به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، آبان ۱۵، ۱۴۰۰

بنی صدر، افلاطون اسلامی، علی شاکری زند

 
علی شاکری زند 

از میان چهره های بنی صدر

بخش سوم

بنی صدر،

افلاطون اسلامی

·                     نویسنده ی این سطور که در دوران عضویت بنی صدر درسازمان های جبهه ملی اروپا با او بناچار از جهت سازمانی سروکار داشته از همان زمان با فهم سخنان و نوشته های او مشکل داشته ام. نه از این جهت که آن سخنان به دشواری کتاب «فن سماع طبیعی» (فیزیک) ابوعلی سینا یا «نقد عقل نظری» کانت، که بخش هایی از آنها را یا خوانده بودم، یا بعدها خواندم، بود، یا، به دشواری آثار هگل مانند کتاب علم منطق او (Science de la logiqueمعروف به «منطق بزرگ»، که بسیاری از فهم آن می نالند یا برخی دیگر آثار هگل که در همه ی آنها کارکرده بودم۲؛ و باز نه مانند نظریات برتران راسل در مبانی منطقی ریاضیات مدرن یا خود این ریاضیات مدرن که در آموزش نظریات فیزیک مدرن با آنها سروکار داشتم. این مقایسه ها از راه طعنه نیست زیرا دیدم که برخی از هواداران متعصب او در ذکر مناقبش صفت «فیلسوف» را نیز بر صفات او افزوده بودند، چه می بایست «گنده گویی های» نامفهوم را از معجزات فیلسوفان دانسته باشند.

اما مشکل نویسنده ی این سطور با نوشته های بنی صدر از این سنخ نبود؛ از این جهت بود که آن نوشته ها بیشتر به هذیان میمانست. من هرگز نتوانستم صفحه ای از یکی از نوشته های او را تا بیشتر از چند سطر ادامه دهم. چون چیزی از آن دستگیرم نمی شد. به قول دوستی «میبایست کسی آنها را به فارسی ترجمه کند». اما مسأله بسیار جدی است. اینگونه سخن گفتن خاص کسانی است که دیگران را ملزم به فهم نظر خود میدانند نه خود را ملزم به گفتن یا نوشتن سخنی قابل فهم. تا همین روزها تصور می کردم که شاید در این برداشت تنها باشم و در اقناع دیگران به آن دچار مشکل گردم. اما اینطور نبود. چند روز پیشتر نوشته ای را از کسی که هرگز شخصاً با او رابطه ای نداشته ام خواندم که به من نشان داد در این داوری تنها نیستم. این شخص آقای دکتر جواد طباطبایی است که در پاریس دکترای فلسفه ی خود را درباره ی هگل گذرانده است. در نوشته ای نسبتأ طولانی درباره ی بنی صدر از او، از جمله می توانیم بخوانیم:

