به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، آبان ۰۵، ۱۳۹۱

پیرایه یغمایی
حجم سنگی 

از من رميده است همه شوخ و شنگی ام
گويی شتاب ساکن يک حجم سنگی ام

دارم تنی به غربت و جانی به خاک عشق
اينک نه روم ِ رومی و نه زنگ ِ زنگی ام

خود مانده ام که خاک کدامين به سر کشم؟
در برزخی ميان شتاب و درنگی ام

آزاده خواهی ام به حراجی خفيف رفت
تاوان شدم به حُکم غرور پلنگی ام

دل تنگ و وقت تنگ و لباس اميد تنگ،
از هر چه شوق، لب به لب از دست تنگی ام

با هر که نرد عشق و صفا باختم – اگر،
آخر نوشته شد به حساب زرنگی ام

اين نطع راه راه که نامش شب است و روز
همواره کرده است اسير دو رنگی ام

ديگر خزيده ام به ميان غبار خويش
آن خانه ی نشسته به خاک کلنگی ام

pirayeh163@hotmail.com