به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، تیر ۱۰، ۱۳۹۱

رنجنامه نرگس محمدی از زندان:
من یک مادرم
با خود چون مریم می گویم ای کاش مرده بودم و اکنون فراموش شده بودم با خود می گویم نرگس صبر کن ، برای خدا صبور باش ، اما نمی شوم ، باز برمی خیزم و با دست هایی که به سوی آسمان بلند کرده ام زار می زنم خداوندا تو را به مادر موسی قسمت می دهم چگونه تدبیر کردی و موسی را به مادرش باز گرداندی، به آغوش آتش گرفته ی من بنگر.
خدایا صدای ناله ام را بشنو، ببین چه بی تاب باتو سخن می گویم. خدایا، بیا، بیا و در کنارم بنشین. آه من از عشق گفتم و اما با رنج و درد. رنجی که اکنون سخت بیمارم کرده است. با دستی می نویسم که به دلیل زمین خوردنم کبود است. اما باید از عشق گفت و نوشت. آن عشق عشق مادری است و آن درد درد دوری از فرزندان. می خواهم گوشه ای ازین رنج را برایتان بازگویم هرچند به پروردگار سوگند تاب گفتن ندارم. 
نرگس محمدی نایب رئیس کانون مدافعان حقوق بشر در رنج نامه ای که در زندان زنجان نوشته است، ضمن شرح ماجرای بازداشت غیرقانونی خود، تنهایی های سلول انفرادی، رنج و غصه یک مادر از دوری دو فرزند خردسالش و بیماری جسمی خطرناکی که جانش را به خطر انداخته نوشته است.
به گزارش ادوارنیوز، این فعال حقوق بشر که از بیماری حاد عصبی رنج می برد در نامه خود از زندان زنجان می نویسد: «نوشتن برایم آسان نیست اما می گویم و می نویسم تا شاید دیگر برای هیچ طفلی تکرار نگردد من یک مادر دور از فرزندان و بیمارم و چنین از مادر موسی گفتم و از درد خود ناله کردم تا بگویم ” قدرت عشق مادران برتر از هر قدرتی ست ” منشا این قدرت عشق است و مهر مادری که خداوند از رحمانیت خود برگرفت و در وجود مادران نهاد . محروم کردن کودکان ازین مهر و رنج دادن مادران از این هجر ، گناه نابخشودنی ست . و من با هزاران امید از چهاردیوار زندان این نامه نوشتم تا شاید به زودی زود و با لطف الهی در این سرزمین و در هر سرزمینی دیگر در این کره ی خاکی این رنج پایان پذیرد . من ایمان دارم روزی فراخواهد رسید هرچند اگر من نباشم که عشق حاصل از این رنج ها آینده ای بهتر برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمین ایران و حتی جهان رقم خواهد خورد».
متن این نامه به شرح ذیل است:
چه کسی مسوول این درد است؟
و چه کسی این درد را بامن شریک است؟
من یک فعال حقوق بشرم یعنی دردم و تلاشم جهت بهبود وضعیت انسانها در هرجای این کره ی خاکی ‌است. سودای قدرت و کسب هیچ مسندی ندارم آنچه در دل و سر می پرورم و جسم ناتوانم را با آن همراه می کنم پا نهادن و رفتن در راهی است که لبخندی بر لب و عشقی در دل بنشانم.
این آرزوی و بهانه ی بودن من در زندگی است اگر حتی یک لبخند بر لبی بنشانم یا کوچکترین کمکی برای بهبود زندگی یک همنوع بنمایم، من پیروزم. این دل نوشته ی یک مادر است برای معنا کردن مادر و اینجا زندان است. چهاردیواری بلند و سخت. در میان چهار دیوار نشسته ام .سجاده ی عشق و نیایش گشوده ام. کلام الهی را محکم به سینه فشرده ام.
احساس می کنم مادرهایی همچون مادر موسی و مادر عیسی نیز با من همراهند و درد را با هم شریک شده ایم هرچند مادر موسی در کنار رود نیل و مریم در پناه تنه ی درخت خرمایی و دور از چشم مردمان که با خود نجوا می کند: «ای کاش پیش از این مرده بودم و از یادها فراموش شده بودم.(مریم-۲۳)»و من در گوشه ی زندان در سرزمین ایران، چرا از زمان و مکان می گویم مگر مادر بودن در دورانها تفاوتی داشته وتغییری نموده؟ نه هرگز گمان نمی کنم. مادر مفهومی جاودانه در تاریخ است.