·                     «من بنی‌صدر را از زمان عزیمت به پاریس در آغاز سال ۵۰ خورشیدی، از دور و بواسطه، شناختم و با برخی از نوشته‌های او آشنایی پیدا کردم. از همان آغاز هم به نظرم رسید که نویسندۀ آن رساله‌ها باید مردی گسسته‌خرد باشد، کسی که ارتباطی با دنیای واقعی و واقعیات آن ندارد، و به نوعی با خود سخن می‌گوید. در سال‌های بعد، گمان می‌کنم در اواخر سال ۵۶ که مقدمات انقلاب اسلامی فراهم می‌آمد، در جریان یک سلسله سخنرانی دربارۀ «حکومت اسلامی»، بنی‌صدر را از نزدیک دیدم و به سخنان او گوش دادم. وجه اقتصادی سخنان او بویژه جالب توجه بود. گمان نمی‌کنم تا آن زمان در پاریس کسی یاوه‌تر از آن دربارۀ اقتصاد سخن گفته بوده است. آن نشست‌ها را حزب توده، با چراغ خاموش و توسط عُمّال محلی خود، برگزار می‌کرد و در نشست‌هایی که بنی‌صدر سخنرانی می‌کرد، افزون بر عمال پنهان و آشکار حزب توده، کسانی از جریان مذهبی نیز به چشم می‌خوردند که از آن میان من حضور صادق قطب‌زاده را به یاد می‌آورم که رفتاری لمپن‌گونه داشت و سخت توی ذوق می‌زد. بدیهی است که هدف توده‌ای‌ها از برگزاری چنین نشست‌هایی رسیدن به نوعی اجماع نیرو‌های مخالف سلطنت بود و البته رهبری هر یک از گروه‌های شرکت کننده نیز کوشش می‌کرد که ائتلافی زیر پرچم ایدئولوژی خود ایجاد کند. گروه اندکی از شرکت کنندگان، مانند من، که هیچ تعلّق خاطری به هیچ یک از این گروه‌های ایدئولوژیکی نداشتند، کوشش مذبوحانه‌ای می‌کردند با بنی‌صدر وارد گفتگو شوند، اما در چپ و راست مجلس گوشی برای شنیدن پیدا نمی‌شد. من نیز به نوبۀ خود، به عنوان کسی که اندکی از تاریخ اسلام اطلاع داشت، کوشش کردم از بنی‌صدر بپرسم این سخنان را از کجای تاریخ اسلام درآورده و مستندات این حکومت دموکراتیک برای ایران آزاد و آباد کجاست؟ که البته بنی‌صدر از بالا پاسخی خطابی داد و از جمله این‌که «جوان تو از اسلام چه می‌دانی؟» من پاسخ دادم که مهم نیست از اسلام چه می‌دانم و کجا و کی خوانده‌ام، پاسخ شما به پرسش‌های من چیست؟ بدیهی است که بحث به جایی نمی‌رسید؛ بنی‌صدر از طارم اعلیٰ سخن می‌گفت و میان او، از آن اعلیٰ علیین، و خاک نشینانی که ما بودیم نمی‌توانست گفتگویی درگیرد.»

آنچه را که من در همان آشنایی دوران جوانی در بنی صدر إحساس کرده بودم اما بعدها برایم «علم» شد آقای جواد طباطبایی هم در آن زمان دریافته بوده است. او برای توصیف این خصوصیت از اصطلاح « گسسته‌خرد» که تصور می کنم منظور از آن «اسکیزوفرن» باشد استفاده می کند و من ترجیح می دهم در بیان آن از واژه ی «روانگسیخته» استفاده کنم؛ چه برای گسستگی خرد باید خردی هم موجود باشد؛ و اگر نبود چه می شود؟ اما گسیختگی روان همیشه ممکن است زیرا همه کس روان خود را دارد، ولی بنا به نظر روانپرشکان در روان بعضی این گسیختگی رخ می دهد. خودشیفتگی بیمارگونه، که کمتر کسی ممکن است آن را در بنی صدر ندیده باشد، یکی از خصیصه های این آسیبشناسی است. می دانیم که اینگونه قضاوت ها یا استنباط ها، خواه از سوی یک متخصص باشد و خواه از جانب کس دیگر، حسب معمول به زندگی خصوصی شخص مربوط می شود و قابل بیان نیست؛ اما اگر در مورد کسانی که زندگی و فعالیت هایشان با سرنوشت یک جمع یا خاصه یک ملت پیوند دارد، موضوع از حالت خصوصی تجاوز می کند و وارد عرصه ی عمومی می شود.

