به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، خرداد ۲۸، ۱۴۰۲

باز هم تشدید اعدام‌ها

 

علی شاکری زند

باز هم تشدید اعدام‌ها

اعدام سیاسی حکومت اعتقاد بر دانش است

*

نمونه‌ی تاریخی

گالیله و تفتیش عقاید

مقدمه

در هفته‌های اخیر بار دیگر رژیم خون‌آشام ج. ا. بر آهنگ اعدام فرزندان مردم به‌شدت افزوده‌است.

گفته‌می‌شود شمار اعدام‌ها از ٣۴١ نفر در سال ٢٠٢١، به ۵٧۶ نفر‌ در سال ۲۰۲۲ رسیده، یعنی بیش از سه‌چهارم افزایش یافته‌است. حتی در نخستین ماه‌‌های سال جاری میلادی نیز این آمار چنان افزایش یافته که با ادامۀی همین روند پیش‌بینی می‌شود که به بالاترین میزان در بیش از چهار دهه‌ی گذشته برسد.

اگرچه از همان روزهای نخست تسلط این نظام بر کشور، به مصداق دستورالعمل‌شان، النصر بالرعب، اعدام حربه‌ی اصلی این طایفه برای حکومت و مطیع ساختن مردم بود، اما از آنجا که کشتارهای بزرگ در خیزش‌های ۱۹۹۶ و ۱۹۹۸ و ۱۴۰۱ اثر مورد انتظار در آرام ساختن نسل پرشور جوان کشور را نداشته، تبهکاران حاکم قصد دارند تا این نیت شوم خود را با افزودن بر آهنگ اعدامها بکرسی بنشانند.

در نظام هایی از این نوع اصل بر حکومت اعتقاد بر دانش است؛ خواه این اعتقاد مذهبی باشد خواه یک ایدئولوژی «مدرن» که ادعای علمی بودن نیز دارد. ایدئولوژیهایی که ادعای علمی بودن دارند دچار این تناقض درونی اند که، برخلاف این ادعا، أصول آنها مانند نظریه‌های علمی معمول قابل تردید و تجدیدنظر نیستند. در علوم جدید، یک نظریه توضیحی همخوان از پدیده هایی طبیعی است، که مبتنی بر مشاهده ی مستقیم و آزمایش بوده باشد. این تئوری ها دارای ساخت منطقی بوده، دارای قدرت پیش‌بینی و محک‌پذیر، و به اصطلاح کارل پوپر «ابطال پذیر»اند. بنا به نظریه‌ی کارل پوپر نظریات علمی باید تابع قاعده‌ی «ابطال‌پذیری» باشند؛ اعتقادات و نظریه‌های ایدئولوژیکی تابع این قاعده نیستند۱.

اگر حکومت بر اَساس دانش در تاریخ بشر تازگی دارد حکومت اعتقاد بر دانش به قدمت سابقه‌ی انسان بر روی زمین است. از زمانی که جامعه‌های انسانی پدیدارشده زندگی آنها با اعتقادات جمعی همراه بوده است، در حالی که سابقه‌ی دانش واقعی درباره‌ی پرسش‌های مهم نوع بشر به نسبت عمر انسان اجتماعی ناچیز است. به همین دلیل نیز حاکمان بیش از آن که بر اَساس دانش حکومت کنند بر اَساس اعتقاد یا بنام اعتقاد حکومت رانده‌اند؛ اعتقادی که از جامعه‌ای تا جامعه‌ی دیگر، از گروهی تا گروه دیگر و از فردی تا فرد دیگر می‌تواند متفاوت باشد. در واقع نیز بسیاری از آنها نه بر اَساس اعتقاد بلکه تنها بنام اعتقاد حکومت می‌کنند و اعتقاد در دست آنان تنها وسیله‌ای برای توجیه قدرتی است که در اختیار دارند.

البته تا اینجا سخن بر سر اعتقادهایی است که نه تنها واقعیت‌ها بلکه ارزش‌ها را نیز شامل می‌شود؛ به عبارت دیگر هم «می‌باشد ها» را دربرمیگیرد و هم «می‌باید ها» را۲. در نتیجه در جامعه‌ای که اعتقاد بر دانش حکومت می‌کند حکمرانان نه تنها باور به تصویر خود از واقعیت‌ها را به دیگران تحمیل می‌کنند بلکه ارزش‌ها یا همان «بایدها» را نیز برای دیگران اجباری می‌سازند و چون از وسیله‌ی لازم برای اقناع دیگران، یا استدلالی که برای همگان قانع کننده باشد، برخوردار نیستند برای تحقق این منظور از زور استفاده می‌کنند. در تمام طول سده‌های میانی کلیسا برای مقابله با اندیشه‌های جدید و بطور کلی اندیشیدن که مایه‌ی اصلی آن شک است حربه‌ی اعدام را بکاربرده است. تاریخ در همه ی دوران ها نشان می‌دهد که جباران از شک و فلسفه و دانش نفرت‌دارند. بنا به گفته ی آیت‌الله دکتر مهدی حائری یزدی، دوست و همدوره‌ی دوران طلبگی خمینی، او از مطالعه‌ی آثار فارابی و ابن سینا و فلسفه‌ی مشاء «منزجر» بوده‌است. مثال دیگر در زندگی استالین دیده می‌شود: ُروی مدودف مورخ کمونیست روس، نویسنده‌ی کتاب «استالینیسم»، انتشاریافته در غرب در ۱۹۷۱، در این کتاب می‌نویسد که پس از به قدرت رسیدن حزب بلشویک، بنا به پیشنهاد لنین در حزب تصمیم گرفته‌شد که همه‌ی کادرهای برجسته‌ی حزبی درس فلسفه بگیرند. بدین منظور برای هر کادری یک معلم فلسفه تعیین شد و برای استالین نیز چنین بود. اما مدودف اضافه می‌کند در زمانی که استالین به قدرت بلامنازع در حزب دست‌یافت آن معلم فلسفه‌ی او نیز یکی از قربانیان قتل‌های استالین شد!

