به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



سه‌شنبه، مهر ۱۱، ۱۳۹۱

شهین حنانه
گفت و گو با شوکت سالک همسر علی تجویدی
خانة علي تجويدي هنرمند خوب ديار ما حال و هواي ديگري دارد. خانه‌اي كوچك با يادگارهايي بزرگ. از در كه وارد مي‌شوي روي ديوار و ويترينها پر است از آثار هنري، يك كمانچه و يك دف و يك سه‌تار روي ديوار آويزان است، توي ويترين چند ساز قديمي قرار گرفته كه ويلن آن ساختِ «باخمان» است متعلق به سال1796، نوشته‌اي به خط كمال‌الملك قاب شده و بر روي ديوار قرار گرفته كه در آن شاگرد ممتاز خود هادي تجويدي پدر آقاي تجويدي را از بهترين آبرنگ‌كاران به شمار آورده و صفات اخلاقي او را ستوده است. خطي از صبا كه براي علي تجويدي چند سطري نوشته، صبا شاگرد نقاشي‌ هادي تجويدي هم بوده، شعري از منير طه آن هم قاب شده و روي ديوار است.

يك تابلو مينياتور كار پدر آقاي تجويدي خيلي ظريف و زيبا چشم‌نواز است اين تابلو فردوسي را در دربار سلطان محمود غزنوي نشان مي‌دهد، عكسي از ابوالحسن صبا، عكسي يادگار با احمد عبادي؛ به هر گوشه كه نگاه مي‌كنم، هنر است و آثار هنري و چهره‌هاي هنرمندان و دوستان اين هنرمند. تجويدي در مورد اين آثار توضيح مي‌دهد و من در ذهنم دنبال آهنگهاي او مي‌گردم، «سفر كرده»، كجا سفر رفتي، چه بي‌خبر رفتي، كه ما سالها آن را در لحظه‌هاي متفاوت زندگي زمزمه كرديم و روح و انديشه‌مان را با آن موسيقي سرشار از احساس در آميختيم، «سنگ خارا»، «ديدي كه رسوا شد دلم»، «آتشي ز كاروان جدا مانده»، راستي اين آهنگها و ترانه‌ها در كدام لحظه‌ها تولد يافته‌اند كه اين گونه در زمانه ماندگار شده‌اند. آن بعد از ظهرهاي اندوهگين را به ياد مي‌آورم كه از مدرسه به خانه بر مي‌گشتم و در انتظار برادرم مي‌ماندم كه در بيمارستان بستري بود، هر روز مي‌گفتند مي‌آيد و دريغا كه ديگر هرگز نيامد. مي‌رفتم راديو را روشن مي‌كردم و اين ترانه‌ها را كه مي‌شنيدم جان تازه‌اي مي‌گرفتم و اندوهي سبك‌تر جاي آن اندوه سنگين طاقت‌فرسا را مي‌گرفت. اگر بشود خاطرات نوجواني را از ياد برد اين آثار را هم مي‌شود فراموش كرد. تجويدي مرا به سرزمين ملوديها و آهنگهاي شورانگيز دعوت مي‌كرد و حالا كه به خانه‌اش آمده‌ام سؤالات زيادي از خودش دارم اما يادم مي‌آيد كه براي گفت‌وگو با خانم «شوكت سالك» همسرش به اينجا آمده‌ام.

سالن پذيرايي همه‌اش پنجره است؛ اما چون شب است پشت پنجره قابل رؤيت نيست. يك پنجره هم شكسته است كه با مقوايي آن را پوشانده‌اند، خانم تجويدي مي‌گويد اين پنجره از آثار بمبارانهاي جنگ است و ما آن را مخصوصاً به همين صورت نگاه داشته‌ايم كه يادگاري است از آن سالها.

