بیژن رادان
از اسلامگرائی تا ایرانستیزی
پس از انقلاب ۵۷ اسلام سیاسی با تمام توان به جنگ ملیت ایرانی رفت
ما چقدر سیلی بخوریم از این ملیت ... ما اصولاً کشوری را بنام ایران نمی شناسیم"
(رهبر جمهوری اسلامی،۲۱ بهمن ۱۳۶۴)
(رهبر جمهوری اسلامی،۲۱ بهمن ۱۳۶۴)
"اسلام میخواهد که همه دنیا یک عائله باشد و یک حکومت در همه دنیا"
(صحیفه امام، ج۱۳، ص۱۶۶)
(صحیفه امام، ج۱۳، ص۱۶۶)
جمهوری اسلامی ایران چند ویژگی منحصر به فرد دارد، از جمله اینکه تنها حکومتی در جهان است که سیاست رسمیاش تضعیف حس هویت ملی است. این موضوع تصادفی یا حاشیهای نیست و به ماهیت قدرت سیاسی در حکومت اسلامی برمیگردد. جمهوری اسلامی نمایندهی سلطهطلبی مذهبی و ایدهی امپراتوریسازی اسلامی است.
ناگفته پیدا است که پروژهی ساختن امپراتوری مذهبی در دنیای امروز توهم محض است، هرچند توهم محض رشتهی تخصصی رهبران حکومت اسلامی است.
چه از نظر تاریخی و چه به لحاظ منطقی، حس هویت ملی، و نه دینی، شرط بنیادی تحقق دموکراسی و حاکمیت باثبات در جهان امروز است. کشمکش اصلی در ایران در واقع رویاروئی اسلامگرائی با ملیگرائی است. ملیگرائی یعنی اینکه همهی ایرانیان برابرند و هیچ مذهب یا قومی هیچ حق ویژهای ندارد.
ملیگرائی شهروندی
برخی میگویند ملیت هم مانند مذهب نوعی تعصب است وهم با اسلامگرائی مخالف اند و هم با ملیگرائی (ناسیونالیسم). ولی آیا مذهب و حس هویت ملی از یک سنخ و ریشه اند؟
به گمان من این بدبینی به درک محدودی از مفهوم ناسیونالیسم برمیگردد، یعنی ناسیونالیسم را نه به صورت ملیگرائی شهروندی (civic nationalism) بلکه به صورت نژادگرایانه و قومیاش میفهمند. نازیستهای آلمان دچار این نوع ناسیونالیسم قومی بودند ودر فکر ایجاد یک امپراتوری آلمانی. فرانسه به اشغال آلمان درآمد و فرانسویها به دفاع از هویت ملی خود برخاستند. ملیگرائی فرانسویها هم نوعی ناسیونالیسم بود. جریان اصلی ملیگرائی در ایران از این گونهی دوم است، تلاشی است برای آزادسازی هویت ایرانی و پایهریزی یک دولت ملی.
بسیار شنیدهایم که میگویند انقلاب اسلامی حملهی دوم یا چندم اعراب به ایران بود. این برداشت به این صورت فرافکنی است و البته که پذیرفتنی نیست، چرا که انقلاب اسلامی ربط چندانی به عربها نداشت. اما، انقلاب اسلامی پیروزی دوباره یا چندبارهی ایدهی سلطهطلبی مذهبی و امپراتوریسازی اسلامی در ایران بود.
پس از شکست ساسانیان، تاریخ ایران تاریخ رویاروئی اسلام سیاسی با ایدهی ایرانشهر است. در انقلاب مشروطیت با شکل گرفتن مفهوم مدرن دولت و حس هویت ملی این رویاروئی به اوج تازهای رسید. جنگ "مذهبیها" با "ملیها" کشمکش اصلی فرهنگ و سیاست در تاریخ معاصر ایران است.
هویت اسلامی و هویت ایرانی
افراد مسلمان میتوانند هویت اسلامی داشته باشند، ولی آیا یک هویت جمعی اسلامی مشخص وجود دارد که بر پایهی آن بتوان دولتی باثبات تشکیل داد. مشکل این است که اولاً همهی ایرانیان مسلمان نیستند و در ثانی همهی مسلمانها را هم نمیتوان مجبور کرد که یک جور مسلمان باشند. اسلام از نظر تاریخی، بیشتر مایهی اختلاف بودهاست تا مایهی اتحاد.
بر عکس، هویت ملی بر پایهی پذیرفتن حداقلها بنا شده. حس هویت ملی همان خودآگاهی جمعی ایرانیان است، یعنی حس برخورداری از سرزمین و تاریخ مشترک، یعنی خواست آزاد مردم برای برپائی دولتی مردمسالار.
با پیشرفت فرهنگ، تجربهی دینی شخصیتر میشود و هویت دینی تنها در گروههای کوچکتری از افراد همفکر معنا پیدا میکند. آزادی مذهب و عقیده در یک حکومت ملی مردمسالار تحقق مییابد نه در یک حکومت دینی.
