به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، دی ۰۴، ۱۳۹۸

روایت کارگران از اعتراضات آبان‌ماه؛ اعتراض داشتیم و داریم

درد ناداری در رگ‌های «اسلامشهر»
 نه اغتشاش کردیم و نه بانک آتش زدیم
«اسلامشهر» شهری کارگری در جنوب غربی پایتخت، خوب نفس نمی‌کشد؛ با هر دم و بازدم، تمام تنش به ناله می‌افتد؛ اسلامشهر انگار خودش کارگری‌ست که در این بعدازظهر دود گرفته‌ی دی ماه، با لباس‌های چربی گرفته و با دستان آغشته به دوده و سیاهی، در ظاهر و باطن بسیار خسته است.

به گزارش خبرنگار ایلنا، از تهران به سمت اسلامشهر حرکت می‌کنیم. چند روزی است که آلودگی هوا، مدارس را هم در تهران و هم در اسلامشهر تعطیل کرده است؛ با این حال ترافیکِ ورودی اسلامشهر مثل همیشه سنگین است؛ خیابان‌های این شهر، باریک و تنگاتنگ، موجی سنگین از ترافیک روزانه را در خود حمل می‌کنند؛ تا چشم کار می‌کند، خودروهایی هستند که مقابل هم می‌پیچند و با تردستی از کنار هم عبور می‌کنند. 

بالای ۷۰ درصد جمعیت این شهرِ ۸۰۰ هزار نفری، خانواده‌های کارگری و مزدبگیر هستند، باقی هم کاسب خرده‌پا، مغازه‌دار و راننده‌ی تاکسی یا وانت‌بار. این شهر طبقه‌ی بورژوا به آن مفهوم بالای شهری یا کاخ‌نشین ندارد؛ تقریباً بیشتر مردم اینجا در درد مشترکی به نامِ «ناداری» یا «فرودستی» با هم شریک هستند.

اسلامشهر در روزهای بعد از اعلام گرانی بنزین در جمعه ۲۴ آبان ماه و شنبه ۲۵ آبان، یکی از مناطق فرودست‌نشین بود که مردم برای اعتراض به این تصمیم ناگهانی به خیابان‌ها آمدند؛ روز اول با متوقف کردن خودروها در میادین اصلی و روزهای بعد با تجمع مسالمت‌آمیز در خیابان‌ها، تلاش کردند نگرانی و اعتراض خود را به گوش مسئولان برسانند؛ اما اوضاع جور دیگری پیش رفت؛ این مردم خواستند بگویند «نان در سفره نداریم»، فقط همین.

هنوز آثاری از آن روزها بر در و دیوراهای شهر مانده است؛ از «جامبو» که انگار شخم خورده و به یغما رفته است تا ساختمان‌های تخریب شده‌ی بانک‌ها. اما این مردم، این کارگران نجیب و خسته‌ی اسلامشهر از این تخریب‌ها چیزی نمی‌دانند؛ آنها هنوز هم معترضند که چرا نان در سفره ندارند…

پای صحبت آدم‌ها از گروه‌ها و شغل‌های مختلف می‌نشینیم؛ آدم‌هایی که در عینِ «هم‌سرنوشتی»، دردها را با صدای  خودشان بیان می‌کنند؛ صدایی مختص خودشان که از قلب های خسته‌شان می‌آید. راننده تاکسی‌ای که روزی هجده ساعت کار می‌کند اما هنوز خرجش از برجش ماهی دو میلیون تومان بیشتر است؛ میوه فروشی دوره‌گرد که به علت کاهش قدرت خرید مردم، فروش‌اش ۴۰ درصد کم شده و راننده آژانسی که با طعنه‌ای تلخ می‌گوید: ژورنالیست هستید؛ نوشتن دردهای مردم چه فایده‌ای دارد؟! مثل این است که به کسی که سرطان همه تنش را گرفته، قرص جوشان بدهید!

