***
کیان پیرفلک در روز چهارشنبه ۲۵ آبان ۱۴۰۱ در پی حمله به بازار ایذه، در جریان اعتراضات ۱۴۰۱ ایران، در حالیکه با والدین و برادر خردسال خود در خودرو در راه بازگشت به خانه خود در ایذه بودند، هدف گلوله ماموران حکومت جمهوری اسلامی ایران قرار گرفت و کشته شد. کیان روز جمعه ۲۷ آبان با حضور گسترده مردم ایذه و با شعارهایی علیه نظام جمهوری اسلامی و علی خامنهای به خاک سپرده شد.
بعد از کشته شدن او زینب، ماهمنیر مولاییراد مادر کیان برای دادخواهی خون کیان مبارزه خود را با یادآوری زندگی فرزندش پی گرفت.
نرگس از آشنایان این خانواده، میگوید «کیان بلندپرواز و عاشق شنیدن داستان و کتابخوانی بود. هریپاتر را خیلی دوست داشت شاید بیش از ۱۰ بار دیده بود. دوستدار شدید حیوانات، شطرنج باز حرفهای و عاشق تکواندو و کارانه و دارت بود.
صبر بسیار بباید پدر پیرفلک را
نه کیان یک کودک معمولی بود نه زینب یا ماهمنیر مولاییراد، یک مادر و زن معمولی است. نرگس با این توصیف میگوید: «کیان حیوانات را بسیار دوست داشت. اگر برایش جوجه اردک یا پرندهای میخریدند و میمرد خیلی احساساتی و حالش بد میشد خیلی لطیف بود، تقریبا تا ۶ ، ۷ سالگی خیلی دخترانه، با محبت و مهربان صحبت میکرد. وقتی حرف میزد بچهها میگفتند ای کاش دختر میشد از بس مهربان حرف میزد و با آدمها و حیوانات با احساس برخورد میکرد.»
این آشنای خانواده میگوید:«کودک بسیار بلندپروازی بود،البته دلیل آن داستانهایی بود که مادرش برای او تعریف میکرد، چون ماهمنیر، از کودکی طبع هنری و نویسندگی داشت داستانهای زیادی برای کیان تعریف میکرد مثل اغلب مادران داستانهای معمولی تعریف نمیکرد. داستانهایی در مورد کهکشانها و فضانوردان، زندگی دایناسورها، موجودات افسانهای، موجودات فضایی، این داستانها تلفیقی از واقعیت و تخیل بود.»
به گفته او کیان کودکی بود که خیلی دقیق به داستانهای مادرش گوش میکرد موقع شنیدن داستانها حواساش پرت نمیشد و ابتدای و انتهای داستان را به خاطر داشت.
ماهمنیر از ۷ سالگی کیان متوجه شد داستانهای ساختگی او برای کیان کافی نیست و برای همین کتابخانهای برای کیان ترتیب داد از انواع کتابهای موجودات فضائی، موجودات دریایی، ستارگان، کهکشانها، دانشمندان بزرگ، هر داستانی که فکرش را بکنید کیان دارد.
«مامان، ضحاک چه شد؟»
نرگس میگوید: «در یک سال آخر عمر همه قصههای شهرزاد، داستانهای غولهای چراغ جادو و اکثر داستانهای شاهنامه را با ماهمنیرخواند که آخرین داستان شاهنامه ضحاک ماردوش بود که ماهمنیر برای کیان کامل نخواند و نصفه ماند.»
او ادامه میدهد:«شب قبل از کشته شدناش وسط داستان ماهمنیر خواباش برده است. صبح کیان بیدار میشود و میپرسد مامان ضحاک چی شد؟ ستمگر شد یا نه؟ ماهمنیر پایخ میدهد که امشب برایت میخوانم که دیگر نخواند».
مهندس رباتیکی که شطرنج باز حرفهای بود
نرگس تعریف میکند که کیان برنامه ادیسون را روی لپتاپ ماهمنیر نصب کرده بود و کارهای الکترونیکی انجام میداد.
کودک شیطان و پرجنب و جوش و بسیار شادی بود ولی ماههای آخر، مرتب در اتاق خود مینشست در را میبست یا کاردستی درست میکرد یا نقاشی میکشید. همان روز چهارشنبه ۲۵ آبان هم که مدرسه رفته بود لباسهایش را کامل رنگپاشی کرده بود. به نقل از مادرش، نرکش می گوید معلم کیان به ماهمنیر گفته بود چرا اینقدر خودش را کثیف میکند؟ ماهمنیر پاسخ داده بود عاشق این است که خودش را رنگی رنگی کند. این یک ماه آخر که مرتب نقاشی میکشید بدون اینه ماهمنیر به او آموزش داده باشد.
نرگس به نقل از مادر کیان می گوید «هرگز به یاد ندارم برای کیان نقاشی کشیده باشم. یا از من خواسته باشد چیزی برای او بکشم. هر دو، سه روز یکبار به ماهمنیر میگفت مامان یک دفتر نقاشی جدید به من میدهی؟»
ماهمنیر دبیر رشته عکاسی و نقاشی و گرافیک است او برای برنامه شاد تولد محتوا میکرد که در دوران کرونا پخش شود.
