به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، مهر ۲۷، ۱۳۹۱

مازیار تپوری
نامه سرگشاده به آقای اسماعیل نوری علاء

در پاسخ مقالۀ «روايت نسل نابهنگامی»

به گمان من ، مشکل شما، از زمانی آغاز شده است که شعر و شاعری را رها کردید و وارد عرصۀ سیاست (یعنی دنیای بده و بستان و زد و بند) شده اید. البته ، این حق شماست ، که بین ادبیات و سیاست ، پل بزنید و یا ادبیات را ببوسید و در «پستوی خانه نهانش کنید» و لباس اهل سیاست بپوشید ، تا مدام «سر ِ آنتن» باشید و در فضای مجازی ، چونان « طاووس علیین ِ» سپهر ِ سیاست جلوه کنید و ...
  ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
جناب نوری علاء !
اصطلاح « امت همیشه در صحنه » ، ( که از بَرساخته های بعد از انقلاب است ) حتمأ به گوش تان خورده است. همان هایی که، به اشاره ای و در طرفۀ العینی، دمار از روزگارِ هر مخالف و دگراندیشی در می آورند.


این « امت همیشه در صحنه» (آن گونه که گمان می بریم ) تنها «حزب اللهی» ها و « بسیجی » ها نیستند. من و شما نیز ( با همۀ ادعای « رواداری » و «تساهل » و ادای روشنفکری و روشنگری ) بود و نمودهای دیگری ، از همان « امت همیشه درصحنه » هستیم. تفاوت ، تنها در« صحنه » است و « ابزار ِ» حضورِ در «صحنه» .یکی ،« صحنه» اش خیابان است و ابزار اش « چوب و چماق و تفنگ ». آن دیگری که ( من و شما ) باشیم ، « صحنه » اش سپیدی کاغذ است و دنیای مجازی. یکی ( یعنی ، آن بسیجی و حزب اللهی ) هیچ ادعای روشنفکری و روشنگری و سکولاریسم و لائیسیته ندارد. آن دیگری ( که من و شما باشیم ) بی وقفه خواب مونتسکیو روزگار ِ خود شدن و جان لاک و توماس هابز را می بینیم و ...


مقدمه را کوتاه کنم و بروم سر اصل مطلب.


عرایض من، در ربط با آخرین « جمعه گردی های » شما ( مقاله ای ، با عنوان « روایت نسل نا بهنگامی » ) است.


گرچه ( از نگاه ِ من ) نوشته های شما( عمومآ) معترض، جدلی و ( هر از گاهی ) پرخاشگر است. اما، این آخری ، در تندی و تیزی ( با عرض معذرت) از «گلاویز شدن» ، چیزی کم ندارد.


و هزار البته که ، این شیوۀ نگارش ، ازشاعر و ادیب ِ سخن سنجی که شما باشید ، مایه تأسف و نا امیدی است.


نگاهی ، به ادبیات نوشتاری مقالۀ مورد بحث تان بیاندازید ، تا به عرضم برسید :


« " فحش خور فلانی ملسه " ، " به سبک لات های چاله میدان" ، " جبههء ملی چی" و ... » .


بر آن بخش از نوشتۀ شما ، که مخاطبانش ، بهانه جویان و معترضین حرفه ای ! هستند ( بعضآ ) عرضی و اعتراضی نیست.


به عنوان نمونه، آن جا که می نویسید :


« ... و یکی دو تا هم، برای انتقام گیری از من، به سبک لات های چاله میدان، هر چه از دهن شان در می آید نثار ِ همسرم، ببخشيد(!) " زنم " ، يعنی خانم شکوه میرزادگی، می کنند که در این میان وابسته به هیچ گروه سیاسی نیست و در این دوران خیلی بیش از هر سلطنت طلب و جبههء ملی چی و چپ و راستی زندگی اش را وقف شناساندن فرهنگ و تاریخ کشورمان به نسل جوان کرده است.»


در واقع ، آن چه که در ربط با بانوی فرهیخته ، خانم شکوه میرزادگی نوشته اید . حرف دل من و امثال من هم هست. آن نوشتۀ سخیف و رذیلانه ( در مورد همسر گرامی تان ) رنجش مرا هم موجب شد . با وصف این ، حساب شما ، از خانم میرزادگی جداست. لطف فرموده، خَلط مبحث نفرمایید.


