محمد اعظمی
پاسخی به برخی پرسش ها، پیرامون انتخابات!
آزادی براى همه ملت ها، سقف دارد.
سقف آزادی رابطهى مستقیم با قامت فکری مردمان دارد.
با همت بلند مردمان، سقف بلند میشود.
در جامعه ای که قامت تفکر و همت مردم کوتاه باشد، سقف آزادى هم به همان نسبت کوتاه می شود.
وقتی سقف آزادی کوتاه باشد، آدم های بزرگ سرشان آن قدر به سقف می خورد که حذف می شوند.
آدم های کوتوله اما راحت جولان می دهند.
بعضی از آدم های بزرگ هم برای بقا، آن قدر سرشان را خم مي کنند که کوتوله می شوند.
آن وقت سقف ها هی پایین و پایین تر می آید و مردم هی بیشتر و بیشتر قوز می کنند،
تا این که تا کمر خم می شوند و دیگر نمی توانند قد راست کنند
آزادىِ مردم، نيز می شود یواشکی و زندگى شان مي شود جهنم!
می گویند این تفسیر زیبا و عمیق از آزادی را، داستایفسکی بیان کرده است. نگاه معناداری به آزادی است. مناسب دیدم آن را پیش از ورود به مطلبم نقل کنم.
چند روز پیش مطلبی همراه بهزاد کریمی عزیز منتشر کردیم که انتقادات و پرسش هائی را در فیس بوک و به شکل شفاهی، برانگیخت. می کوشم به کوتاهی نظرم را پیرامون آن ها بیان کنم:
همه می دانیم که انتخابات در ایران غیردموکراتیک و تبعیض آمیز است. هیچ ربطی، به تاکید می گویم هیچ ربطی به انتخابات با تعریف شناخته شده جهانی اش، ندارد. اساسا در جمهوری اسلامی حق انتخاب آزادانه وجود ندارد. احزاب و رسانه های مخالف و ... ، ممنوع اند. اعضای این تشکل ها، اگر زنده مانده باشند، در زندان و یا در خارج از کشور اند. آن هایی هم که جان بدر برده و در ایران مانده اند، حق فعالیت علنی ندارند. روی این واقعیات احتمالا توافق هست. پس مشکل چیست که نیروهای خواهان تغییر و مدافع تحول در کشورمان، برای اتخاذ سیاست در قبال انتخابات، چنین به جان هم می افتند و بعضا در برابر هم صف آرائی می کنند؟ فکر می کنم مشکل این است که در ایران، این رای گیری ها را در جایگاه انتخابات های شناخته شده قرار می دهیم و نسبت به آن اتخاذ سیاست می کنیم. این بزرگ ترین خطای ماست. در اتخاذ سیاست اگر بخواهیم منصفانه سخن بگوئیم، می بینیم هم مخالفانی که توصیه به شرکت می کنند، به واقعیاتی توجه دارند و هم، کسانی که روی برتافتن از این انتخابات را پی می گیرند، حرف هائی برای گفتن دارند. چون در همین انتخابات با همین مختصات تنگ و ناعادلانه، امکان دخالت مردم باز منتفی نیست. از آنسو، کسانی که شرکت در انتخابات را مفید نمی دانند و به نفی آن رسیده اند، سقف آزادی را نمی خواهند به اندازه ای کوتاه بگیرند و چنان خم شوند که مردم نتوانند کمر راست کنند.
می بایست جریانات سیاسی درک و دریافت از انتخابات و چارچوب کلاسیک آن را در ذهن خود تغییر دهند تا بتوانند در رابطه با آن، سنجیده تر برخورد کنند. به این رای گیری می بایست به مثابه یک فرصت برای دخالت نگریست. میدانی است که قدرت حاکم باز کرده است. ضوابطش را تعیین نموده و داور را هم خود مشخص کرده است. اما در این سو، بازیگر دیگری به نام مردم وجود دارد، که با دستگاه ولایت نیست. این مردم اگر خوب بتوانند با کارت خود بازی کنند، قدرت این را خواهند داشت تا تمام کاسه کوزه های آنان را بر سرشان خراب کنند. با این کارت هم می توان از انتخابات روی برگرفت و هم این یا آن نیرو در درون قدرت را از آن محروم نمود.