بنی صدر اقتصاددان

از همین جاست که ادعاهای او درباره ی اقتصادِ به اصطلاح توحیدی و بطور کلی اقتصاد جز مشتی هذیان، و به قول آقای طباطبایی یاوه، نبود. او در همه ی زمینه ها مدعی آوردن نظریات بدیع بود و از جمله در اقتصاد. اما با اینکه اقتصاد که یکی از علوم انسانی است، عیناً مانند دیگر علوم انسانی، به دقت علوم تجربی و طبیعی مانند فیزیک و شیمی و زیست شناسی نمی رسد، و نظریات ارائه شده در آن از زمان، بنیانگذاران «کلاسیک» آن چون ادام اسمیت و دِیوید ریکاردو، تا نقدکنندگان آنها چون مارکس یا پایه گذاران اتریشی نظریات نوتر چون مارژینالیسم، یا کسانی مانند کینز، و وضع کنندگان مکتب شیکاگو و مانند آنها، همواره همگی مورد نقد روشمند دیگران قرارگرفته اند، اما نخست این که هر یک از این نقدها، تقریباً مانند دیگر علوم، بر دقت نظریات جدید افزوده است، و درثانی هیچیک از آنها از هیچ بوجودنیامده بوده و هر یک بر أساس کارهای گذشتگان و نقد آنها طراحی شده است. در جهان امروز، در هیچیک از علوم نظریه ی جدیدی بدون فهم درست و دقیق نظریات موجود پدیدارنمی شود، و اگر جز این باشد کسی بدان اعتنایی نمی کند. تنها در ایدئولوژی های سیاسی است که می توان چنین ادعاهایی را مطرح کرد۳. مانند نظریات و طرح های اقتصادی رنگارنگی که از زمان لنین تا پایان اتحاد شوروی در این کشور بکار رفت و همگی بلااستثناء شکست خورد. تازه آنها واقعاً اقتصاد غرب را می شناختند اما به آن انتقاد داشتند، و از دید مارکسیستی خود. اما بنی صدر در هیچ نوشته ای نشان نداده که از اقتصادی که درغرب تدریس می شود چیزی می دانسته. سخن بر سر درستی یا نادرستی این نظریات نیست. اما اگر کسی قصد بحث در این مقولات را داشت باید ابتدا نشان دهد که آنها را می شناسد. میان نظریات فریدریش هایک اقتصاددان اتریشی و گونار میردال اقتصاددان سوئدی، دو برنده ی جایزه ی نوبل اقتصاد در سال ۱۹۷۴ تفاوت از زمین تا آسمان است اما نظریات هر دو استاد دقیق و قابل فهم بود، نه مندرآوردی. به عنوان مثالی دیگر نظریات میلتون فریدمن از مکتب شیکاگو، برنده ی جایزه ی نوبل ۱۹۷۶، و ژوزف استیگلیتس برنده ی نوبل ۲۰۰۱، که یکی از آن دو هوادار اقتصاد لیبرال بود و دیگری از پایه گذاران کَینِزیَنیسم نو است شاید هیچ وجه مشترکی وجودندارد، اما هر یک می توانست نظریه ی دیگری را به دقت نقد کند و درصورت لزوم، به عنوان استاد، حتی در دانشگاه آنرا تدریس نماید! کدام یک از این خصائص در بنی صدر و باصطلاح نظرهای اقتصادی او وجودداشت. آیا او اساساً این نظریات را می فهمید؟ و به کدام زبان که به آن مسلط می بود آنها را می خواند؟ در صلاحیت او در اقتصاد همین بس که او در مقام رییس شورای انقلاب در مصادره کردن و دولتی ساختن عمده ترین بخش خصوصی پرتوان گرچه هنوز تازه نفس اقتصاد نوین پیش از خمینی ایران موثرترین نقش را داشت.

بطور کلی بیشتر همدوره های اسلامی بنی صدر در نوعی رقابت و مسابقه ی «عدالتطلبی» اسلامی با کمونیست ها ملغمه ی پوچی بنام سوسیالیسم اسلامی بوجودآورده بودند که نه سر داشت و نه ته. در آن تنها فکر دولتی کردن که نه سابقه ای هم در فقه اسلامی داشته نه در دوران حکومت های بزرگ اسلامی، حلال همه ی مشکلات محسوب می شد. بعضی از آنها چاشنی اداره ی شورایی را هم به آن اضافه می کردند۴. محمـد نخشب بنیانگذار سوسیالیست های خداپرست، قدیمی ترین آنها بود اما او پیش از «انقلاب اسلامی» در آمریکا درگذشته بود، و بنی صدر، حبیب الله پیمان و عزت الله سحابی نیز از تندروترین آنها.

در تیرماه ۱۳۵۸ تعداد ۵۳ گروه بزرگ صنعتی و تولیدی ایران را مصادره و به اصطلاح دولتی کردند که اکثریت بزرگ آنها به موسساتی نه دولتی و نه خصوصیِ، یعنی بنیادها، که به نادرست موسسه ی ناسودبر نامیده می شوند، واگذارشدند.

در مورد فرآیند مصادره ی آنها این پاسخ بنی صدر به اکبر لاجوردیان مدیر گروه صنعتی بهشهر و همکارانش را بطور خلاصه از شرح مفصل تری که در پی نوشت۵ می آید نقل می کنیم.

