ناصر رحیمخانی |
روزنامه «ايران» در تبليغ جمهوريت مقالهای تحت عنوان «نهضت عمومی» در تاريخ ۲۷ اسفند ۱۳۰۲ شمسی منتشر کرد که در آن گفته شده بود «جمهوريت تدريجا عامه ملت ايران را در همه ايالات و ولايت به هيجان آورده، روح جديدی از نشاط در جسد افسرده اهالی دميده، از قسمتی از شهرها تقاضای مخابرات حضوری گرديده... در تهران نيز جمع کثيری همآواز شده و نمايندگان خود را به مجلس شورای ملی فرستادند و تقاضا کردند تا قبل از عيد پارلمان تصميم قطعی خود را اتخاذ کند...»(۸۳)
نوشته ی پیش رو ، فصل کوتاهی ست از کتاب « جمهوری خواهی در ایران ، پیشینه ی تاریخی» ، فراهم آورده ی ناصر رحیم خانی .کتاب سال ۲۰۰۴ میلادی ، ۱۳۸۳ خورشیدی چاپ شد به همت نشر باران ــ سوئد
جنبش جمهوريخواهی: سرشت و سرنوشت
انديشه جمهوريخواهی و گرايش به تاسيس جمهوری ايران بگونهای گسترده در سال ۱۳۰۲ هجری شمسی نمود يافت. هشتاد سال پيش از اين روزنامه نگاران، نويسندگان، روشنفکران، نخبگان سياسی و چند حزب و انجمن در تهران و شهرستانها، جنبش فکری و فعاليت سياسی گستردهای برای برانداختن قاجار و تاسيس جمهوری ايران برپا کردند.
ملک الشعراء بهار، سياستمدار اديب (يا اديب سياستمدار؟)، نماينده وقت مجلس شورای ملی و از مخالفين سرسخت تأسيس جمهوری دربارهی سرچشمهی انديشهی جمهوريخواهی، منصفانه مینويسد: «هرچه بود دراين تاريخ يعنی ايام فترت بين دو مجلس (مجلس چهارم و مجلس پنجم)، فکر جمهوری از طرف روشنفکران و نويسندگان جوان بروز کرد و در جرايد انتشار يافت.»(۷۲)
روزنامههای «ايران»، «ستاره ايران»، «تجدد»، «ميهن»، «ناهيد»، «وطن»، «کوشش» و «گلشن»(۷۳) در تهران و «خورشيد ايران»(۷۴) در شيراز، مقالات تبليغی گستردهای در رد سلطنت و ضرورت تاسيس جمهوری منتشر کردند.
در خارج از ايران مجله «ايرانشهر» به مديريت کاظمزاده ايرانشهر مدافع و مبلغ انديشهی جمهوری بود. «ايرانشهر» به سود جنبش جمهوريخواهی و بنيانگذاری چنان رژيمی در ايران مقالههای گوناگون و شعرهايی حماسی چاپ ميکرد... کاظمزاده ايرانشهر مقالهی «جمهوريت و انقلاب اجتماعی» و ميرزا حسين خان دانش اصفهانی شعر «در تبريک جمهوريت و بهار» را مجله ايرانشهر سال ۱۹۲۴ منتشر کردند.
کاظمزاده ایرانشهر درمقالهی بلند «جمهوریت و انقلاب اجتماعی» مقدمتا به «وقایع عالم» و «اوضاع کنونی ایران» و ناگزیری انتقال به یک «شکل جدید سیاسی» اشاره میکند و مینویسد: «جریانهای داخلی و خارجی ایران را به دخول در دایره جمهوریت مجبورخواهد کرد. ما جز این شکل، شکل دیگری را تصور و آرزو نمیتوانیم کنیم زیرا با این حال نفع ایران را فقط در این شکل میبینیم».
ایرانشهر اما در حد بیان آرزو یا «پروپاگاند سیاسی» به سود جمهوریت باقی نمیماند. او بعنوان متفکر و نویسندهای که در اندیشهی «بیدار شدن روح ملی» است و «پرورش» این «روح ملی» را در سایه «سه انقلاب سیاسی، فکری وادبی» میسر میداند، نظربه وضعیت اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی جامعه ایران میاندازد و میپرسد: «آیا ملت ایران مستعد و حاضربه قبول این شکل جدیداست یا نه و آیا ملت ایران میتواند از این جمهوری شدن حکومت فایده ببرد و وسایل خوشبختی و ترقی خود را از این منبع فیض، فرا گیرد یا نه». ایرانشهر براین باوراست که «اوضاع اجتماعی واخلاقی ملتها» با «حرفها» و «کلمهها» تغییر نمیکند و بعلاوه هر انقلاب سیاسی نظیر انقلاب فرانسه خود محصول یک انقلاب مهم «اجتماعی» و«فکری» و «ادبی» است. ایرانشهر سپس در بررسی موانع «اجتماعی» و «فکری» بر سرراه جمهوریت و تجدد در ایران و در مقام مقایسه اوضاع اجتماعی و فکری ایران با عثمانی و قفقاز، بگونهای جاندار و مستدل و مفصل به نقش باز دارنده روحانیت شیعه و «تأسیسات محکم مذهبی و اجتماعی و ادبی» ریشه دار در ایران میپردازد و در پایان «دستگاه سلطنت و حوزه روحانیت ایران» و بعبارت دیگر «دربار شاه» و «درگاه شیخ» را یگانه مسبب خرابی ایران و زبونی و گرسنگی ایرانی میداند و میگوید تا این دو مرکزاصلاح نشود، از «اعلان جمهوریت» نیز امید نجات نمیتوان داشت.
ایرانشهر در بخش پایانی مقاله خود و زیر عنوان «جمهوریت و وظیفه متفکرین ایرانی» بار دیگر به وضعیت «اجتماعی» و «فکری» توده ملت ایران ـ که در نظر او «بمنزله بچه خردسالیست که هنوز قوای دماغی او نمو نکرده» ـ اشاره میکند و میافزاید: «ملت ایران تشنه عدالت وآسایش و رفاهیت است و این نعمت را از هر دست بگیرد خواه دست یک پادشاه مطلق مستبد و خواه دست یک حکومت مشروطه یا جمهوری باشد، او آن دست را مقدس و قابل پرستش دانسته خواهد بوسید.»
ایرانشهر با ارزیابی نخبهگرایانه از نقش «متفکرین» و وضعیت «قوای دماغی» توده ملت است که خطاب به «متفکرین» میگوید: «وظیفه شماست که از حالا اسباب حفظ جمهوریت و آزادی را فراهم سازید، از حالا برای مدافعه آن سرها وسینهها را بپرورانید، آتشهای عشق را در کانون دلهای توده ملت بیفروزید و طوفانها در روح و دماغ مردم ایران برپا کنید تا در موقع لزوم در راه حفظ آزادی و جمهوریت سرباختن را سهل دانند و جان دادن را نخستین مرحله عشق شمارند...»(۷۵)
از دیگر مقالات در دفاع از جمهوری مقالهی وزینی بود که در روزنامه «حبلالمتين» انتشار يافت. «مقالهای بلند بالا به خامه فردی بنام م. محمد از مارسی در روزنامه
حبلالمتين چاپ و پراکنده شد که دارای تفسيری نسبتا آگاهانه و مطالبی ژرف و پرمعنی پيرامون رژيم جمهوری بود. اين مقاله از جمله درباره نياز جامعه ايران بدان رژيم و اينکه چگونه میتوان چنان رژيمی را در ايران بنيان نهاد، سخن گفته است.»(۷۶) اين اولين بار نبود که روزنامه «حبلالمتين» از «جمهوری» و «جمهوريت» مینوشت.(۷۷)
در تبليغ و پيشبرد ايدهی جمهوريخواهی و جمهوری، چند حزب و جمعيت سياسی در کار بودند: حزب سوسياليست برهبری سليمان ميرزا اسکندری، حزب تجدد برهبری سيد محمد تدين، حزب راديکال (پايهگذار علی اکبر داور) و جمعيت ايران جوان و...
حزب سوسياليست، همزمان با مجلس چهارم در سال ۱۳۰۱ ـ ۱۳۰۰ و با ترکيبی از رهبران دو حزب سابق «دموکرات» و «اعتدال» (احزاب فعال در مجلس دوم پس از فتح تهران و خلع محمدعليشاه) بوجود آمد و گروهی از جوانان «متجدد» نيزبه اين حزب پيوستند. حزب سوسياليست کارزاری تبليغاتی عليه «اشرافيت» و «ارتجاع» براه انداخت. اعتقاد به لغو مالکيت خصوصی و انعکاس آن در برنامه حزب سوسياليست، مناسبات حزب با روحانيون و بازار را آشفته کرد.(۷۸)
سوسياليستها «خواستار جامعهای مساوات طلب از طريق ملی کردن تمام وسايل توليد حتا در کشاورزی، اقتصاد برنامه ريزی شده، ماليات برارث و بر ثروث و بر درآمد بودند. حزب سوسيالست علاوه بر دنبال کردن سياست مساوات طلبی و تبليغ ملی شدن وسايل توليد، حامی دولت مقتدر مرکزی، تحصيلات غيرمذهبی، آزادی زنان و متحد ساختن مردم بصورت جمعيتی آگاه از مليت خود بود.»(۷۹)
حزب سوسياليست در کابينهی رضاخان سردارسپه هم با پذيرش پستهای وزارت شرکت داشت.