اما همه‌‌ی این مردم بدون استثنا، یک حرف مشترک دارند: ما اعتراض کردیم، هنوز هم اعتراض داریم اما نه اغتشاش کردیم و نه بانک آتش زدیم…

نفر اول- یک معلم:

حوالی ساعت نه صبحِ ۲۵ آبان ماه، مردم خودروهایشان را دور میدان نماز زدند کنار و متوقف کردند. کامیون‌ها و تریلرها هم بودند که وسط خیابان ایستادند؛ کمربندی الغدیر بند آمد؛ آن روز خیابان‌ها بسته شد و دانش‌آموزان را در مدرسه نگه داشتند تا والدین بیایند؛ مدیر مدرسه‌ی ما تا یازده شب در مدرسه ماند؛ دانشجویان دانشگاه آزاد هم از دانشگاه ریختند بیرون؛ همه اعتراض داشتند که چرا بی‌مقدمه بنزین را ۲۰۰ درصد گران کرده‌اند؛ تا غروب اعتراض آرام مردم ادامه داشت اما غروب فضا خشن شد؛ بانک‌ها آتش گرفت؛ بانک کشاورزی، رسالت و …. بعد درب‌های فروشگاه جامبو را شکستند و مردم ریختند داخل؛ خیلی‌ها برنج و روغن و چای بردند؛ هرکس هرچیزی که نیاز داشت، برداشت؛  بومی‌های اینجا معمولاً همه یکدیگر را می‌شناسند؛ آنهایی که بانک‌ها را آتش زدند از مردم محلی نبودند؛ مردم فقط آرام اعتراض کردند؛ حتی درب‌های جامبو را آدم‌هایی با صورت‌های پوشیده شکستند اما بعد، مردم از فرط ناداری ریختند و مایحتاج‌شان را برداشتند…


روزهای بعد، فضا امنیتی شد؛ مردم نتوانستند اعتراض کنند؛  کاش می‌گذاشتند مردم اعتراض کنند؛ کاش با آنهایی که شب اول بانک‌ها را آتش زدند برخورد می‌کردند…

نفر دوم- راننده تاکسی:

من هم اعتراض داشته‌ام و دارم؛ نباید اعتراض داشته باشم؟! یک راننده تاکسی مستاجر و بی‌خانه هستم با دو دانشجوی دانشگاه آزاد در منزل؛ هزارتا بدبختی دارم اما یک دلخوشی ندارم!

من روزی ۱۵ لیتر بنزین می‌زنم تا بتوانم کار کنم؛ سهمیه ما ماهی ۲۵۰ لیتر است؛ یعنی ماهی بیشتر از ۲۰۰ لیتر باید آزاد بزنیم؛ گاهی از بازار سیاه و ماشین‌های شخصی، بنزین را لیتری ۲۵۰۰ می‌خریم و گاهی هم لیتری ۳ هزار تومان بنزین آزاد می‌زنیم؛ باورتان می‌شود که من از دو نصفه شب تا فردا ده شب کار می‌کنم اما هنوز ماهی دو میلیون تومان کسری دارم؟!

قبلاً دیسک صفحه ۱۸۰ هزار تومان بود، الان شده یک میلیون و ۲۰۰ هزار تومان، فاکتورش را دارم! تاکسیرانی هم خدماتی به ما نمی‌دهد؛ فقط برایمان مانع می‌تراشد و سنگ‌اندازی می‌کند: حق ندارید با تاکسی اسلامشهر تهران بروید؛ حق ندارید خارج خط کار کنید و ….

ما راننده‌های تاکسی هزارجور خرج داریم؛ بیمه را می‌پردازیم، لاستیک باید عوض کنیم؛ لاستیک را عوض می‌کنیم، دیسک و صفحه کلاج را باید تعمیر کنیم. ما در این چند سال گذشته، از همه خرج‌های زندگی‌مان زده‌ایم؛ می‌دانید تنها مسافرتی که در این یک سال اخیر رفتم، چطور بود؟ خانمم را صبح بردم قم، بعد از ظهر خودم برگشتم سر ایستگاه که کار کنم، همین….

کاش یک فرصتی برای اعتراض به ما می‌دادند؛ من مطمئنم از جمعیت ۸۰۰ هزار نفری اسلامشهر، بیشتر مردم به این اوضاع سخت اقتصادی اعتراض دارند؛ آن روزها هم خرابکاری‌ها کار مردم نبود؛ آخر کسی برای اعتراض با پتک و دبه‌ی بنزین به خیابان می‌آید؟! برای ما هم سوال است که اینها کی بودند؟!  اما آنهایی که در خیابان آرام اعتراض کردند، همین مردم اسلامشهر بودند؛ همین مردم از زور ناداری، از فروشگاه جانبو، برنج و چای و روغن بردند؛ مردم عادی فقط اعتراض داشتند چون گرسنه‌اند.