سوره‌ی قصص را می گشایم. غوغایی در درونم برپاست قصه مادر موسی معنا کردن مادر بودن است. به مادر موسی وحی کردیم که او را شیر بده و چون بر او ترسان شدی وی را به دریا بیافکن و نترس و محزون نباش که ما او را به تو باز می آوریم و او را از رسولان می گردانیم(قصص۷) و مادر فرزندش را در سبدی گذاشت و روانه رود کرد. این کلام وعده الهی است که بر یک مادر وحی می شود. براستی مگر می شود نسبت به آن تردیدی در دل راه داد.
لحظه ای با خود می اندیشم مگر دیگر مادر موسی غمی در دل خواهد داشت حال که مخاطب الهی قرار گرفته و به او وعده داده شده که موسی به آغوشش باز خواهد گشت و آنچه بازگشتنی، با مقام رسالت، اما چند آیه بعد، رازی از پرده برون می افتد که گویی دلیل این داستان است. سرانجام صبح دل مادر موسی (از هر چه غیر از غم مادرش) فارغ گشت و اگر دلش را محکم نمی داشتیم نزدیک بود آن (راز درونش) را آشکار سازد. (قصص-۱۰) مادر موسی کلام الهی را دریافت اما حتی کلام خدا مانع از التیام مادر نشد.
با خود اندیشیدم بار الهی چه شد که مادر موسی علی رغم وعده ی حق تو و اطمینان خاطری که تو به او دادی این چنین بی تاب شد. آری همین جاست که مفهوم مادر بودن را می فهمم و به نظر من خداوند هم مفهوم مادر را در همین نقطه و همین معنی می بخشد.
دردی که حتی با وعده الهی التیام نمی یابد و آن درد مادر بودن است. حتی اگر فرزندت را به آغوش پر مهر و امنی نیز بسپاری اما آتش دل مادر را نمی توانی فرو بنشانی حتی اگر آن دامن پر مهر و امن، دامن الهی باشد. آه تردید ندارم که خداوند با خود چه اندیشید. با خود اندیشید آری من که خود زمانی رحم را خلق کردم گفتم: «تو رحمی و من رحمان و من از رحمانیت خود در تو نهادم. (روایتی از رسول اکرم)
آری خداوند از رحمانیت خویش به رحم مادر بخشید تا چنین شود که در قصه مادر موسی می بینیم. آیا پس از بخشیدن این مهرورزی و رحمانیت از جانب خداوند به مادر باید توقعی جز این از مادر موسی داشت؟ خداوند بهتر از هر کسی درک می کرد و می دانست که این مهر با مادری که فرزندش را از خود دور ساخته چه می کند؟
چگونه او را آتش می زند و او را می سوزاند و می گذارد مهر مادری تاب و توان مادر موسی را بریده و تا آنجا او را پیش می برد که رازی را فاش سازد که فرمان الهی است و رسالت یک برگزیده الهی را حتی جان او را به خطر می افکند.
آری اگر مادر موسی فریاد می کشید و راز برملا می کرد هیچ گناهی نکرده بود. اما خداوند دل مادر را محکم نگه می دارد تا فریاد نکشد. خداوند تدبیری کرد و به سرعت اراده کرد و همان شد.
خداوند عزیز “شیر همه زنان شیرده را برموسی حرام می کند”. (قصص-۱۲) تا موسی فقط سینه مادر خود را بگیرد و شیر بنوشد و “بدین وسیله او را به مادرش برگرداندیم تا دیده اش روشن شود و غمگین نباشد و بداند که وعده خداوند حق است”(قصص-۱۳).
و حال من در اندیشه ام که وقتی خداوند حتی برای امر مهمی چون رسالت پیامبری، تاب دوری فرزند از مادر را برنمی تابد و این گونه فرزند را به آغوش پرمهر مادر که مهرش از رحمانیت الهی است باز می گرداند، چگونه می توان کودکان معصوم را از آغوش مادران دور نمود و به زندان افکند. آیا سزاوار است که آغوش های خالی مادران از تب دوری فرزندانشان هر لحظه چون آتش شعله برکشند و جسم و جانشان را به تلی از خاکستر تبدیل کند. هیهات که چنین رسمی در هیچ آیین الهی و مکاتب ارزشمند انسانی معمول نبوده است.
