مادربزرگها، عمر ما را بیشتر کردهاند
پژوهشهای جدید، حکایت از این دارند که ما طول عمر منحصربفردمان را میان سایر جانداران، مدیون مادربزرگهایمان هستیم. تابهحال انسانشناسان، معمای عمر نسبتاً دراز ما در مقایسه با میمونها را دستمایه طرح دو فرضیه اصلی کرده بودند؛ «فرضیه مادربزرگ» و «فرضیه شکار».
طبق فرضیه مادربزرگ، از آنجاکه نوهها بعد از اتمام دوره شیرخوارگی، توسط مادربزرگشان نگهداری و تغذیه میشوند، مادران دیگر انتظار وقفههای طولانیمدت مابین هر دوره بارداری را نمیکشند. با رشد جمعیت بچهها هم، آن دسته زنان سالخوردهای که سنین نوهداری را به چشم خود دیدهاند، ژنهای مؤثر در طول عمر خودشان را به نوههای بیشتری منتقل میکنند و بدینترتیب عمر متوسط اعضای خانواده بالاتر میرود.
اما فرضیه شکار میگفت از آنجاکه ذخایر غذایی اجداد آفریقاییمان رفتهرفته رو به کاهش گذاشته بوده، آنها مجبور شدهاند از شیوههای شکارْ امرار معاش کنند. همین هم موجب رشد هرچهبیشتر ابعاد مغز انسانها بهمنظور یادگیری روشهای بهتر شکار و استفاده هرچه هوشمندانهتر از ابزار این کار شد؛ بهطوریکه زنان، رفتهرفته با یک مرد، بهعنوان نانآور خانهشان پیوند زناشویی بستند. طبق فرضیه مذکور، همین رشد ابعاد مغز نیاکان ما بوده که باعث شده تا متوسط طول عمر بشر افزایش یابد.
اما شبیهسازیهای اخیر رایانهای، فرضیه مادربزرگ را محتملتر شمردند. کریستن هاوکس (Kristen Hawkes)، استاد انسانشناسی دانشگاه یوتا میگوید: "مادربزرگ شدن، اولین گامی بود که ما را به همینی که هستیم، بدل کرد". ریشههای این فرضیه به مشاهدات سی سال پیش دانشمندان از رفتار مردمان بدوی قبیله «هازدا»ی تانزانیا برمیگردد که در آنجا، زنان مسنتر قبیله، روزها را به جمعآوری غلات و سایر خوراکیهای ساده برای نوههایشان میگذراندند. فقط انسان است که برخلاف سایر آغازیان و پستانداران، بعد از اتمام دوره شیرخوارگیاش، شخصاً امرار معاش نمیکند.
اما با تحول اجداد آفریقاییمان طی دو میلیون سال گذشته، محیط این قاره دگرگونیهای زیادی را پشت سر گذاشت و بهدنبال جایگزینی جنگلها با علفزارهای وسیع، خود کودکان دیگر میتوانستند از پس تهیه مایحتاج گوشتشان برآیند. از اینرو مادرانشان با دو گزینه مواجه بودند: یا مدام همراه جنگلهای کمیابی بشوند که در آنها بچهشان امکان تغذیه خودش را مییافت؛ یا مادربزرگ بچه را به تأمین غذاهای مرتعی، همچون غلات و دانهها وادارند و خودْ از بچهها نگهداری کنند. راه دوم، فرصت خوبی را در اختیار مادربزرگهایی میگذاشت که دیگر عمر باروریشان به سر آمده بود و لذا میتوانستند از طریق همین تأمین غلات، بچهداری کنند؛ یعنی کاری که از عهده بچه میمون و انسان اولیه برنمیآمد.
بهگفته پروفسور هاوکس، آن دسته گونههای زندهای که در نزدیکی زمینهای حاصلخیز و مغذی اقامت گزیدند تا بچههایشان خود به فکر تأمین غذا بیفتند، "نزدیکترین عموزادههای میمونیمان بودند". اما "آنها که رفتهرفته به منابع غذایی جدیدی روی آوردند که بچههایشان خود قدرت تأمینشان را نداشتند، معنای تازهای را به جایگاه مادربزرگ دادند و در نهایت انسانهای کنونی را شکل بخشیدند". او معتقد است این تغییر برجسته در طول عمر انسانها که ریشه در عملکرد مادربزرگها دارد، "جوهره دگرگونیهای مهم زیستی انسان، از قبیل رشد ابعاد مغز است". پروفسور هاوکس میافزاید: "اگر بچه یک شامپانزه، گوریل، یا اوراناوتان بودید، مادرتان به هیچ چیزی جز شما فکر نمیکرد. اما حالا که بچه یک انساناید، مادرتان بچههای دیگری هم دارد که به فکرشان باشد و این بدینمعناست که شما مجبورید همیشه به پر و پایش بپیچید و بگوید: "مامان! منو ببین!". حضور مادربزرگها، چنان پرورشمان داده تا به لحاظ اجتماعی، بیشتر به هم متکی بوده و پیوسته دغدغه توجه به هم را داشته باشیم".
این پژوهش نشان داد که فقط با درنظر گرفتن حضور مادربزرگ – و صرفنظر از فاکتورهایی نظیر ابعاد مغز – حیوانی با طول عمر متوسط یک شامپانزه، طی تنها ۶۰ هزار سال، به حیوانی با طول عمر متوسط یک انسان بدل میشود. شامپانزههای ماده، بهندرت با گذشت عمر باروریشان زنده میمانند و متوسط عمرشان حدود ۳۰ تا ۴۰ سال است. حالآنکه زنان، تا چندین دهه بعد از عمر باروریشان هم زنده میمانند.
طبق این شبیهسازی، شامپانزهها رویهمرفته با فرارسیدن سنین بزرگسالیشان، حدود ۲۵ سال دیگر هم عمر میکنند. اما با گذشت حدود ۲۴ تا ۶۰ هزار سال از مراقبت پیوسته مادربزرگها، باقی عمر همین جانداران، به ۴۹ سال افزایش پیدا میکند – که رویهمرفته معادل عمر متوسط انسانهای اولیه است. این بررسی، در شماره اخیر نشریه بریتانیایی ِ Proceedings of the Royal Society منتشر شده است.
منبع: Daily Mail
احسان سنایی، رادیو زمانه