در جریان جبش ۸۸ –جنبش سبز- مردم برای نخستین بار کلیشه عدم شرکت در تظاهرات های مطلقا حکومتی را شکستند. در آن حرکات شرکت می کردند تا بازی دستگاه ولایت را به هم بزیزند. آن حرکات و هر تجمعی، کابوس دستگاه ولایت شده بود. اکنون انتخابات، در جمهوری اسلامی چنین وضعی را دارد. کابوس حکومت شده است. از خرداد ۷۶ تا کنون، انتخابات مفهوم گذشته خود را از دست داده و دوره های انتخاباتی، خواب از چشم دستگاه ولایت ربوده است. این کابوس در انتخابات ریاست جمهوری بیشتر است. به تجربه دیده ایم در این دوره ها مردم به حرکت افتاده و جنبش پدید آورده اند. نمونه برجسته آن جنبش ۸۸ بود. در انتخابات مجلس کمتر برآمد وسیع توده ای وجود داشته است. در این انتخابات، به نظر می رسد شرکت مردم نسبت به انتخابات مجلس قبل بیشتر شود و اگر با اتفاق غیر منتظره ای روبرو نشویم، بعید است در این وضعیت، با جنبش بزرگی مواجه شویم. هر چند که نوع برخورد دستگاه ولایت می تواند بر زمینه رشد نارضایتی ها و حاد شدن صف بندی ها در بالا، وضعیت ویژه ای پدید آورد و در نتیجه آن، جنبشی شکل گیرد.
اهمیت دامن زدن به جنبش ها، از جمله جنبش اعتراضی از طریق رای، این است که به شکل دادن ترکیب این یا آن نهاد و یا بالا کشاندن این و یا آن فرد، محدود نمی شود. اگر جنبشی می توانست شکل گیرد، قبل از کمیت نمایندگان این یا آن جناح در مجلس، تغییر فضای عمومی جامعه، اهمیت پیدا می کند. نهاد مجلس زیر سیطره قانون اساسی و احکام حکومتی در بهترین حالت تحولی اساسی در کشور ایجاد نمی کند، اما برآمد جنبش معادلات را تغییر می دهد. مرتجعان را عقب رانده، از متزلزل ها، بسته به قدرت جنبش، نیروی همراه می سازد. در این حالت فضای روانی مردم قوی تر و ترس و ارعاب در دل حکومت و دستگاه سرکوبش بیشتر خواهد شد. چنین شرایطی، فضا و بستر مناسبی برای حرکت نهادهای سیاسی و جامعه مدنی ایجاد می کند. این شرایط، در انتخابات مجلس قابل مشاهده نیست. از این رو سرمایه گذاری روی تشویق مردم ممکن است حتی نتواند جنتی و یزدی را هم از رفتن به خبرگان باز دارد، که در این حالت، حاصلش بسیار منفی است.
مجموعه شرایط متناقض بالا ما را بر آن داشت که اعلام کنیم ما نمی خواهیم سقف آزادی را چنان کوتاه بگیریم که نتوانیم قد راست کنیم. همزمان خواسته ایم، رابطه مان را با آن بخش از نیروهای خواهان تغییر، که قصد دخالت در این رای گیری را دارند، قطع نکنیم. با آن ها سخن گفته ایم. رفقا و دوستان عزیزی آن را متناقض دیده اند. اساس انتقاد یاران ما این است: نمی شود گفت هم شرکت نمی کنیم هم به آن ها که شرکت می کنند رهنمود بدهیم؟
چرا نمی شود؟ اشکالش چیست؟ نظرم را توضیح می دهم:
از نظر ما در انتخابات مجلس، جریانات و نیروهای تغییر و تحول در ایران، به دلیل ارزیابی های متفاوت، به تاکتیک های مختلفی رسیده اند. ما با تاکید بر پاره ای از واقعیات، به این انتخابات نه گفته ایم. نیروئی نیز با دیدن جنبه های دیگری از واقعیات، شرکت و یا به بیان دقیق تر، دخالت در آن را مفیدتر تشخیص داده اند. از نظر ما این دو تاکتیک، هر دو، استراتژی تغییر را دنبال می کنند. به همین خاطر اهمیت دارد رابطه آنها با هم محکم بماند و مستمر ادامه یابد. بعد از انتخابات این دو بهم میرسند و استراتژی و سیاست تغییر را باید پی گیرند. پس از انتخابات با توجه به نارضائی عمومی و تعمیق شکاف و صف آرائی حاکمان در برابر هم، بعید نیست با حرکات اجتماعی مواجه شویم و حتی جنبشی شکل گیرد.
