عیادت پزشک از یک بیمار
داستان،
با عیادت پزشک از بیماری در بیمارستان آغاز می شود و با خروجش از اتاق بیمار ادامه
می یابد و بُعد دیگری می یابد.
یکباره عیادت از یک بیمار و پذیرش اش در بیمارستان تبدیل به مسئله ی بغرنجی
می شود و از آن پس، مردمی که تا دیروز فقط از کار و شهرت و صفات نیک این پزشک می
شنیدند، ناگهان در تمام رسانه ها انتقادات تندی از او و عملکردش می خوانند و
تصاویرش را با دستار به سرهای دولتی می بینند!
آدمی
که همه مدح اش را می گفتند، امروز ناسزا نثارش می کنند، و چه ناسزاهایی!!! این پزشک، پزشک معروفی ست و
اگر مایه ای نداشت، از او که یک خارجی ست، در آلمان ــ کشوری که در آن درس خوانده
است و کار می کند و سکونت دارد ــ، اینسان قدردانی نمی شد.
تنی
چند از پزشکان پذیرای گفته های او ــ در باره سوگند اطباء که موظف به درمان هر
بیماری هستند ــ در مورد پذیرش آن بیمار بخصوص و درمان او در آن بیمارستان،
نیستند، و دیگران هم تنها با گفتن ناسزا خشم خود را نسبت به این پروفسور ابراز می
دارند. تصویرهای قدیمی او با آخوندها که در آرشیوها موجود بود و کسی نمی دید
و ظاهرآ برای کسی مسئله ای نمی بود، امروز همراه با آخرین تصویرش به دور دنیا می
چرخد، که عکسی ست از او در بیمارستان، در اتاق همان آخوند بیماری که
متهم به جنایت و تبهکاری ست!
تنی
چند از پزشکان پذیرای گفته های او ــ در باره سوگند اطباء که موظف به درمان هر
بیماری هستند ــ در مورد پذیرش آن بیمار بخصوص و درمان او در آن بیمارستان،
نیستند، و دیگران هم تنها با گفتن ناسزا خشم خود را نسبت به این پروفسور ابراز می
دارند. تصویرهای قدیمی او با آخوندها که در آرشیوها موجود بود و کسی نمی دید
و ظاهرآ برای کسی مسئله ای نمی بود، امروز همراه با آخرین تصویرش به دور دنیا می
چرخد، که عکسی ست از او در بیمارستان، در اتاق همان آخوند بیماری که
متهم به جنایت و تبهکاری ست!
در کشور ما متآسفانه یا اینست و یا آن. با مبالغه آدمی را به عرش اعلا
می برند و سپس به خاک سیاهش می نشانند!این پروفسور در دوران
سلطنت شاه هم مرتب به ایران سفر می
کرد و از زمانی که رهبر چلاق شد پزشک معالج اوست. آمد و شدش به کشور ایران نه در
آن زمان و نه در این زمان، پنهانی نبود و همگان می دانستند، همچنان که از ساختمان
بیمارستانی نیز که به همت او، و با هزینه افراد نیکوکاری در ایران ساخته می شود،
همه آگاه هستند و بارها خودش در مصاحبه هایش شرح آن را آورده است. و مردم هم می
دانند که به ثمر رساندن یک چنین نقشه ای بدون موافقت سران قوم ــ که امروز دستار
بر سران اند ــ امکان پذیر نیست.
عجب
در این است که چرا ناگهان امروز به یاد رابطه اش با آخوند جماعت در ایران افتاده
اند و تصویرهای قدیمی او را در کنارشان نشان ما می دهند! چرا پیش از این، تصاویرش را نشان
ما نمی دادند و اعتراضی به کنش و منش و گفتار او نداشتند؟ چرا کارهایی که تا دیروز گناه شمرده نمی شد، امروز
تنها بخاطر آمدن آخوند بیمار تبهکاری به بیمارستانش در آلمان، گناهی کبیره به
شمار می رود؟!
به
داستان فیلمی می اندیشم به نام «چهار
خواهران»، در باره زندگی اسفناک زنان در بازداشتگاه نازی ها، و رفتار وحشیانه آنان
با این اسیران در بند، که کلود لانزمان خود از زبان زنان زندانی شنیده است! فیلمش را در
تله ویزیون نشان داده اند یا خواهند داد که من
آن را ندیده ام و نخواهم دید، چون از خواندن داستانش ناخوش شدم چه رسد به تماشای
فیلمش! در این فیلم، رفتار زندان بان ها با زندانیان باور
نکردنی ست! انسان به آدم بودن این جماعت مشکوک می
شود، و شگفت زده از این که بشر تا چه حد می تواند وحشی و جلاد شود، و به دور از
انسانیت افتد! بسان همین آخوند
پلید آدم کشی که برای معالجه به آلمان رفت و این همه سرو صدا به راه انداخت، و
دیگرانی چون او که در زندانها و بیرون از زندانها کشتار کردند و همچنان می کنند و
آزادانه می چرخند! گویی کشت و
کشتار بی گناهان دراین دنیا، و در دیار ما پایان ناپذیر است.