«آن‌طور که لاجوردیان گفته ابوالحسن بنی‌صدر تئوریسین اقتصادی انقلاب بود: «چون ایشان و آقای متین - یکی از اعضای کمیسیون اقتصادی - هر دو همدانی بودند آقای متین پیشنهاد کردند که بهتر است ما آقای دکتر بنی‌صدر را به جلسه عمومی اتاق بازرگانی و صنایع دعوت کنیم که بیایند برای بازرگانان و صاحبان صنایع سخنرانی کنند تا ما از نظریه‌های اقتصادی ایشان با اطلاع شویم.»

«در آن زمان از سوی شورای انقلاب افرادی را به عنوان "ناظرین بر کارهای اتاق بازرگانی" کرده بودند. ۵»

آقایان پس از ملاقات با اینان و به توصیه ی آنها با محمـد بهشتی ملاقات می کنند که با ذکرمثال یک ماهیگیر نظریه ی اقتصادی «عدالتطلبانه» ی خود را برایشان توضیح می دهد!

«اما بعد از این جلسه بعضی از اعضای هیأت رئیسه می‌گویند که بنی‌صدر با این نظرات مخالف است و بهتر است به دیدار او بروند. قرار ساعت ۹ صبح در خانه خواهر بنی‌صدر انجام می‌شود. لاجوردیان در این دیدار با بنکدارپور، علی توکلیان، داریوش انصاری و متین به خانه خواهر بنی‌صدر نزدیک مجلس رفتند: «ما را به یک اتاق سه در چهار راهنمایی کردند. بعد از چند دقیقه خود آقای دکتر بنی‌صدر تشریف آوردند، اما سر و وضعی که ایشان داشتند موجب حیرت همه‌ ما شد: اولاً ایشان با پیژامه وارد مجلس شدند. دوم این که با صورتی که احتمالاً چند روز بود که موهای آن را نتراشیده‌اند، ظاهر گردید.» علاوه بر این وضعیت آشفته ظاهری، عجیب‌تر رفتار بنی‌صدر بود. او بعد از سلام بلافاصله به آن‌ها گفت که تمام صنایع ایران مونتاژی است و به حال مملکت مفید نیست.»

«او در جواب لاجوردی که پرسیده بود آیا از صنایع ایران بازدید کرده، گفت: "نه احتیاجی ندارم. من در پاریس که بودم مجلات اقتصادی ایران مخصوصاً مجله اتاق بازرگانی را می‌خواندم و می‌دانم که تمام صنایع ایران مونتاژی هستند." او اما در برابر توضیحات لاجوردیان متوجه شد صحبت‌هایی که می‌کند مبنای واقعی ندارد و در پاسخ ساده به نخستین ایرادی که به او گرفته شد ماند. برای این که این را نشان ندهد یکباره از جای خود بلند شد و گفت که برای سخنرانی باید برود و جلسه را ترک کرد.۵»