حزب تجدد همزمان با انتخابات مجلس پنجم شکل گرفت. اين حزب که درابتدا «دموکرات مستقل» نام داشت، بدليل همراهی و حمايت رضاخان وزير جنگ و دخالت مستقيم «اميرلشکر»ها در ايالات، در انتخابات مجلس پنجم اکثريت پارلمانی را بدست آورد. حزب تجدد برهبری سيد محمد تدين اصلیترين و بزرگترين حزب طرفدار رضاخان و تاسيس جمهوری بود. حزب تجدد بعدها در سلطنت رضا شاه به حزب «ايران نو» و سپس به حزب «ترقی» تبديل شد. «فعاليت اين حزب با همه خدمتگزاریها به دليل «سوءظن رضا شاه» که احساسات «جمهوريخواهی» خطرناکی را ميپروراند در سال ۱۳۱۱ شمسی غير قانونی اعلام شد.»(۸۰)
حزب راديکال در ارديبهشت ماه ۱۳۰۲ شمسی توسط علیاکبر داور پايهگذاری شد. او مرامنامه حزبی خود را منتشر کرد و شمار اعضای حزب در تهران به سيصد عضو از ميان نخبگان سياسی و روشنفکران رسيد. «برخی از مهمترين اصول مرامنامه ۳۳ مادهای حزب راديکال عبارت بودند از تحکيم حکومت مشروطه، انتخابات با رای مخفی، جدايی دين و سياست، الغای کاپيتولاسيون، برابری شهروندان و ايمنی آنان طبق قانون، احيای اقتصادی ايران از راه انقلاب صنعتی و کشاورزی، تاسيس بانکهای صنعتی، بازرگانی، کشاورزی، جلب سرمايههای خارجی و داخلی، فروش زمينهای دولتی به دهقانان، احداث راه آهن، وضع قوانين کار و...»(۸۱)
جمعيت ايران جوان مرامنامه خود را در فروردينماه ۱۳۰۰ منتشر کرده بود. انجمن را جوانان اروپا ديده تشکيل داده بودند که بعدها همگی «از کارگزاران بلند پايه دوران بيست ساله شدند و مرامنامه آنها عملا بصورت برنامه دولتهای آن عصر در آمد، مانند: الغاء کاپيتولاسيون، احداث راه آهن، استقلال گمرگی ايران، فرستادن دانشجويان دختر و پسر به اروپا، آزادی زنان، وضع قانون جزا، محروم کردن بيسوادان از حق رای، اخذ و اقتباس قسمت خوب تمدن اروپا.»(۸۲)
در مجلس شورای ملی اکثريت نمايندگان به طرفداری از تاسيس جمهوری و اقليت در مخالفت با جمهوری فعاليت میکردند.
فراکسيونهای «تجدد»، « قيام»، «آزاديخواه»، «مليون» و «تکامل»، فراکسيونهای درون اکثريت مجلس محسوب ميشدند. چنين برمیآيد که اين فراکسيونها، موضع و موقعيت ثابتی نداشتهاند و بيشتر فراکسيونهايی «سيال» بودهاند. دربرابر فراکسيونهای اکثريت مجلس، فراکسيون اقليت بهرهبری سياسی و عملی مدرس سياستمدار و سخنران مبرز قرار داشت.
روزنامه ها و نشريات طرفدار اقليت مجلس هم چندان کم شمار نبودند: «قانون»، «سياست»، «سياست اسلامی»، « شهاب»، «نسيم صبا»، «نوبهار» (به مديريت ملکالشعراء بهار) و سپس روزنامه «قرن بيستم» به مديريت شاعر جوان آزاديخواه، ميرزاده عشقی.
روزنامه «ايران» در تبليغ جمهوريت مقالهای تحت عنوان «نهضت عمومی» در تاريخ ۲۷ اسفند ۱۳۰۲ شمسی منتشر کرد که در آن گفته شده بود «جمهوريت تدريجا عامه ملت ايران را در همه ايالات و ولايت به هيجان آورده، روح جديدی از نشاط در جسد افسرده اهالی دميده، از قسمتی از شهرها تقاضای مخابرات حضوری گرديده... در تهران نيز جمع کثيری همآواز شده و نمايندگان خود را به مجلس شورای ملی فرستادند و تقاضا کردند تا قبل از عيد پارلمان تصميم قطعی خود را اتخاذ کند...»(۸۳)
خواست اکثريت مجلس آن بود که با ارایه طرحی در مجلس و بصورت سريع و ضربتی «الغاء سلطنت» و «تاسيس جمهوری» را تا پيش از پايان سال تصويب کنند بگونهای که نوروز ۱۳۰۳ شمسی «عيد جمهوری» باشد و بمناسبت آغاز سال نو اين بار «توپ جمهوری» غرش کند.
در تهران و شهرستانها، گردهمايیها وسخنرانیها در نکوهش سلطنت قاجار و در پشتيبانی از تاسيس جمهوری انجام گرفت.
بهار مینويسد: «منجمله از کارهائی که در بيرون مجلس صورت گرفت، جشن بزرگی بود که در روزهای آخر اسفند ۱۳۰۲ از طرف ادارات برای در خواست و استدعای جمهوری بوجود آمد. روزی دواير تعطيل شد و کارداران ادارات با مديرکلها و روسای خود با علمها و اجتماعات بزرگ به قصر رئيس دولت روی آوردند. روز عجيبی بود... جمعيت خيابانها را پر کرده مانند سيل در قصر سردار سپه میريخت. مردم پيرامون رئيس دولت گرد آمده، قصايد و خطابههای مهيج میخواندند و از او میخواستند مملکت را جمهوری کند... در اسفند ۱۳۰۲ تظاهرات جمهوری طلبی قوت گرفت...»
از «کارهای بیرون مجلس» برگزاری میتینگها، اجتماعات و جلسات متعدد برای تبلیغ «الغاء سلطنت» و «تاسیس جمهوری» بود. در تهران، ازطرف حزب سوسیالیست و در محل کلوپ سوسیالیستها در میدان بهارستان، کنفرانسهایی برای توضیح و تبلیغ جمهوری و جمهوریت برگزار شد.
به گزارش عبدالله مستوفی در کنفرانس ۲۸ حوت (اسفند ۱۳۰۲شمسی) در کلوپ سوسیالیستها در حضور جمعیتی نزدیک به هزاروپانصد نفر، محمود محمود بعنوان سخنران اصلی و عبدالله مستوفی ـ تا رسیدن محمود محمود به محل کنفرانس ـ سخنرانی کردهاند.
عبدالله مستوفی درباره «تاریخچه جمهوری»، «نشو و نمای جمهوری» در یونان و رم قدیم، و نیز قرون وسطی و بالاخره «آمریکا و فرانسه و سویس عهد جدید»، « کم تفاوتی حکومت جمهوری و سطنتی» و «تقسیم جمهوری به اعیانی و ملی» سخنرانی کرد.
عبدالله مستوفی نطق خود را با این عبارت پایان داده است: «آقایان، استبداد بیترس دوره مظفرالدینشاه، ما را به حکومت بی تقویتی (بیتقوائی؟) کشاند. امیدوارم در این جمهوری مردمان با تقوائی ازکار در بیائیم که بتوانیم حق این حکومت را ادا کنیم.»
به نوشته مستوفی، سخنرانی محمود محمود «حاوی مطالب علمی و تاریخی» و «بسیار دلپذیر» بود.
مستوفی مینویسد: «مجلس کنفرانس با رضا مندی مستمعین وآبرومندی کلوپ ما خاتمه پذیرفت بطوریکه موافقین و مخالفین اوضاعی که در این دو سه روزه برپا شده بود، هر دو دسته خوشوقت از کلوپ خارج شدند زیرا ما دو نفر هیچکدام اهل مرده باد و زنده باد و هو و جنجال نبودیم و فقط حکومت جمهوری را از نقطه نظر علمی و تاریخی تشریح و محسنات و نواقص آنرا توضیح داده بودیم...(۸۴)
عبدالله مستوفی متن سخنرانی خود و محمود محمود را بدست نمیدهد. هر دوی آنان درشمار تحصیلکردگان و آگاهان زمان خود بودند. اگرعبدالله مستوفی متن سخنرانی خود و محمود محمود را در کتاب خود ارائه میکرد امروزه ما با آگاهی از چگونگی درک و دریافت آنان از مفاهیم نوین اندیشه سیاسی و از جمله جمهوری و جمهوریت و اوضاع سیاسی و اجتماعی ایران، شناخت بهتری از اندیشهی سیاسی روشنفکران آن دوره بدست میآوردیم.
عارف و «مارش جمهوری»
از دیگر «کارهای بیرون مجلس» و کارزارهای تبلیغی ـ تهییجی به ضد قاجار و به سود «جمهوریت» باید از کنسرت های شبانه «شاعرملی» عارف قزوینی یاد کرد.
روزی که نغمه جمهوری ساز شد، عارف «به حکم روح انعطاف ناپذیرخود و کینهی دیرینهای که از خاندان قاجار به دل داشت در «گراندهتل» تهران نمایشهایی ترتیب داد و در این باره چنان خود نمایی کرد که بعدها به اشعار او استناد جستند. از جمله شب چهارشنبه پنجم شعبان ۱۳۴۲ هجری قمری برابر 22/12/1302 شمسی، غزلی را که بنام «جمهوری ایران» ساخته بود با آهنگ محتشم ماهور و آواز پرشور خود ترنم کرد:
به مردم این همه بیداد شد ز مرکز داد
زدیم تیشه براین ریشه، هرچه باداباد
همیشه مالک این ملک ملت است که داد
سند به دست فریدون، قباله به دست قباد
کنون که میرسد از دور رایت جمهور
به زیر سایه آن زندگی مبارک باد
خوشم که دست طبیعت گذاشت در دربار
چراغ سلطنت شاه بر دریچه باد
تو نیز فاتحه سلطنت بخوان عارف
خداش با همه بدفطرتی بیامرزاد
و شب بعد «مارش جمهوری» را که با نکوهش از قارجاریه و ستایش از سردار سپه همراه بود، از صحنه نمایش به گوش هموطنان خود رساند:
سلطنت گر رفت گو رو
نام جمهوریت از نو
همچو خور افکنده پرتو
بخ که شد نور علی نور
نیست دوران قجر باد
این شجر بی بار و برباد
تا قیامت دادگر باد
بازوی پر زور جمهور...
کار ایران رو به ره باد
نام شاهی روسیه باد
زنده سردار سپه باد
با غریو کوس و شیپور...»(۸۵)
در این کنسرتهای شبانه عارف، انبوه زنان و مردان مشتاق و کنجکاو شرکت میکردند. تاثیر ترانهها و تصنیفهای عارف بگونهای بود که حتی منتقدان و مخالفان «جمهوری خواهان مصنوعی» هم از آن یاد کردهاند.حسین مکی مینویسد: «عارف قزوینی شاعر و تصنیف ساز ایدهآلیست فریب رنگ و بو را خورده... لذا به سود جمهوری و علیه خانواده قاجار و شاه نمایشهای مهمی در محل گراند هتل و غیره داد. در این نمایشها جمعیت زیادی شرکت میکرد و تاحدی در ضمیر ساده لوحان ازهمه جا بیخبر اثر میکرد...»(۸۶)
شاعر و پژوهشگر ادبیات معاصر ایران محمدعلی سپانلو نیز با اشاره به کنسرت های «پرازدحام » عارف و بازتاب گسترده آن کنسرتها در روزنامههای آن دوره نگاهی دارد به ایدهآلها و دیدگاههای عارف درباره «حکومت مردم»، «جمهورملت» و «تاریخ ایران». سپانلو مینویسد: «در ماه شعبان ۱۳۴۲ قمری تبلیغات برای جمهوری در همهی سنگرهای سیاسی به اوج خود رسیده بود و عارف یکی از پرازدحامترین کنسرتهایش را، که خبرآن در ادبیات و روزنامه نگاری آن دوران خواه به وجه موافق و خواه مخالف دیده میشود، برگزار کرد.این مهمترین و آخرین نمایش بزرگ عارف برای جمهوری بود، سپس شناسایی و کشف حقیقت تلخ زبان او را بست.
