به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، آذر ۲۰، ۱۳۹۸

رژیمی که قابلیت اصلاح شدن ندارد باید جای خود را به رژیم دیگری بدهد

علی شاکری زند
قدرت حاکم کنونی، با تیرباران افسران ارشد شاه از همان روزهای نخست و بدون هیچگونه محاکمه، از همان آغاز پایه ی اقتدار خود را بر سرکوب کور قرارداده بود. در آن زمان صاحبان افکار بلند انقلابی جهان، که گویی خود را در دوران وحشت در انقلاب بزرگ فرانسه، با از یاد بردن دو سده ای که ما را از آن جدا می کند، یا در روسیه ی ۱۹۱۸ ـ ۱۹۱۹ و دوران وحشت سرخ پنداشته بودند، با به دورافکندن اصولی که از آن زمان تا کنون آنهمه آنها را فریاد زده بودند و آنهمه از سوی دیکتاتورهای جدید نقض شده بود، با کف زدن برای یکی از عتیق ترین قدرت هایی که  ممکن بود در این عصر تصورکرد، صدای وجدان خود را خفه کردند. و از آن زمان بدین سو نیز، چنان که قابل پیش بینی بود، همه چیز بداندربدتر شده است.


علی شاکری زند

جمهوری اسلامی
بر روی یک انبار باروت*
رژیمی که قابلیت اصلاح شدن ندارد
باید جای خود را به رژیم دیگری بدهد
از سالها پیش ایران انبار باروتی آماده ی انفجار است. این انفجار یک بار دیگر در سومین هفته ی نوامبر رخ داد.
با برقراری مجدد اینترنت که در هفته ی نخست وقایع از سوی قدرت حاکم قطع شده بود، و در حالی که مراجع رسمی درباره ی شمار قربانیان همچنان خاموش مانده اند، اطلاعات جدید حاکی از این است که اعتراضات در ۷۰۰ شهر بزرگ  و کوچک رخ داده، چندصد کشته و صدها زخمی بر جا گذاشته و به ۷۰۰۰ دستگیری انجامیده است. تا جایی که با عدم گنجایش زندان ها برای بازداشت شدگان بسیاری به مدارس منتقل شده اند. همزمان با این شرایط، مراجع قدرت هر یک مسئولیت وقایع را از خود سلب کرده بر گردن دیگری می اندازند.
علت وقوع این بلایا این است که رژیم حاکم بر این کشورِ تشنه ی آزادی دارای ساختمانی جامد و غیرقابل دگرگونی است. افزون بر این بیکاری و نداری به ابعادی رسیده که منابع آگاه درون کشور شمار ساکنان حاشیه ی شهرهای بزرگ را نزدیک به بیست میلیون برآوردمی کنند. بنا به نظر آنان این جمعیت، که پدران آنها خمینی را در ۱۳۵۷ به قدرت رسانده بودند، مؤلفه ی هر روز غیرقابل کنترل تر و بویژه غیرقابل پیش بینی نیروهایی را تشکیل می دهد که در برابر رژیم قرارگرفته اند. 
با اینهمه هنوز نیز «کارشناسانی» پیدامی شوند که شبح بیجان «اصلاح طلبان» رژیم را به حرکت درمی آورند و خیزش تقریباً سراسری هفته های گذشته را به «توطئه ی» فراکسیون «تندرو» علیه «میانه روها» نسبت می دهند. 
قدرت حاکم کنونی، با تیرباران افسران ارشد شاه از همان روزهای نخست و بدون هیچگونه محاکمه، از همان آغاز پایه ی اقتدار خود را بر سرکوب کور قرارداده بود. در آن زمان صاحبان افکار بلند انقلابی جهان، که گویی خود را در دوران وحشت در انقلاب بزرگ فرانسه، با از یاد بردن دو سده ای که ما را از آن جدا می کند، یا در روسیه ی ۱۹۱۸ ـ ۱۹۱۹ و دوران وحشت سرخ پنداشته بودند، با به دورافکندن اصولی که از آن زمان تا کنون آنهمه آنها را فریاد زده بودند و آنهمه از سوی دیکتاتورهای جدید نقض شده بود، با کف زدن برای یکی از عتیق ترین قدرت هایی که  ممکن بود در این عصر تصورکرد، صدای وجدان خود را خفه کردند. و از آن زمان بدین سو نیز، چنان که قابل پیش بینی بود، همه چیز بداندربدتر شده است.