جناب نوری علاء !


به گمان من ( درست ، یا نادرست ) مشکل شما، به دیروز و امروز تان بر نمی گردد ، مشکل شما، از زمانی آغاز شده است که شعر و شاعری را رها کردید و وارد عرصۀ سیاست ( یعنی دنیای بده و بستان و زد و بند ) شده اید. البته ، این حق شماست ، که بین ادبیات و سیاست ، پل بزنید و یا ادبیات را ببوسید و در « پستوی خانه نهانش کنید » و لباس اهل سیاست بپوشید ، تا مدام « سر ِ آنتن » باشید و در فضای مجازی ، چونان « طاووس علیین ِ» سپهر ِ سیاست جلوه کنید و ...


دکتررضا براهنی هم ( در پایان دهۀ هفتاد شمسی و به عبارتی ، متعاقبِ پَر پَر زدن ِ زنده یاد گلشیری ) با نقد ادبی و شعر وسخنسرایی ( البته سخنسرایی ، به زبان فارسی ) وداع کرده است و به جای « رهبری نقد ادبی دهه 70 » ، به حبل المتین ِ! «رهبری هویت طلب ها » و(به بیانی روشنتر ) تجزیه طلب ها چنگ انداخت . البته ، این حق جناب براهنی است ، که از پس ِ آن همه سال شعر نیمایی گفتن و ، سپس ، بخت آزمایی در شعر پُست مدرن ، این بار ، اقبال خُفته شان را ، در سرودن شعر ، به زبان ترکی آذری بیازمایند و اگر در شعرنو فارسی، سخسنسرای ماندگاری نشدند، سودای آن داشته باشند که ، نامی به یادماندنی در تاریخ ادبیات ترکی آذری شوند.


بگذریم . در مقاله تان، از« آدمی فيروز نام» هم گله کردید که ، شما و حضرات ، آقای میبدی و خانم بقراط را " ضد نهضت دمکراتیک مردم، همکار و هم یار امپریالیسم و صهیونیسم و دشمن مردم ایران " نامید. که به نظر من ( با برخی «اما» و «اگر» ها) کار بسیار بدی کرده است .


اما، آن اعتراضات و این گلایه ها و فرمایشات متین شما ، چه ربطی به علی میرفطروس و کتاب « آسیب شناسی یک شکست » دارد.


می نویسید : « مثلاً، دو سه هفته ای است که می بينم به مناسبت انتشار کتاب «آسيب شناسی يک شکست» ـ که گويا دوران نخست وزيری دکتر محمد مصدق را از نگاهی انتقادی و احياناً خرده گير مورد بحث قرار داده ـ روزهای جمعه آقای ميبدی با نويسندهء کتاب، آقای علی ميرفطروس، گفتگو می کند. »


جناب نوری علاء بسیارعزیز ! شما اصلآ متوجه هستید که چه می گویید ؟


« گویا [ میرفطروس ] دوران نخست وزيری دکتر محمد مصدق را از نگاهی انتقادی و احياناً خرده گير مورد بحث قرار داده» ، دیگر چه صیغه ای است؟ شوخی می فرمایید ، یا من ِخواننده را دست کم گرفته اید؟


چنین بی مبالاتی و نسنجیده نویسی ( به هر دلیل که باشد ) از چون شمایی که عمرتان، در حشرو نشر ِ با کلمه و کلام می گذرد ، بعید است.


با خواننده ، صادق باشید و یک کلام بگویید که من (به هر دلیلی ) کتاب علی میرفطروس را نخوانده ام . اما ، از شنیده ها ، و یا واکنش منتقدانش، دستگیرم شدکه « گویا [ میرفطروس ] دوران نخست وزيری دکتر محمد مصدق را از نگاهی انتقادی و احياناً خرده گير مورد بحث قرار داده» است.


ان گاه ، من از شما می پرسم ( شما که در ربط با نوشته های منتقدان تان ، مو را از ماست می کشید ) چه گونه است که در مورد کتاب نخوانده ( به یاری ِ شِگِرد ِ کلامی ِ " گفتم ـ نگفتم " ) داوری می فرمایید ؟


و چنانچه آن کتاب را خوانده اید و به درک و دریافت مشخصی از آن رسیده اید ، دیگر واژۀ « گویا»، چه صیغه ای است و عبارت ِ« نگاهی ... احياناً خرده گير» ، چه محلی از اِعراب دارد؟!


