به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، خرداد ۲۹، ۱۳۹۱

گفت و گوی رادیو فرانسه با پرستو فروهر 
دادخواهی برای انسانیت
"پرستو فروهر" فرزند داریوش و پروانه فروهر خودش را یک "هنرمند تجسمی "معرفی می کند. او در سال 1341 در تهران چشم به جهان گشود و فارغ التحصیل رشته هنر از دانشگاه تهران است.
می گوید ، بنا به ضرورت در دو سال گذشته دو کتاب نوشته است. کتاب اولش در سال 2011 به نام "سرزمینی که پدر و مادرم در آن به قتل رسیدند" را به زبان آلمانی منتشر کرد. او دراین کتاب به ماجرای قتل داریوش فروهر و پروانه فروهر، می‌پردازد که یکی از رشته جنایاتی بود که به قتل‌های زنجیره‌ای شناخته شدند.
کتاب دوم او "بخوان به نام ایران" نیز به خاطرات او ازدوران مختلف زندگی سیاسی پدرو مادرش باز می گردد.
پرستو فروهر در گفت و گو با خبرنگار بخش فارسی رادیو فرانسه می گوید، بنا به ضرورت اقدام به نوشتن کتاب ها کرده است.
او تاکنون چند نمایشگاه نقاشی و طراحی و چیدمان، با موضوع حقوق بشر و حقوق زنان در جشنواره برلین، موزه زنان در شهر بن، فرانکفورت، استانبول، ملبورن، بمبئی، رم، گراتس، موزه بروکلین در نیویورک و چند شهر دیگر اروپایی و آمریکایی برپا کرده است.
شهرداری" اوفن‌باخ" آلمان نیز جایزه دوسالانه "سوفی فون لاروش برای برابری جنسیتی" را درفوریه سال 2012 به پرستو فروهر اهدا کرد.
متن کامل این گفت و گو در ادامه آمده است.
پیشاپیش به یکی از سوالات من پاسخ داده اید، چون بر ای من هم جالب بود که بدانم "پرستو فروهر" بیشتر نویسنده است یا نقاش یا یک فعال حقوق بشر؟
بیشترش را نمیدانم. اما به هر صورت، همان طور که گفتم، خودم را به عنوان "هنرمند تجسمی" می شناسم. بقیه کارها را از سَر ضرورت انجام می دهم . منظورم نوعی وظیفه نیست، بلکه یک نوع، تعهد و شوق هم در آن است.
کار "هنرهای تجسمی" را از چه سالی شروع کرده اید؟
زمانی که دیپلم گرفتم، دانشگاه ها در پی آن نقلاب فرهنگی (کذایی) بسته شدند و من بعد از مدتی به کلاس های نقاشی رفتم وبه مرور نقاشی در زندگی ام جدی و جدی تر شد تا این که در سال 1362 وقتی دانشگاه ها بازگشایی شدند در کنکور هنر شرکت کرده وپذیرفته شدم و از آن زمان به بعد "هنرهای تجسمی" به مشغله اصلی زندگی و کارم تبدیل شد.
بخشی از نقاشی های تان تلفیقی از علائم راهنمایی و رانندگی با موضوع اجتماعی و زنان است!
بله، اسم این کار "نشانه" است.
این "نشانه ها" از کجا در ذهنِ تان، شکل گرفت؟
در زمینه ی" کار تجسمی" از ابزارها و راه های بیان ِ متفاوتی استفاده می کنم. مثلا طراحی کامپیوتر، انیمیشن و چیده مان، کار می کنم . یا این که حتا طراحی های کاغذ دیواری انجام می دهم. سعی می کنم آن چه را که به نظرم می آید با زبان های مختلفی بگویم.
ما در دنیای مدرن عادت کرده ایم که نشانه ها را سریع ببینیم و پیام شان را دریافت کنیم. نشانه های راهنمایی و رانندگی از نوع علائم تصویری هستند که می توانیم آنها را خیلی سریع بخوانیم و خیلی سریع هم پیام شان را بگیریم و اجرا کنیم.
طوری تربیت شده ایم که این علائم به ما می فهمانند، خیلی سریع باید از آنها تبعیت کنیم .
به نظر من تلفیق این زبان ساده و در عین حال بسیار گویا، با ساختار حضور زن در جامعه اسلامی به ویژه در ایران، با هم خیلی خوب می توانست جفت و جور شود.
سعی کرده ام در این سری از کارها از این تلفیق استفاده کنم. ما علامت سبقت ممنوع را در علائم راهنمایی و رانندگی داریم. حال، وقتی مرد و زن رابا دو ماشین در این علامت، جایگزین می کنیم بیننده خیلی راحت می فهمد که اینجا قاعده بر این است که مردها جلو باشند. یا وقتی در یک نشانه فضای حضور برای زن، نیمی از فضای حضوربرای یک مرد است دقیقا بیننده خیلی سریع می گیرد که این نشانه از کم حقوق بودن ِ زن در مقابل مرد حکایت دارد. این زبان صریح و گویای علائم تصویری بود که مرا جذب کرد تا ازآن برای بیان تِم دیگری استفاده کنم.



