به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



دوشنبه، بهمن ۱۸، ۱۳۹۵

قصد من از زندگی، مسعود عطائی

 قصد من از زندگی.

قصد من از زندگی جوش و خروش و نغمه و آواز بود
چون قلندر زیستن، شب زنده داری با نوای ساز بود .

قصد من از زندگی، هم صحبتی با همدلی یکرنگ بود
دور از هر کینه ورزی، حیله و نیرنگ بود .


قصد من از زندگی صلح و محبت، دوستی، پیوند بود
قصد من قصد رهائی و نجات مردم ِ در بند بود.
                           *******
با دلی اندوهگین نور امیدم طعمه ی مُرداب شد
نرم نرمک با شکست آرزوها شمع ِ جانم آب شد.

از همه جوش و خروش و نغمه و آواز من
مانده بر جا مُشت خاکستر
                        و آهنگی حزین از ساز من.

بال و پر بشکسته بنشسته کنون بر جای خویش
نا امید و خسته ام دلواپس فردای خویش .

شکوه کم کن !  گفت با من آینه، همزاد من
زندگی جنگ است، در غربت و یا خاک ِ وطن.

ما که اینجا چند روزی بیش مهمان نیستیم
پس چه بهتر نام خود را زنده، جاویدان کنیم ،

عشق را ارزانی ِ انسان کنیم  !

                                    مسعود عطائی    ۱ فوریه ۱۷