اما خصلت مهم آن کنسرت این است که عارف جمهوری را به نام حکومت مردم میستاید، نه به خاطر سرکار آمدن نامزد مورد پسند خویش و در این خط، یعنی در بزرگداشت اراده جمهور ملت، حتی تاریخی را که آنهمه برایش مقدس است تحتالشعاع قرار میدهد. آری، ملت است که پادشاهان بزرگ باستانی را بر سریرها نشانده، آن که ضحاک ستم پیشه را سرنگون میکند نه فریدون پیشدادی، بلکه عامه مردم است که قدرت بازوان کاوه آهنگر شدهاند. به چند بیت ازغزل جمهوری گوش میسپاریم، عارف میخواند:
همیشه مالک این ملک ملت است که داد
سند به دست فریدون، قباله به دست قباد
مگوی کشور جم، جم چکاره بود چه کرد
مگوی ملک کیان،کی گرفت، کی به که داد
به زور بازوی جمهور بود کز ضحاک
گرفت داد دل خلق کاوه حداد
کنون که میرسد از دور رایت جمهور
به زیر سایه آن زندگی مبارک باد
و در مارشی که به همراه آن میخواند (مارش جمهوری)، گرچه سردار سپه را نامزد ریاست جمهوری معرفی میکند، اما مصرعهای زیر ذمه عارف را ازشرکت درتغییر سلطنت، به سود اعتلای یک پادشاه مستبد شرقی، بری
میدارد:
کار ایران رو به ره باد
نام شاهی رو سیه باد
زنده سردار سپه باد
با غریو کوس و شیپور
توده ملت نمیراد
دامن غفلت نگیراد
تا ابد شد مقهور ملت ـ از سلطنت و شاه و شاهنشاه ـ و ز امپراطور
مسلما سردار سپه قدرت طلب و متفرعن از چنین ستایشی، که اساس آن بر حاکمیت تودهها و تحقیر قدرت فردی است، راضی نبوده است. به هرحال برنامه جمهوری، همچنان که در تواریخ آن دوران مذکور است، براثر مبارزه اقلیت مجلس پنجم عقیم میماند. سردار سپه و همراهانش نقشه جمهوری را رها میکنند و طرح تحویل سلطنت از قاجار به پهلوی را میریزند که مسیر تاریخ ایران را دگرگون میکند. اما در این مرحله دیگر شاعر ملی، سخنگوی احساسات و آمال ملت را در کنار خود ندارند...»(۸۷)
گذشته از تهران، در سایر شهرستانها، و ایالات ایران فعالیتهای تبلیغی و تهییجی به ضد قاجار و برای «جمهوری» جریان داشت. گردانندگان این فعالیتها، اساسا فرماندهان نظامی و کارمندان ادارات بودند که به اشاره دولت سردار سپه و به اتکای قدرت نظامی و اداری، اجتماعات، میتینگها و تحصنها را براه میانداختند. سیل تلگرافهای تهیه شده از طرف هواخواهان رضاخان و بنام مردم در دفاع از جمهوری به تهران و به مجلس شورای ملی جاری بود.
مجلس و بحران «موسسه سلطنت»
در مجلس شورای ملی مذاکرات، گفتگوها و سخنرانيهای مهمی در موافقت و مخالفت با انقراض قاجار و تاسيس جمهوری صورت گرفت. بيشتر آن سخنرانیها آميزهای بود از جبههگيریهای حسابگرانه، سياستبافيهای تنک مايه و مصلحتجويانه.
در آن ميان علیاکبر داور سخنانی گفت که نه فقط در فهم اوضاع سياسی آن روز بلکه مهمتر از آن درفهم «بحران مشروعيت سلطنت در ايران» دارای اهميتاند. او با واژههايی دقيق مفهوم و مضمون تحول زمانه را بيان کرد. داور گفت: «بحرانی از دو سال قبل تقريبا دراين مملکت شروع شده است... وقتی يک کشمکشهائی به اين عظمت راجع به يک موسساتی مثل موسسه سلطنت واقع ميشود و دو سال هم دوام میکند و هر روز يک صدای تازه بلند ميشود، اين صداها و اين کشمکش ها ممکن است يک روز بجايی برسد که مملکت را دچار صدمات بزرگی بکند.»(۸۸)
در دنبالهی مذاکرات مجلس از طرف جمعی از نمايندگان اکثريت، طرحی دو مادهای به مجلس ارائه شد:
1ـ ملت ايران تبديل رژيم مشروطيت را به جمهوری به وسيله مجلس شورای ملی اعلام ميدارد.
2ـ ملت به وکلای دوره پنجم اختيار می دهد که در مواد قانون اساسی موافق مصالح مملکت و رژيم جديد تجديد نظر نمايند.
سرنوشت قدرت اما به تعادل قوای نيروهای درگير و نحوه عمل آنان گره خورده بود.
در جبههی مقابل جمهوريخواهی، دربار قاجار، اقليت نمايندگان مجلس
بهرهبری مدرس، عناصری از بازار، گروهی از روحانيون ـ به دلايل و انگيزههای متفاوت ـ مخالف انقراض قاجاريه و تاسيس جمهوری بودند. بهار در توضيح جبهه مخالف مینويسد: «... طرف ديگر اين جنگ بزرگ را که در واقع برای مملکت مساله بغرنج عجيبی شده بود، معين کنم و افراد فراکسيون اقليت را که مانند يک حزب سياسی بزرگ چه در مجلس و چه در خارج مجلس با قوه و قدرت مهيب سردار سپه و اعوان و انصارش مبارزه کردند معرفی کنم: مدرس، قوامالدوله، مشير اعظم پسر اتابک، حاج اسماعيل عراقی، شريعمتدار دامغانی، سيد محیالدين شيرازی، ملکالشعراء بهار. افرادی که رسما در فراکسيون اقليت عضو نبودند ولی در خارج بطريق مستقل با اقليت هم فکری و همکاری ميکردند: مستوفی الممالک، مشير الدوله، مصدق السلطنه. بعضی آقايان هم با کمال احتياط رفتار میکردند مثل آقای علاء وآقای تقی زاده...»
بهار می افزايد: «حوزه قم، علما، اصلاح طلبان، طبقات اصناف هنوز حرکتی نکردهاند ولی از جمهوری نگرانند.»
تبليغات مخالفين سنتگرا اساسا بر پايه مغايرت جمهوری با «دين» و «مذهب» میچرخيد: «ما تابع قرآنيم، جمهوری نمی خواهيم»، «ما دين نبی خواهيم، جمهوری نمیخواهيم.»(۸۹)
تظاهرات و ضد تظاهرات موافقين و مخالفين به درگيری در بهارستان و محوطه مجلس شورای ملی کشيد. بهار مینويسد: «دوم حمل (فروردين) دسته بزرگی از چاله ميدان که يکی از محلات پر جمعيت تهران است به زعامت مرحوم حاج شيخ عبدالحسين خرازی با بيرقهای سفيدی که روی آن نوشته بود «اراده، اراده ملت است»، «ما جمهوری نمیخواهيم»، حرکت کرده جمعی از روحانيون را با خود برداشته، از خيابان اسماعيل بزاز و بازار داخل مسجد شاه شدند... جمعيتی عظيم که به چندين هزار نفر میرسيد، ... دم به دم برانبوه غوغا افزوده میشد... به طرف بهارستان اين جمعيت عظيم در حرکت آمد... مخالفين جمهوری به زعامت حاجی آقاجمال اصفهانی و آقای خالصیزاده در بازار صف نماز راست کردند و نماز خواندند.»
درباره مخالفت مدرس و پارهای روحانيون، حائری مینويسد: «جنبش جمهوريخواهی ايران با مخالفت و مبارزه سخت مردم بازار تهران، رهبران مذهبی و سيد حسن مدرس روبرو گرديد... مدرس در خلال تعطيلات نوروز ۱۳۰۳ خورشيدی مردم تهران را که به ديدن او به خانهاش میرفتند بر ضد سردارسپه و نقشه جمهوريخواهی او سخت تحريک کرد. البته احمد شاه و هواداران او در جريان اين پيکارها بيکار ننشستند و کوشش کردند رهبران مذهبی را بر ضد سردار سپه بشورانند.»(۹۰)
حاج مخبرالسلطنه هدايت درکتاب «خاطرات و خطرات» درباره مخالفت مدرس با جمهوری مینويسد: «... مرامی که مورد توجه دستهای در مرکز و ولايات است جمهوری است که میبايد بحث آن بالاخره به مجلس بيايد ولی سعی مدرس اين است که اکثريت با مخالفين جمهوری باشد و لذا از گذشتن اعتبارنامههای موافقين جمهوری جلوگيری میکند.»
حسن حلاج مدير روزنامه حلاج نيز درباره مخالفت مدرس با جمهوريت مینويسد: «نگارنده در همان روزها با مرحوم مدرس ملاقات و درباره جمهوريت از او پرسش کردم. آن مرحوم گفتند: من با جمهوريت در ايران مخالفم ولی با سلطنت هر آدم لايقی در اين مملکت موافقت میکنم زيرا علاوه بر آنکه اصولا جمهوريت با طريقه جعفری مناسب نيست، ملت نيز هر روز گرفتار دستهبندی برای انتخاب رئيس جمهور نمیشود.»(۹۱)
باری در چنين شرايطی تنش ميان سردار سپه که مقام نخست وزيری و وزارت جنگ و فرماندهی کل قوا را همزمان بر عهده داشت، با موتمن الملک رئيس خوشنام و پراعتبار مجلس شورای ملی نيز بدليل اقدامات خشن و غيرقانونی رضاخان، بالا گرفته بود.
موضوع استيضاح و برکناری رضا خان در نتيجه مصلحتجوئی تنی چند از معمرين و صاحب نفوذان مجلس و پا در ميانی آنان، منتفی شد. بیگمان سايه قدرت امير لشکرهای قدرتمند و وفادار رضاخان در اين مصلحتجوییها موثر بود.