تفاوت هویت ملی با فرهنگ ملی
برخی صحبت از ایران اسلامی میکنند (هر چند منظورشان ایران شیعی است). میگویند چه بخواهیم چه نخواهیم هویت ما دوگانه است: هم اسلامی است و هم ایرانی. میگویند دست کم "بخشی از هویت ما اسلامی است". اما این خلط معنای "هویت ملی" با "فرهنگ ملی" است. بخشی از فرهنگ ما اسلامی است، نه بخشی از هویت ملی ما. در مفهوم شهروندی "ملت"، مذهب و عقیده آزاد است. از اینکه بخشی از هویت برخی از ایرانیان اسلامی است، آنهم اسلامی با روایتهای متفاوت و متضاد، نتیجه نمیشود که بخشی از هویت ملی ما اسلامی است.
هویت ملی با فرهنگ ملی یکی نیست. فرهنگ ملی سپهر بسیار بزرگتری است. اسلام بخشی از فرهنگ ما است. همهی ما چه بخواهیم چه نخواهیم تحت تأثیر فرهنگی اسلام، کم یا بیش، خوب یا بد، قرار گرفتهایم. هویت ملی اما چیز دیگری است. هویت ملی همان خودآگاهی جمعی ایرانیان است. خودآگاهی ملی فراتر از سپهر باورها و آگاهیها است. انواع و اقسام دینداری، و هم این طور انواع و اقسام بیدینی، بخشی از فرهنگ ما است؛ ولی هیچ دینی نمیتواند بخشی از هویت ملی ما باشد.
نقش ملی-مذهبیها
هویت ملی و هویت اسلامی در دو سطح مختلف جریان دارند. ملی-مذهبیها میخواهند که از این هر دو یک هویت بسیط بسازند. مشکل این است که با این هویت نمیتوان "ملت" ساخت، حداکثر میتوان حزب ساخت، آنهم با تعریف و تحدید روایت خاصی از دین.
از نظر تاریخی، ملی-مذهبیها همیشه کاتالیزور به قدرت رسیدن اسلامگراها بودهاند. شاید مهدی بازرگان، از ملی-مذهبیهای نامدار، در سالهای پایانی عمرش به همین نتیجه رسیده بود، که تغییر عقیده داد و گفت که دین برای تهذیب اخلاق و فکر آخرت است و نه بدستگرفتن قدرت سیاسی(نقل به مضمون).
از نظر فرهنگی هم، ملی-مذهبیها، ناخواسته، کاتالیزور رشد اسلامگرائی بودهاند. ملی-مذهبیها و روشنفکران دینی، میراثخوار سنت اسلام سیاسی اند و هویت ملی را با بخش گزینششدهای از فرهنگ ملی ما اشتباه میگیرند. آشفتگی فکری ملی-مذهبیها و روشنفکران دینی بیشترین صدمه را به شفافیت فرهنگ سیاسی در ایران معاصر زده است.
نواندیشان دینی، یکبار برای همیشه، باید مذهب را از شناسنامهی هویت ملی جدا کنند. نواندیشان دینی درد دین دارند و نگران اسلامگریزی مردم اند. بجای بحث نظری با غیرمذهبیها در توجیه روایتهای نرمتری ازاسلامگرائی یا تلاش برای حفظ خرافات به نام دفاع از مقدسات ، باید به میان مردم مسلمان بروند و در عمل، رهبری جریانهای تودهگیر رفرم دینی اسلام را دلیرانه به عهده بگیرند.
ایرانستیزی
نمونههای ایرانستیزی و ضدیت با هویت ملی در جمهوری اسلامی فراوان اند، از تخریب و تحقیر آثار ملی گرفته تا تحریف تاریخ. ایرانستیزی پدیدهی تازهای نیست و وجه غالب تاریخ ایران در هزار و چند صد سال گذشته است. منتها برای نخستین بار حکومت در ایران، با استفاده از تکنولوژی مدرن و درآمد هنگفت نفت، به جنگی هولناک با هویت ملی ایرانیان رفته است. به عنوان نمونه، هزینهای که صرف تحریف تاریخ و تحقیر هویت ایرانی در سریالهای تلویزیونی تبلیغی، مانند "مختارنامه"، میشود باورنکردنی است.
در نبرد اسلامگرایان با هویت ایرانی، هدف وسیله را توجیه میکند، حتی اگر این وسیله در مواقع لزوم، استفادهی ابزاری از حس هویت ملی باشد. مثلاً در جنگ "اسلام علیه کفر"، هرگاه لازم شد، سرود "ای ایران" هم پخش میشود. هم این طور در شعار "انرژی هستهای حق مسلم ما است"، یک نکتهی ساده در مورد واژهی "ما"، به صورت مبهم، ناگفته میماند: این نکته که منظور از "ما" همان مای رهبران خودخواندهی امت اسلام است و نه مای ملت ایران.