پس از درگذشت بنی صدر یکی از هواداران او صحت این روایت را منکر شده است. بسیار مشکل می توان تصورکرد که این روایت بخشی از یک رمان باشد. این هم درست شبیه روایتی است که، دربالا دیدیم، آقای طباطبایی درباره ی سخنرانی های او در پاریس کرده است. اگر اینگونه اظهار نظرها از سوی بنی صدر با خودشیفتگی بیمارگونه ی او همراه بود، اما چنین برخوردهایی درباره ی امور اقتصادی یا دیگر امور اجتماعی در میان هواداران ایدئولوژی اسلامی به او اختصاص نداشت. این موضوع که من در نوشته ی دیگری به تفصیل شرح داده ام، در میان همه ی هواداران این ایدئولوژی رواج داشت و «غربزده بودن» باورهای پیروان نظریات رایج در غرب از دلائلی بود که آنها کشف کرده بودند. گیرم مشکل در جای دیگری بود. مشکل همه ی این به اصطلاح صاحبنظران در جای دیگری بود. آنها که در برابر نظریات عدالتطلبانه یا مساواتطلبانه ی کمونیست ها، که آنها را دهری یا بیخدا می دانستند، دچار عقده ای دردناک بودند. در واکنش به این وضع بود که می خواستند نشان دهند که مسأله ی مورد نظر چپ در اسلام، خودبخود منتفی است؛ چنین مسأله ای در اسلام سالبه ی به انتفاءِ موضوع است زیرا عدالت اسلامی جایی برای آن باقی نمی گذارد. بدین دلیل پاسخ های ساده گرایانه ای مانند دولتی کردن همه ی تولیدات بزرگ یا خدمات، مانند بهداری و پزشکی را، با وسعت و شدتی بیشتر از سوسیال دموکرات ها و حتی کمونیست ها پیشنهاد می دادند. البته این پندارهای واهی در میان نسل اول ایدئولوگ های اسلامی مانند مهندس بازرگان و همدوره های کارشناس او که در امور دولتی و مدیریت اقتصادی کاردیده بودند، وجودنداشت، چه آن نسل بیش از آن که اهل خیالپرستی و ژاژخایی ایدئولوژیکی باشند اهل عمل و تجربه بودند. شناخت سطحی، یا بهتر بگوییم، عدم شناخت واقعی از زندگی سیاسی، اجتماعی و اقتصادی غرب، و بطور کلی از مدرنیته، و برخورد سطحی به ماهیت اصلی معضلات آن که غرب مدرن خود بهتر از دیگران بر آن اشراف دارد، برای این ایدئولوگ ها سبب این پندار پوچ می شد که غرب را بهتر از خود آن، یا بهتر بگوییم بهتر از منقدان فرهیخته ی خود غرب شناخته اند. برای امثال خمینی که برای توصیف غرب از مفاهیم عتیق و عامیانه ای چون شیطان و اجنه استفاده می کردند می کنند، اینگونه فرنگ رفته ها می توانستند عصایی برای استتار لنگی آنها باشند، اما عصاهایی «چوبین و بی تمکین.»

چنانکه از همان آغاز این نوشته به خواننده گفته شد، هدف از آن بیان همه ی اعمال و گناه های بنی صدر نبود و نمی توانست باشد چه این کار وسیع، در مورد کسی که در لحظه ای حساس، با کمک به برپایی جمهوری اسلامی، نقشی مهم در پیدایش وضع سیاه کنونی ملت ما داشته، بر عهده ی تاریخنگاران است. ما از ابتدا گفتیم که در این مورد از ورود در بسیاری از انتقاداتی که به اعمال و رفتارهای او، خاصه در زمان ریاست جمهوری اش، شده خودداری می کنیم و چنین کردیم. هدف ما از این نوشته نشان دادن این بود که وی یکی از متهمان اصلی دادگاه تاریخ درباره ی فاجعه ی مهلکی است که امروز هنوز دامنگیر ملت ایران است و چشم انداز خلاصی از آن نیز هنوز ناپیدا؛ و نیز نشان دادن این حقیقت که بتی که اطرافیان متعصب وی از او ساخته اند مانند هر بت دیگری چوبی و سنگی است و شایسته ی شکستن.

ـــــــــــــــــــــــــــ

۲ مانند «دایرةالمعارف علوم فلسفی»، l'Encyclopédie des sciences philosophiques

 یا کتاب مهم دیگر او، پدیدارشناسی روح (La Phénoménologie de l'Esprit).

۳ ن. ک. مقاله ی نویسنده ی این مقاله: علوم انسانی اسلامی چه صیغه ایست؟

۲ مانند «دایرةالمعارف علوم فلسفی»، (l'Encyclopédiees sciences philosophiques

 یا کتاب مهم دیگر او، پدیدارشناسی روح (La Phénoménologie de l'Esprit).

۳ ن. ک. مقاله ی نویسنده ی این مقاله: علوم انسانی اسلامی چه صیغه ایست؟

۴ به عنوان نمونه ن. ک. محمـد ماشین چیان، اسلام در خدمت سوسیالیسم، سایت تجارت.

۵ ن. ک. خبرگزاری دانشجویان ایرانی، ایسنا:

«آن‌طور که لاجوردیان گفته ابوالحسن بنی‌صدر تئوریسین اقتصادی انقلاب بود: «چون ایشان و آقای متین - یکی از اعضای کمیسیون اقتصادی - هر دو همدانی بودند آقای متین پیشنهاد کردند که بهتر است ما آقای دکتر بنی‌صدر را به جلسه عمومی اتاق بازرگانی و صنایع دعوت کنیم که بیایند برای بازرگانان و صاحبان صنایع سخنرانی کنند تا ما از نظریه‌های اقتصادی ایشان با اطلاع شویم.»