پيشنهاد نمايندگان اکثريت مجلس برای تغيير رژيم در غوغای درگيريها، و در کميسيون دوازده نفره مجلس سرنوشت ديگری پيدا کرد.(۹۲)
در فعل و انفعالات پيچيدهی سياسی، با توجه به مخالفتها و تعادل قوای موجود، رضا خان که دولت و فرماندهان لشکرها را در اختيار داشت فکر جمهوری و تاسيس جمهوری را وانهاد و در مصالحه و مواضعه سياسی در ازای انصراف از تاسيس جمهوری، حمايت روحانيون شيعه را برای اهداف خود بدست آورد. در فروردين ۱۳۰۳ رضاخان سردار سپه نخست وزير برای ملاقات «آقايان علما»، به قم رفت. پس از اين ملاقات و گفتگوها، تلگرافی به امضای آقايان، آقاسيد ابوالحسن اصفهانی، حاج ميرزا حسين نائينی و شيخ عبدالکريم حائری در ۱۲ فروردين ۱۳۰۳ خطاب به «علما» و «اعيان» و «تجار» و «اصناف» و «قاطبه ملت ايران» صادر شد که در آن خبر منصرف شدن سردار سپه را از جمهوری، نويد داده بودند: «بسم الله الرحمان الرحيم، جنابان مستطابان حجج اسلام و طبقات اعيان و تجار و اصناف و قاطبه ملت ايران دامت تائيداتهم چون در تشکيل جمهوريت اظهاراتی شده بود که مرضی (مورد رضايت) عموم نبود و با مقتضيات اين مملکت مناسبت نداشت لهذا در موقع تشرف حضرت اشرف، حضرت آقای رئيس الوزراء دامت شوکته برای موادعه (وداع، خداحافطی) به دارالايمان قم نقض اين عنوان (عنوان جمهوريت) و الغاء اظهارات مذکوره (اظهارات در تاييد جمهوری) و اعلان آنرا به تمام بلاد خواستار شديم و اجابت فرمودند. انشاءالله تعالی عموم قدر اين نعمت را بدانند و از اين عنايت کاملا تشکر نمايند. الاحقر ابوالحسن الموسوی الاصفهانی، الاحقر محمدحسين غروی نائينی، الاحقر عبدالکريم حائری.»(۹۳)
رضاخان سردارسپه نيز در همان موقع اعلاميه مفصلی صادر کرد و در آن «توصيه» کرد که عنوان جمهوری «موقوف» شود: «هموطنان! اگرچه بتجربه معلوم شده که اولياء دولت هيچوقت نبايد با افکار عامه ضديت و مخالفت نمايند و نظر بهمين اصل است که دولت حاضره تاکنون از جلوگيری احساسات مردم که از هر جانب ايران ابراز میگرديده خود داری نموده است ليکن از طرف ديگر چون يگانه مرام و مسلک شخصی من از اولين روز، حفظ و حراست عظمت اسلام و استقلال ايران و رعايت کامل مصالح مملکت و ملت بوده و هست و هرکس که با اين رويه مخالفت نموده او را دشمن مملکت فرض و قويا در رفع او کوشيده و از اين به بعد نيز عزم دارم همين رويه را ادامه دهم و نظر به اينکه در اين موقع افکار عامه متشتت و اذهان مشوب گرديده و اين اضطراب افکار ممکن است نتايجی مخالف آنچه مکنون خاطر من در حفظ نظم و امنيت و استحکام اساس دولت است ببخشد و چون من و کليه آحاد و افراد قشون از روز نخستين محافظت و صيانت ابهت اسلام را يکی از بزرگترين وظايف و نصب العين خود قرار داده همواره در صدد آن بودهايم که اسلام روزبروز رو به ترقی و تعالی گذاشته و احترام مقام روحانيت کاملا رعايت و محفوظ گردد لهذا درموقعی که برای توديع آقايان حجج اسلام و علما اعلام به حضرت معصومه(ع) مشرف شده بوديم با معظم لهم در باب پيشامد کنونی تبادل افکار نموده و بالاخره چنين مقتضی دانستيم که به عموم ناس توصيه نمايم که عنوان جمهوری را موقوف و در عوض تمام هم خود را مصروف سازند که موانع اصلاحات و ترقيات مملکت را از پيش برداشته در منظور مقدس تحکيم اساس ديانت و استقلال مملکت و حکومت ملی با من معاضدت و مساعدت نمايند.
اين است که به تمام وطنخواهان و عاشقان اين منظور مقدس نصيحت میکنم که از تقاضای جمهوريت صرفنظر کرده و برای نيل به مقصد عالی که در آن متفق هستيم با من توحيد مساعی نمايند. رئيسالوزراء و فرمانده کل
قوا ـ رضا.»(۹۴)
در يادداشتهای «سفرنامه خوزستان» نيز که بنام رضاشاه منتشر شده درباره رابطه با علما و مساله جمهوری، مینويسد: «درخلال اين احوال به من (در بوشهر) تلگرافی از علما رسيد که با عقيده من در مورد تاسيس حکومت جمهوری مخالفت کرده بودند و جمهوری را مخالف مصالح مملکت تشخيص داده بودند. خوشحال شدم که علما اعلام به مصالح مملکت کاملا وارد و آشنا هستند و با چشم و دل بيدار مقتضيات زمان و مکان و محيط را خوب تشخيص می دهند.»(۹۵)
بدين ترتيب طولانیترين و پرکشمکشترين دوره تبليغ و فعاليت سياسی جمهوريخواهانه که رضاخان خود از کارگردانان اصلی آن بود، با صدور اين اعلاميه، خاموشی گرفت. رضاخان به سلطنت رسيد اما «بحران موسسه سلطنت» و «بحران ديرين مشروعيت قدرت سياسی» در بافت «ايران نو» تنيده شد و تداوم يافت.
چرا رضاخان به جنبش جمهوريخواهی روی آورد؟
شماری از منتقدان و مخالفان بعدی جمهوری از جمله عبدالله مستوفی و يحيی دولتآبادی، همراهی رضاخان با جنبش جمهوريخواهی و پشتيبانی او از اين جنبش را جزئی از «نقشه» از قبل تدارک شدهی براندازی قاجار، دست يافتن به تاج و تخت و تثبيت اقتدار و ديکتاتوری او دانستهاند.
عبدالله مستوفی که خاطرات خود را پس از سقوط رضاشاه و متناسب با «اوضاع زمانه» به چاپ سپرده است، «جمهوریخواهی» را «جمهوریخواهی مصنوعی» مینامد. او سناریوی خود درباره گرایش رضاخان سردارسپه به جنبش جمهوریخواهی را چنین مینگارد: «برای سردارسپه... سادهتر و طبیعیتراین است که بدست آزادیخواهان دو آتشه خود را بریاست جمهوری برساند تا بعدها بدست سلطنت طلبان تاج و تخت را تصرف و در خانواده خویش مستقر نماید...»(۹۶)
دولتآبادی نیز «زمزمه جمهوریت» را «نقشهای» برای «لغو کردن قانون اساسی» و دستیابی به تاج و تخت میداند. در روایت دولتآبادی «کارکنان» سردار سپه نقشهای کشیدهاند و «آن نقشهای است که ناپلئون بناپارت در فرانسه کشید و از راه ریاست جمهوری موقتی، دست خود را به اریکه سلطنت فرانسه رساند. نقشه کشان تصور میکنند که چون عنوان جمهوری به میان آمد، قانون اساسی که روی اساس مشروطیت ساخته شده لغو میشود، احمدشاه و خانواده او با پادشاهی که دارند ازمیان میروند، سردار سپه با اسبابی که در سرتاسر مملکت دارد از نظام و نظمیه و غیره به ریاست جمهور انتخاب میگردد و چون مانع برطرف شد با یک بهانه جوئی که مملکت هنوز استعداد جمهوریت ندارد ریاست جمهور به سلطنت مبدل میگردد...»(۹۷)
ملک الشعراء بهار و بيش از او ميرزاده عشقی شاعر آزاديخواه پرشور، خشمگينانهتر به « هياهوی جمهوری»، «جمهوری نابالغ» و « جمهوری قلابی» تاختند و عشقی در پس «جمهوری قلابی» دست پنهان ارباب و «توطئه» خارجی میديد.
عشقی و «جمهوری قلابی»
عشقی خود از روشنفکران جوان و تجدد خواه و از مخالفین نظامات کهن بود. او خود سروده بود:
یا افسرشاه را نگون خواهم کرد / یا در سراین عقیده جان خواهم داد
اما زمزمه جمهوری که آغاز شد او یکسره به صف مخالفان پیوست. یحیی آرینپور در تحلیلی مشابه تحلیلهای دیگر میگوید عشقی چون از«بازیهای سیاسی» و « دسایس پشت پرده» خبر داشت با این «جمهوری مصنوعی جدا و شدیدا بنای مخالفت گذاشت و از جمله درمقالهای با عنوان «جمهوری قلابی» مخالفت خود را آشکارا بیان کرد... عشقی در روز هفتم تیرماه ۱۳۰۳ شمسی مجددا روزنامه «قرن بیستم» را منتشر کرد و گرچه سه چهار ماهی ازداستان جمهوری گذشته بود، در همان شماره اول چند کاریکاتور و شعر و مقاله بسیارتند مبتنی برهزل و هجو جمهوری و جمهوریخواهان درج کرد و علنا اظهار داشت که بازیهای اخیر تهران به تحریک اجنبی است...
در همان شماره «مظهر جمهوری» به صورت مردی مسلح و غضبآلود تصویر شده بود که در دست راست تفنگ و در دست چپ کیسه پول داشت و سایه اجنبی بر بالای سرش نمایان بود. روزنامههای طرفدارجمهوری به شکل جانوران زشت پلید ـ ناهید (افعی) تجدد (جغد)، کوشش (موش)، ستاره (سگ)، گلشن (الاغ) و جارچی (گربه) ـ دور و بر او را گرفته بودند و شاعر از زبان «مظهر جمهوری» و هریک از روزنامهها و عاقبت از زبان قرن بیستم سخنانی به شعر ساده عامیانه در زیر آن آورده بود. و در ضمن مقاله و کاریکاتور «آرم جمهوری» که از اسکناس و توپ و تفنگ و تبرزین و گرز گاوسر و مشت گره شده و شلاق چهار تسمه و استخوان سر و دست ترتیب یافته بود و بر فراز آن خورشید ایران نور پاشی میکرد، به خطر آینده اشاره رفته بود.