و
اما نتیجه اعتراض ها و سر و صداها
در اطراف این آخوند جانی، چه خواهد بود؟ شاید که سایر آدمکشان را از سفر به دور
دنیا، دستکم برای مداوا، منصرف کند؟ همان کسانی که از معجزه و شفای امامان به گوش
مریدان شان می خوانند و خودشان برای درمان به کشورهای اجانب و کفار می روند! و دست به سوی امامزاده هایی که در سراسر
ایران به همت خود آنان سر برافراشته اند، دراز نمی کنند! چرا که بهتر از هر
کس دیگری می دانند که معجزه ای از این امامزاده ها سر نمی زند و تنها برای پر کردن
جیب خودشان و سواری بر مریدان ساده لوح شان بنا شده است.
به
هر حال شاهرودی ــ هرکه بود و هرچه که کرد ــ باید پذیرفت که با موافقت دولت آلمان
به این کشور رفت و با موافقت دولت آلمان هم از این کشور گریخت! و این رویداد هم تازه ای نیست! چون دولتهای متمدنی که مدام دم از حقوق
بشر می زنند، همواره اول به منافع خودشان می اندیشند! هنوز تصویر مرد کردی در حلبچه، که از
دیدن اجساد دوستان و همسایگان بیگناهش پخش زمین، خون می گریست و بر سر می کوفت،
جلوی دیدگان منست.
به
صدام خودشان بمب شیمیایی می دادند که بر سر کردها و ایرانی ها بریزد و آنگاه
مصدومین را ظاهرآ برای درمان، به آلمان می بردند که در حقیقت آثار بمب را بر روی
آدمهایی که تبدیل به موشان لابراتوار شده بودند، مطالعه کنند. و می بایست برای این
اقدام بشر دوستانه شان، سپاسگزارشان هم می بود! به جایی رسیده ایم که همصدا
با فردوسی پاکزادمان می خوانیم: « تفو بر تو ای چرخ گردون تفو»! و اما آیا تقصیر از چرخ گردون است یا
از ما آدمها؟!
کتابی
از Herman Hesse را
که سالها پیش خوانده بودم، باری دگر مرور می کردم، کتابی ست که نخستین بار در سال ۱۹۲۴ منتشر
شد. می بینیم که او هم در آن دوران، در نوشته اش از فقر، گرسنگی، تیرباران، اعدام،
شورش و قیام ها می گوید، و از افسردگی خودش از آن حوادث، و شگفتی اش از دیدن
آدمهای شادی درون کافه ها، در حال خوردن و نوشیدن و ظاهرآ بی خیال، از آنچه
که در جهان و در پیرامون شان می گذرد.
باید
پذیرفت که تازه ای روی نداده است و ما سالهاست که درون یک چنین دنیایی زندگی می
کنیم، و آسمان ما در همه جا کم و بیش به یک رنگ بود و همچنان هست! و اما برای زیستن در دنیای بهتری چه
باید کرد و چه می توان کرد؟!شاید کاری که مردم ما امروز می کنند! تنها کاری که از دست ستم دیده گانِ بی
پناهِ کارد به استخوان رسیده بر می آید! گروه
گروه، از هر تیره و طایفه ای به هم پیوسته اند و در شهرها فریاد می کشند! در ایام تیره روزی همه یکسانند و همدرد،
و هدف مشترکی دارند. فقر و گرسنگی، زن و مرد و و مسلمان و کافر نمی شناسد و سنگینی
حجاب اجباری بر سر زنان، از هر قوم و مسلکی یکسان است. بهم پیوستن مردم ایران
مهمترین اعتراض به سیاستی ست که قرنها کوشیده است با دلایل واهی و پوچ، انسانهای
درون یک مرز و بوم را از هم جدا کند: پاک
و ناپاک، مسلمان و کافر، شیعه و سنی، ترک و فارس و … و
امروز مردم از زن و مرد و پیر و جوان، یکپارچه در خیابانها فریاد می کشند به امید
این که شاید، با صدای فریادشان که یگانه اسلحه آنان برای پیکار است، خفتگانی را از
خواب غفلت بیدار و بندهای پوسیده ای را پاره کنند، و با زور و خفقان و بیداد، مبارزه!
شیرین
سمیعی
بهمن
ماه ۱۳۹۶