به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، مرداد ۰۷، ۱۳۹۴

۱۲۵مین سالمرگ ونسان ون گوگ؛ زندگی‌نامه


وَنسان وَن گوگ یا فینسِنت ویلم فان خوخ یا وینست ونگوگ (به هلندی: Vincent Willem van Gogh) در ۳۰ مارس سال ۱۸۵۳ در زوندِرت در استان برابانت شمالی هلند، نزدیک مرز بلژیک به دنیا آمد. او پسر آنا کورنلیا کاربنتوس و تئودوروس ون گوگ بود. پدر و پدر بزرگش کشیش بودند و سه‌تا از عموهایش دلال آثار نقاشی. اسم پدربزرگ و عموی او نیز ونسان بود که به او «عمو کنت» می‌گفت. همچنین ونسان نام برادر بزرگ‌تر وی و فرزند اول خانواده بود که چندی پس از تولد و یک سال قبل از تولد ونسان درگذشته بود.

برادر محبوب و حامی‌اش تئودوروس ون گوگ، ملقب به تئو، چهار سال بعد از ونسان در ۱ مه ۱۸۵۷ به‌دنیا آمد. سپس خانواده ون گوگ دارای چهار فرزند دیگر شد، یک پسر به نام کور و سه دختر به نام‌های آنا، الیزابت و ویل. ونسان اغلب کودک ساکت و آرامی بود.



در سال ۱۸۶۰ وارد دبستان روستای زاندرت شد. جایی که یک کشیش کاتولیک به ۲۳۰۰ دانش‌آموز درس می‌داد.



از سال ۱۸۶۱ همراه خواهرش ویل در خانه تحت تعلیم یک معلم خصوصی بود تا این‌که در سال ۱۸۶۴ به یک مدرسه شبانه‌روزی به نام سنت پرولی در زونبرگ رفت. دوری از خانواده او را افسرده می‌کرد و این مساله را در بزرگ‌سالی نیز عنوان کرد. در سال ۱۸۶۶ به یک دبیرستان به نام ویلن کلسدر تلبوری رفت و در آن‌جا تحت نظر کنستانتین هایزمن، که در پاریس به موفقیت‌هایی رسیده بود، اصول اولیه طراحی را آموخت.

در سال ۱۸۶۸ ونسان ناگهان به خانه بازگشت؛ بعدها تعریف وی از دوران نوجوانی‌اش این بود: «دوران نوجوانی من، تاریک، سرد و بی‌حاصل بود...»

ونسان در سال ۱۸۶۹ نزد عمویش ونسان در یک بنگاه خرید و فروش آثار هنری مشغول به کار شد و پس از مدتی از طرف عمویش به لندن فرستاده شد. این دوران خوبی برای ونسان بود و در بیست سالگی از پدرش بیشتر پول در می‌آورد.

در همین دوران او عاشق دختر صاحب‌خانه‌اش اگنی لویر شد ولی از وی جواب رد شنید. ونسان به‌تدریج منزوی شد و به مذهب روی آورد. پدر و عمویش او را به پاریس فرستادند. در آن‌جا بود که ونسان از این‌که با هنر مانند یک کالای مصرفی برخورد می‌کرد پشیمان شد و این روحیه را به مشتریان نیز منتقل می‌کرد تا این‌که در ۱۸۷۶ از کار اخراج شد.

اعتقاد مذهبی او به تدریج شدیدتر شد تا آن‌جا که به انگلستان بازگشت و در یک مدرسه به صورت داوطلبانه و بدون دستمزد به تدریس مشغول شد. او تصور می‌کرد در مسیر درست زندگی قرار گرفته‌است. این مدرسه در بندر رمسگیت قرار داشت و این فرصتی بود تا ونسان چند طرحی از مناظر آن‌جا بکشد.