این اشارات بسیار صریح و ضربت قاطع بود. روزنامه توقیف و نسخههای آن به وسیلـه شهربانی جمع آوری گردید و خود او، چنانکه مکرر پیش بینی کرده بود! بامداد روز آخر ذیقعده ۱۳۴۲ ه. ق. (۱۲ تیرماه ۱۳۰۳ ش.) در خانه خویش، جنب دروازه دولت، به دست دو تن ناشناس هدف تیر قرار گرفت و نزدیک ظهر همان روز در بیمارستان شهربانی جان داد...»(۹۸)
از معاصرين ما، باستانی پاريزی نيز مینويسد: «اعلام جمهوری هدف و غرض نبود. بل وسيله بود برای سست کردن بنيان دربار قاجار.»(۸۵) او خوشبينی شاعر ديگر آن دوران، عارف قزوينی و هواخواهی او از «جمهوری» را بیمورد ميداند. محمدعلی سپانلو نیز در بررسی واکنش عارف، ملکالشعراء بهار و عشقی نسبت به جمهوریخواهی «دارودسته» سردارسپه، درباره عشقی مینویسد: «او فورا تشخیص داد که نغمهی جمهوری یک حیله سیاسی بیش نیست و در اثر پایداری در مبارزه جانش را از دست داد...»(۹۹)
بیگمان روشهای ضد قانونی و خشونت و قلدر منشی رضاخان و امير لشکرهای او و مداخلات آنان در انتخابات ايالات و نيز برپایی اجتماعات رسمی و اداری در طرفداری از جمهوری همراه با پيشينيهی نقش و دخالت انگليس(۱۰۰) در برانگيختن کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ شمسی، بیاعتمادی نسبت به انگيزهها و اهداف حمايت رضاخان از جمهوری را پديد میآورد. منتقدان، تشديد ديکتاتوری سالهای سلطنت رضا شاه را تایيد کننده ديدگاه خود می دانند. ملکالشعراء بهار مینويسد: «موافقت جدی سردار سپه با جمهوری اسباب ترديد و بيم و احتياط مردم شده تصور کردند (درست هم بود) که نتيجه اين جمهوری منجر به ديکتاتوری ايشان خواهد شد.»
ریشههای گرایش جمهوریخواهی
اما ريشههای «بحران موسسه سلطنت» و گرايش جمهوريخواهی را ميتوان در تحولات سياسی ـ اجتماعی معاصر جستجو کرد: گام نهادن اقشار جديد اجتماعی در ميدان سياست و اجتماع، تحول در بنيادهای انديشه سياسی سنتی، آشنايی با ايدههای جديد حکمرانی و حضور صورتبندیهای سياسی، نقش مجلس شورای ملی در تصيممگيريهای سياسی. و روند رو به گسترش نهادهای جديد اداری و نظامی.
بيفرایيم تزلزل در بنيادهای انديشه سنتی حکمرانی و ناکارآیی قاجار. تزلزلی که نتيجه انقلاب مشروطه بود. انقلابی که اصول سنتی حکمرانی را رد کرد، ملت ايران را برای نخستين بار در طول تاريخ دارای «حق حاکميت ملی» معرفی کرد و «قوای مملکت را ناشی از ملت» دانست: تحولی بزرگ در مفهوم قدرت و «منشاء قدرت».
سلسله قاجار: منشاء قدرت
سلسله قاجار، آخرين سلسلهای بود که در امتداد سنت قدرتيابی و تاسيس سلسلههای پادشاهی در ايران، يعنی بر پايه تامين سرکردگی قبيله و قدرت شمشير، تشکيل شد.
در واقع از پس سقوط صفويه و در غوغای رقابت سرداران و سران قبيلهها تنها دو سردار نظامی جنگنده يعنی نادر افشار و آقا محمدخان قاجار توانستند به اتکاء قبيله وشمشير، سلطنت را بدست آورند و«حقانيت» و « مشروعيت» قدرت آنان هم وابستهی برائی شمشير آنان بود.
پس از آقا محمدخان، فتحعليشاه برای تامين و تضمين «مشروعيت» سلطنت خود نيازمند پشتيبانی و تاييد روحانيون شيعه بود. و نوبت به ناصرالدينشاه که رسيد قدرت سلطنت مطلقه، «حقانيت» و «مشروعيت» آن مورد سئوال و تعرض قرار گرفت.
در عهد مظفرالدينشاه، انقلاب مشروطيت ايران با تاسيس نهاد مدرن «مجلس شورای ملی»، قدرت سياسی را از انحصار سلسله قاجاريه بدر آورد. و در تحولات بعدی تناسب قوای سياسی اين «مجلس عالی» بود که محمدعليشاه را از سلطنت «خلع» کرد. پادشاه مستبدی که بدرستی میگفت: «قاجاريه ايران را به قدرت شمشير بدست آوردهاند» و به نادرست مدعی میشد که «قصد او نيز آن است که آن را به قوهی شمشير حفظ نمايد.»(۱۰۱)
زمانهی «قبيله» و «شمشير»، دگرگون شده بود. «دولت قاجاريه اگر در عصر آقا محمدخان و اوايل فتحعليشاهی، قدرت جوانی داشت در اين روزگار به پيری و ضعف گرائيده بود... زيرا که آن تز و ايدئولوژی که آقا محمدخان قاجار در ماوراء ارس و نادر در حوالی دهلی و خوارزم مطرح میکردند که وحدت سرزمينهای پارس بود و سلسله زنديه و قاجاريه را مستحق سلطنت و تاسيس سلسله میساخت در پايان عمرمظفرالدينشاه تبديل شده بود به دکترين و تفکری که ديگر نه تنها کاربرد نداشت بلکه فکر مشروطه آنرا درست در جهت مخالف توجيه ميکرد.»(۱۰۲)
بر اين روال، گرچه در فتح تهران سواران و تفنگچيان قبيله و ايل ديگری نقش داشتند و گرچه پس از آن حکام بختياری هر جا که اعزام شدند به گفتهی باستانی پاريزی «سلطنت عشايری» براه انداختند اما شرايط اجتماعی، سياسی ايران ديگر برای برانداختن سلطنت قبيلهای و تاسيس سلطنت قبيله يا ايل ديگری فراهم نبود. منشاء قدرت ديگر در ايلات نبود. از آن پس هم تحرک ايلات و قبايل هرچه بود ياغيگری بود و شورش بود. و در همان حد هم باقی ماند.
مشروعيت قدرت: انکار از دو سو
در جنبش اعتراضی عصر ناصرالدينشاه، «سلطنت مطلقه» از سوی دو جريان «متمايز و مخالف» مورد انکار و اعتراض قرار گرفت. از يکسو همفکران ميرزا ملکم خان که «شريک عقايد ليبرال و اصلاحگرانه او هستند، میکوشند چشم و گوش مردم را نسبت به نوع حکومت جابر و فاسد باز کنند و فکر قدرت دموکراتی را در ذهن مردم تلقين نمايند» و از سوی ديگر «ملايان متعصب» همه جا عليه «تسليم مسلمانان به کفار وعظ میکنند... میگويند.. تجارت، معدن، بانک، جاده، و دخانيات را به اروپایيان فروختهاند. چه ديدی که کشتزارهای غله و زنان مسلمانان را هم ببرند...»(۱۰۳)
آدميت پس از نقل اين اظهار نظر، خود میافزايد: «حوزه تحرک فکری و فعاليت سياسی اين دوره خيلی وسيعتر و عميقتر از آنست که بنظر آن بيننده انگليسی رسيده است.»
تحرک فکری و فعاليت سياسی اصلاحگران، مطلقيت سلطنت و «مشروعيت» آن را از منظر ليبرال دموکراسی غرب زير سئوال ميبرد و روحانيون شيعه بنوبهی خود «مشروعيت» سلطنت را برپايه اعتقاد به «امامت و ولايت» نفی ميکردند.
علما و مراجع تقليد شيعه، هم مبتکرين «مشروطه مشروعه» و هم پشتيبانان مشروطيت و مجلس شورای ملی، اساسا برپايهی نظريه شيعی «امامت و ولايت» «مباحث» و «نظرات» خود را اعلام ميداشتند.
با اين ملاحظات، «مشروعيت» سلطنت ـ حداقل در سطح نظريه ـ هم نزد تجدد خواهان و هم نزد معتقدين به «امامت و ولايت» مورد انکار بود.
میتوان از منظر نگاهی گستردهتر به گذشته و روند تحولات تاريخی ايران معاصر، چنين برداشت کرد که حتا پيش از انقلاب مشروطيت، و با ترور ناصرالدينشاه بدست ميرزا رضای کرمانی، اقتدار سلطنت قاجار و اساسا بنياد «موسسه سلطنت» در ايران متزلزل شده بود.
انقلاب مشروطيت «نظم» و «نهادهای» جديدی را در برابر «نظم و نهاد سنتی» وارد ميدان سياست و قدرت کرد. پيشگامان انديشهی مشروطه خواهی، آخوند زاده، ميرزا ملکم خان، مستشار الدوله، طالبوف تبريزی، ميرزا آقاخان کرمانی و همفکران و همگامان آنان انديشه و آرزوی «حاکميت ملی»، «قانون»، «مجلس قانونگزاری» و «تفکيک قوا» را در آثار و نوشتههای خود پرورانده بودند.
آنان برغم همه کاستیهای درک و دريافتشان از بنيادهای فلسفی انديشه سياسی نوين و برغم فراز و نشيبهای زندگی سياسی و اجتماعيشان، گنجينهای از مفاهيم سياسی جديد درباره نهادها و شيوههای جديد قدرت سياسی، برای جنبش مشروطه خواهی و برای مردم ايران به ارمغان آوردند: واژههای «پارلمنت»، «کابينه»، «پارتی»، ارزشها و نهادهای جديد ايران مشروطه.
از مشروطه بدينسو، درکنار «موسسه سلطنت»، «پارلمان» منتخب ملت به مرکز تصميمگيری سياسی تبديل شد. گرچه بر سردر عمارت بهارستان، «عدل مظفر» نقش بست، اما «پارلمان» در محدود کردن قدرت شاه و دربار ترديد نکرد.
سير تحول پارلمان در ايران همراه با دستگاههای جديد و رو به گسترش اداری، نظامی و قضایی، ساختار سياسی حاکميت را در زمان مورد بحث ما متحول کرده بود. در متن چنين تحولاتی، ايران، از پس جنگ جهانی اول، گرفتار نابسامانيهای بزرگ اقتصادی، سياسی و اجتماعی بود. دولت مرکزی ضعيف بود. و دربار قاجار پوسيده و «مهمل».