«در آن زمان از سوی شورای انقلاب افرادی را به عنوان «ناظرین بر کارهای اتاق بازرگانی» تعیین کرده بودند؛ افرادی که در میانشان حبیب‌الله عسگراولادی و علینقی خاموشی بودند. خاموشی بعد از این که تصمیم اعضای هیات رئیسه اتاق را شنید از آن‌ها خواست که اقدامی نکنند تا از شورای انقلاب تأیید بگیرد: «بعد از دو روز آقای خاموشی گفت توصیه شده است که آقای بهشتی را به جای دکتر بنی‌صدر دعوت کنید. دعوت‌نامه برای آقای بهشتی فرستاده شد و جلسه با حضور عده‌ی زیادی از تجار و صاحبان صنایع تشکیل شد و آقای بهشتی در آن جلسه سخنرانی معروف خود را کردند. مثال ماهی‌گیر را زدند، که اگر شما شخصاً می‌روید ماهی می‌گیرید و می‌فروشید و آن را مال خودتان می‌دانید، درست است، ولی اگر شما کارتان توسعه پیدا کرد و کشتی بزرگی گرفتید و افراد بیشتری استخدام کردید، دیگر منفعتی که از زحمت دیگران حاصل می‌شود، مال خودتان نیست بلکه مال بیت‌المال است و همه باید از آن استفاده کنند. در واقع ایشان با این سخنان خط‌مشی و هدف انقلاب را در زمینه تجارت و صنعت کشور بیان کردند.»

«اما بعد از این جلسه بعضی از اعضای هیات رئیسه می‌گویند که بنی‌صدر با این نظرات مخالف است و بهتر است به دیدار او بروند. قرار ساعت ۹ صبح در خانه خواهر بنی‌صدر انجام می‌شود. لاجوردیان در این دیدار با بنکدارپور، علی توکلیان، داریوش انصاری و متین به خانه خواهر بنی‌صدر نزدیک مجلس رفتند: «ما را به یک اتاق سه در چهار راهنمایی کردند. بعد از چند دقیقه خود آقای دکتر بنی‌صدر تشریف آوردند، اما سر و وضعی که ایشان داشتند موجب حیرت همه‌ ما شد: اولاً ایشان با پیژامه وارد مجلس شدند. دوم این که با صورتی که احتمالاً چند روز بود که موهای آن را نتراشیده‌اند، ظاهر گردید.» علاوه بر این وضعیت آشفته ظاهری، عجیب‌تر رفتار بنی‌صدر بود. او بعد از سلام بلافاصله به آن‌ها گفت که تمام صنایع ایران مونتاژی است و به حال مملکت مفید نیست.»

«او در جواب لاجوردی که پرسیده بود آیا از صنایع ایران بازدید کرده، گفت: «نه احتیاجی ندارم. من در پاریس که بودم مجلات اقتصادی ایران مخصوصاً مجله اتاق بازرگانی را می‌خواندم و می‌دانم که تمام صنایع ایران مونتاژی هستند.» او اما در برابر توضیحات لاجوردیان متوجه شد صحبت‌هایی که می‌کند مبنای واقعی ندارد و در پاسخ ساده به نخستین ایرادی که به او گرفته شد ماند. برای این که این را نشان ندهد یکباره از جای خود بلند شد و گفت که برای سخنرانی باید برود و جلسه را ترک کرد».

«آن‌ها بعد از دیدار با این دو تئوریسین انقلابی تصمیم گرفتند که با امام خمینی دیدار کنند. در این جلسه امام به آن‌ها گفت: «نه، ما شما را گناهکار نمی‌دانیم. شما نگران نباشید. سر کارتان بروید و به کار خودتان ادامه بدهید. مطمئن باشید با شما کاری نداریم.»