در سلول همدمی جز کلام الله ندارم و البته نیایش با پروردگار مرا کافی است و اگر نبود از غم دوری علی و کیانا دیوانه شده بودم. کلام الهی را می گشایم در توصیف قیامت جمله ای دوباره مفهوم مادر را برایم معنا می کند.
یقین پروردگار مهربان برای ساختن تصویر و معنا کردن “مادر” این جمله را به انسان یادآوری می کند. خداوند از قیامت می گوید. آیات الهی می خواهند هیبت و عظمت و عمق این واقعه را به طور ملموس برای انسان به تصویر کشد از نمادهایی استفاده می کند که هرروز می بینیم و درموردش می شنویم و با آنها آشناییم “روز قیامت کی خواهد بود “قیامت چیست” “ماه تاریک شود” (قیامت-۸)”
وقتی ستارگان بی نور و محو شوند (مرسلات-۸) “آسمان شکافته شود “(مرسلات-۹)” کوه ها پراکنده شوند” (مرسلات-۱۰)…
به اندازه کافی این تمثیل ها نشان دهنده عمق واقعه است، اما به یک باره خداوند برای ترسیم روز حسابرسی بندگانش جمله ای می گوید که تصویر قیامت را به طور عینی و به وضوح کامل به تصویر می کشد”روزی که مادر فرزندش را رها میکند.”
با خود اندیشیدم خداوند از هر مثلی برای نشان دادن سختی و دشواری حسابرسی انسانها یاری می جوید اما تصویر واقعی آن روز را با تمثیل رها کردن فرزند توسط مادر کامل می کند، خداوند مهرورز به زبان فصیح می گوید که مادری که تحت هیچ شرایطی حتی درد، رنج و مرگ فرزندش را از خود دور نمی سازد، پس ببینید و بیاندیشید که قیامت چه هولی در دل ایجاد می کند که حتی مادر فرزندش را وا می نهد.
آری مفهومی دوسویه است. خداوند هم برای نشان دادن بزرگی غم دوری مادر از فرزند، قیامت و محشر را مثال می زند و هم برای نشان دادن هیبت و عظمت قیامت از رنجی بزرگ همچون جدایی مادر از فرزند می گوید اما هر دو مفهوم مادر را گوشزد می کند .
دیگر چه می توانم بگویم و چه می توانم بنویسم . این معنای واقعی “مادر” است.
پیشانی بر خاک می نهم. خدایا تو با من “مادر” چه کردی؟ تو چگونه من را خلق کردی؟ وقتی از رحمانیت خود در رحم مادر گذاشتی چه بر سر ما آوردی؟ صدای ناله هایم بلند شده، اشک هایم روانند، چشمانم دیگر نمی بینند. روی دیوار سلول نوشته ای را می خوانم “آه مادر یک ماه است که ندیدمت” دیوانه وار سرم را به دیوار سلول تکیه می دهم و به هق هق می افتم .
خدایا با تو کار دارم نه با بندگانت. تو، من مادر را سرشار از عشق به فرزند آفریدی و به یک باره دو طفل به من بخشیدی. نه ماه در وجودم گذاشتی و در یک تن نفس کشیدیم. شب ها و روزها در آغوشم پروراندی و آن ها اکنون ۵ سال دارند، محتاج آغوش من، در حالی که حتی پدر نیز در کنارشان نیست و اکنون اینگونه آغوشم از جگر گوشه هایم خالی است و فرزندانم بدون پدر و مادر چراغ خانه ام را روشن نگه داشته اند .
خدایا تو را به جان مادر موسی قسمت می دهم، ترا به رنج مریم و درد زایمان او قسمت می دهم، ترا به عشق خدیجه به فاطمه قسمت می دهم که لبخند را بر لبان پیامبر نشاند و دل رنجیده اش را روشنی و گرمی بخشید، دستانت را بر روی فلبم بگذار ، قلبم را نگه دار ، محکم ، محکمتر و محکمتر .
آه قسم به آن لحظه که مادر موسی کلام الهی را شنید و فرزند را به رود سپرد اما رنج دوری فرزند را تاب نیاورد و خداوند با مهرش دلش را نگه داشت، اکنون و در این لحظه دست های خداوند را بر دور قلبم احساس می کنم، اما چه کنم من یک مادرم و آرام نمی شوم.