روز خاکسپاری کیان، کیف او را سر مزار آوردند و موقع مراسم خاکسپاری ماهمنیر کیف را باز کرد و با اینکه دیده بود کیان همیشه نقاشی میکشد ولی دفتر نقاشی کیان را که دید گفت «کاش قبلا اینها را به من نشان داده بود، کاش بعد از رفتناش نمی دیدم، مخصوصا نقاشی آخرش که فرشته مرگ بود».
کیان بهترین رفیق ماهمنیر بود
نرگس میگوید ماهمنیر همیشه با حسرت میگوید: «کیان بهترین رفیقم بود و جای همه دوستانم را پر میکرد. هیچوقت حوصلهام سر نمیرفت. همیشه حرف برای گفتن داشتیم. به قول کیان رادین را دک میکردیم با بابا بره یه جایی که با همدیگر تلویزیون نگاه کنیم و یک چیزی بخوریم. لذت میبرد از اینکه با مادر خود باشد، برای همین دوتایی کافیشاپ یا پارک میرفتند.»
ماهمنیر به نرگس گفته است «یک چیزهایی در زندگی خیلی حسرت میشود، کارهایی که دوست داشتیم با هم انجام بدهیم، جاهایی که دوست داشتیم با هم برویم. ولی وقت نمیشد یا من سرکار بودم یا کیان مدرسه بود. با اینکه خیلی با هم وقت میگذراندیم ولی فکر میکنم اگر تا صد سال دیگر هم با هم وقت میگذراندیم باز هم جا داشت. من بهترین دوستم را از دست دادم و این خیلی سخت است.»
نرگس میگوید «بزرگترین حسرت ماهمنیر برای این دو ماه آخر پیش از کشته شدن کیان است که برای خیزش مهسا و بچههایی که میکشتند واقعا حال او بد بود و میگفت خیلی به زندگیام نمیرسیدم و نمیدانستم باید چکار کنم. انگار یک اتفاقی قرار بود برای خودم هم بیفتد.»
ماهمنیر به نرگس گفته است «اضطراب، دلشوره و دلواپسی که از آینده بچههایمان بود ناخواسته بدون اینکه در اعتراضات برویم و معترض علنی باشیم سراغم آمد. گریبان من را گرفت، روی نقطهضعف زندگی من دست گذاشت، کیان خط قرمز زندگیام بود.»
ماهمنیر بعد از زایمان به دلیل دریافت دوز اشتباه دارو با مرگ دست و پنجه نرم کرد و به دوستان خود میگوید کاش آن زمان مرده بودم و این روز را نمیدیدم، شاید آن زمان نباید برای زنده بودن تلاش میکردم.
نرگس توضیح میدهد که ماهمنیر دوست ندارد وقتی از کیان حرف میزند غم را در چهره مردم ببیند و همیشه میگوید خیلی بد است چون میدانم کیان رفته ولی من نه باور کردم و نه میخواهم باور کنم. وقتی اسم کیان را ببرم و مردم ناراحت شوند انگار به من میگویند کیان دیگر نیست و این بسیار دردناک است. کیان همه جاهست.
«آهوی پیشونی سفید»، «نارگیل خان» و «دختر کفش دوزکی» مجموعههای کارتونی مورد علاقه کیان بودند.
خانواده بعد از کشته شدن کیان چون مستاجر بودند به گفته نرگس آواره شدند. هر بخش از وسايل آنها در خانه یکی از اقوام است. ماهمنیر و میثم پدر کیان و برادر کوچکش در یکی از روستای نزدیک ایذه در منزل مادر میثم زندگی میکنند و ماهمنیر همیشه میگوید نزدیک کیان هستیم چون کیان در نزدیکی همین روستا در یک کیلومتری منزل مادری و پدری میثم به خاک سپرده شده است.
کیان عاشق تکواندو و کاراته بود
کیان عاشق ورزشهای رزمی بود، تکواندو و کاراته را به دوچرخهسواری و فوتبال ترجیح میداد. کلاس تکواندو نامنویسی کرده بود ولی تنها بعد از یک جلسه رفتن همهگیری کرونا بساط کلاس را برچید و کیان بعد از کرونا هم نتوانست در کلاسهای تکواندو حاضر شود. ولی فوتبال را عالی بازی میکرد و دروازهبان خوبی بود در عین حال عاشق بازی دارت بود. مثل اکثر پسربچهها بازیکن مورد علاقه کیان مسی بود ولی تیم فوتبال مورد علاقه او «دورتموند» بود. خیلی اهل فوتبال ایران نبود ولی پرسپولیس از وقتی کیان متولد شد همیشه قهرمان بود و کیان هم پرسپولیس را دوست داشت.
آرزوی ماهمنیر مولائیفرد برای کیان
نرگس میگوید ایذه شهر بسیار کوچکی است، کارگاهها و کلاسهایی که برای رباتیک برگزار میشوند بسیار کم هستند در عین حال این شهر پر از کودکان با استعداد است و ماهمنیر آرزو دارد یک مرکز رباتیک در شهر ایذه به نام کیان ایجاد شود تا بچههایی که دوست دارند در این زمینه کار کنند همیشه در آموزشگاهی باشند که به اسم کیان است و به آن نام در جشنوارهها و مسابقات صعود کنند. البته یکی از معلمان کیان در صدد احداث چنین آموزشگاهی است.