مهمترین بنیانگذار دانش جدید

گالیله و مقاومت دلیرانه‌ی او

از دانش‌های دقیقی چون نجوم، ریاضیات و پاره‌ای از مباحث فیزیک و شیمی در جهان باستان چون یونان و ایران پیش و پس از اسلام ردپاهای مهمی سراغ داریم. در ایران پس از اسلام می‌توان ابوموسی (اَبو جعفر محمـد بن موسی) خوارزمی (۸۵۰-۷۸۰ ابوریحان بیرونی (۱۰۵۰-۹۷۳)، عمر خیام نیشابوری (۱۱۳۱-۱۰۴۸) و خواجه نصیرالدین توسی (۱۲۷۴-۱۲۰۱) را از بزرگترین پایه‌گذاران ریاضیات بشمارآوردِ؛ و در علوم طببعی خاصه شیمی از جابرابن حیان توسی (۸۱۵-۷۲۱) و بویژه محمـدابن زکریای رازی (۹۲۵ - ۸۶۵) نام برد که هر یک بخش مهمی از پایه‌های تجربی و نظری شیمی را بنانهادند.

اکثر این دانشمندان آزاداندیشانی بودند که به تکرار گفته‌های پیشینیان خود خرسند نبودند و ظیفه‌ی خود را بهبودبخشیدن و گسترش آنها می‌دانستند. از این حیث در میان آنان رازی و عمر خیام بیش از همه می‌درخشند؛ رازی به هیچ پیامبری باور نداشت و خیام سراینده‌ی آن رباعیات کفرآمیز بود که شهرت جهانی یافتند. گرچه هر دو از شخصیت‌های محتشم زمان خود بودند که کسی نمی‌توانست امنیت‌شان را تهدید کند اما ناپدید ساختن آثار فکری رازی و گردآوری رباعیات خیام از میان تذکره‌ها نشان می‌دهد که دشمنانشان تا چه اندازه فراوان و تنگنظر بوده‌اند.

با اینهمه دانشهای جدید، به معنی منظم و سامان‌مند آنها از زمان گالیله (۱۶۴۲- ۱۵۶۴) و نیوتون (۱۷۲۷-۱۶۴۲)، یعنی از سه‌قرن‌ونیم پس از خواجه نصیرالدین توسی چندان دورتر نمی‌روند.

این دانش جدید همواره از راه اقناع و آموزش استدلالی و تجربی منتقل و قبولانده می‌شود در حالی که اعتقاد بر مرجعیت استوار است و گفتیم آنجا که مرجعیت کارگر نیافتاد زور و قهر جای آن را می‌گیرد.

جیوردانو برونو (۱۶۰۰ - ۱۵۴۸Giordano Bruno)، فیلسوف ایتالیایی، معاصر گالیله، که خود نیز با آموزش فلسفه و الهیات و سپس تدریس این رشته‌ در چارچوب طریقت دومینیکن آغازکرده‌بود، با آموختن دانش‌های جدید زمان خود و پذیرفتن نظریه‌ی نیکولا فون کونِس و نیکولا کوپرنیک درباره‌ی مرکزیت خورشید نسبت به سیاره‌ها، از تصویر جهان در الهیات رویگردان شد و حتی به نظریات خاصی درباره‌ی جهان و کیهان، که به نشر آنها نیز می‌پرداخت، رسید که با آموزه‌های کلیسا در تناقض بود. بدین دلیل او از سوی کلیسا مورد تعقیب قرارگرفت و محاکمه شد. پس از محاکمه‌ی طولانی هشت‌ساله و محکومیت و خودداری از توبه‌ای که به او پیشنهاد‌‌شد، برونو به سوختن در شعله‌های آتش محکوم گردید. با خواندن حکم محکومیت و مجازات خود برونو نوشت «شما از نوشتن این حکم بیشتر بیمناکید تا من از تحمل آن.» او سرانجام، در حالی که نه از اصل مذهب، بلکه از برداشت و آموزش کلیسا از مذهب،‌ رویگردان شده‌بود، در فوریه‌ی سال ۱۶۰۰ در شعله‌های آتش سوزانده‌شد. او، پیش از گالیله، نسبی بودن حرکت را (اینکه حرکت تنها نسبت به یک دستگاه مختصات معنی دارد)، که ارسطو و حتی نیوتون آن را مطلق تصور می‌کردند، و مبنای نظریه‌ی نسبیت خصوصی آینشتین نیز هست، بر اَساس استدلال منطقی ثابت کرده‌بود.

