر معرفی نشد. آهنگ‌ساز این کار آقای سیروس ساغری بود و شاعر آن آقای جهانبخش پازوکی.
لازم است به این موضوع اشاره کنم که تمام خواننده‌های زن در آن زمان اسم مستعار داشتند. من اولین خواننده‌ای بودم که با اسم و فامیل خودم معرفی شدم و گوینده زمان معرفی من روی «دایی جواد» مکث کرد که این چه فامیلی‌ای است که من برای او توضیح دادم که این یک شهرت محلی است.
  برای ما هم توضیح می‌دهید.
پدر پدرم و پدر مادرم، محمدحسین و محمدحسن، فرزندان جواد بودند. بچه‌های خواهرشان می‌گفتند: «حسین و حسن دایی جواد!» که این اسم روی آنها ماند تا وقتی شناسنامه گرفتند به همین نام.
  علت محبوبیت آهنگ «غروب کوهستان» را چه می‌دانید؟
فکر می‌کنم مردم خسته شده بودند از صداهای تکراری. این یک نقطه‌عطف بود در موسیقی و من این را با قدرت می‌توانم بگویم؛ هم از نظر شعر و هم از نظر آهنگ و هم از نظر صدا چون تحریر داشت. در آن‌موقع خانم‌ها صداهایشان تحریر نداشت و علت آن هم ندانستن آواز بود. با اجرای این آهنگ بخش تازه‌ای باز شد به‌خصوص با آن جمله «خدایا گله دارم».
  شایع است که ازدواج باعث شد از رادیو بیرون بیایید. علت چه بود؟
مشکلاتی بود که مجبور شدم از رادیو بیرون بیایم. مسائلی بود که نمی‌شد کار را ادامه بدهم. شاید نشود گفت؛ اما خیلی سخت بود ادامه‌دادن و من همیشه عزت و حرمت و آبروی پدر و مادرم جلوی چشم‌هایم بود. آنها خیلی تلاش کردند بروم رادیو و من را با احترام و عزت فرستادند. من نباید به خواسته‌های آنها پشت می‌کردم.
 من سال ١٣٤٨ از رادیو بیرون آمدم در حالی که در سال ١٣٥٥ ازدواج کردم. اصلا همسرم من را به خاطر آوازه‌خوان‌بودنم انتخاب کرد؛ چون من نه ظاهر آنچنانی داشتم، نه قد و بالایی. فعالیت‌های هنری من بعد از ازدواج کمتر شد؛ اما ادامه داشت.
 از آشنایی‌تان با همسرتان بگویید.
من در سال ١٣٥٥ در بلوغ کامل با کیوان قدرخواه که شاعر مدرن و نوپرداز بود، ازدواج کردم. کیوان نوه‌ عمه پدر و مادر من بود و همسایه ما و زیاد به منزل ما می‌آمد. من به تشویق او کتاب‌های بسیاری خواندم. می‌آمد دو کتاب به من می‌داد و می‌گفت: «یک هفته فرصت داری این کتاب‌ها را بخوانی». من بزرگ‌ترین رمان‌ها را در دوره دبستان به خاطر تشویق‌های کیوان خواندم. در آن‌موقع هیچ علاقه‌ای بین ما نبود. بعدها کیوان به دانشکده حقوق تهران رفت و من هم در اصفهان در دانشکده ادبیات درس خواندم و در این فاصله ما همدیگر را ندیدیم.
کیوان خیلی علاقه‌مند بود به هنرمندان ادب این مملکت و خانه ما همیشه محفل ادیبان بود و این شاید شانس من بود که در منزلم با بزرگان ادب آشنا شدم و باعث این، همسرم بود.
کیوان قدرخواه چهار مجموعه شعر دارد به نام‌های: «گوشه‌های اصفهان»، «پری‌خوانی‌ها»، «از تواریخ ایام»، «سایه‌های نیاسر».
او عاشق اصفهان بود تا حدی که وقتی مثلا به پل خواجو می‌رفت، انگار که از یک مکان زیارتی دیدن می‌کند.
حاصل این ازدواج یک دختر است که به هنر نقاشی علاقه‌مند است. پدرش هم به نقاشی علاقه‌مند بود. دخترم کانادا زندگی می‌کرد که بعد از فوت پدرش آمد ایران و دیگر برنگشت. یک نوه دختر دارم که آن‌قدر دوستش دارم که می‌توانم جانم را به او بدهم. همیشه فکر می‌کنم چطور می‌شود که آدم این‌قدر نوه‌اش را دوست داشته باشد، حتی بیشتر از بچه‌اش.
کیوان ١٠ دی سال ١٣٨٣ بر اثر بیماری درگذشت.
  از خاطرات خود با هنرمندان بگویید.