دولت مقتدر؛ جمهوری ايران
در شرايط ضعف قدرت مرکزی، رضاخان سردارسپه در کار سازماندهی نيروی نظامی کارآ و جديدی بود. نيرویی که در وضعيت ناکارآمدی دولت، گذشته از برعهده گرفتن و ظايف نيروی نظامی، همچون ابزار سياسی موثری، در دست سازنده آن قرار گرفت.
علاوه بر اين، چند نيروی سياسی فعال، با رضاخان همراه شدند با اين انگيزه و هدف که او را با مرامنامههای حزبی و طرحهای خود برای سازندگی ايران، همراه کنند: حزب سوسياليست برهبری سليمان ميرزا اسکندری، حزب تجدد برهبری سيد محمد تدين، و نخبگان پرتحرکی چون علی اکبر داور، نصرتالدوله فيروز و تيمورتاش.
رضاخان هم از نزديک با اينان مراوده و همکاری سياسی داشت و هم از مباحثات درباره چگونگی خط مشیهای اقتصادی، سياسی با خبر بود. مباحثات نويسندگان درباره «دولت غير مذهبی و آغازی تازه و نيز تایيد اين نکته که رضاخان يگانه نامزد منطقی رهبری کشور است قطعا به دلش مینشست با
اينهمه رضاخان متفکر سياسی نبود. نه برای تجديد بنای کشور طرح جامعی داشت و نه برای مشکلات حکومت دنيوی ـ دينی.»(۱۰۴)
همين واقعيت که رضاخان متفکر سياسی نبود و در عين حال هم نخست وزير و هم فرمانده کل قوا بود، سبب میشد تا مجموع نيروهای سياسی فعال، خواهان همراهی و همکاری او و جلب نظر مساعد او نسبت به طرحهای سياسی و اقتصادی خود باشند. اينان نيروهايی بودند خواستار دولتی مقتدر. اين دولت مقتدر در شکل جمهوری طرح و تبليغ ميشد. «در آن روزها جمهوری گل کرده بود. مردم از وضع قديم خسته شده بودند. رجال سياسی نمیتوانستند شفای عاجلی برای التيام دردهای سیساله مردم پيدا کنند. اختلاف و خود خواهی سياسيون و احزاب هم مانع بود که يک دولت از همان دولتها دوام کند و اصلاحاتی را که شروع شده بود به پايان برد. کمال مطلوب همه پيدا شدن دولت فعال و با دوامی بود که با صلاحيت و پاکدامنی و جرئت بيايد و شروع به اصلاحات کند و نظم و نسقی به کارها بدهد. اين فکر ده سال بود در مغزها جاری بود وآمدن يک نفر مرد فعال و گرفتن اختيارات در دست و کارکردن ورد زبانها و سرمقال جرايد بود. اينک آن آرزوها در لفافه جمهوری خواهی يک مرتبه بروز کرد. به قول مردی تبريزی «دولت از ملت جمهوری میخواست». حقيقت هم اين بود. در قصر سردار سپه که ریيس الوزراء شده بود جمعی از نويسندگان و سياسيون که عده آنها چندان هم زياد نبود با هم رفت و آمد داشتند و نقشه جمهوری را میکشيدند...»(۱۰۵)
بدين قرار طرح و تبليغ جمهوری، بدون مقدمه و گرايش رضاخان بدان بدون سبب نبود. در سالهای پيش از آن نيز روزنامه هايی چون حبلالمتين، صور اسرافيل، ستاره سرخ... با طرح انتقادات صريح، طنزها، کاريکاتورها و مقالات انتقادی شديد درباره سلطنت و شيوههای حکمرانی سنتی از يکسو و گريزهای غير مستقيم و مستقيم به نظام جمهوری از سوی ديگر، ايده جمهوری را به ميان آوردند بودند.
اين هم گفتنی است که «حتا پيش از کودتای سوم اسفند، انديشهی نوعی حکومت جمهوری در ميان جمع کوچکی از روشنفکران مطرح بود. قاجار کاری از پيش نبرده بود و اعتقاد بر اين بود که حکومت پادشاهی سد راه اصلاحات سياسی و اجتماعی است. جمهوری همه جا شکل آينده حکومت بنظر میآمد. سيد ضياء که نخست وزير شد همه انتظارداشتند وقتی موقعيت محکم شود شر قاجار را بکند و اعلام جمهوری کند.»(۱۰۶)
با چنين مقدماتی، جنبش جمهوريخواهی که آغاز شد، رضاخان نيز بطور موثری از آن پشتيبانی کرد.
رضاخان که در درون دستگاه نظامی و اداری جديد صعود کرده بود، درگير مبارزهای نه چندان پنهان، بر سر قدرت با دربار قاجار بود.
پشتيبانی رضاخان از جنبش جمهوريخواهی و اقدامات امير لشکرهای او در به راه انداختن آمرانه اجتماعات در دفاع از جمهوری، در عين حال توأم بود با برخورد محتاطانه شخص او و محاسبهی تعادل قوای سياسی. در ارزيابی کلی میتوان چنين گفت که همه مقدمات پيشرفت رضاخان تا مقام نخست وزيری و فرماندهی کل قوا، و همه شرايط سياسی ايران، يعنی زوال سلسلهی قاجاريه و «بحران موسسه سلطنت»، حضور نهادهای جديد حکمرانی سياسی يعنی مجلس منتخب و دولت مسئول و ارتش (که رضا خان خود در آن رشد کرده و آن را رشد داده بود)، تماما مساعد بود برای رد انديشهی سنتی سلطنت موروثی و اقدام برای تاسيس جمهوری. در مورد موقعيت فردی و خاندانی رضاخان نيز سخن آنکه: او نه به قدرت قبيله و ايل خود متکی بود و نه مشروعيتی مذهبی میتوانست برای «قدرت» خود کسب کند.
سيروس غنی درباره موقعيت رضاخان مینويسد: «در درجه نخست، رئيس جمهوری و احراز برترين مقام کشور کاملاً با روند صعود سياسی او می خواند، چه بسا آن هنگام تصور میکرد، که با اصل و نسب حقيرش نمیتواند شاه بشود.»(۱۰۷)
راه صعود رضاخان جمهوری بود. جمهوری که «موقوف» شد، رضاخان، رضاشاه شد. مسکوب در باره منشاء قدرت رضاشاه مینويسد: «رضاخان قدرت خود را نه مانند قاجاريه از قدرت ايلی بدست آورد و نه مانند صفويه از دودمانی مقدس.»(۱۰۸)
او اما قدرت خود را با منشاء قدرت در نظام جديد مشروطه، يعنی با «ملت ايران» نيز پيوند نزد. احزاب سياسی را يکی پس از ديگری ممنوع و غيرقانونی اعلام کرد. او بتدريج و با استفاده از پليس سياسی و ارتش «مجلس و کابينه را مبدل به دستگاههای مهر زنی کرد.» راه ديکتاتوری و خود کامگی را تا پايان يعنی تا سقوط و برکناری از سلطنت بيوقفه پيمود. جانشين او نيز راه ديکتاتوری و وابستگی سياسی و روانی به قدرتهای خارجی را تا پايان پيمود يعنی تا سقوط اساس سلطنت در ايران.
نافرجام ماندن آن کوشش جمهوريخواهانه، حداقل دو پيامد منفی در سير تحول انديشهی سياسی و تحولات اجتماعی ـ سياسی ايران معاصر بجای نهاد. نخست اينکه انديشيدن و نوشتن و گفتگوی روزنامهنگاران، نويسندگان و نخبگان سياسی در عرصه باز و آزاد مطبوعات و جمعيتها و اجتماعات خاموشی گرفت. مباحثهی سياسی آشکار موافقين و مخالفين، به محافل کوچک رانده شد. میتوان تصور کرد که با تاسيس جمهوری دور تازهای از انديشيدن درباره مفاهيم انديشهی سياسی جديد آغاز میشد و نسل تازهای از انديشهگران و اصلاحگران ايرانی قد علم ميکرد. اما با موقوف شدن جمهوری، مسئله «جمهوريخواهی»از ميدان سياست عمومی و توده گير به محافل کوچک تجدد خواه و راديکال منتقل شد. میتوان تصور کرد که با تاسيس جمهوری تجربه تازهای از مشارکت سياسی و آشنایی با نظم و نهادهای جديد، در زندگی اجتماعی و سياسی ايرانيان آغاز میشد. محتمل بود که در وضعيت سياسی ايران، رضاخان سردارسپه به مقام رياست جمهوری مادامالعمر دست يابد، اما مفهوم انتخابات ادواری و نهاد جديد رياست جمهوری، افق سياسی جديدی بروی تودههای ملت ايران میگشود.
دو ديگر اينکه در صورت تاسيس جمهوری، روحانيت شيعه بطور جدی با مساله «مشروعيت» يا «عدم مشروعيت» مذهبی نظام جمهوری و از اينجا با سئوال باز انديشی در نظريه شيعی امامت و ولايت روبرو میشد. با «موقوف» شدن جمهوری، روحانيت شيعه نيز از درگير شدن در جدال فکری سرنوشت ساز در رابطه با نظام جمهوری عرفی و لاجرم از بحث تنشزا در باب نظريه شيعی امامت و ولايت، مصون ماند.
____________________
(۷۳ و۷۲) ـ بهار. محمدتقی (ملکالشعراء) تاريخ مختصر احزاب سياسی ايران ج ۲ صص ۴۰ـ۵۹
(۷۴) ـ رحمانيان، داريوش. چالش جمهوری و سلطنت در ايران. روزنامه «خورشيد ايران» پس از مصالحه رضا خان با علمای شيعه و «موقوف» کردن جمهوری، به سختی از اين تصميم انتقاد کرد و تا مدتها به نشر مقالات در دفاع از جمهوری ادامه داد.
(۷۵) ـ ايرانشهر، کاظم زاده. جمهوريت و انقلاب اجتماعی. مجله ايرانشهر. شماره ۶ـ5 مورخه دلو۱۳۰۲ شمسی ۱۵ فوريه۱۹۲۴. برلين
مقاله «جمهوريت و انقلاب اجتماعی» يکی از سنجيدهترين مقالاتی است که به بررسی اوضاع اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی ايران پرداخته و به ارتباط رشد فرهنگی و اجتماعی و اقتصادی با سازمان سياسی و اداری جامعه توجه کرده است. کاظمزاده هم موانع و محدوديتهای فکری و فرهنگی را نشان ميدهد و هم نبود امنيت اقتصادی و رشد
اجتماعی ـ اقتصادی را. بخشهایی از مقاله ايرانشهر را میآوريم: «... هر انقلاب و تجددی که در عالم بظهور ميرسد ناچار مقدماتی دارد و اسباب و شرايطی میخواهد که اگر آنها ناقص باشد نتيجه آن انقلاب و تجدد نيز ناقص خواهد بود.... جمهوری فرانسه در نتيجه يک انقلاب بزرگ که نظيرش تا آنزمان ديده نشده بود به وجود آمد و اين انقلاب سياسی خود محصول يک انقلاب مهم اجتماعی و فکری و ادبی بود که از دو قرن پيش تخمهای آن در زمين دماغها و روحهای مردم کاشته شده بود. آن انقلاب، بهيچوجه شباهت و نسبتی با انقلاب مشروطه و جمهوری ايران ندارد وآن اثرات که از آن انقلاب سرزد، هرگز در مملکت ما ديده نخواهد شد.