قتل فجیع جیوردانو برونو یکی از دردناکترین نمونه‌های حکومت اعتقاد بر دانش است.

حکومت اعتقاد بر دانش و

ایستادگی قهرمانانه‌ی گالیله

پس از برونو تفتیش عقاید بسراغ گالیله رفت.

گالیله (۱۶۴۲- ۱۵۶۴) در فیزیک با پژوهش‌های بیسابقه‌ی خود درباره‌ی حرکت و نسبی بودن آن، تجربه‌هایش دراین زمینه را بر استدلال جیوردانو برونو افزود، و با احکام خود درباره‌ی سرعت و شتاب، مکانیک را پایه‌گذاری‌کرد. او همچنین با تکمیل دوربین هویگَنس و اختراع دوربین نجومی خود انقلابی هم در نجوم پدیدآورد که برای پذیرش نظریه مرکزیت خورشید در منظومه‌ی خورشیدی و حرکت سیاره‌ها بر گرد آن دلیلی ببسابقه ارائه می‌کرد.

این نظریه را چنانکه در مورد جیوردانو برونو هم دیدیم‌، ابتدا کونس و بویژه نیکولا کوپرنیک به پیش کشیده‌بودند. اما کوپرنیک که خود به کلیسا وابسته بود، به ملاحظه‌ی کلیسا از آن به عنوان «فرضی مفید برای کار» سخن گفته‌بود، چه توانسته‌بود تقویم جدید مورد درخواست پاپ را با این فرض آسانتر تنظیم کند. کلیسا که قرن‌ها بود فلسفه‌ی ارسطو را رسما پذیرفته‌بود و هیات بطلمیوس را، با مرکزیت زمین در جهان، نظریه‌ای منطبق با آموزش رسمی مسیحیت می‌شمرد پذیرش گردش زمین بر گرد خورشید را برخلاف تعلیمات خود می‌دانست.

گالیله که پیش از اختراع دوربین نجومی‌اش برای تاکید بر صحت نظریه‌ی کوپرنیک استدلالی بیشتر از استدلال خود وی نداشت، در مقابل مقاومت مقامات کلیسا می‌بایست راه دیگری برای این کار می‌جست. اختراع دوربین نجومی که به او امکان داد تا چهار قمر هرمز (مشتری) را مشاهده کند راهی برای استدلال جدید در برابرش می‌گشود.

همین اندازه بگوییم که اثبات وجود اقماری بر گرد سیاره‌های دیگر و گردششان حول آنها به او امکان استدلال جدیدی را داد تا بتواند گردش زمین و دیگر سیاره‌ها برگرد خورشید را، نه چون یک «فرض مفید»، بلکه به عنوان واقعیت نجومی بیان کند : حال دیگر او دست‌کم نشان‌داده‌بود که همه‌ی اجرام بر گرد زمین نمی‌گردند۳.

گالیله همچنین، به کمک دوربین خود منازل ناهید (زهره) را مشاهده می کند، منازلی مانند منازل ماه؛‌ و از این طریق نیز با استدلال ساده‌ای می‌تواند گردش ناهید بر گرد خورشید را، که دلیل دیگری بر سیستم خورشیدمرکزی است، ثابت کند.

او از ۲۹ مارس ۱۶۱۱ به دعوت کاردینال بلارمین، پاپ آینده، مدت یک ماه در رم اقامت می‌کند و پس از توضیح نظریات جدید خود به نهادهای علمی مورد تایید کلیسا، مورد همه گونه احترام و بزرگذاشت قرارمی‌گیرد.

در ۲۴ آوریل استادان کولژ علمی رم، که تحت نظر یسوعیون اداره می‌شد،‌ و از طرف کاردینال بلارمین از آنان خواسته‌شده‌بود تا نظر خود درباره‌ی اکتشافات جدید گالیله را ارائه‌دهند، در این باره نظری مثبت دادند، ضمن اینکه پاسخ آنان شامل مسآله‌ی مرکزیت خورشید نمی‌شد. اما گالیله بدون فوت وقت بر نظر خود در آن مورد تاکید کرد و سپس به شهر خود، فلورانس، بازگشت.

دور نخست توطئه و حمله به گالیله

با اینهمه او بگونه‌ای از بیان صریح این حکم پرهیز می‌کرد. دلیل او این بود که دشمنان وی در میان مقامات کاتولیک، که در کمین نشسته‌بودند، بسیار بودند.

در واقع دشمنی با او از ۱۶۱۰ آغازشده‌بود، اما دوستان و هواداران مقتدر او، چون کاردینال باربرینی، هنوز مانع از آن می‌شدند که کارش به محاکمه و تفتیش عقاید بکشد.

آغاز دشمنی‌ها

گالیله در مارس ۱۶۱۰ نتیجه‌ی رصدهای اخترشناحتی خود را در ونیز در کتابی بنام پیام‌آور آسمانی (Sidereus nuncius) منتشر‌ساخته‌بود. از این زمان بود که هواداران متعصب نظریه‌ی مرکزیت زمین دشمنان سرسخت گالیله شدند و حملات علیه او آغاز شد. آنان که دانسته‌هایشان در علوم و نجوم از حد کتابهای گذشتگان فراتر نمی‌رفت نمی‌خواستند قافیه را ببازند و «دانش‌شان» مورد سؤال و تردید قرارگیرد.‌‌ ضمن اینکه روش‌های گالیله، برخلاف روش خود آنان که بر حیثیت ارسطو تکیه می‌کرد، بر رصد وآزمایش استوار بود، و با روش آنان در تناقض کامل قرارداشت بطوری که گالیله حاضر نبود با آنان مقایسه‌شود.