از کم حقوق بودن زن در مقابل مرد صحبت کرده اید واستفاده از نشانه های تصویری برای بیان برابری جنسیتی، چند ماه قبل هم شما جایزه دو سالانه "سوفی فون لاروش" رابرای برابری جنسیتی از طرف شهرداری "اوفن باخ" آلمان دریافت کرده اید، تعریف تان از برابری جنسیتی چیست؟
برابری جنسیتی مثل بسیاری از ایده های مدرن در دنیای ما، یک امر مطلق نیست و حتا در جوامع غربی که در آن زندگی می کنیم هم به صورت کامل تحقق پیدا نکرده است. در غرب هم اگر چه بر اساس قوانین شاید این برابری وجود داشته باشد ولی در بسیاری از موارد مانند حقوق ماهیانه زنان با اجحاف هایی رو به رو هستند. اما درایران وهمچنین در بسیاری ازکشورهای دیگر بر اساس قانون حقوق زنان پایمال می شود و به آن اندازه ای که انسانیت مردها به رسمیت شناخته می شود، انسانیت زنان را به رسمیت نمی شناسند.
به اعتقاد من این یک امری است که باید برای آن تلاش کرد. در برخی جوامع مثل جامعه ی ما، این مسئله حالت مُعوّجی دارد برای این که رشد ذهنی جامعه بسیار جلوتر از قوانینی است که دست و پای حرکت و رشد را برای زنان و حضور انسانی آنها در جامعه می بندد.
برابری جنسیتی را در جامعه ایرانی در داخل و خارج از ایران را چطور ارزیابی می کنید؟
بر خلاف آن چیزی که خیلی ها می گویند که ما همچنان مشکل فرهنگی داریم من معتقد هستم که ما بیشتر مشکل قوانین داریم. به همین دلیل برای من توجه به جامعه ایرانی داخل کشور خیلی مهم تر است.
در آنجاست که قوانین، دست و پای زن را برای حضور برابر، می بندد. البته مسلم است که همچنان، چه در داخل ایران و چه در خارج از ایران مشکلات فرهنگی برای پذیرش عمیق و صادقانه ی برابری جنسیتی داریم . اما اصل قضیه در قوانین "ضد زن" است که حقوق زنان را همچنان پایمال می کند. برای تغییر این قوانین باید تلاش کنیم.
یک بار دیگر باز می گردم به خانم پرستو فروهر،در یکی از مصاحبه های تان گفته اید که والدین اسم تان را پرستو گذاشتند چون در بهار متولد شده اید و پرستو پرنده ای است که پیام آور بهار است و بیشتر دوران کودکی تان دور از پدر بوده اید چرا که اودر زندان بود و برای تان نامه هایی را از زندان می نوشت، این روزها نام فرزندان نسرین ستوده و نرگس محمدی را که در زندان به سر می برند بسیار می شنویم، پرستو فروهر وقتی نام این کودکانی را که مادران شان در زندان به سر می برند می شنود چه حس مشترکی با آنان دارد؟
واقعا تلخ است. تکرار تجربه های تلخ از نسل به نسل همین طورادامه دارد واین ذهن را خیلی تلخ و سنگین می کند. یک بار به دیدن خانواده "نسرین ستوده" که برای من دوست عزیز و گرامی است، رفتم. شوهراو (آقای رضا خندان) به من نامه هایی که نسرین روی دستمال کاغذی برای دختر و پسرش نوشته بود و یک جور قاچاقی به بیرون فرستاده بود را نشان داد گویی تمام تجربه های تلخ دوری از پدر در دوران کودکی در من زنده شد.
متاسفم که ما، د رسرزمینی زندگی می کنیم که گویی در دور بسته سرکوب از سوی دیکتاتوری در یک تله گیر افتاده ایم و هر چه، نسل بعد از نسل تلاش می شود انگار همچنان این تَلِه شکسته نمی شود. این روزها اینترنت، پر از تصویر دوقلوهای "نرگس محمدی" است . هنگامی که این تصاویر را می بینم فقط حس درد و تلخی و در عین حال خشم، نسبت به کسانی که به خودشان حق می دهند چنین سرنوشت هایی را رقم بزنند و خانواده ها را به دلیل داشتن عقاید سیاسی مخالف، دستگیر کنند و ویرانی های دنباله دار بوجود بیاورند، پدید می آید.