بسیاری از نیروهای چپ، که بطور سنتی در محکوم کردن تجاوزات به حقوق بشر، بویژه هنگامی که خود بر سر کار نباشند، از دیگران سریع تراند، همین که پای قدرتی که خود را انقلابی می نامد در میان باشد، چنان که گویی فتیشیسم انقلاب آنها را مسخ کرده باشد، همانگونه که در مورد نظام کاستریست در کوبا هم دیدیم، دچار نابینایی شگفت انگیزی می شوند. و در آنچه که اینجا مورد نظر ماست حتی ما با رژیمی هم سروکار نداریم که بر «مدرن» بودن خود اصراری داشته باشد، زیرا این قدرت، به عکس، به این می بالد که حکومتی متعلق به چهارده سده ی پیش را احیاء کرده است. گواه آن نیز این که قانون قصاص را، هشت سده پس از سقوط خلافت بغداد و ظهور مجدد قدرت هایی ایرانی در این کشور، از نو زنده کرده است.
با عبور از ذات تروریستی جمهوری اسلامی که دیگر نیاز به اثبات مجدد ندارد، در عوض، اینجا تأکید بر خصلت ذاتاً سرکوب گر و خونخوار رژیمی بسیار مهم به نظر می رسد که هم خصوصیات اجتماعی رهبران و هم مبانی قانون اساسی اش اصلاح آن را غیرممکن می سازد. برای این رژیم معنای مشروعیت قدرت با آنچه در دموکراسی های مدرن از آن می فهمند فرسنگ ها فاصله دارد. بی جهت نیست که احمدی نژاد مردم معترض را «خس و خاشاک» خوانده بود، و امروز خامنه ای آنان را «اشرار» می نامد
اصلاح طلب و اصولگرا:
واژگانی در خدمت فریبکاری
از این روست که از ربع قرن پیش به این سو، و بویژه از انتخاب محمد خاتمی به ریاست جمهوری در سال ۱۹۷۷، سخن پردازی پیرامون «میانه روهای رژیم» و «جناح اصلاح طلب» به راه افتاد. هدف از این روش به خواب کردن ناراضیانی که هر روز بر شمارشان افزوده می شد، فریفتاری جناح های ناراضی درون خود حکومت، و دادن دستاویزی ماهرانه به دست مفسرانی بود که هدفشان ارائه ی چهره ای پذیرفتنی تر از این نظام به جهان است. با اینهمه، این روش نمی توانست جز در تناوب با شدیدترین سرکوب ها و، به عبارت درست تر، همزمان با آنها، بکاررود.
در واقع، در ۱۹۸۸، در دوران ریاست جمهوری خاتمی، زمانی که وی در سفری رسمی در خارج از کشور به سر می برد، تظاهرات دانشجویان دردانشگاه تهران، حتی علی رغم دستور صریح او، و به تصمیم رییس جمهور کنونی حسن روحانی، اصلاح طلب کنونی که در آن زمان به عنوان دبیر شورای عالی امنیت ملی نقش مشت آهنین آن را بر عهده داشت، به بیرحمانه ترین صورتی به دست سپاه پاسداران سرکوب شد. هرچند برای رژیمی که از روز نخست حیات خود دست به سرکوب های خونینی زده بود این نخستین سرکوب نبود، اما اولین بار بود که بر به اصطلاح چرخش اصلاح طلبانه ی خود به ضرب اسلحه خط بطلان می کشید.
واقعیت این است که نه اصول ایدئولوژیکی که جمهوری اسلامی بر آنها بناشده، نه قانون اساسی آن، و باز کمتر از آن، دلبستگی رهبر کنونی آن، علی خامنه ای، به اقتدارات نیمه خدایانه ای که همان قانون به او داده، هیچکدام برای رییس جمهوری، در صورتی که وی کمترین سودایی برای دادن کوچکترین فضای آزادی و ابتکاری به جامعه ی مدنی داشته باشد، جای کمترین مانوری باقی نمی گذارد. تا جایی که خاتمی، وفادارترین وفاداران به قانون اساسی رژیم، زمانی ناچار شد اعتراف کند که در این نظام رییس جمهوری بیشتر از یک تدارکچی نیست. برای این که موضوع روشنتر شود، بدون شرح و بسط قضیه، اضافه کنیم که «قتل های زنجیره ای» معروف که طی آنها حدود ده تن از روشنفکران مظنون به مخالفت با رژیم مخفیانه و وحشیانه به قتل رسیدند، در نخستین سال ریاست جمهوری خاتمی رخ داد که، گرچه او شخصاً در وقوع آنها نقشی نداشته، مسئولیت یکی از وزیران او در آنها ثابت شد.