برخی از هموطنان ما میگويند که ملت ايران کمتر و ناقابلتر از ملت عثمانی و اهالی قفقاز نيست و آنها اعلان جمهوريت کرده و تاکنون هم خود را بخوبی اداره نمودهاند. اين فکر از آنجا که نظر بظاهر امور میکند صحيح ديده میشود ولی اگر باطن کار را بجوئيم میبينيم که ملت ايران و اوضاع اجتماعی آن با اين ملتها نيز قابل مقايسه نيست.
در عثمانی و قفقاز، يک تمدن قديم و يک تاسيسات محکم مذهبی و اجتماعی و ادبی که قرنها ريشه دوانيده باشد موجود نبود تا آنها مجبور به بر انداختن آنها بشوند و درحين تغيير آنها دوچار محذورات و موانع گردند. يعنی زمين تجدد و انتقال بيک شکل جديد سياسی، درآنجا، بسيار صاف و هموار بوده و راه انداختن چرخهای يک عراده جديد چندان زحمتی نداشته است. درصورتيکه ايران اينطور نيست. در مملکت عثمانی، مانند ايران، اينهمه روحانيان با نفوذ که جزو طبقه اعيان و اشراف مملکت هستند، و اينهمه مراجع تقليد که زمام عقايد و امور شرعی و عرفی مردم را در دست خود گرفته باشند نيست. مملکت عثمانی يک شيخ الاسلام دارد که جزو هيئت وزراء بوده قابل عزل و نصب است و اين شيخالاسلام مجبور است با مسلک سياسی و پروگرام هيئت وزراء توافق نظر داشته باشد و فقط احکام اين يکنفر در امور شرعی در تمام مملکت جاری ميشود. اين شيخالاسلام را از ميان علمائيکه واقف بمقتضيات عصر و اسرار ترقی ملل می باشند انتخاب میکنند نه مانند ايران که هر ملا و آخوندی حق دخالت در امور مذهبی و دادن فتوی و قضاوت در امور شرعی و عرفی داشته باشد...
با اينکه در ميان عثمانيها واهل سنت باب اجتهاد مسدود است باز آنان، احکام مذهبی را با قواعد و احکام مدنی مطابق و موافق ساخته مقتضيات تمدن عصر جديد را بجا آورده اند ليکن در ايران ما، بجای اينکه گشاد بودن باب اجتهاد که بهترين وسيلهايست برای قبول شرايط تمدن، اسباب تجدد و ترقی ما گردد، جز توسيع دايره تقليد و ايجاد نفاق و دستهبندی و خونريزی ميان اهل تقليد و مراجع آن، نتيجه ديگر نبخشيده و پيشوايان دين ما مهام امور دينی و وسايل اصلاح اجتماعی را کنار گذاشته بنوشتن رساله تقليد و کتاب طهارت پرداختهاند!
ما چگونه میتوانيم خود را با عثمانیها مقايسه کنيم که در آن مملکت جمهوری جوان، با يک شجاعت فکری و روحانی، قانون آزادی زنان و حصر ازدواج با يک زن وضع میکنند و در کشور ايران، بجای اينکه اقلا مسئله متعه و صيغهبازی را اصلاح کنند و يا اقلا با اين افتضاحهای شرمآور که اين مسئله در مشاهد مقدسه مخصوصا بار آورده شکل بهتری دهند، مدير جريده نامه جوانان را بجرم اينکه نوشته است زنان ما هم بايد مانند زنان اسلامبول لباس بپوشند، با در خواست ناظر شرعيات وزارت معارف... از طرف محکمه عدالت... با حضور هيئت منصفه... محکوم به چهار ماه حبس و دادن دويست تومان جريمه مینمايند.
ما چگونه خود را با دولت جوان عثمانی همدوش و همعيار میتوانيم شماريم که در آنجا، اديبه محترم خالده خانم را وزير معارف مملکت ميسازند و ما برای اداره کردن يک دارالمعلمات که در تمام ايران منحصر بفرد است يک زن مدير قابل و با فضل و لياقت نداريم.
ما چگونه خود را قابل جمهوری شدن میتوانيم بدانيم که در تمام ايران پانصد مدرسه پسران و صد مدرسه دختران نداريم و برای اين عدد کم نيزکتابهای کافی کلاسی وجود ندارد و وزارت معارف ما دارای يک کتابخانه و يک دارالترجمه نيست در صورتيکه در مملکت عثمانی در سال ۱۳۳۱ فقط در مدارس ابتدائی ۶۴۳ هزار شاگرد تحصيل میکرده که از آن000/2۸۳ دختر بوده و در 700/۱۲ مدرسه ابتدائی ۲۱۲/۱۲ معلم و معلمه وجود داشته که ۱۷ هزار ازينها معلمه بوده است و وزارت معارف عثمانی در عرض پنجسال بحساب خود ۹۲ جلد کتاب چاپ و توزيع کرده است. در سیاست داخلی و خارجی نيز، ما فرسخها از ملت عثمانی عقبتريم. دولت جمهوری عثمانی برای زنده کردن روح تجارت و اقتصاد و برای انحصار منافع مادی به ملت خود و برای تشويق و حمايت نژاد ترک و پروردن قوه تشبث شخصی در افراد، بهرگونه وسايل سياسی و اقتصادی متوسل ميشود تا همه بيگانگان حتی ايرانيان را هم از مملکت خود براند و تجارت را به ملت خود منحصر سازد، ليکن در مملکت ما، دست ظلم و بيداد مأمورين جلاد و پنجههای خونين تعصب و طمع ملاها و آخوندهای بی خبر از اسلام، نه تنها امنيت جانی و مالی را از مردم اين مرز وبوم سلب کرده و افراد غير مسلم ايران را مجبور بمهاجرت و فرار و يا بقبول جبری و دروغی اسلام مینمايند، بلکه اين ظلمهای جگر خراش و خانه برانداز طوری زندگی را بر خود ايرانيان تلخ ساخته که هرسال چند هزار نفر دست از دار و ندار خود کشيده و لعنت کنان و نفرين گويان، وطن اجدادی خود را با حسرت و سوگواری ترک میکنند و هر سال چند تن از تحصيل کردگان و تربيت شدگان که با يک شوق و عشق پاک برای خدمت بوطن خود را به آغوش وی میاندازند، پس از چند ماه توقف با يکدنيا افسوس و پشيمانی و تألم و اندوه، کارگری در خارجه را با آزادی تمام، به آقائی در مملکت ترجيح داده مانند مرغيکه از دام صياد بدر جسته باشد رو بخاک غربت ميگذارند و در گوشه ممالک فرنگ جای میگزينند.
(۷۶) ـ حائری، عبدالهادی. تشيع و مشروطيت در ايران و نقش ايرانيان مقيم عراق. صص ۷- ۱۸۶. از فعاليت جمهوريخواهانه در ميان ايرانيان خارج از کشور در سالهای قبلتر نيز اطلاعات مختصری در دست است: يک منبع «بسيار مطمئن» فرانسوی در تابستان سال ۱۹۱۹، يعنی درست در زمان عقد قرار داد اسارت بارکرزن - وثوق، گزارش داد که در شهر برن «انجمن انقلابيون» تشکيل شده بود و هدف آن ايجاد جمهوری در ايران بود. اين انجمن در ميان ايرانيان شهر لوزان و ژنو نيز دارای شعباتی بود. موافق همين گزارش سری اين انجمن با افرادی از حزب دموکرات عصر مشروطيت، حسين نواب، (سفير ايران در برلن) و نيز با رسولزاده، سوسيال دموکرات قديمی (مدير ايران نو)، سيد حسن تقیزاده، سليمان ميرزا، عمو اغلی تاری ورديف در ترکيه در تماس بودند. (خسرو شاکری. پيشينههای جمهوريخواهی ص ۷۷).
(۷۷) ـ حبلالمتين حدودا پانزده سال پيش از اين نيز در يک شگرد گريز از سانسور با استفاده از ترجمه مقالات خارجی درباره جمهوری وجمهوريت مقاله چاپ کرده بود. حبلالمتين «سخنان يکی از روسای آزادی طلبان پرتغال» را ترجمه و چاپ کرد: «جمهوری که سرمشق و اساس سياسيش به مراتب از سلطنت کاملتر است امروز برای مملکت پرتغال يک احتياج شديدی است» و «... فقط يک حکومت ملی (جمهوری» میتواند ملت را نجات داده و سبب خوشبختیاش گردد. مسلم است که ملت با کمال اشتياق و بیصبری، طالب و خواستار جمهوری است...» «سلطنت مطلقه که از مدت چندين قرن با خيالات ملت پرتغال همراهی و موافقت نداشت الان به ادله و براهين واضحه، آن عدم موافقت محقق گشته و به ثبوت پيوسته است... خلاصه هيچ امر واقعه که بتواند کشتی آزادی را از وسط توفان شديد نجات بدهد نيست مگر جمهوری و حکومت ملی که مسلماً ناجی و فاتح و مظفر اوست و بس... » حبلالمتين. تهران. شماره ۴، ۲۰ ربيع الاول ۱۳۲۶ قمری برابر ۲۲ آوريل ۱۹۰۸ ميلادی. نقل از تاريخ سانسور در مطبوعات ايران ج ۱ صص 118ـ۱۱۵
(۷۸) ـ بهار، محمدتقی (ملکالشعراء) تاريخ مختصر احزاب سياسی ايران ج ۲ ص ۴۰ ببعد.