به تکراراین اتفاقات و تجربیات تلخ اشاره داشته اید( که بجا و درست هم می گوئید شاید اگر کتاب زندگی خیلی از افراد را ورق بزنیم صفحات مشابه و قصه های مشابه زیاد بخوانیم و ببینیم) چقدر مردم ایران را در مقابل این اتفاقات و تکرارها وهمین طور در مقابل قتل های زنجیره ای مسئول می دانید؟
مسئولیت اصلی بر دوش حاکمانی است که زور می گویند و استبداد را به عنوان شیوه حکومت به جامعه تحمیل می کنند. اما د رعین حال مردم هم مسئولیت های اجتماعی در مقابل سرنوشت جامعه و آدم هایی که برای بهبود وضع جامعه تلاش می کنند و همین طور نسل به نسل زیر ساطور دیکتاتوری می روند، دارند.
این مسئولیت وجود دارد و به طور مسلم به آن اندازه ای که باید به آن بها داده نمی شود وگرنه، ما امروز در اینجا نایستاده بودیم. بلکه شاید توانسته بودیم که تغییری در وضعیت پدید بیاوریم. اما خب، مسئولیت اصلی با طرف مقابل، یعنی آنهایی است که خواسته ها و حق مردم را سرکوب می کنند و اجازه بروز تغییر را نمی دهند.
خانم فروهر با توجه به فراز و نشیب های زیادی که در مسیر زندگی داشته اید( و شاید به نوعی می توان گفت که تلخ ترین تجربیاتی که یک انسان می تواند در زندگی تجربه کند را پشت سر گذرانده اید) چقدر حس از دست دادن در درون شما جولان می دهد و برای خودش جایگاهی دارد؟
درست است که فاجعه هایی به زندگی من، بار شده است اما در عین حال وقتی به عقب باز می گردم فقط فاجعه ها را نمی بینم بلکه مسیر شریف و انسانی تلاش برای کلنجار و راه باز کردن از داخل ِ تله ی فاجعه را هم می بینم. نه درخودم، بیش از هر کس این را در پدروماردم می بینم.
به هر صورت شاهد زندگی و تلاش آنها در دوره ی استبداد آریامهری و بعد دوره ی کوتاه امید های دور و دراز به انقلاب و بعد هم نا امیدی و دوباره خود را جمع کردن و سر پا ایستادن و آغاز به تلاش کردن، بودم. این د رست است که با تجربه ها و شکست های سنگین همراه بوده است ولی در عین حال درتلاش انسانی، نوعی شَعَف و امید به بازکردن راه به آینده وجود دارد که خیلی وقت ها گرما بخش است وانسان را شاد می کند.
این طور نیست که نگاه به گذشته فقط پر از تلخی ِ فاجعه باشد . من خودم هم در کلنجار با فاجعه ی قتل پدر و مادرم و پس از آن به ثمر نرسیدن تمام تلاش هایی که برای دادخواهی انجام داده ام ، همواره به خودم نهیب می زنم که خودِ ایستادگی هم، می تواند به آدم نوعی حس زلال انسانی بدهد.
هرچه که با این فاجعه ها بیشتر کار و سعی شود که برای آن بستر سازی و آن را به شیوه های متفاوت بیان کنیم، نگاه به فاجعه را از تلخی نجات می دهد. یعنی انرژی را که در آن است به یک نوعی از انرژی مثبت برای جلو رفتن تبدیل می کند و این چیزی است که به من برای دوباره تلاش کردن، نیرو می دهد.
پس از کشته شدن پدر و مادرتان آنچه از آنها به یاد داشته اید را در دو کتاب نوشته اید و حتا مجموعه اشعار مادرتان را گردآوری کرده اید ، پرستو فروهر چقدر به خودش در این سال ها فکر می کند؟
این را جدای از هم نمی دانم. اگر برای دادخواهی تلاش کردم و اگر برای بازپس گیری ، حضور و حق حافظه برای خودم و دیگران تلاش کرده ام این ها همه برای حفظ انسانیت خودم هم بوده است . این را صرفا برای دیگران انجام نمی دهم. این کار را برای این می کنم که اگر غیر ازاین باشد، خودم را به عنوان یک انسان، گم خواهم کرد .
گاهی در زندگی در موقعیت هایی قرار می گیریم که اگر واکنشی درخور به آن نشان ندهیم نمی توانیم با خودمان هم کناربیائیم . بنا براین تنها برای آنها یا نوعی تعهد به دیگران نیست که این کارها را انجام می دهم بلکه نوعی هم تعهد به انسانیتِ خود و پافشاری روی حقوق انسانی خود است.
ما حق ِ داشتن حافظه تاریخی داریم. وقتی مامورانی در خانه ی پدر و مادرم می ریزند و تمام تاریخی را که شاهد ذره ذره، کار کردن آنها برای ساختنش بودم در عرض چند ساعت غارت می کنند و یک صحنه ی چندش آوری مثل پاره پاره شدگی یک تاریخ به جا می گذارند.
