به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، شهریور ۱۲، ۱۳۹۵

آسمان پُر از عقاب، زمین پُر از مار، محمد نوری زاد


یک: به قلاب انداختن می ماند فایل صوتی ای که جناب احمد منتظری از فاجعه ی کشتار سال 67 منتشر کرده است. آنهم قلاب انداختن به یک دریای متلاطم. که این دریا، خودش را بدروغ اقیانوسی آرام می نموده در این سالها. قلاب منتظری، هزار سرِ تیز دارد و هر یک سرِتیزش قرار است به غبغبِ یکی از آتش بیاران و آتش افروزانِ آن فاجعه ی شوم فرو شود و زبانش را بدر آوَرَد برای سخن گفتن. به سخن در آمدنِ سراسیمه ی آدم هایی مثل حمید انصاری و حسن خمینی و رازینی و فلاحیان و موسوی بجنوردی و شریعتمداری کیهان و سیدعلی خامنه ای و نمایندگان مجلس خبرگان و سید احمد خاتمی و علم الهدی و ابراهیم رییسی و شیخ مصطفی پورمحمدی و دیگرانی از این دست نشان می دهد که قلابِ تیز و هزار سرِمنتظری، به خوب جاهایی گیر کرده که همه ی اینان در کوتاهِ سخن، به دروغ بودن محتوای نوار و به همراهیِ خانواده ی منتظری با دشمنان و منافقان اصرار ورزیده اند یکصدا. می گویم: این هنوز ابتدای راه است. صبر کنید و خود بچشم خود ببینید که از زمین خاوران و از دل مادرانِ دل سوخته چه ها که فوران نمی کند. 
قلاب منتظری هزار سر تیز دارد و تا هزار آتش بیار و آتش افروز کشتار شوم سال 67 را به سخن در نیاورد و یک یک شان را در پیشانی تاریخ ننشاند و مفتضحشان نکند، همچنان به قلاب اندازی خود ادامه خواهد داد. پورمحمدی چاره ای جز افتخار کردن به دست های خونین خود ندارد. یا هرکدام از این غبغب به قلاب گیرکرده ها. که کمترین تردید و عقب نشینی شان، برج بلند و غصبی شان را فرو می نشاند و مردم عصبانی را به سمت شان خیز می دهد. 
اصرار بر درستیِ کشتار سال 67، درست مثل برکشیدن یک کاخ اشرافی بر سرِ جنازه ی آقای خمینی است. لج کردن به فهم مردم، پایانش از همان ابتدا معلوم است.


دو: آزادی امید کوکبی ظاهراً باید ما را شادمان کند. من اما از سالهایی در سوزم که این جوان مستعد و نابغه، بی هیچ خطایی، در زندان آب شد و سلامتی اش از کف رفت. 
همین اواخر، اژه ای با وقاحتِ تمام بر جاسوس بودنِ امید کوکبی تأکید ورزید. امروز اما وی را آزاد کرده اند به شرط و شروط. بی آنکه غرامت سالهای هدر شده ی وی را بپردازند و از شرم سر به دیوار بکوبند. امید کوکبی را، می توان یکی از کشته شدگان سالهای اسلامیِ این نظام اسلامی دانست. 
که زندان را و زخمِ دور افتادن از تحصیل را بجان پذیرفت اما تن به همکاری با مضحکه ی هسته ایِ برادران نداد. برادران اما شوق و جوانی اش را به سینه ی دیوار سنجاق کردند و هر روزه به رگبارش بستند. عجبا که در این ورطه، هیچ آدم و هیچ دستگاه با خردی نبوده و نیست که سری بگرداند و به بالایی ها بگوید: 
سوزاندان این همه استعداد در زندانها و بیرونِ زندانها، گریبان نظام مقدس را خواهد گرفت بزودی و در همین نزدیکی ها. به امید می گویم: حُسن تو به این است که “امید” هماره همراه توست و تو هرگز نا امید نیستی در تمامیِ عمرت. مبارکت باشد این تولد دیگر. به امید این که خاطرات شومِ سالهای هدر شده، بر باقیِ عمر مبارکت سایه نیندازد و فرسوده ات نکند.

سه: یک نگاه کلی به روزنامه ها و خبرهای حکومتی، برملا می کند بدیهی بودن دروغپردازی ها و کج دستی ها و بی خردی های رایج را در این نظام ولایی. یعنی از بس دزدی و دروغ و بی خردی در هم تنیده که خروجیِ اش بدیهی و بی گزش می نماید. 
می گویم: برای زیرک ترهایی که به بیت رهبری فرمان می رانند و کارهای روزانه ی سرداران را بر میزشان می نهند، چه کسانی ناب تر و شایسته تر و با کفایت تر و همراه تر و دلنشین تر و خواستنی تر و با وفاتر از همین جماعت ولایی؟ با این همه نعره ی هیجانی و فریادهای مرگ بر اسراییل و مرگ بر آمریکا و مرگ بر انگلیس، کدام غبار بر جمال این زیرکان نشانده این نظام ولایی؟ 
جز این که هر برنامه و هر پیشنهاد زیرک ترها را با سرمایه ی نقد و انسانیِ مردم ایران، عملی کرده؟ پس، این شایستگان حالا حالاها هستند و برسرِکار. چه اگر آدمهایی بر سر کار آیند که به منافع ملیِ مردمان ایران بها بدهند، نان زیرک ترها آجر می شود فی الفور. 
در دوردست های اساطیریِ ایران زمین، افراسیاب – دشمن همیشگی و کشدار ایرانیان – در خواب دیده بود آسمان پُرعقاب است و زمین پُر زمار. 
و از وحشت فریاد کشیده بود و خواب گزاران را فرا خوانده بود. که یعنی چه که آسمان پر عقاب است و زمین پر زمار؟ 
اکنون این خواب نه برای تورانیان، که برای ایرانیان تعبیر شده گویا. اگر گفتید با چه؟ 
راهنمایی بکنم؟ ظاهراً قرار است پرونده ی سعید مرتضوی به چرخش در آید. در می آید؟


محمد نوری زاد 

نهم شهریور نود و پنج – تهران