با خود چون مریم می گویم ای کاش مرده بودم و اکنون فراموش شده بودم با خود می گویم نرگس صبر کن ، برای خدا صبور باش ، اما نمی شوم ، باز برمی خیزم و با دست هایی که به سوی آسمان بلند کرده ام زار می زنم خداوندا تو را به مادر موسی قسمت می دهم چگونه تدبیر کردی و موسی را به مادرش باز گرداندی، به آغوش آتش گرفته ی من بنگر.
خدایا صدای ناله ام را بشنو، ببین چه بی تاب باتو سخن می گویم. خدایا، بیا، بیا و در کنارم بنشین. آه من از عشق گفتم و اما با رنج و درد. رنجی که اکنون سخت بیمارم کرده است. با دستی می نویسم که به دلیل زمین خوردنم کبود است. اما باید از عشق گفت و نوشت. آن عشق عشق مادری است و آن درد درد دوری از فرزندان. می خواهم گوشه ای ازین رنج را برایتان بازگویم هرچند به پروردگار سوگند تاب گفتن ندارم.
۰۳/۲۰/۸۹در حالی که دختر سه ساله ام را از بیمارستان و پس از عمل سنگینی به خانه آورده بودم بازداشت شدم. مامورین بالای سرم ایستاده بودند. وقت خواب بچه ها بود. علی را روی پایم گذاشتم. شیشه ی شیرش را دادم و لالایی گفتم و خوابید. اما کیانا را نمی توانستم آرام کنم. هر بار آمدم از او دور شوم با صدای گریان و لرزان می گفت: «مامان منو ببوس» . باز می گشتم و می بوسیدم. پس از سه بار تکرار خواسته اش او را با هزار درد ترک کردم.
جسمم راه زندان می پیمود و روحم راه سرگردانی و حیرانی و صدای چکه های خون را از درونم می شنیدم . نمی دانم چگونه بنویسم. نوشتن در این چهاردیوار تنگ و با چشمان اشک آلود و دستان لرزان جان کندنی بیش نیست. اما باید این درد را فریاد کنم تا شاید دیگر مادری چون من به این درد نسوزد .
من در زندان به بیماری سخت اعصاب و روان دچار شدم. زنی سالم بودم ولی با مصرف روزانه ۱۸ قرص و پس از ۱۲ روز بستری شدن در بیمارستان به زندگی با فرزندانم بازگشتم اما افسوس عمر بودن با فرزندانم کم بود. ۰۲/۰۲/۹۱ ماموران جلوی در ایستاده اند . علی و کیانا پنج ساله اند. علی دیگر از هر رفتن من می ترسد. حتی برای رفتن به بیرون خانه.
علی در هراس است با عجله تفنگ زردش را برمی دارد و خود را به من می رساند و دستم را می گیرد “مامان من هم با تو می آیم”.
چه بگویم از لحظه ی جدا شدنم و از اشک های روان بر گونه ی طفلانم. این قلم می جنبد و جانم را می گیرد. نوشتن برایم آسان نیست اما می گویم و می نویسم تا شاید دیگر برای هیچ طفلی تکرار نگردد من یک مادر دور از فرزندان و بیمارم و چنین از مادر موسی گفتم و از درد خود ناله کردم تا بگویم “قدرت عشق مادران برتر از هر قدرتی ست ” منشا این قدرت عشق است و مهر مادری که خداوند از رحمانیت خود برگرفت و در وجود مادران نهاد.
محروم کردن کودکان ازین مهر و رنج دادن مادران از این هجر، گناه نابخشودنی ست. و من با هزاران امید از چهاردیوار زندان این نامه نوشتم تا شاید به زودی زود و با لطف الهی در این سرزمین و در هر سرزمینی دیگر در این کره ی خاکی این رنج پایان پذیرد.
من ایمان دارم روزی فراخواهد رسید هرچند اگر من نباشم که عشق حاصل از این رنج ها آینده ای بهتر برای فرزندانم و همه ی فرزندان سرزمین ایران و حتی جهان رقم خواهد خورد .

با سپاس و احترام فراوان
۱۲/۰۳/۹۱
نرگس محمدی