به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، خرداد ۲۳، ۱۳۹۱

جشن شصتمين سال سلطنت ملكه انگليس
وقتي به ملكه انگليس و عمر بيكرانش مي‌انديشم با خودم مي‌گويم پس آنها هم از اين جور چيزها و كسان پيري‌ناپذير دارند!
ما از روزي كه به ياد داريم ايشان تقريبا‌ با همين ريخت و قيافه و همين صداي جوان و مليح ملكه انگليس بوده است.
اصلا‌ گاهي او را با اليزابت اول اشتباه مي‌گيرم! چه چيزها كه نديده و با چه كساني كه محشور نبوده است، ديدارها با كساني كه مي‌گذشتند و او مانند ريگ كف جوي برجاي بوده است. «ملك فاروق» آخرين پادشاه مصر، شايد براي دلخوش كردن خودش، سرانجام يك حرف حسابي در زندگي زد و آن اين بود كه گفت دوران شاهان سپري شده است! و تا سالياني نه چندان دور فقط پنج شاه در جهان باقي خواهند ماند، چهار شاه ورق و يكي هم شاه انگليس! اما يكي، دو روز پيش جشن و كارناوال شصتمين سال سلطنت ملكه در لندن با تشريفات پرزرق و برق برگزار شد. اتفاقا‌ خبرش را در اخبار بعد از ظهر صدا و سيما ديدم كه تظاهرات اعتراضي شماري از جمهوري‌خواهان انگليس را گزارش مي‌كرد و چند نكته دستگيرم شد: يكي اينكه با همه اين حرف‌ها خبرنگار جمهوري اسلامي در لندن حضور دارد و آزادانه هر جا دلش بخواهد مي‌رود! ‌ دوم اينكه در آن كشور چنان كساني خواهان سرنگوني سلطنت، آن هم تحت حمايت پليس و با حضور خبرنگاران داخلي و خارجي، گزارشگر ما هم فقط خبر پخش نمي‌كرد، به نوبه خود از برگزاري آن جشن پرهزينه آن هم در شرايطي كه اروپا به خاك سياه نشسته است، انتقاد مي‌كرد. باري جمهوري‌خواهي در عصر جديد، در نيمه اول قرن هفدهم براي اولين بار در همين انگلستان آغاز شد و به نتيجه هم رسيد و آقاي كرامول، سر شاه چارلز اول، را مانند دسته گل بريد و گذاشت كف دستش. منتها آنقدر بد منصبي و استبداد و آزار و تعصب نشان داد كه مردم عطايش را بر لقايش بخشيدند و به سراغ فرزند شاه سربريده يعني چارلز دوم رفتند و او هم با وجود خاطره دسته‌گل پدري چندان آزادمنش نبود! و سرانجام آزادي و دموكراسي هنگامي پيروز شد و جا افتاد كه فرهنگ و درك و شعور توده مردم به آمادگي و بلوغ لازم رسيد. در همين كشور در زمان كودكي من، ‌ژرژ ششم عموي همين ملكه را دولت و مجلس به دليل مخالفت با نوع ازدواج و انتخاب همسرش از سلطنت خلع كردند. اما ديگر زمان، زماني نبود كه سرش را هم مثل دسته‌گل ببرند، ‌بلكه با احترام و مثل دسته‌گل به خانه فرستادندش و او را به عنوان مردي كه عشق را به سلطنت ترجيح داد در ادبيات عشقي و شكسپيري جهان جاودانه كردند. اما ببينيم مردم انگليس كه غالبا منطقي و عقلاني مي‌انديشند و آزادانه مي‌توانند حزب جمهوري‌خواهي داشته باشند و اين زرق و برق‌هاي نمايشي و كارناوالي را كنار بگذارند، چرا به اين سنت چسبيده‌اند؟ ممكن است دلايل مختلفي، وجود داشته باشد. اما كساني كه براي سلطنت‌هاي اروپايي جنبه نمادين قايلند اگر در همه موارد بيجا بگويند در مورد انگليس چنين امري مي‌تواند تحت‌تاثير دو عامل داخلي و بيروني حقيقت داشته باشد. عامل داخلي اين است كه بريتانيا وارث بزرگ‌ترين امپراتوري تاريخ است! از آنهايي كه خورشيد هرگز در افق آن غروب نمي‌كرد! امروز نيز اثري و حرمتي از آن امپراتور و از آن افق و خورشيد غروب‌ناپذير وجود دارد! اگر فراموش نكنيم كه ملكه بريتانيا در عين حال ملكه انگليس در كشور پاسيفيكي نيوزيلند در دل اقيانوس كبير، استراليا در كنار اقيانوس هند و كانادا در دو كرانه اقيانوس اطلس و اقيانوس كبير است، تازه با كشورهاي مشترك‌المنافع در پنج قاره كاري ندارم. اين احساس عظمت امپراتوري نزد مردم بريتانيا بستگي زيادي به وجود ملكه دارد! از سوي ديگر عامل بيروني، احساسات وابستگي و پيوستگي ملل آن چهار دولت بريتانيايي فرادرياها به سرزمين مادر است. فارغ از اينكه درصدي از جمعيت‌هاي آنان را مهاجران گوناگون تشكيل مي‌دهند، اما كلا فرزندان همان كلوني‌هاي بريتانيايي هستند كه هسته‌هاي وجودي اين كشورها را تشكيل دادند و به كلونياليسم بريتانيا معني جهاني و امپراتوري بخشيدند! ‌اينان نمي‌خواهند براي هويت و تاريخ خودشان قدمتي 200ساله يا در اين حدود قايل باشند، آنان خود را بريتانيايي و وابسته به كشور مادري داراي احترام و قدرت و تاريخ و فرهنگ و ادب و صنعت و اقتصاد مي‌دانند كه اگر اين رشته ارتباطي ميان آن كشورهاي مستقل قطع شود آن هويت و آن نياز فرهنگي آسيب خواهد ديد! ملل براي هويت خودشان، ‌براي تاريخ اجتماعي و فرهنگي و سياسي خودشان احترام قايلند و در حفظ آن مي‌كوشند، به اين دليل است كه آنها نيز در حفظ ملكه‌اي كه فقط روي تمبر و اسكناس و به صورت نماينده و فرماندار كلي بي‌اختيار حضور دارد مي‌كوشند .
فريدون مجلسي ـ شرق