ما تاکتیک "نه" به این انتخابات را پیشنهاد نمودیم. اگر با آن همراهی عمومی شود از نظر ما دستاورد بیشتری برای مردم خواهد داشت. اما زمانی که بخش دیگری از نیروی طرفدار تغییر، سیاست دیگری را دنبال می کند، ما خود را موظف می دانیم با آنها حرف بزنیم. صف بندی تند در برابر یکدیگر جدا از نادرست بودنش، جثه ما را ضعیف تر کرده و صدایمان را کم طنین تر می کند. ما یک خانواده هستیم نمی توانیم قطع رابطه کنیم. رابطه ما محدود به سیاست در قبال انتخابات نیست. انتخابات یکی از موضوعات سیاسی است و نمی تواند اساس رابطه ما را تعیین کند. مگر رفتار ما –به لحاظ روش- در خانواده چگونه است؟ اگر فرزندمان در انتخاب رشته درسی و یا انتخاب محل زندگی و مسافرت نظر ما را نپذیرفت، چه می کنیم؟ بایکوتش خواهیم کرد؟ هیچ سخنی با او نمی گوئیم؟
یکی از دوستان دیگر از زاویه اهمیت شرکت در انتخابات، سخن ما را نقد کرده و نوشته است: یک موسسه پژوهشی، "استراتژی تحریم انتخابات" را مورد بررسی قرارداده و از ۱۷۰ کشوری که بررسی کرده در همه آنها برنده تحریم، حزب حاکم شده است. چند نمونه را هم چنین ردیف کرده است:
عراق- تحریم گروه های سنی در سال ۲۰۰۵، باعث شد شيعيان بتوانند با کسب اکثريتِ مطلق در مجلس٬ قانون اساسی را تدوين و در نهايت تصويب کنند. در مصر- در انتخاباتِ اکتبِر ۲۰۱۲ مخالفاِن اخوانالمسلمين تصميم به بايکوت گرفتند و جلسات شورایِ دوِم قانوِن اساسی مصر را تحريم کردند. اسلامگراها قانون اساسیِ را تدوين کرده و به تصويب رساندند. افغانستان- در سال ۲۰۰۹ عبدلله عبدلله به عنواِن نامزِد مخالفان به همراهِ حامد کرزی به دوِر دوِم انتخاباتِ افغانستان راه يافت ولی در اعتراض به عملکرِد نادرستِ دولت٬ تقلبهایِ انتخاباتی٬ از حضوِر در دوِر دوم انصراف داد. به شکست او انجامید. در ونزوئلا -مخالفان چاوز در سال ۲۰۰۴ و ۲۰۰۵ در اعتراض به پایِ صندوقهایِ رأی نرفتند و حاصِل آن پیروزی هواداراِن چاوز بود.
این انتقاد را به نیروهای سیاسی ایران در ارتباط با انتخابات، ناوارد می دانم چرا؟
سیاست در قبال انتخابات، تحریم و یا شرکت در آن، در حوزه تاکتیک قابل سنجش است. کسانی که این سیاست را تا حد استراتژی بالا می کشند آن را دگم و منجمد می کنند. همه مواردی که برشمرده شد چه در عراق و افغانستان و چه در دیگر کشورها، نشاندهنده این است که نیروهای سیاسی این کشورها، سیاست در قبال انتخابات را استراتژی نمی دانسته اند. همین که عبداله عبداله در دور اول انتخابات شرکت می کند یعنی تحریم انتخابات یک استراتژی برای او نبوده و در دیگر کشورها هم همین گونه بوده است.