با پایان ریاست جمهوری خاتمی حتی ظواهر هرگونه اراده ای در جهت اصلاحات نیز ناپدید شد و جای خود را به سخن پردازی های میان تهی داد، بویژه در دوره های انتخاباتی و به منظورتشویق مردم به مشارکت بیشتر، مشارکتی که از سالها پیش از این مردم آن را «انتخاب میان بد و بدتر» نامیده اند. بدین سان تناوب میان سخن پردازی « اصلاح طلبانه» و بازگشت «تندروها» و سرکوب های جدید ادامه می یافت. و هم بدینگونه بود که دوران احمدی نژاد، با رفتار و گفتار زننده ی او و تصمیمات اقتصادی ویرانگرش، به پاداش انتخاب مجدد او را به دنبال داشت؛ انتخابی که رقیبان شکست خورده ی او، که خود نیز از مقربان بودند، آن را «مهندسی انتخاباتی» خواندند. اما نتیجه ی این انتخابات انفجاری از اعتراضات از سوی صدهاهزار شرکت کننده درتظاهرات بود که شعار آنها : « رأی من کو »، تاریخی شد. ولی با تأیید رهبر بر نتیجه ی آراء هیچ اعتراضی تحمل نمی شد. تظاهرات که چندین هفته ادامه یافت، به بهای سرکوبی بیرحمانه به دست نیروهای موسوم به «لباس شخصی» و با پشتیبانی سپاه پاسداران، و با برجاگذاشتن کشته شدگانی که شمارشان بر حسب منابع از ده ها تا صدها تن می رسد و فهرست نام حدود یکصد تن از آنان شناخته و منتشرشده، متوقف شد. کاندیداهای بازنده که « اصلاح طلب» خوانده می شدند، حتی حاضر نشدند عنوان رهبری معترضان را بپذیرند و برای خود به نقشی نمادین اکتفا کردند. چنین شد که احمدی نژاد، کاندیدای مورد نظر رهبر، می توانست چهار سال دیگر به اعمال و رفتارهای خارق عادت خود ادامه دهد. این کارها، همراه با سردرگمی های اقتصادی او بار دیگر یک مانور «اصلاح طلبانه» را ضروری می ساخت. بدینگونه بود که، حسن روحانی که « اصلاح طلب» شناسانده شده بود، و با مشت آهنین او در سرکوب دانشگاه در ۱۳۶۷آشنا شده بودیم، به دنبال تأیید نامزدی اش از طرف شورای نگهبان، پس از یک مقابله میان « اصلاح طلبان» و «تندروها»، که دیگر به نوعی  نمایش میان تهی تبدیل شده، با ۷/۵۰ % آراء شمرده شده به ریاست جمهوری انتخاب شد.
روحانی که در سال ۱۳۵۹ به نمایندگی مجلس انتخاب شده، مدت بیست سال در این سمت مانده بود، از ۱۳۷۱ تا ۱۳۷۹ نیابت ریاست آن را برعهده داشت، از ۱۳۶۸ تا ۱۳۷۰عضو شورای عالی امنیت ملی بود و رفسنجانی او را به دبیری آن نیز منتسب کرده بود، از سال ۱۳۷۹ عضو مجلس خبرگان، به ریاست رفسنجانی از سال ۱۳۹۰ تا مرگ او در سال ۱۳۹۶، بود، از سال ۱۳۷۰عضو شورای تشخیص مصلحت نظام بود،
و همچنین در حساس ترین ارگان ها و نهادهای دیگر رژیم نیز عضویت داشت، از ابتدای جمهوری اسلامی یکی از قدرتمندترین مردان جمهوری اسلامی بوده، همه چیز خود را به آن مدیون است. افزون بر این او همواره به رفسنجانی بسیار نزدیک بود.
در آغاز اولین دوران ریاست جمهوری او، در ۱۳۸۶ بود که انفجاری از نارضایی ها، با گسترش سریع به بیش از صد شهر کشور، و برای نخستین بار شعارهایی برضد رهبر و در رد صریح «اصلاح طلب و اصولگرا» در کنار هم، جهانیان، و پیش از همه سران نظام را غافلگیر ساخت. جنبش بار دیگر، با ده ها کشته (که شمار رسمی آنها ۲۵ تن اعلام شد)، صدها زخمی، و هزاران زندانی، درهم کوبیده شد. بدین سان، قدرت حاکم، خواه اصلاح طلب، خواه نه، بار دیگر ثابت کرد که جز بر زور عریان و خشن متکی نیست و بقیه جز بادی در دست تبلیغات چیان رژیم، اعم از ایرانی و انیرانی، نیست.