از ۱۶۱۰ تا ۱۶۱۳ حملات گوناگونی پی‌در‌پی از جانب مدعیان عالم‌نمای اهل کلیسا علیه گالیله صورت می‌گیرد بی آنکه نتیجه‌ی مهمی بدهد.

احاطه‌ی گالیله

بر فلسفه، الهیات و علوم قدیم

در دسامبر ۱۶۱۳ گالیله نامه‌ای خطاب به یکی از شاگردان پیشین‌اش درباره‌ی رابطه میان مذهب وعلم می‌نویسد و در آن قیدمی‌کند که در زمینه‌ی پدیده‌های فیزیکی متون مقدس اعتباری ندارند.

اهل کلیسا نه قانع می‌شوند و نه آرام، و در سال ۱۶۱۴ حملات به گالیله همچنان ادامه می‌یابد. متقابلا نیز هواداران موضع گالیله با انتشار نوشته‌هایی مبتنی بر موضع فیثاغورث و کوپرنیک به پشتیبانی از گا‌لیله برمی‌خیزند. مجادله تا جایی بالامیگیرد که حتی کاردینال بلارمین، که نسبت به گالیله نظر مساعد دشت، طی نامه‌ای به فوسکارینی می‌نویسد تا زمانی که ردیه‌ی قانع کننده‌ای بر نظریه‌ی مرکزیت زمین ارائه نشده‌باشد او نظریه‌ی خورشیدمرکزی را، ضمن تصدیق سودمندی آن برای محاسبات اخترشناسی، قاطعانه ردمی‌کند.

در سال ۱۶۱۵ گالیله نامه‌ای طولانی که به کریستین دو لورِن، دوشس توسکان و حامی خود می‌نویسد، و در آن از جمله یاداوری می‌کند که

در آثار بسیاری از فلاسفه‌ی باستانی و قدیسان و پدران کلیسا، که از شمار بزرگی از آنان نیز نام‌می‌برد و از سخنانشان نقل می‌کند، رد‌پای نظریه‌ی کوپرنیک دیده‌می‌شود و یادآور می شود که هیچیک از بانیان الهیات کاتولیک ادعای آگاهی کامل از نظریه‌ی درست درباره‌ی سیستم کیهان را نداشته‌اند. او همچنین می گوید اگر الهیات به دلیل موضوع خاص خود برعلوم طبیعی برتری دارند این دلیل برتری آنها برای اظهار نظر در موضوعات علوم طبیعی نمی‌شود.

همچنین اضافه می‌کند که کسانی که اکتشافات او را انکار می‌کنند و با سوءاستفاده از موقعیت خود می‌کوشنند تا با استناد به متون مقدس و برداشت نادرست خود از انها ادعاهای خود را به کرسی بنشانند اگر در کار خود موفق‌شوند راه را بر پیشرفت همه‌ی علوم استدلالی سدخواهندکرد.

او دراین نامه تاکید می‌کند که علوم دانشمندان (معاصر او) به شیوه‌ی لازم از طریق مشاهده کنترل شده و به اثبات رسیده بی‌نیاز از استناد به مراجع کلیسا و متون مقدس اعتبار خود را کسب‌می‌کند و می‌افزاید که اهل الهیات نباید در مسائلی داخل شوند که در صلاحیت آنان نیست و به قلمرو ایمان ارتباط ندارد.

سال ۱۶۱۶، نهیب تفتیش عقاید

او خطاب به پدران کلیسا می‌گفت که تحمیل این نظر به استادان اخترشناسی که از عقاید خود برحذر باشند پدیرفتنی نیست. وی از آنان می‌خواهد که تفاوت میان نظریات اعتقادی و نظریات قابل اثبات، میان فرمان به یک فیلسوف و به یک ریاضیدان، به یک حقوقدان قانونگذار و به یک بازرگان را در نظر بگیرند.

گالیله با احساس این خطر که نظریه کوپرنیک رسما ممنوع گردد به رم رفت تا در برابر اتهامات از خود دفاع کند.

اما در هر حال دیگر دیر شده‌بود زیرا پیشاپیش دستگاه تفتیش عقاید، همان نهاد کلیسا که حکم ارتداد و سوزاندن جیوردانو برونو را صادرکرده بود، تحقیقات خود درباره‌ی پرونده‌ی گالیله را نیز آغازکرده‌بود.

گالیله نیز می‌دانست که هنوز برهان انکارنادپذیری در اثبات نظر حود در رد مرکزیت زمین ندارد.

دلائل او از قبیل اثر ماه در جزرومد دریاها نیز کسی را قانع نمی‌کرد.

