ترانه ی حالا چرا:
شیدا و مسعود جاهد / شعر استاد شهریار
شیدا و مسعود جاهد / شعر استاد شهریار
شیدا جاهد خواننده ممنوع از کار موسیقی سنتی ایرانی که برای بازخوانی تصنیفهای علی اکبر شیدا شهرت دارد شامگاه ۹ اسفند در بیمارستان لاله تهران درگذشت.
شیدا جاهد از خوانندگان قدیمی موسیقی سنتی است که پس از انقلاب اسلامی کمتر نامی از او شنیده شد. پس از انقلاب او فعالیتش را با کنسرتهایی برای زنان آغاز کرد.آلبوم «در فکر تو بودم» با بازخوانی شماری از تصنیفهای علیاکبر شیدا سبب شهرت جاهدها شد و آن را به یکی از پرفروشترین آلبومهای سال تبدیل کرد.
شیدا جاهد از خوانندگان قدیمی موسیقی سنتی است که پس از انقلاب اسلامی کمتر نامی از او شنیده شد. پس از انقلاب او فعالیتش را با کنسرتهایی برای زنان آغاز کرد.آلبوم «در فکر تو بودم» با بازخوانی شماری از تصنیفهای علیاکبر شیدا سبب شهرت جاهدها شد و آن را به یکی از پرفروشترین آلبومهای سال تبدیل کرد.
شیدا با همراهی و همکاری همسرش مسعود جاهد چندین آلبوم در قالب همخوانی منتشر کرده است که عبارتند از:
«کوچههای بینشان»، «پنجره باز میشود»، «در فکر تو بودم» و «خستهام از این کویر»
«کوچههای بینشان»، «پنجره باز میشود»، «در فکر تو بودم» و «خستهام از این کویر»
حالا چرا: شیدا و مسعود جاهد / شعر استاد شهریار
حالا چرا: شیدا و مسعود جاهد\شعر استاد شهریار/آهنگ مسعود جاهد/تنظیم بابک شهرکی
-------
شهریار :
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمىپاشد زهم دنیا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمىکردی سفر
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟
-------
شهریار :
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا؟
بى وفا حالا که من افتادهام از پا چرا؟
نوش دارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر مى خواستی, حالا چرا؟
عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست
من که یک امروز مهمان توأم, فردا چرا؟
نازنینا ما به ناز تو جوانی دادهایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا؟
ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت
این قدر با بخت خواب آلود لالا چرا؟
آسمان چون شمع مشتاقان پریشان میکند
در شگفتم من نمىپاشد زهم دنیا چرا؟
شهریارا بی حبیب خود نمىکردی سفر
این سفر راه قیامت مى روی تنها چرا؟
گویند : شهریار برای این شعر اینگونه روایت میکند که، در سال 1309 که شخصی درباری دختر مورد علاقهام را از چنگم به در آورد و مرا بعد از پانزده روز بازداشت، به نیشابور تبعید کردند؛ شبها که تنها میشدم، گریه سر میدادم و با خدایم راز و نیاز میکردم.
شبی در زیر سنگی آرمیده بودم و غرق فکر بودم که آهنگ دلنشین این آیه به گوشم رسید: « یستعجلونک بالعذاب ولن یخلف الله وعده « یعنی » از تو به شتاب عذاب میطلبند و خدا هرگز وعده خود را خلاف نمیکند ».
بعد از دو هفته دوستانم به نیشابور آمدند و خبر سکته آن شخص درباری را به من دادند. مرا به تهران بردند و در بیمارستان بستریام کردند. همانجا بود که دختر مورد علاقه ام، خود را به بالینم رساند و من در حالی که از سوز تب میسوختم، شعر معروف "حالا چرا " را ساختم.