بیمه ی عمر رژیم :
جلوگیری از تشکیل هر نوع نیروی جانشین
همچنین، با قتل برنامه ریزی شده و سیستماتیک تقریباً همه ی چهره های سیاسی برخوردار از اعتبار ملی، ممنوعیت هر نوع سازماندهی سیاسی ناهمرنگ، و همه ی رسانه های صراحتاً منتقد، هر روز بیشتر از پیش راه فراهم آوردن امکانات سازمانی برای ارائه ی نیرویی به اندازه ی کافی شناخته شده را، که بتواند نارضایی فزاینده ی عمومی را در خود متجسم ساخته آن را به سوی مبارزاتی مؤثر تر و قادر به رفتن به سوی پیروزی هدایت کند، بر مخالفان بستند. رژیمی که نه از قابلیت لازم برای اداره ی سیاسی کشور برخوردار بود و نه قدرت تخیل بیشتری داشت، تنها با این وسیله برای خود بیمه عمر می خرید.
اگر بتوان قلمروی یافت که یکی از پایه گذاران این قدرت حاکم، مرد قوی دوران خمینی، و یکی از نخستین رؤسای جمهوری رژیم، هاشمی رفسنجانی، در واپسین دهه ی نفوذ خود، در آن اندکی واقع بینی نشان داد، این قلمرو سیاست خارجی بود؛ و همین نیز سبب اتصاف او به « اصلاح طلبی » و، هم، بیمناکی رهبر رژیم از او شد. و، به گمان عمومی، همان که سبب مرگ غیرمنتظره ی او، به علت خفگی در یک استخر ـ استخری برخوردار از امنیت کامل ـ گردید. رفسنجانی، بخشنده ی افسر شاهنشاهی، که خامنه ای از برکت یک ابتکار او به سمت خود دست یافته بود، حتی او نیز از خدنگ بدگمانی های دوست دیرینش جان به در نبرد.
سران جمهوری اسلامی، خواه «اصلاح طلب»، خواه نه، که با چهل سال فرصت و برخورداری از درآمدهای نفت، برای مصونیت بخشیدن به کشور در برابر هرگونه تحریم و مجازات بیش از حد لازم وقت داشتند، بجای آن، چنان که در جای دیگری نشان داده ام۱، جز ویرانی اقتصاد کشور تا حد ورشکستگی، و تسلیم آن به چنگال فساد، درهم کوبیدن هر نمایش نارضایی، انباشتن زندان ها از مسالمت جوترین معترضان، در پیش گرفتن یک سیاست خارجی، بویژه در قبال نزدیک ترین همسایگان ما و نسبت به ایالات متحده ی آمریکا، که می توان بر آن هر نامی جز دیپلماسی نهاد، کار دیگری نکردند. و به عنوان حلال همه ی مشکلات، نوعی مسابقه ی تسلیحاتی را، که با توجه به سطح فنی صنعت کشور، حتی با مؤلفه ی هسته ای آن نیز، در مقایسه با حریفان جمهوری اسلامی هنوز نمی توان آن را بالاتر از حد صنایع دستی به شمارآورد، در پیش گرفتند.
در انفجار سیاسی دو هفته پیش ایران، تنها چیزی که قابل پیش بینی نبود  تاریخ وقوع آن بود، و همه چیز بر این گواهی می دهد که حادثه سران رژیم را به سختی متوحش ساخت، چه، قطع انترنت بجای آن که کنترل آنها بر اوضاع را نشان دهد بیشتر ترس آنان را می نمایاند. جمله ی «یک قدم به عقب مترادف قدم های سریع دیگر به عقب، سقوط نظام و قتل عام روحانیت خواهد بود» از خامنه ای است. افسانه ی « اصلاح طلب ـ اصولگرا» از این پس بی اثراست.
ایران، در تاریخ معاصر خود دوره های دیکتاتوری دیگری را تجربه کرده است، اما هیچگاه کوردلی یک دارودسته ی حاکم با تکیه بر کاستی تاریک اندیش آینده ی آن را تا این اندازه، یعنی تا جایی که در صورت ادامه ی تحریکات در خلیج فارس و، در نتیجه ی آن، بروز احتمالی مداخله ی خارجی، این کشور در معرض جنگ داخلی قرارگیرد، به خطرنیانداخته بوده است.
ــــــــــــــــــــــــــــــ
 این مقاله، در ستون تریبون های شماره ی پنجشنبه ی ۵ دسامبر ۲۰۱۹ هفته نامه ی سیاسی فرانسوی ماریَن (Marianneمنتشر شده است. چند جمله ی نوشته شده با حروف شکسته برای تطبیق حجم متن با حجم مرسوم تریبون ها از متن فرانسه حذف شده است.