باید گفت که دلیل لازم و قاطع درباره‌ی حرکت زمین بر گرد خورشید در سال ۱۷۲۸ از سوی جمیز برادلی، اخترشناس بریتانیایی، با تکیه بر ابیراهه‌ی پرتو خورشید (انعطاف مسیر شعاع خورشید) در اثر حرکت انتقالی زمین بر مدارش بر گرد خورشید و تغییرات فصلی این حرکت، که سبب تغییر ظاهری مقر خورشید در آسمان می‌شد، بدست‌آمد.

در رم گالیله همچنان زیر بار نمی رفت. سرانجام پس از دو ماه کشمکش روز ۱۶ فوریه گالیله برای شنیدن مواضع دستگاه تفتیش عقاید و بیان اخرین موضع خود احضارشد. و در ۲۶ همان ماه تصمیم نهایی دستگاه تفتیش، با تایید پاپ پل پنجم، دائر بر ممنوعیت بیان فرضیه‌ی کوپرنیک به او ابلاغ گردید.

 این بار علیه شخص گالیله مجازاتی تعیین نشده بود اما از او خواسته شده بود تا از آن پس کشف کوپرنیک را که از دید آنان با متون مقدس در تضاد بود تنها به عنوان یک فرض مطرح‌سازد. در برابر این شاایعه که او توبه کرده،‌ به درخواست او، کاردینال بلارمین گواهینامه‌ای حاکی از نادرستی آن نوشت. اما این هنوز دور نخست تفتیش عقاید از گالیله بود.

تفتیش عقاید دست‌بردار نیست

با اینهمه از حدود ۱۶۳۰ دشمنی ها بالاگرفت.

گالیله که از حکم بالا ضربه‌ی روحی شدیدی خورده‌بود در سالهای بعد دستخوش بیماریهایی نیز شد. اما او همچنان در جهت پیشبرد کشفیاتش می‌کوشید، و بی آنکه از اشتباهاتی نیز برکنارباشد، همچنان به پیشرفت‌های جدید دست‌می‌یافت. شک نیست که اختلاف بر سرصحت مرکزیت زمین،‌ گرچه گالیله دیگر در درس‌های خود بدان وارد نمی‌شد، همچنان موضوعی داغ بود. دشمنان او نیز از هر موقعیتی برای توطئه و اتهامات جدید برضد او بهره‌برداری می‌کردند. به عنوان مثال با انتشار کتاب او درباره ی اَتمیسم – وجود ذرات کوچکی که همه ی اجسام از آنها تشکیل شده‌اند – یکی از دانشمندان یسوعی، از دشمنان او، بصورت گمنام، در نامه‌ای به دادگاه تفتیش عقاید گالیله را متهم کرد که جزم تبدیل نان و شراب به جسم و روح مسیح را، که مسیح در شب عشاء ربانی به حواریون خود داده‌بود تا بخورند و بنوشند، انکارکرده‌است. اما یک استاد الهیات این اتهام را ناوارد دانست.

گالیله در ۱۶۲۳ کتاب ساجیاتوره را می‌نویسد؛ همان کتابی که در آن نظریه‌ی فلسفی جدید و معروف زیر را مطرح می‌کند که :

« فلسفه در کتاب عظیمی که همواره برابر دیدگان ما گشوده است نوشته‌شده، می‌خواهم بگویم (کتاب) کیهان، اما نمی‌توان آن را فهمید مگر آنکه ابتدا در فهم زبان آن بکوشیم و الفبای خطی را که به آن نوشته‌شده بیاموزیم.»

«این کتاب به زبان ریاضی نوشته‌شده و حروف آن مثلث‌ها و دایره‌ها و دیگر اشکال هندسی اند که بدون آنها برای آدمی فهم یک کلمه‌ی آن نیز ناممکن است. بدون آنها سردرگمی بیهوده‌ای در دالانی تاریک در پیش داریم.»

کاردینال باربرینی دوست و هوادار او در ماه اوت این سال ۱۶۳۲ با عنوان اوربن هشتم به مقام پاپ می‌رسد. این کاردینال قبلا شعری به افتخار گالیله سروده‌بود. گالیله نیز کتاب ساجیاتوره را که در ماه اکتبر منتشرشد به او تقدیم کرد.

گالیله که همواره مورد حمایت خاندان مدیسی، دوک‌ها و دوشس‌های توسکان بود، حال خود را تحت حمایت پاپ جدید نیز می‌دید و برای بیان عقیده‌اش احساس امنیت بیشتری داشت.

در ۱۶۳۱ گالیله کتابی نوشت حاوی مکالمه‌ای میان سه شخصیت خیالی، که از سه موضع متفاوت درباره‌ی حرکت زمین یا خورشید بر گرد دیگری دفاع ‌می‌کردند. این کتاب به توصیه‌ی دوستش، پاپ جدید، همان کاردینال باربرینی، نوشته شده‌بود. پاپ به او توصیه کرده‌بود که در ان حق را به هیچیک از دو طرف متفابل ندهد. اما گالیله با اینکه توصیه را پذیرفته‌بود آنطور که می‌بایست بدان عمل‌نکرده‌بود؛ در آن مکالمات عالمانه، در دهان طرف مدافع سکون و مرکزیت زمین، شخصی بنام سیمپلیسیو۳ براهین سستی نهاد‌ه‌شده‌بود. این موضوع برای دشمنانش بهترین دستاویز برای محاکمه‌ی دوباره‌ی او شد، تا جایی که پاپ هوادار او هم نتوانست مانع از آن شود.