ایراد اصلی استفاده کنندگان از این پژوهش، این است که توجه ندارند شرایط انتخابات ایران با این کشورها، شباهتی ندارد. در عراق، مصر، افغانستان، ونزوئلا انتخابات تا حدودی آزاد بود. حداقل در این حد که در تمام این کشورها، نیروهای تحریم کننده می توانستند شرکت کنند، خود تحریم کردند. در ایران امروز به جز لایه های کوچکی از جریانات سیاسی موافق جمهوری اسلامی، هیچ نیروی مخالفی حق نامزد شدن در انتخابات را ندارد. در کشور ما جریانات مخالف كه هيچ، حتی خاتمي رئیس جمهور دو دوره همین حکومت را، با توهین و تحقیر بيرون مي كنند و رفسنجاني را براي رياست جمهوري رد صلاحيت کرده اند. در واقع و به بیان دقیق تر ما "تحريم" نكرده ايم. اجازه نداريم كانديدا داشته باشيم. به ما فقط اجازه رای دادن به افرادی نظیر مصباح و جنتي و ري شهري و ... را داده اند. بعد معلوم هم نيست راي ما را بشمارند. یکی از دوستان انتخابات ریاست جمهوری فرانسه در دوره شیراک را، نمونه می آورد و می گفت: حزب کمونیست و جریانات چپ و ترقی خواه فرانسه در برابر لوپن فاشیست به شیراک راست میانه، رای دادند. او توجه نداشت که در فرانسه انتخابات آزاد بود و رای ها شمرده می شدند. در ایران رای ها ممکن است شمرده هم نشوند. راي كروبي در دور قبل، كمتر از تعداد فعالان و اعضاي ستادهايش بود.
دوستانی که "نه" گفتن ما به انتخابات را قبول ندارند، می بایست توجه کنند که حداقل از سال ۷۶ به این سو، به حز انتخابات مجلس قبل، تعداد شرکت کنندگان در انتخابات کم نبوده است. عموم کسانی که امروز برای مشارکت فعالند جزو تشویق کنندگان به شرکت بوده اند. چرا صافی شورای نگهبان با گذشت زمان تنگ تر شده است؟ آمار شرکت در انتخابات از خاتمی تا امروز در مجموع نشان می دهد که مشارکت بد نبوده است. نتیجه آن اما از خاتمی اصلاح طلب و مخالف قتل های زنجیره ای، به دری نجف آبادی، یکی از مسئولان همان قتل های زنجیره ای رسیده ایم. با شرکت در انتخابات به قدرت حاکم فهمانده ایم که هر چه بیشتر جذف کند باز ما شرکت می کنیم. بالاخره ما هم مردمی هستیم یا نه؟ سقفی برای آزادی باید داشته باشیم یا نه؟ گزینه انتخاب بین و بد و بدتر هنر نیست. تحمیل یک حکومت استبدادی است. اگر برای موردی مشخص و در شرایطی قابل فهم و پذیرفتنی باشد، تداوم آن کشنده است. آیا این گزینش در جائی متوقف می شود و یا در جاده بی بازگشتی حرکت می کنیم. جمهوری اسلامی نشان داده است که جز زبان زور هیچ زبانی را نمی فهمد و جز با فشار تن به عقب نشینی نمی دهد. این فشار را کی و چگونه باید وارد کرد؟ اگر مقاومت و ایستادگی برای عقب نشاندن استبداد مهم است، می بایست گفتمان مقاومت ساخته و پرداخته شود. اگر فقط بخواهیم در میدان بد و بدتر بازی کنیم و ری شهری را در برابر مصباح علم کنیم، چگونه نهال مقاومت در دل جامعه کاشته می شود و کی غول استبداد از بام خانه مان فرو خواهد افتاد؟
منبع: عصرنو