دو دیگر آن که ( بر خلاف فرمایش حضرتعالی ) « انتشار کتاب "آسیب شناسی یک شکست " » ، به حدود ِ چهار سال پیش بر می گردد ؛ نَه ، ماه های اخیر . نقد ِ انتقادی جدی ، بر آن کتاب هم ، مسبوق به سابقه است و با کتاب اقای محمد امینی آغاز نشده است .


در همان زمان ( یعنی ، در حدود چهار سال پیش ) نقدی بر کتاب ِ مذکور ِعلی میرفطروس ِ شما نوشته شد و ( به گونه ای مستند ) سرقت های مکررتاریخی ، جعل، سند سازی، وارونه نویسی و بیسوادی نویسنده اش را بر ملا ساخته است . 1


با آن که آن نقد و افشاء گری هایش انعکاس گسترده ای در فضای روشنفکری ما داشت، نمی دانم ،چه ملاحظه ای در کار است ، که حضرت نوری علاء ِ ما ، در این باب ، خود را به کوچۀ علی چپ ِ بی خبری می زند ؟! انگار ، نه خانی آمد و نه خانی رفت!


این که پس از چهار سال از نشر ِ کتاب « آسیب شناسی یک شکست » و به رغم نقد های افشاء گرانه ( در مورد این کتاب و بالاخص ، کارنامۀ فرهنگی آقای میرفطروس) یکی از ابوابجمعی های برنامه ساز ِایشان ، یعنی جناب علی رضا میبدی ( که از قضای اتفاق، شخص «خوانده » و در ادب فارسی هم ، باری به هر جهت ، « اهل تمیز» است ) همۀ امکانات رسانه ای اش را ، برای « لانسه » کردن حضرت میرفطروس و کتاب مستطاب شان ، به کار می گیرد ، لابد یکی از نشانه های « سلامت اخلاق » ، در برخی جریانات روشنفکری و مبارزان سیاسی ماست !


و بی شک ، همین « سلامت اخلاق » و پیامدهای آن ، نوید دهندۀ « صبح روشن » ، در فردای به قدرت رسیدن این حضرات ( پس از فروپاشی رژیم فعلی ایران ) است !!


ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


در ادامۀ « روایت نسل نا بهنگامی » ، می فرمایید :


« و اين کتاب و مصاحبه عقبه هم دارد. نويسندهء ديگری، آقای محمد امينی، که گويا پدرش پيشکار دکتر مصدق بوده و عشق ژنتيک به مصدق دارد، بلافاصله کتابی در رد نوشتهء ميرفطروس به زيور طبع آراسته و با انتشار آگهی های مبسوط تلويزيونی خواندن آن را تبليغ می کند. کتاب می خواهد ثابت کند که ميرفطروس جاعل و دروغگو است...»


لابد ( از نگاه جناب نوری علاء ) آقای محمد امینی ، با نوشتن ِ نقد انتقادی ، بر کتاب « آسیب شناسی یک شکست » و بر شمردن موارد عدیده ای از خطاهای تاریخی آن کتاب ، مرتکب گناه کبیره شده است . از این رو ، باید ( از سوی شاعر ، منتقد و نویسندۀ صاحب نامی که آقای نوری علاء باشد ) به زبانی ادیبانه « تعزیر » شود. تا ، دیگران حساب کارشان را بکنند و از نگاه چپ ، نسبت به مورخ نستوه و کتاب مستطابشان بپرهیزند .


عبارت تلخ و گزنده زیر را، مجددأ بخوانید ، تا به عرضم برسید :


« نويسندهء ديگری، آقای محمد امينی، که گويا پدرش پيشکار دکتر مصدق بوده و عشق ژنتيک به مصدق دارد.»


جناب نوری علاء ، سپس ، بر آشفته و آشفته می نویسد :


آقای محمد امینی « بلافاصله کتابی در رد نوشتهء ميرفطروس به زيور طبع آراسته و با انتشار آگهی های مبسوط تلويزيونی خواندن آن را تبليغ می کند. کتاب می خواهد ثابت کند که ميرفطروس جاعل و دروغگو است.» .