باید بیاد داشت که با نسبی بودن حرکت، اصلی که گالیله خود آنرا ثابت کرده بود، و با توجه به دیگردانسته‌های آن زمان، حرکت هر یک از دو جسم، خورشید یا زمین، بر گرد دیگری، بعنوان حرکت نسبی قابل پذیرش بود؛ و، اگر هیچ عامل دیگری را در نظر نگیریم، این منطبق با نظر پاپ بود۴.

در آن زمان گالیله پیش از چاپ کتاب اجازه‌ی انتشار آن را نیز از مراجع کلیسا، که آن را بطور سطحی بررسی کرده‌بودند، گرفته‌بود.

حال،‌ با انتشار کتاب، دشمنان گالیله در کلیسا دستاویزی بهتر برای حمله‌ی مجدد به او نمی‌یافتند، بویژه از اینرو که إحساس می‌کردند دریافت اجازه‌ی انتشار با دقت کافی داده‌نشده‌بوده‌است. ضمن اینکه گالیله نیز کتابش را نه به لاتین که زبان علمی آن زمان بود بلکه به ایتالیایی، زبانی که بخش بزرگی ازجامعه می‌توانستند بفهمند، نوشته‌بود. برای پاپ هم که خود یک مکالمه‌ی بیطرفانه را توصیه کرده‌بود مخالفت با تصمیم دیگران دشوار بود.

پاپ می‌دانست که کتاب جید گالیله و شهرت حاصل از آن برای وی خشم مخالفانش را برمی‌انگیخت و می‌کوشید تا با سرعت عمل مانع از آن گردد که گالیله در برابر داورانی قرارگیرد که با او دشمنی داشتند. اما کمیسیون داوران زیر بار نرفت.

درنتیجه گالیله بک بار دیگر برای اول اکتبر ۱۶۳۲ برای تفتیش عقاید احضار شد. دو گناه به او نسبت داده می‌شد:

ا- اعتقاد به این عقیده‌ی نادرست و برخلاف متون مقدس که خورشید مرکز جهان است، و بیان آن.

۲- اعتقاد به اینکه عقیده‌ای که برخلاف متون مقدس تعریف و اعلام‌شده باز هم می‌تواند بیان‌گردد و از آن همچون عقیده‌ای قابل اثبات دفاع‌شود.

علمای الهیات با این ادعای خود، آنگونه که در آن زمان مرسوم بود، از برداشت‌های تحت اللفظی کتاب مقدس پیروی می‌کردند.

گالیله به علت بیماری نتوانست زودتر از فوریه‌ی ۱۶۳۳ به رم برود. استنطاق از او، همراه با تهدید به شکنجه‌ی دانشمند شصت‌وهفت‌ساله، تا ۲۱ ژوئن ادامه یاقت.

در ۲۲ ژوئن ۱۶۳۳ حکم زیر از سوی دادگاه صادرشد:

«در فلورانس کتابی زیر عنوان گفت‌وگوی دو سیستم کیهانی بطلمیوس و کوپرنیک منتشرشد که تو در آن از عقیده‌ی کوپرنیک دفاع می‌کنی. در نتیجه ما اعلام می‌کنیم که تو، گالیله، از آنجا که این عقیده‌ی نادرست حرکت زمین و سکون خورشید را اعلام کرده‌ای، بشدت در معرض ظن ارتدادی. بنا بر این تو باید از صمیم قلب توبه‌کنی و در برابر ما بر این خطاها و ارتدادیات مخالف کلیسا لعنت بفرستی. و برای آنکه خطا مجازات شود ما فرمان می‌دهیم که این گفت‌وگو [کتاب گالیله] ممنوع گردد و ممنوعیت آن به اطلاع عموم نیز برسد، و تو نیز در زندانهای تفتیش عقاید محبوس گردی.»

او همچنین می‌بایست توبه‌نامه‌ی زیر را که تفتیش عقاید برای او در نظرگرفته‌بود بر زبان می‌آورد:

«من، گالیله،‌ فرزند مرحوم وینچِنزو گالیله اهل فلورانس، دارای سن هفتاد سال که در اینجا برای قضاوت محاکمه می‌شوم، زانوزده در برابر کاردینال‌های بلندپایه و محترم ماموران کل تفتیش عقاید علیه هرگونه ارتداد در میان مسیحیت،‌ با انجیل مقدسی که در برابر دیدگان دارم و لمس می‌کنم، سوگند یاد می‌کنم که همیشه هر آنچه را که کلیسای مقدس کاتولیک حواریون مسیح اعلام‌داشته، بیان‌داشته و‌ آموزش داده به‌عنوان حقیقت باورداشته‌ام، و هنوز نیز باوردارم و بیاری خداوند در آینده نیز باورخواهم‌داشت. با اینهمه اگرچه من بنا به حکم تفتیش عقاید محکوم شده‌بودم که این عقیده‌ی نادرست را که خورشید در مرکز جهان قراردارد و حرکت نمی‌کند و این را که زمین در مرکز جهان قرارندارد و حرکت می‌کند ترک‌کنم، و از این نظریه‌ی نادرست به هیچ شکلی،‌ چه شفاها و چه کتبا دفاع نکنم و آنرا تدریس نیز نکنم، و پس از آنکه به من اعلام شد این نظریه با متون مقدس منطبق نیست،‌ من کتابی نوشتم و منتشرساختم که در آن درباره‌ی این نظریه‌ی محکوم‌شده سخن می‌گویم و آن را با ادله‌ای پرحرارت ارائه می‌دهم، بی آنکه ابدا به رد ان بپردازم؛ دلائلی که بنا بر آنها به شدت مورد ظن ارتداد قرارگرفتم زیرا چنین تدریس کردم و پذیرفتم که خورشید در مرکز جهان قراردارد و ببحرکت است و زمین مرکز جهان نیست و متحرک است. از خطاهای خود صمیمانه، و با ایمانی بدور از تظاهر، توبه می‌کنم.»