حال اگر نسبت به این مسئله، واکنش صحیح انسانی که آن هم "باز پس گیری" این حق است انجام ندهم، انسانیت خود را از دست داده ام. بنا براین من این دو را از هم جدا نمی کنم.
تلاش بسیاری برای دادخواهی در خصوص قتل های زنجیره ای انجام داده اید که تا امروز پاسخ درستی از سوی مسئولان جمهوری اسلامی به آن داده نشده است( نه تنها به شما بلکه به تمام خانواده هایی که د رپرونده قتل های زنجیره ای به نوعی داغدار شده اند و پیگیر بودند) انتظار دارید در این دادخواهی چه اتفاقی بیافتد؟
می خواهم بگویم درست است که دستگاه قضایی جمهوری اسلامی به وظیفه ای که بر دوشش بوده برای پیگیری صحیح و عادلانه همراه با راستگویی این پرونده، شانه نداد و روند برعکسی را طی کرد، اما درطی این تلاش نوعی آگاهی عمومی نسبت به این جنایت ها و روندی که پس از آن طی شد در جامعه بوجود آمد.
نوعی آگاهی نسبت به حق ِ خود برای وادار کردن مسئولان به پاسخگویی بیشتر از گذشته در بین مردم ایجاد شد. این ها دستآوردهای تلاشی بود که همه ما و نه فقط من، بلکه بسیاری از دیگر قربانیان قتل ها و جنا یت های سیاسی و دگر اندیشان مطبوعات و بسیاری کسان دیگرانجام داده اند.
بخش دیگر سوال شما به این باز می گردد که چه انتظاری دارم و کجاست آن نقطه پایانی که درآنجا آرامش به من باز خواهد گشت. در واقع دادخواهی به اعتقاد من، وقتی انجام می شود که در یک روند قضایی حقوقی صحیح، تمامی ابعاد چنین جنایت هایی آشکار شود و تمام آن نگفته ها از سوی کسانی که چنین جنایت هایی را نه تنها انجام دادند، بلکه بافت و ساختار آن را در دل حکومت ساختند در دادگاه صالحه ای که قصدش اجرای عدالت باشد مطرح شود وتمامی زوایای این جنایت ها آشکار شود.
آن وقت است که در واقع داد خواهی به یک سرانجام عادلانه می تواند برسد. این جنایت ها از سوی یک دستگاه حکومتی انجام شده است. خود کسانی که به عنوان مجریان قتل در پرونده اعترافاتِ شان را خوانده ام، گفته بودند که از سال ها پیش حذف فیزیکی "دگراندیشان" جزو وظایف سازمانی آنها بوده است، بنا براین مسئله این نیست که افراد خاصی که این عمل را مرتکب شدند دستگیر شوند.
آنها فرمانبر ساختاری بودند که در آن دستور دهنده و بستر فکری که این آدم ها د رآن تربیت شده اند و به خودشان اجازه داده اند چنین بکنند هم، مهم است.
بنا براین کل این ساختار است که باید آشکار شود و پاسخگو باشد. مسئله پاسخگویی حاکمیت به جامعه است.
در خرداد ماه هستیم، اجازه بدهید یک سوال خردادماهی، هم بپرسم. اتفاقاتی را که پس از خرداد سال 1388 و انتخابات ریاست جمهوری در ایران افتاد و همین طور پیامد های آن را چطور ارزیابی می کنید؟
وقتی که این روزها فرا می رسد همه مثل یک معجونی از تلخی و در عین حال غرور به آن روزها فکر می کنند. آن روزهایی که مردم میلیونی به خیابان آمدند با آن شور و شَعَف تلاش کردند که حقوق از دست رفته شان را پس بگیرند ومطالبه اصلی شان" حق تعیین سرنوشت" بود.
وقتی به شعار اصلی "رای من کجاست؟ " نگاه می کنیم می بینیم که جامعه می خواهد حق تعیین سرنوشت خود را از حکومتی پس بگیرد که این حق را برایش قائل نیست.
خاطره ی آن روزها و سیل جمعیت به من نیرو می دهد. حالا اگر با سرکوبِ خشن یا در عدم وجود ساختارهای کارای سیاسی که بتوانند حرکت را علی رغم سرکوب به پیش ببرند، مواجه شدند و یا اگر که عقب نشینی کرده اند و امروز آن جامعه در لاک خود فرو رفته است اما همچنان سعی می کند امید را در خودش حفظ و پیدا کند. امیدوارم بتوان آن را آتش زیر خاکستر تعبیر کرد . آنها خواسته های به حق مردم هستند که در طی دوره های مختلف در طول تاریخ طولانی تلاش کردند به آن برسند. خواسته ی اصلی مردم ، زندگی انسانی و آزاد در یک جامعه ای است که به آنها حق تعیین سرنوشت شان را بدهد.