بهار درباره «لغو مالکيت» در مرامنامه حزب سوسياليست خاطره تعجبآوری را نقل میکند و مینويسد: «من خود از يکی از زعمای محترم آن حزب که نويسنده مرامنامه بود شيندم و جمعی هم بامن بودند که گفت «در آن مرامنامه مادهای در مالکيت و ساير مواد شبيه بدان نبود ولی آقای يگانی در وقت طبع مرامنامه اين مواد را بدون اطلاع من و سليمان ميرزا در آن گنجانيد و منتشر ساخت»... روابط علمای روحانی و طبقه بازاری با حزب سوسياليست به هم خورد و دو دستگی بزرگی در شهر بوجود آمد» بهار. ج ۲ ص ۲۶.
(۷۹) ـ غنی، سيروس. برآمدن رضاخان برافتادن قاجار ونقش انگليسیها... ص ۳۱۶
(۸۰) ـ آبراهاميان، يرواند. ايران بين دو انقلاب. ص ۱۷۳. آبراهاميان حزب تجدد را حزبی براساس الگوی فاشيستی موسولينی و حزب جمهوريخواه مصطفی کمال معرفی میکند.
(۸۱) ـ غنی، سيروس. بر آمدن رضاخان. برافتادن قاجار و نقش انگيسیها ص۳۱۵
(۸۲)- مسکوب، شاهرخ. داستان ادبيات و سرگذشت اجتماع. ص ۳۰
(۸۳) ـ بهار، محمدتقی (ملکالشعراء) تاريخ مختصر احزاب سياسی ايران ج ۲ ص ۵۴
(۸۴) ـ مستوفی، عبدالله. شرح زندگانی من.تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه. ج۳ ص ۵۹۳
(۸۵) ـ آرین پور، یحیی. از صبا تا نیما.ج ۲ ص ۳۵۴
(۸۶) ـ مکی، حسین. تاریخ بیست سالهایران ج ۲ ص ۴۸۰
(۸۷) ـ سپانلو، محمدعلی. چهارشاعرآزادی. ص ۳ - ۸۱
(۸۸) ـ بهار، محمد تقی. تاريخ مختصر احزاب سياسی ايران ج ۲ ص ۲۹۰ متن کامل سخنرانی داور در صفحات ۲۸۸ تا ۲۹۳ همين کتاب درج شده است.
(۸۹) ـ دولتآبادی، ميرزا يحيی. حيات يحيی. ج ۴ ص ۵۱
(۹۰) ـ حائری، عبدالهای. تشيع و مشروطيت در ايران. ص ۱۸۷
(۹۱) ـ شفا، شجاع الدین. توضیحالمسائل ص ۲۰۰
(۹۲) ـ کميسيون دوازده نفره مجلس آن دو ماده را کافی و مطابق مصلحت ندانست و ماده سومی بدانها افزود که مربوط به مراجعه به افکار عمومی يعنی «رفراندوم» بود. ماده سوم بدين قرار بود که:پس از معلوم شدن نتيجه آراء عمومی تغيير رژيم بوسيله مجلس شورای ملی اعلام میشود. جالب اينکه میبينيم موضوع «رفراندوم» برای اولين بار در تاريخ تحولات سياسی معاصر ايران در همين جنبش جمهوريخواهی و از طرف مجلس شورای ملی مطرح شد.
(۹۳) ـ حائری، عبدالهادی. تشيع و مشروطيت در ايران. ص ۱۸۹.
(۹۴) ـ حائری عبدالهادی. تشيع و مشروطيت در ايران. ص ۱۸۹.
** - سياست رضاشاه در برابر روحانيون، اساسا سياستی محتاطانه و حساب شده بود. «رضاشاه بجای رويارویی آشکاربا روحانيون يا ضديت با اسلام به روش آتاتورک، ترجيح ميداد آنان را ناديده بگيرد و حوزههای نفوذ آنان را محدود کند. رضاشاه اما ابتدا و در يک «قضيه کليدی، يعنی پذيرش يا عدم پذيرش نظام جمهوری در ايران جديد، بسرعت تسليم فشار علماء شد اما با انجام اين کار به منافع مادی خود و خانوادهاش نيز خدمت کرد» (سلسله پهلوی و نيروهای مذهبی به روايت تاريخ کمبريج. صص ۹- ۳۸).
ميدانيم رضاخان نخست وزير، در مذاکره و مصالحه با روحانيون در قم که منجر به «موقوف» کردن جمهوری شد، در ازای کسب حمايت روحانيون، متقابلا وعده اجرای اصل دوم متمم قانون اساسی يعنی نظارت علمای پنجگانه بر قوانين مجلس را داده بود. اصلی که در تاريخ ايران پيگيری و اجرا نشد. دامنه حقوق و اختيارات روحانيون و اجراء يا عدم اجرای آن در عمل، اساسا وابستهی تناسب قوا، چگونگی رابطه ی دولت مرکزی و علما و نيز سطح و حد مداخلهگری سياسی يا انزوا جوئی حوزه ها و مراجع بزرگ تقليد، در مراحل مختلف تاريح تحولات سياسیـاجتماعی ايران معاصر بوده است. از اين منظر میتوان سياست رضاشاه نسبت به روحانيون و رابطه او و دستگاه روحانيت را به دو دوره عمومی تقسيم کرد:
دورهی اول: از نخست وزيری رضاخان و سپس سلطنت او تا سال ۱۳۱۰ شمسی. در اين دوره سياست رضاخان و رضاشاه بعدی، سياستی محتاطانه و حساب شده است. در جريان جنبش جمهوريخواهی، روحانيون طراز اول، ضمن مخالفت با جمهوری، در کشمکشهای علنی و پر سر و صدا شرکت نداشتند. ملاقات رضاخان در قم با علمای سه گانه، با احترام و تفاهم متقابل صورت گرفت. رضاخان در ازای «موقوف» کردن جمهوری، به حمايت علما احتياج داشت و آنان نيز متقابلا اين حمايت را از او دريغ نکردند. رابطه دوستانه و حمايتی علامه نائينی نسبت به رضاشاه تا پايان زندگی نائينی، ادامه داشت.
دوره دوم از۱۳۱۰ شمسی ببعد: تحکيم قدرت و ديکتاتوری رضاشاه همراه است با ناديده گرفتن و محدود کردن دامنه نفوذ و اختيارات روحانيون در امور قضائی و دادگستری، ثبت اسناد و اوقاف. در اين دوره نفوذ روحانيون در آموزش، قضاوت و دادگستری، ثبت اسناد و اوقاف بشدت کاهش يافت. حادثه مسجد گوهر شاد مشهد و داستان کشف حجاب اجباری در همين دورهی دوم رخ دادند. درباره ی مداخلهگری يا انزواجوئی روحانيون در امور سياسی و دولتی اين نکته را بايد در نظر داشت که سه مرجع بزرگ، آخوند محمد کاظم خراسانی، آخوند عبدالله مازندرانی و آخوند تهرانی که نقش مهمی در جريان مشروطه ايفاء کردند، در اين زمان در گذشته بودند. بهبهانی سالها پيش در آن سياهکاری تروريستی کشته شده بود و طباطبائی نيز در گذشته بود. از سويی حوزهها از مراجع بزرگ تقليد خالی بود و از سوی ديگر در صحنه سياسی روحانيونی به قدرت و نفوذ سيدين (طباطبائی و بهبهانی)حضور نداشتند. مدرس، روحانی سياستمدار و سخنران مبرز مجلس، به لحاظ سلسله مراتب مذهبی، در ردههای ميانی بود. بعلاوه با گذشت زمان و فروکش شور و شر دوره مشروطه از يکسو و روی کار آمدن قدرتی متمرکز از سوی ديگر، حوزهها و روحانيون در رياست آقای عبدالکريم حائری دوره سکوت تائيدآميز را میگذراندند. رابطه رضاشاه با حائری و نائينی تا پايان رابطهای آرام بود.
(95) ـ شفا، شجاع الدین. توضیحالمسایل. ص 2001
(۹۶) ـ مستوفی، عبدالله. شرح زندگانی من. تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجار. ج ۳. صص ۴ - ۵۸۳
(۹۷) ـ دولتآبادی، یحیی. حیات یحیی. ج ۴ ص ۳۴۵
(۹۸) ـ آرینپور، یحیی. از صبا تا نیما.ج ۲ ص ۴- ۳۶۳
(۹۹) ـ سپانلو، محمدعلی. چهار شاعر آزادی. ص ۸۰
(۱۰۰) ـ «تمايل سردار سپه به يک رژيم جمهوری در ايران وزير مختار انگليس را در تهران به حيرت واداشته بود و وی را متقاعد ساخته بود که سردار سپه در اين گام خود زير نفوذ روسها قرار گرفته است. او مینويسد: «اين خنده آور است که تصور کنيم ايران برای يک رژيم جمهوری از نظر اخلاقی يا روانی يا مادی آماده است» لورن، وزير مختار در تلگرافی به وزير خارجه انگليس نوشت: «من قصد دارم در بامداد يکم مارس ۱۹۲۴ رمضان ۱۳۲۴ قمری از رئيسالوزراء (رضاخان سردارسپه) ديدن و از او پيرامون برنامه کارش پرس و جو کنم، خيلی اهميت دارد که من نظر شما را پيش از اين ملاقات بدانم. باور من آنست که با انديشهی جمهوريخواهی مخالفت و نگهداری رژيم مشروطه سلطنتی فعلی را توصيه کنم. تغيير رژيم فعلی و برگزيدن يک رژيم نو که کشور آماده پذيرفتن آن نيست با خطرات ناشمردنی داخلی و خارجی همراه خواهد بود» در پاسخ در خواست لورن، تلگراف زير از سوی وزارت خارجه انگليس به تهران فرستاده شد: «اگر ايرانيها می خواهند يک رژيم جمهوری در کشور خود بنيان گذارند اينکار کاملا مربوط به خودشان است و شما نبايد در اين مساله دخالت يا رئيسالوزراء ايران را به سود يا زيان جمهوريگری تشويق کنيد.» (حائری، عبدالهادی. تشيع و مشروطيت ص ۱۸۵).
(۱۰۱) ـ باستانی پاريزی. تلاش آزادی. ص ۱۴۳
(۱۰۲) ـ باستانی پاريزی. تلاش آزادی. ص ۶۰۴
(۱۰۳) ـ آدميت، فريدون. ايدئولوژی نهضت مشروطيت صص ۸ - ۲۷
(۱۰۴) ـ غنی، سيروس. برآمدن رضاخان.... ص ۳۱۸
(۱۰۵) ـ بهار، محمدتقی. تاريخ مختصر احزاب سياسی ايران ج ۲ ص ۳۰
(۱۰۶) ـ غنی، سيروس. بر آمدن رضاخان.... ص ۳۱۹
(۱۰۷) ـ غنی سيروس. بر آمدن رضاخان ص ۳۲۸