خانم تجويدي بلوز و دامن خوش‌فرم شيري‌رنگي به تن دارد و چهره‌اي مهربان. از ديگران شنيده‌ام كه خياط باسليقه‌اي‌ست و اكثر لباسهايش را خودش مي‌دوزد و در كار گلدوزي و بافندگي نيز مهارت دارد، ضمناً دست‌پختش هم حرف ندارد، خودشان سر صحبت را باز مي‌كنند و با بياني شيرين مي‌گويند:

من و تجويدي با هم همسايه بوديم. تازه دبيرستان را تمام كرده بود و بي‌كار بود؛ اما بسيار دلنشين فلوت مي‌زد و صداي ساز او را كه مي‌شنيدم احساس خوبي به من دست مي‌داد و منقلبم مي‌كرد. وقتي به خواستگاري‌ام آمد مادرم سخت مخالفت كرد اما وقتي ديد من طالب ازدواج هستم دست از مخالفت برداشت و البته بعدها در سلك مريدان تجويدي درآمد. امسال درست 48 سال است كه ازدواج كرده‌ايم. پدر آقاي تجويدي، هادي تجويدي، نقاش چيره‌دستي بود. مادر آقاي تجويدي هم صداي خوبي داشت. تجويدي ترانه‌هاي قديمي را از مادرش ياد گرفته است.

رابطه‌تان با مادرشوهرتان چطور بود؟

خيلي خوب. او خانمي بود بسيار باصفا و بانشاط و خوش‌بين به زندگي و من خوش‌بيني را از او گرفته‌ام. مادرشوهرم با ما زندگي مي‌كرد. گاهي ترانه‌ها را در خانه زمزمه مي‌كرد و خانه با صداي او از حالت سكوت بيرون مي‌آمد و شور و شوق زندگي را در دل اهل خانه بيدار مي‌كرد. من از صداي قوامي و اديب خوانساري هم خيلي خوشم مي‌آمد.

خانم تجويدي بدون شك خانه شما مركز رفت و آمد هنرمندان بود، چه كساني بيشتر با شما رفت و آمد مي‌كردند؟

جمعه‌ها دوستان مي‌آمدند خانه ما؛ قوامي مي‌آمد، عبادي، صبا، مختاري و ديگران. گاهي شاعران هم به ما مي‌پيوستند؛ معيني كرمانشاهي، بيژن ترقي، نواب صفا، شهرآشوب، پرويز وكيلي و اين نشستها نتيجه‌اش آهنگهايي بود كه ساخته، ضبط و اجرا مي‌شد.

اولين آهنگهاي تجويدي را كدام خواننده اجرا ‌كرد؟

مرحوم حسين قوامي كه آن زمان با نام فاخته‌اي در راديو ارتش برنامه اجرا مي‌كرد. آن آهنگ را تجويدي در يكي از روزهاي پاييزي در اداره ساخته بود. مي‌گويد پشت پنجره نشسته بودم به بيرون نگاه مي‌كردم. بعد از دقايق متمادي فكر اين ملودي به نظرم رسيد. به خانه آمد و آن را برايم زمزمه كرد. خيلي زيبا بود بعد از آنكه ترانه‌اش نيز ساخته شد آن را براي اجرا به فاخته‌اي داد. اين آهنگ «شاهدم مهتاب» نام داشت با شعر منير طه. بعد از ساختن اين ترانه آن چنان موسيقي در وجودش رخنه كرد كه اصلاً از اداره استعفا كرد و تمام وقتش را گذاشت در خدمت موسيقي.

آقاي تجويدي شاگرداني هم داشته‌اند. آيا اين رفت و آمدها براي شما توليد اشكال نمي‌كرد؟

به هيچ وجه. يك هنرمند بايد اندوخته‌هايش را به ديگران ياد بدهد. وقتي مشغول تعليم ‌دادن به شاگردان است من فكر مي‌كنم رفته است اداره. هيچ دخالت در كارهاي مربوط به تدريس او نمي‌كنم. چون هنگام درس دادن به شاگردان بسيار جد‌ّي است و باورتان نمي‌آيد اگر بگويم من حتي از صداي ساز ايشان به هنگام تمرين و تعليم نيز لذت مي‌برم. در آن هنگام يا در اتاقم هستم يا در آشپزخانه يا در حياط كوچك منزل. هميشه از اينكه يكي دو تن از شاگردانش زحماتش را به باد داده‌اند ناراضي است و اين موضوع اوايل خيلي او را مي‌رنجاند. البته همه گناهان را نمي‌شود به گردن اجتماع انداخت. پنجاه درصد محيط و شرايط اجتماعي مقصر بود و پنجاه درصد هم اين آدمها خودشان. جنسشان خرده‌شيشه داشت.

از خصوصيات اخلاقي آقاي تجويدي بگوييد.