اینگونه توبه‌کاران که به عمل مرتدانه‌ی خود اذعان می‌کردند در ان زمان مستحق مرگ و حتی سوزاندن در آتش دانسته‌می‌شدند.

اما در مورد گالیله پاپ حکم زندان او را به حصر خانگی تبدیل کرد، حصری که پس از مدتی برطرف گردید، و مقرری های او را نیز قطع نکرد.

گالیله در ۱۶۳۶ کتاب جدیدی را بنام گفتارهایی در باب دو علم جدید را برای انتشار به دوستانش تحویل داد؛ کتابی که در آن کشفیات خود را که به شناخت دینامیک مدرن انجامیده بود تشریح کرده با بیان مبانی مکانیک پایان علم ارسطویی را نشان‌داده‌بود.

برخلاف انتظار واتیکان محاکمه ی گالیله نتیجه‌ی عکس داد. کتابی که به استناد آن محاکمه شد اثر زیادی بر روش پژوهش علمی خواه پژوهش تجربی و خواه نظری برجاگذاشت. همچنین بود اثر آن بر فلسفه که در آن تاریخ شاهد ظهور جریان‌های عقلگرا بود.

فیلسوف و دانشمند فرانسوی،دکارت، (۱۶۵۰ـ ۱۵۹۶) در ۱۶۳۳ با دریافت خبر محکومیت گالیله، از انتشار کتاب خود بنام رساله درباره‌ی جهان و نور، خودداری کرد زیرا در آن از نظریه‌ی مرکزیت خورشید هواداری کرده‌بود. آن کتاب پس از مرگ دکارت، در ۱۶۶۴ منتشرشد.

جرم گالیله چه بود

حال بار دیگر ببینیم جرم واقعی گالیله که به دلیل ارتکاب آن باید در آتش سوزانده‌می‌شد، چه بوده‌است.

گالیله، در کتاب مکالمه‌ی خیالی‌اش که در بالا ازآن نام‌برده‌شد، سیمپلیسیو را مدافع هیأت بطلمیوس، با مرکزیت زمین و گردش خورشید بر گرد آن قرارداده‌بود. او می‌دانست که دفاع هوشمندانه ازهیأت بطلمیوس ممکن نبود. چرا؟

گفتیم که با قبول نسبی بودن حرکت تأکید بر حرکت مطلق زمین بر گرد خورشید همان اندازه غلط بود که تأکید بر عکس آن نیز نادرست بود. وقتی حرکت نسبی است، چه بگوییم خورشید بر گرد زمین می گردد، چه عکس آن را بگوییم. به عبارت دیگر اگر منظومه تنها به خورشید و زمین محدود بود مسأله‌ی ترجیح حرکت یکی بر گرد دیگری یا به عکس سالبه‌ی به انتفاء موضوع می‌شد. اما می‌دانیم که اینگونه نبود.

 آنچه از قرن‌ها پیش از آن اخترشناسان بسیاری را بخود مشغول کرده‌بود این بود که منظومه تنها از زمین و خورشید تشکیل نمی‌شد و در صورت مرکز قراردادن زمین مسیر سیاره‌های دیگر نیز باید گردش بر گرد آن می‌بود. اما آنها در رصدهای خود و دیگران دیده‌بودند که سیاره‌های دیگر، در طول مسیر فرضشده بر گرد زمین، مسیرهای فرعی مدور دیگری را نیز طی می‌کردند که علت آن قابل فهم نبود. ورود در جزئیات این مسأله در این نوشته‌ی غیر تخصصی ممکن نیست. همین قدر بگوییم که بطلمیوس برای حل مسائل ناشی از این موضوع ابتکارات هندسی خاصی را پیشنهادکرده‌بود که گرچه با رصدهای وی بیشتر تطبیق می‌کرد، اما بجای حل مسأله‌ی اصلی تنها بر پیچیدگی آن افزوده‌بود. خواجه نصیرالدین توسی که خود نیز در رصدهای رصدخانه‌ی مراغه این ناهمواری‌های نظریه‌ی قدیم را ملاحظه‌کرده‌بود و پیشنهادهای بطلمیوس را نیز هم می‌شناخت و چون سودمند نمی‌دانست به کنارنهاده‌بود، به‌نوبه‌ی خود در رفع آن مشکلات کوشیده‌بود و در نتیجه فرض حرکت خورشید بر گرد زمین را مورد شک قرارداده‌بود.

در عوض، در فرض حرکت زمین بر گرد خورشید از این مشکلات اثری برجا نمی‌ماند! و این نکته‌ای است که کوپرنیک بدان پی‌برده‌بود.