«اما دو روز بعد تصویب‌نامه معروف شورای انقلاب در خصوص صنایع منتشر شد. مصوبه‌ای که نه به فرمان امام که به خواست شهید بهشتی و دیگران بود. این افت‌وخیزها در نهایت به تیر ۱۳۵۸ منتهی شد که رادیو با اعلام اسامی ۵۳ نفر اعلام کرد اموالشان به نفع دولت مصادره شده است. لاجوردیان و شرکت سهامی بهشهر یکی از این افراد بود. او در نهایت به دادستانی انقلاب احضار می‌شود. البته با تمارض به کمر درد سعی می‌کند نرود و نماینده دادستان که حسابرس شرکت مخملبافی کاشان بود موافقت می‌کند خودش به حسابرسی برود. در این جلسات بعد از پاسخگویی به بعضی سؤالات، این فرد از او می‌پرسد که چطور این همه ثروت را کسب کردید و لاجوردیان به او می‌گوید: «کار ما اول از عموی من شروع می‌شود. بعد پدر من آن را ادامه می‌دهد. برادر بزرگ من که ۲۷ سال از من بزرگتر است دنباله کار را می‌گیرد و تا حالا هم که نوبت به من و برادرزاده‌هایم رسیده است.»

«لاجوردیان همچنین در ادامه با اشاره به فعالیت‌های خانوادگی‌شان گفت: «ما برای پیشرفت کارمان ۱۱۰ سال حوصله به خرج دادیم و سخت کار کردیم و همان‌طور که پدرم به من گفته، این کار را با ۱۰ تومان سرمایه شروع کرده و سالی ۲۰ درصد به سرمایه خود اضافه کرده است.»

«این نماینده دادستانی از او درباره سودی که بعد از ۱۱۰ سال با ۲۰ درصد به دست آمده سئوال کرد و گفت که سود حاصله از این کار در این سال‌ها ۳۰ میلیارد تومان شده است: «شما بروید تحقیق کنید. خانواده لاجوردیان و لاجوردی یک دهم این را هم ندارند. اما گویا یکی از نتایج انقلاب این است که این جریان پیشرفت طبیعی را برهم بزند تا ثروت مملکت از بین برودو»

«لاجوردیان یک سال پس از انقلاب در ایران ماند و شاهد ضبط تمام اموال خانوادگی‌شان بود. او یکی از معدود افراد از میان ۵۳ نفری بود که اموالشان مصادره شده بود و در ایران حضور داشت. برای تغییر این حکم به سراغ افراد صاحب نفوذ رفت و از آن‌ها کمک خواست. یکی از این افراد مهندس بازرگان بود. دیدار با مهندس بازرگان پس از دیدار با دکتر سحابی امکان‌پذیر شد. در این دیدار سحابی در جواب تاجران و صاحبان صنعت ایران که پرسیدند: «دلیل ملی شدن کارخانه‌جات چیست؟» گفت: «حق با شماست. در انقلاب چوب‌ تر و خشک با هم می‌سوزد.» در همین دیدار وقت ملاقات با مهندس بازرگان گذاشتند و سایر اعضای لیست ۵۳ نفره نیز شرکت کردند. این جلسه با حضور بعضی از صاحبان صنایع و مهندس بازرگان و دکتر سحابی و احمدزاده وزیر صنایع، رضا صدر وزیر بازرگانی، معین‌فر رئیس سازمان برنامه و مهندس عزت‌الله سحابی برگزار شد. در این جلسه حاج محمـدتقی برخوردار مدیرعامل پارس الکتریک و قوه پارس پرسید: «ما چه گناهی کرده‌ایم، تعداد زیادی کارگر تعلیم دادیم، تعدادی مهندس استخدام و مشغول کار کردیم.» بازرگان البته به شوخی و جدی به او پاسخ داد: «شما نه تنها کارگران که مهندسان را هم استثمار کردید.» برخوردار در واکنش به این جمله گفت: «من پیشنهادی دارم. شما ده درصد سرمایه ما را به ما پس بدهید، بعد هم ما را به پشت بخوابانید و صد ضربه شلاق بزنید که دیگر از این غلط‌ها نکنیم و دیگر در ایران کارخانه نسازیم.»

«در این جلسه در نهایت قرار شد دکتر سحابی تصویب‌نامه‌ای تهیه و به شورای انقلاب ارائه دهند تا وضعیت این صاحبان صنایع را روشن کنند. اما نه شکایت این افراد و نه پیگیری دولت موقت به جایی نرسید. اکبر لاجوردیان تا خرداد ۵۹ در ایران ماند و ممنوع‌الخروج شد. اما در نهایت وقتی برادرزاده‌اش احمد ترور شد تصمیم گرفت از ایران خارج شود.»