اولآ ـ همان گونه که پیشتر گفتم ، در اثبات ِ« جعل و دروغگویی » میرفطروس، بیش از حد کافی مطلب نوشته شده است. این را آقای نوری علاء ، باید خوب بداند . اما ، از عجایب است که هیچ به روی مبارک خود نمی آورد.


البته ، نباید بی انصافی کرد و بعضی احتمالات را نا دیده گرفت و نا محتمل انگاشت ! به مَثَل ، شاید حافظۀ قوی و تحسین بر انگیز آقای نوری علاء ( در مورد خودی ها ) ناگهان به مرخصی اجباری تشریف می بَرَد !!


یا آن که ( یحتمل ) حضور مرعوب کنندۀ عنوان « دکتر » ، پیش از نام علی میرفطروس ( در مصاحبه های عالمانه و پر بار! آقای میبدی ، با ایشان ) اقای نوری علاء ِ ما را هم ، از خود بیخود کرده است !


آخر ، دکتر شدن که به این راحتی و سادگی نیست ! به همین خاطر است که برخی( با کوتاه کردن این راه دراز) به دکترای افتخاری دل خوش می کنند !


به قول خواجه عبدالله انصاری : خدایا به آن که تیتر « دکتر » دادی ، چه ندادی . و به آن که ، این عنوان را از او دریغ کردی، چه دادی ؟! ( با پوزش از آن خواجه بزرگوار)


افزون بر این ،لابد حکمتی ! در کار است که، آدم « تیز» و ( در عالم رسانه های جمعی ) استخوان خرد کرده ای ، همچون آقای میبدی نیز، به رغم همۀ افشاء گری ها ( در مورد دکترای افتخاری ِ پس گرفته شده از آقای میرفطروس ) تجاهل العارفین می فرماید و در مصاحبه های روشنگر اش ! با علی میرفطروس ، عنوان « دکتر» را، در پس و پیش نام ایشان برجسته می کند . و هیچ کک اش نمی گَزَد که با این دروغ آشکارا ( در مؤدبانه ترین تعبیر) به مردم دهن کجی کرده است.


ثانیأ ـ آقای نوری علا خوب می داند که نگارش ِ کتاب حجیم « سوداگری با تاریخ » (تحقیق آقای محمد امینی ) می بایست بسیار پیشتر از مصاحبه های تبلیغی ِ میبدی ـ میرفطروس آغاز شده باشد . به علاوه ، نقد جدی ِ کتاب « آسیب شناسی یک شکست » و افشاء خطاهای تاریخی ، جعل و وارنه نویسی ِ این کتاب مستطاب هم ( که عرض کردم ) سابقه ای چهارساله دارد.


از این رو ، حیرت آور و سئوال برانگیز نیست که ، جناب نوری علاء ( با این یقین) کتاب تحقیقی آقای محمد امینی را ، « عقبۀ » [ پی آمد ] نشر کتاب میرفطروس و مصاحبۀ تبلیغی میبدی ـ میرفطروس می داند ؟!


...


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ


جناب نوری علاء عزیز !


فرمودید : « خداوند متعال هم ، گوئی به هيچ کدام مان عقل کافی نداده است که کتاب های ميرفطروس و امينی را بخوانيم و خودمان قضاوت کنيم. »


من یقین دارم که خداوند متعال ، بیش از حد کافی به شما عقل داده است که با مراجعه به لینک های زیر و همین طور ، خواندن کتاب علی میرفطروس، « خودتان قضاوت بفرمایید» و از سر ِ لطف ، داوری تان را ( در یکی از جمعه گردی ها ) با خوانندگان خود در میان بگذارید. ( لطفآ ، محض ممانعت از هرگونه سوء تفاهم ، به چاپ اول « کتاب آسیب شناسی یک شکست» مراجعه فرمایید ! )


با آن که ، در باب مقالۀ « روايت نسل نابهنگامی » ، گفتنی بسیار است ، به همین مختصر بسنده می کنم.


با احترام ـ مازیار تپوری


ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

1 ـ نقدی که ( در حدود چهار سال پیش ) بر کتاب « آسیب شناسی یک شکست » ، نوشته شده است :


آسیب رسانی به حافظه ی تاریخی



http://asre-nou.net/php/view.php?objnr=2104

http://asre-nou.net/php/view_print_version.php?objnr=2276