نوازنده‌ای که همیشه آرزو داشتم او را ببینم و فقط جواب سلام من را بدهد، آقای پرویز یاحقی بود. بار اول که ایشان را دیدم، در راهروی استودیو ٨ رادیو ایران بود که با آقای معروفی آهنگ «قسم به خدا» را ضبط می‌کردیم. به من گفتند: «تو برو بیرون، خسته می‌شوی، تا ارکستر تمرین کند». آقای یاحقی با دو، سه نفر دیگر در راهرو ایستاده بودند. به من گفتند: «تو کی هستی كه اینجا ایستاده‌ای؟» گفتم: «من ناهید دایی‌جوادم». گفتند: «گوینده‌ای؟» گفتم: «نخیر با آقای معروفی ضبط دارم». گفتند: «تو ناهیدی؟!» و به من خیلی اظهار لطف کردند و هنوز هم این خاطره را مرور می‌کنم، بدنم می‌لرزد.
  بعد از انقلاب مشکلاتی که برای هنرمندان پیش آمد، برای شما هم اتفاق افتاد؟
خیر. چون من قبل از انقلاب از رادیو بیرون آمده بودم، مشکلی نداشتم. چند بار خواسته شدم که اغلب معلم‌ها را خواسته بودند. ربطی به هنرمندبودن من نداشت.
  شما به‌عنوان یک زن هنرمند نشان دادید که می‌شود هنرمند بود و سالم زندگی کرد؛ صحبتی دراین‌باره دارید؟
مسائل اخلاقی هیچ ارتباطی به هنرمندبودن ندارد. نمی‌شود گردن هنر انداخت. هنرمند یک خلاق است. به قول همسرم: «هر انسانی در خودش یک جهان است و هر هنرمندی یک الهه است».
شاید به خاطر داشتن یک کار خوب یا مطرح‌شدن، یک‌سری اتفاقات بیفتد-؛ اما یک هنرمند کافی است تنها کار خوب ارائه دهد برای معرفی خود.
  از معلمی بگویید و اینکه بعد از بازنشستگی چه کار کردید؟
قبل از اینکه لیسانس بگیرم، به استخدام آموزش‌وپرورش درآمدم. یکی از اساتید در یک درس به من نمره نمی‌داد، آقای صدرهاشمی و من ناچار شدم آن درس را با استاد دیگری بردارم و در سال ١٣٤٥ فارغ‌التحصیل شدم. از رادیو که بیرون آمدم، همان سال توسط رئیس دانشگاه وقت اصفهان به استخدام دانشگاه درآمدم؛ در امور دانشجویی مسئول خوابگاه‌ها و تا سال ١٣٥٥ هم آنجا بودم که به خاطر پرخاش دانشجویی حالم بد شد و بیمار شدم. همسرم گفت: «دوباره برگرد به آموزش‌وپرورش». سال ١٣٧٤ بازنشسته شدم. بعد از بازنشستگی به تدریس آواز پرداختم. بعد از انقلاب بیشتر به آواز روی آوردم. فرصت داشتم روی ردیف‌های آوازی استاد کسایی و استاد محمود کریمی کار کنم و همین‌طور کارهای آقای تاج، آقای قوامی، آقای ایرج و آقای گلپایگانی که حق مسلمی بر آواز این مملکت دارند. خاطرم هست زمانی که ما محصل بودیم، همه می‌خواستند بشوند اکبر گلپا. هرکس می‌آمد امتحان بدهد، مثل او می‌خواند و آقای تاج می‌گفتند: «جانم مثل خودت بخوان». وقتی کار آدم تأثیرگذار باشد، این اتفاق می‌افتد. البته من قبل از انقلاب هم آواز کار می‌کردم. من اولین زنی بودم که در برنامه گلها آواز خواند. مثنوی‌ها را اجرا کردم. شاخه گل ٣٢٣، شاخه گل ٣٠٦ و شاخه گل ٢٩٧ و اهل فن می‌دانند که مثنوی را باید با تحریرها و حالت‌ها و خصوصیات خودش اجرا کرد تا مورد قبول باشد که من خوشبختانه از پس این کار برآمدم؛ در کنار بزرگان هنر موسیقی این مملکت مثل آقای حبیب‌الله بدیعی، احمد عبادی، رضا ورزنده و جلیل شهناز که هم من را راهنمایی می‌کردند و هم باعث شدند من به آواز علاقه‌مند شوم.
  با تغییراتی که در موسیقی ایرانی ایجاد می‌شود، چقدر موافق هستید؟
یک‌سری اتفاقات ممکن است بیفتد. اصلا موسیقی ما همیشه گرفتار این مصیبت بوده؛ اما اگر تاریخ را ورق بزنید، می‌بینید عده‌ای بودند که همیشه رسالت داشتند حافظ موسیقی اصیل باشند. اصل کار را نمی‌شود تغییر داد. البته من با تغییرات خوب که باعث علاقه‌مندشدن جوان‌ها به موسیقی اصیل شود و به اصل کار آسیب نزند، موافقم.
  در مورد خوانندگان این نسل نظرتان چیست؟
متأسفانه همه خوانندگان مرد از هم تقلید می‌کنند؛ شما هیچ تشخصی در صداها نمی‌بینید. صداها شخصیت ندارند؛ همه می‌خواهند مثل فلان خواننده شوند و این اشتباه است. خود آن خواننده
که هست.
   سخن آخر؟
آرزو دارم فضایی برای فعالیت خانم‌ها باز شود. چراکه ما هنرمند توانمند خانم خیلی داریم که هیچ جایی برای ارائه هنر خود ندارند.

فرزانه نکواصل / شرق