و البته، و به طریق اولی، ، گالیله نیز بدان آگاهی داشت. پس جرم گالیله این بود که نپذیرفته‌بود که دانش خود را در پای اعتقاد کهنه، نارسا و جزمی اخترشناسان واتیکان فداسازد.

تهدید به اعدام بنام حکمرانی اعتقاد بر دانش که در بالای سر گالیله معلق بود سرانجام تنها به بهای توبه‌ی ظاهری از او دورشد.

در سال ۱۹۹۲، در چارچوب اعاده‌ی حیثیت کلیسای کاتولیک از گالیله، ، پاپ ژان پل دوم گفت علم جدید با روش‌های خود و آزادی پژوهش، که شرط لازم آن بود، اقتضا می‌کرد که اهل الهیات درباره‌ی درستی معیارهای تفسیر خود از متون مقدس از خود سؤال می‌کردند، اما اکثریت آنان از عهده‌ی این وظیفه برنیامدند.

گالیله را به‌حق بنیانگذار فیزیک و حتی پایه‌گذار علوم جدید می‌دانند. بدون پیگیری‌ها و پافشاری‌های او در راه کشف و بیان جدیدترین حقایق درباره‌ی قوانین بنیادی طبیعت و روش دستیابی به آنها فیزیک و علوم جدید با تأخیر بیشتری به پیشرفت‌های خود دست می‌یافتند. بطور حتم نیوتون بیان‌کننده‌ی فرضیه‌ی جاذبه‌ی عمومی، کپلر بیان کننده‌ی قوانین سه‌گانه‌ی حرکت سیارات بر گرد خورشید و دکارت اکتشافات خود را به درجات مهمی مدیون کارهای گالیله و ایستادگی‌های سرسختانه‌ی او در برابر قدرتمندان بیرحم زمانه بودند.

هرچند که از زمان گالیله تا کنون گذر زمان و پیشرفت‌های خیره‌کننده‌ی علوم جدید برتری دانش بر اعتقادات جزمی مبتنی بر مرجعیت را غیرقابل‌انکار ساخته اما هنوز قدرتمندان در هرجا که بتوانند در تحمیل اینگونه اعتقادات جزمی و ضدعلمی خود، ولو به بهای اعدام و کشتار مخالفان، و تنها به منظور بهره‌برداری از آمتیازات قدرت، ابایی ندارند.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

۱ «ابطال‌پذیری» (به فرانسه Réfutabilité، ترجمه از انگلیسی Falsifiability ) ازنظر کارل پوپر ویژگی نظریه‌ای است که همزمان با ارائه‌ی آن پروتکول ازمایش‌هایی نیز که از طریق آنها بتوان قابلیت ابطال آن را محک‌زد، ارائه‌گردد. بنا به این نظر حتی در صورت عدم ابطال نظریه‌ی جدید پس از محک‌زدن نیز نمی‌توان بر «درستی» آن حکم کرد؛ اما «ابطال نشدگی» آن موجب می‌شود که به عنوان نظریه‌ی جدید، ولو موقت، پذیرفته‌شود.

۲ در گذشته های دور این دو مقوله که موضوع حکمت نظری و حکمت عملی نامیده می‌شوند کمتر از یکدیگر تفکیک می‌شده‌اند، بویژه در ادیان که در آنها «چنین است» و «چنین باید» از یک منبع ناشی می شوند و قابل تفکیک نیستند. نخستین فیلسوفی که این دو را در دو کتاب اول و دوم نقد خود، نقد بر عقل نظری و نقل بر عقل عملی، به دقت از هم تفکیک کرد امانوئل کانت فیلسوف بزرگ آلمانی عصر روشنگری بود.

۳ از آنجا که سیمپلیسیو به ایتالیایی معنای ساده‌اندیش نیز می‌داد، در پاسخ اعتراض به گالیله درباره‌ی استفاده از این نام او گفت که اشاره‌اش به نام سیمپلیسیوس بوده‌است. سیمپلیپیوس نام یک فیلسوف نوافلاطونی یونانی قرن ششم میلادی و از مفسران ارسطو بوده‌است.

۴ باید دانست که به دلیل نسبی بودن حرکت،‌ اگر تنها خورشید و زمین در نظر گرفته شوند، سکون یا حرکت یکی از آنها نسبت به دیگری نیز نسبی خواهدبود؛‌ گرچه وجود سیارات دیگر مسآله را بسیار پیچیده تر میسازد. در فرض حالت ساده‌ی وجود تنها دو جسم، تنها عاملی که می‌توانست حرکت زمین بر گرد خورشید را ثابت کند اطلاع از حرکت وضعی زمین، یعنی گردش آن بر محور خود بود که علت شب و روز را نشان می داد. اما در این عصر گرچه کُرویت زمین حتی از زمان ارسطو پذیرفته‌شده‌بود و مورد قبول کلیسا هم بود اما چرخش آن بر روی خود،‌ یعنی حرکت وضعی ‌هنوز شناخته‌نبود. این حرکت نخستین بار در سال۱۸۵۱ با آزمایش موسوم به «آونگ فوکو»، بنام لئون فوکو فیزیکدان فرانسوی، ثابت شد.