رهایی
این دوست ِ دیرینه که همراه ِ صبا رفت
بی پیک و خدا حافظی از جمع شما رفت
نگذاشت ببینیم
دگر بار رُخش را
بنهاد بدل دردی و بی فکر ِ دوا
رفت
آن آرزو و شور و شرر ، وانهمه امّید
نابود شد و همچو غباری به هوا رفت
گه حسرت این خورد و گهی غصه ی آن را
دیدی که از این غصه و آن قصه جدا رفت
سرگرم دو صد چون و چرا بود و
معما
نشنفته ز کس پاسخ و بی چون و چرا رفت
سرشار ز نیرنگ و بلا عمر من و توست
او لیک از این فتنه و آشوب
رها رفت
چون دید که آسایش ِ او روی زمین نیست
پر زد چو کبوتر ز جهان ، سوی خدا رفت
در
سوگ ِ دکتر هوشنگ صمیمی
مسعود عطائی 1.10.2015