من زنده ام مادر
۵ دی ماه تنها نیستی مادر، من برشانه تو خواهم نشست. من زندهام مادر.
مادر: "تمام خواهد شد این داغ، از پیِ این همه سال".
۵ دی ماه تنها نیستی مادر
۵ دی ماه تنها نیستی مادر، من برشانه تو خواهم نشست. من زندهام مادر.
من زندهام. آن چشمهای روشن وخندانی که میانۀ برگها و گلبرگهای رنگین حاشیه خیابان به تو دوخته شدهاند رامی بینی؟،
منم مادر. و آن دسته گل سرخ را من به سنگفرش سرد خیابان هدیه دادم.
من زندهام مادر. تپش قلبی که در سینه تو میتپد، و صدای آوازی که در حنجره داری.
مادر: "تمام خواهد شد این داغ، از پیِ این همه سال".
فصلهای ناتمام وَهم و مرگ پایان خواهند گرفت، این قاتلاناند که بر مغز و قلب خود شلیک میکنند.
مادر، باردیگر که به خیابان بیایم مرا شادتر و سرحال ترخواهی دید. نگران نباش! در میان انبوه جمعیت به راحتی پیدایم خواهی کرد، نشانیام را میدانی، همان است که بود، دستی پُراز رُزهای سفید، و کبوتری برشانهام. درمیان انبوه گلها و کبوتران مرا خواهی یافت. میدانم، میدانم، تو و پدر از من خواهید پرسید: " پسر! معنای این همه شور و شعور وشهامت و شرزگی و عشق چیست؟، و من مثل همیشه خواهم گفت، آزادی.
گفته بودی عشق و آزادی بیمرگاند، پس چرا باورم نمیکنی من زندهام؟ و گفته بودم که عشق به آزادی عشقی ست با آغاز و پایانی خوش، و میبینی که من سرشار از شورزندگی بر شانهات نشستهام.
من فریاد تورا میشنوم از آن حنجره و چشمان ناباور، من فریاد تو را میشنوم: "من میدانم چه کسی جگرگوشهام را کشته است، جگر گوشهی مهربانی وعشق و آزادی را".
آرام باش مادر و به پدر و خانواده دلداری و دلگرمی بده، آرام باش معجزه زنده و واقعی، مثل همیشه.
مادر باورکن، من زندهام! نه فقط فریادت که نجواهای دلنشین و مهربانانهات را از لابلای برگها و گلبرگهای رنگین حاشیه خیابان میشنوم، همبازی نسیم شدهاند مادر. آن جوی خون و برگهای خونرنگ و رگبرگ هائی که خون درآنها جاری ست کابوساند مادر، به رویاهای زیبایت بیاندیش و آنها را تماشا کن. نگاه کن، من هنوز زندهام، شاد و سرحال با دسته گُلی از رُزهای سفید بردست و کبوتری بر شانهام.
روح مهربانی، " حقیقت عشقِ پاک "، باور کن من زندهام. این صدای من است ازقابی که فروتنانه بر سینهات نشاندی: عشق و آزادی بیمرگاند، " عشق نقطه مقابل مرگ است". آنها به مغز و قلب خود شلیک کردند تا خزان ننگی که فصلهای سبز و پُرگل سرزمینمان را خونرنگ کرده است عریان تربه تماشا بگذارند.
مادربگو من زندهام، و بر شانه تو نشستهام.
با چشمهایت، که دریچهی زندگی و مهربانی ست، با قلبت که به وسعت هستی ست، و حنجرهات که سرشار از گلبانگ مهربانی و شادی ست به آنها بگو!
بگو، بگو، بگو به آنها، به گورزادها، که من زندهام تا حرام تر شوند، حرام تر.