به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



جمعه، خرداد ۲۴، ۱۳۹۲

مینا اسدی 
پرسه در پرلاشز*
  بگو
بپرس
دخالت کن 
شکوه و گلایه راه به جایی نمی برد
بیا 
صدایم بزن
باز نشسته ، کلمه ای ست در فرهنگ کهن
باز...ایستاده باش
  باز..بگو 
باز...دخالت کن
باز حرف بزن
باز شعر بنویس 
و باز ترانه به ساز
آواره ای نیستی

که غمت را در نی لبکی چوبین
بنوازی
و یا کولی دوره گردی که سرنوشت نا امیدان را
در خطوط کف دستهای شان به خوانی 
و نیامده ای که سرانجامت
خاکستری باشد
در کاسه ای سفالین 
در گورستانی تاریخی
در کنار *بالزاک* 
یا *پروست*
و یا *ادیت پیاف*
در قطعه ای از *پرلاشز*

خان و مان رها نکرده ای
که تبعید
ننگ تو باشد
و مرگ، پایان تو.
هستی را در ترانه ای بخوان
و نترس
نترس
و نترس
بگو 
بنویس
و اشتباه کن
کسی آقای تو نیست 
خم که باشی 
لگدمال می شوی
برو
و راهی دیگر بر گزین
پرسه ای بزن
در *پرلاشز*
همه ی بزرگان 

در آنجا خوابیده اند
خاکستری درکاسه ای 
و یا جسد خاکستر شده ای در گوری
نه نشین
دخالت کن 
حرف بزن 
آزاد باش
به تبعید نیامده ای که فرمان بدهی 
و یا که فرمانبر کسی باشیبیرون بیا
و آفتابی شو

* مینا اسدی* .....یکشنبه یازدهم ماه یونی دوهزار و سیزده...پاریس