گذشته از اينكه همسر خوبي‌ست پدر خوبي هم براي بچه‌هاست. به درس و زندگي آنها رسيده و مي‌رسد. پسرم تحصيلاتش را تمام كرده و در قسمت فني صدا و سيما كار مي‌كند و دخترم نيز تحصيل‌كرده است و صاحب شوهر و فرزند، يك نوه دارم به نام آزاده كه شاگرد تجويدي است. استعداد فوق‌العاده‌اي در نواختن ويلن دارد.

خاطره جالبي نداريد؟

زندگي همه‌اش خاطره است. تابستانها ما هميشه در حياط مي‌خوابيديم. يك شب تجويدي بالا توي اتاق داشت تمرين مي‌كرد. من برايش سفره پهن كردم و غذا گذاشتم. رفتم داخل پشه‌بند خوابم برد. دو سه ساعت بعد بيدار شدم ديدم غذا خورده شده، سفره را جمع كردم و رفتم بالا. تجويدي گفت الان مي‌آيم كه شام بخورم ديگر گرسنه‌ام شده. گفتم مگر غذا نخوردي؟ گفت نه. متوجه شدم همان زمان كه او مشغول كار بوده گربه‌ها سفره را خالي كرده‌اند.

جالب‌ترين هديه‌اي كه از آقاي تجويدي گرفته‌ايد چه بوده است؟

هميشه هداياي خوبي از او گرفته‌ام. سالها قبل كه براي اجراي برنامه‌هاي موسيقي به خارج از ايران مي‌رفت برايم هميشه عطر مي‌آورد و لباس و چيزهاي ديگر. اما گران‌بهاترين هديه را اخيراً از او دريافت كردم. يك گردن‌آويز عقيق كه روي آن خوش‌نويسي شده است و از پدرش به يادگار مانده و من آن قدر از آن خوشم آمده كه به گردنم آويزان كرده‌ام.

به نظر شما چه عاملي باعث شده كه زندگي خانوادگي شما اين چنين با ثبات و پايدار بماند؟

گذشت. گذشت مهم‌ترين و اصلي‌ترين عامل بوده است و بعد هم اطمينان. آدم وقتي به همسرش اطمينان داشته باشد از خيلي برخوردها و رنجشها جلوگيري مي‌شود.

شنيده‌ام دختر و پسرتان نيز دستي در كارهاي هنري دارند. آيا به تشويق شما و آقاي تجويدي بوده؟

پسرم با موسيقي آشناست اما تحصيلاتش را در رشته الكترونيك در آمريكا و آلمان به پايان رسانده و در ساختن تار مهارت و استادي به خرج مي‌دهد. تارهايي كه مي‌سازد با تارهايي كه استاد «يحيي» مي‌ساخت و با بهترين تارهاي قديمي از نظر تكنيك و دقت رقابت مي‌كند. دخترم نقاشي مي‌كند و ليسانس نقاشي از دانشكده هنرهاي زيباست و در زمينه صنايع دستي و هنرهاي دستي تأليفاتي هم دارد.

كدام يك از آثار موسيقي آقاي تجويدي را بيشتر دوست داريد؟

همه را؛ حتي تمرينهايش هم مرا بر سر شوق مي‌آورد. در هنگام خلق يكي‌يكي آثارش حاضر و ناظر بوده‌ام و بزرگ‌ترين موهبتي كه خداوند به من داده همين علاقه به موسيقي است. من هميشه تشنه شنيدن موسيقي هستم. مولوي مي‌گويد «آب كم جو تشنگي آور به دست» آن تشنگي هميشگي با من بوده و هست.

كتاب مي‌خوانم. تور مي‌بافم؛ البته حالا ديگر كار خيلي كُند پيش مي‌رود. ولي يك جوري خودم را مشغول مي‌كنم. از بي‌كاري خوشم نمي‌آيد.

آيا حالا بعد از بيش از چهل سال زندگي هنوز همان احساس ماههاي اول زندگي را به آقاي تجويدي داريد؟

حالا احساسم پخته شده و جا افتاده. او نيمة من است و من بدون او كامل نيستم. وقتي در خانه نيست كلافه مي‌شوم. به وجودش در اين خانه عادت كرده‌ام و عامل عادت را هم فراموش نبايد كرد كه به نظر من عشق گاهي در پي عادت به وجود مي‌آيد. من اين روزها بيشتر از آن روزها او را دوست دارم. چون بدون او اصلاً قادر نيستم زندگي كنم.