رهبران فکری حکومت بارها این سخن را تکرار کردهاند که "ایران" صرفاً ابزاری است برای تقویت و گسترش سلطهطلبی اسلامی. تنها دفاعی که در حکومت اسلامی از ملیت ایرانی میشود، در موارد بسیار نادر، به همین منظور است. نمونهاش آيتالله حائری شيرازی که اخیراً با تاكيد بر اينكه ' نبايد نسبت به مليت سهلانگاری كنيم'، گفت: 'اگر حساسيت ما نسبت به ملیت كم باشد، خيلی ضرر خواهيم كرد. ما بايد ملیگرائی را بشدت جدی بگيرم تا یک پشتوانه قوی برای دين ما باشد.' او هم چنین گفت: 'هدف نهائی انقلاب اسلامی ملت ایران برای جهان شمولی اسلام بوده است.'
انقلاب ۵۷ و کلاه بزرگ
محسن رضائی اخیراً گفت 'بازرگان بزرگترین کلاهی بود که امام بر سر آمریکا گذاشت'، که از آن منطقاً میتوان نتیجه گرفت که انقلاب بزرگترین کلاهی بود که امام بر سر مردم ایران گذاشت.
جنبش ۵۷ بر پایهی یک دروغ بزرگ شکل گرفت. تصوری که اکثر مردم و نیروهای سیاسی، سادهدلانه، از خواستههای اصلی جنبش ۵۷ داشتند همان شعارهای آزادی و عدالت اجتماعی بود. تعریفی هم که رهبر انقلاب از "جمهوری اسلامی" ارائه میداد همیشه با تأکید بر آزادیهای سیاسی و برابری حقوق زنان و مردان بود. به همین دلیل این جنبش تودهگیر شد. بعدأ معلوم شد که این گفتهی رهبری انقلاب از نوع "خدعه" و تقیه شرعی بودهاست. در شور انقلابی سال ۵۷ هیچکس "کشفالاسرار" و "ولایت فقیه" خمینی را بازبینی نکرد و آنها هم که خوانده بودند، موقتأ مطالب این دو رساله را به فراموشی سپردند.
از کلیشههای رایج یکی این است که انقلاب ۵۷ تومار ۲۵۰۰ سالهی پادشاهی را در ایران درهمپیچید. حتی برخی از غیرمذهبیها هنوز دلبستگی عاطفی عمیقی به این واقعهی تاریخی دارند. به باور آنها اتفاق فرخندهای رخ داد، در حالیکه انقلاب ۵۷ دروغی بزرگ بود و نظام پادشاهی تغییری نکرد و پادشاهی ولایت فقیه جانشین پادشاهی غیرمذهبی شد، و اسلام سیاسی با تمام توان به جنگ ملیت ایرانی رفت.
انقلاب مشروطیت، و نه انقلاب ۵۷، رویداد فرخندهی تاریخ چندهزار سالهی ایران است. پادشاهی سنتی، در انقلاب مشروطیت ایران درهمپیچیده شد. برعکس، انقلاب اسلامی شکست کامل انقلاب مشروطیت بود. مشروعهطلبی بر مشروطهطلبی پیروز شد، و شیخ فضلالله نوری، که مخالف مشروطه بود، قهرمان کتاب تاریخ در حکومت جمهوری اسلامی شد.
از انقلاب مشروطیت تا انقلاب ۵۷، دورهی استثنائی تاریخ ایران پس از اسلام است. این همان دورهی کوتاه ولی بینظیری است که برای نخستین بار هویت ملی نیمهجان ما، نه تضعیف، که تقویت شد. از ناسیونالیسم خام و رمانتیک این دوره بسیار گفتهاند. با توجه به آنچه که بر ایران رفته بود، و پس از این دوره بر ایران رفت، تنها صرف وجود این ناسیونالیسم، صرف نظر از محتوای آن، پدیدهای شگفتانگیز است.
خدعهی بزرگ یا آرزواندیشی
آرزواندیشی (انشاءالله که گربه است) یک ویژگی فرهنگی و از خلقیات ما ایرانیها است.
مسئلهی اصلی این نیست که انقلاب ۵۷ خدعهی بزرگ رهبری بود یا آرزواندیشی نیروهای سیاسی یا هر دو. بزرگترین اشتباه بیشینهی نیروهای سیاسی اشتباه در تشخیص هویت بود. موضوع تنها این نیست که "ما برای آزادی انقلاب کردیم ولی استبداد مذهبی جانشین استبداد غیرمذهبی شد". مسئله این است که این "مائی" که انقلاب کرد چه جور "مائی" بود. مسئله این است که "ما"ی رهبری خودساختهی امت اسلامی بر "ما"ی هویتطلبی ملی ایرانی پیروز شد. به معنی دقیق کلمه، انقلاب ۵۷ خودکشی دستهجمعی ملت ایران بود.
جانسختی هویت ایرانی
حس هویت ملی زندگی مستقل خودش را دارد. ایدهای است که دوست ندارد بمیرد، اما همیشه پیروز نیست. از سومر، اکّد، آشور، و بابل اکنون چه ماندهاست؟ ملیت ایرانی هم قاعدتاً سدهها پیش باید نیست و نابود میشد. جانسختی هویت ایرانی براستی شگفتانگیز است.
منبع: سایت ایرانیان