نفر سوم- میوه‌فروش سیار:

باورتان می‌شود امسال اولین سالی بود که شب یلدا، انار و هندوانه نفروختیم و  بارمان روی دست‌مان ماند؟! سال قبل در شب یلدا، از یک تُن انار و هندوانه، نهایت ۲۰۰ کیلو می‌ماند، امسال ۶۰۰ کیلو ماند! من وانت‌بار دارم؛ از میدان تره بار اسلامشهر، میوه می‌آورم و در خیابان‌ها می‌فروشم؛ از دو ماه پیش، فروشم حدود ۴۵ درصد کمتر شده؛ متاسفانه حرف‌هایی که در مورد گران نشدن اجناس می‌زدند، حقیقت نداشت؛ میوه و سبزیجات که بعد گرانی بنزین گران شده؛ حداقل ۳۰ درصد قیمت‌ها بالا رفته؛ موز هفته پیش کیلویی ۱۲ هزار تومان بود، این هفته شده ۱۵ هزار تومان.

به ما ۱۲۰ لیتر بنزین سهمیه‌ی ماهانه می‌دهند که فقط ۱۵ روز ماه را کفاف می‌کند؛ بقیه را ناچارم بنزین آزاد ۳ هزار تومانی بزنم. کار را که نمی‌توانم تعطیل کنم چون بنزین ندارم!

من اعتراض دارم به گرانی بنزین اما اهل سوزاندن و آتش زدن نیستم؛ مردم هیچ کدام اهل این کارها نیستند؛ مردم می‌گویند اوضاع خوب نیست، برایمان کاری بکنید؛ حرف دیگری که ندارند…

نفر چهارم- زن کارگر خدماتی:

ساکن مسکن مهر اسلامشهر هستم؛ خدا را شکر توانستیم با قرض و قوله، یک واحد مسکن مهر بخریم؛ خیلی خوب نیست اما از اجاره خانه دادن بهتر است؛ من روزی ۸ ساعت کار خدماتی می‌کنم اما زندگی‌ام نمی‌گذرد؛ با گرانی بنزین، همه چیز گران شده؛ از میوه و خوراکی بگیر تا طلا و سکه؛ هفته پیش عروسی دخترم بود؛ ما کارگرها دیگر نمی‌توانیم یک انگشتر کوچک طلا به بچه‌هایمان سر سفره عقد کادو بدهیم؛ آخر این چه وضعیتی است؛ با دو میلیون تومان حقوق، چطور زندگی کنیم؟!

راستش ما هم به گرانی بنزین اعتراض داریم؛ مردمی که به خیابان آمدند هم مثل خود ما بودند؛ همسایه‌ها، فامیل‌ها، خود ما و دور و بری‌هایمان؛ همه اعتراض داشتند و هنوز هم دارند؛ چرخ زندگی هیچ کس با این حقوق‌ها نمی‌گردد…

نفر پنجم- راننده آژانس:

این حرف‌ها چه فایده‌ای دارد؛ درد دل ما را که بنویسید، یعنی اوضاع عوض می‌شود؟! شما ژورنالیست‌ها دنبال کاسبی خودتان هستید، ما مردم را فقط سوژه می‌بینید!

من حرف تازه‌ای ندارم؛ روزگارمان سخت است دیگر؛ به همین سختی‌ها اعتراض داشتیم؛ من بچه‌ی باغ فیض اسلامشهر هستم؛ همه بچه‌های باغ فیض را دانه به دانه می‌شناسم؛ آنهایی که بانک‌ها را آتش زدند، از مردم نبودند، حالا کی بودند، خدا می‌داند! آنها را یک بار هم در عمرم ندیده بودم! اما با مردم خوب تا نشد؛ نباید تر و خشک را با هم می‌سوزاندند؛ مردم آمده بودند بگویند دیگر نمی‌توانیم، نمی‌توانیم با این تورم زندگی کنیم؛ نه دیگر نمی‌توانیم…

اینها دردهای مردمی‌ست که هر روز از گوشه و کنار زندگی می‌زنند تا بتوانند  روز را به روز بعد و هفته را به هفته دیگر گره بزنند؛ مردمی که همه دردهایشان در تاریکخانه چشم‌ها، در لرزش صدا و در نوع غمگین راه رفتن، هویداست؛ این مردم فقط خواسته‌اند صدایشان را به گوش مسئولان برسانند، صدای اعتراض‌شان را ؛ مردمی که از بس نتوانسته‌اند حرف بزنند، حالا ترومای اعتراض دارند؛ آخرین حرف راننده تاکسی جالب است: به فرض که ما بخواهیم به شرایط اقتصادی اعتراض کنیم، چه باید بکنیم؛ کجا باید برویم؛ چطور اعتراض کنیم؟!

گزارش: نسرین هزاره مقدم / خبرگزاری ایلنا