مدتی بعد جای مدرسه عوض شد و ونسان هم به خانه بازگشت و شش ماه را در یک کتاب‌فروشی به کار مشغول بود، ولی این کار وی را راضی نمی‌کرد و وی بیشتر وقت خود را در اتاق پشت مغازه به طراحی و ترجمه انجیل به زبان‌های انگلیسی، فرانسوی و آلمانی می‌گذراند.

در این دوران به گواهی هم اتاقی‌اش گورلیتز که معلمی جوان بود به شدت صرفه‌جو بود و از مصرف گوشت پرهیز می‌کرد.

در سال ۱۸۷۷ وی تصمیم داشت روحانی شود و تحصیلات الهیات را در دانشگاه ادامه دهد. بنابراین خانواده‌اش او را به آمستردام و نزد دیگر عمویش جان که یک فرمانده نیروی دریایی بود فرستادند. ولی وی موفق به تحصیل در الهیات نشد و آن‌جا را ترک کرد.

ون گوگ جوانی خود را به عنوان دلال آثار هنری، معلم و واعظ مذهبی گذراند. او در این دوران باورهای دینی عمیقی داشت و مدتی در انگلستان و نیز در میان کارگران معادن زغال سنگ شهر بوریناژ واقع در بلژیک به عنوان مبلغ دین مسیحی فعالیت کرد. در آنجا با محرومیت‌ها و فداکاری‌های معدنچیان آشنا میشود. تا آنجا که هر آنچه دارد با آنها تقسیم می‌کند. این تجربه، موجب افسردگی او می‌شود. حالتی که هیچگاه بهبود نمی‌یابد. با این همه در بوریناژ است که به فکرش می‌رسد از طریق هنر مأموریت خود را به تحقق برساند. تصمیم او برای نقاش شدن در نامه‌ای که در تابستان 1888 به برادرش تئو نوشته، ذکر شده است؛ این یکی از نامه های متعدد و خارق العاده‌ای است که به شیوه‌ای بیش از پیش مشوش نوشته شده و برای درک شخصیت و تکامل هنرمند، اساسی هستند.
تئو نیز پس از اتمام تحصیلات وارد شعبه بروکسل گالری گوپیل و سپس گالری لاهه می‌شود و سرانجام به پاریس میرود و در آنجا نامه ونسان را دریافت می‌کند. اعتراف برادرش او را منقلب می‌کند و او قول می‌دهد مرتباً پول بفرستد تا به او کمک کند که نقاش شود. 


 آموزش هنری ونسان نیز همانند تعهدات مذهبی او پر هیجان و آشفته است. وقتی او بورنیاژ را ترک می‌کند (درآنجا دفترچه‌اش از نقاشی‌های الهام گرفته‌ای از زندگی معدنچیان انباشته است) به بروکسل می‌رود و به تحصیل آناتومی و پرسپکتیو مشغول می‌شود. سپس به دلیل مشکلات اقتصادی، مجبور می‌شود به آتن، نزد خانواده‌اش برود. افراد خانواده، به مخالفت با طرح‌های هنری او می‌پردازند و دختر عموی بیوه‌اش او را از سر، باز می‌کند و این اولین شکست او در عشق به اقامتش در لندن مربوط می‌شود. 

ونسان ون گوگ فعالیت هنری خود را به عنوان طراح و نقاش از سال ۱۸۸۰ و در سن ۲۷ سالگی شروع کرد. هرچند او در زمان حیاتش در گمنامی به سر می‌برد و در تمام طول عمر خود تنها یک تابلو یعنی تاکستان سرخ را فروخت، اما اکنون به عنوان یکی از تاثیرگذارترین نقاشان پُست‌امپرسیونیسم (پسادریافتگر) شناخته می‌شود. وی پس از مواجهه با آثار ژان فرانسوا میله عمیقاً تحت تاثیر نقاشی‌های او و پیام اجتماعی آن‌ها قرار گرفت و در همین زمان بود که طراحی را به‌صورت جدی و حرفه‌ای شروع کرد. او از آنجاکه در سن ۳۷ سالگی درگذشت، در واقع تمام آثارش را در ۱۰ سال آخر عمر خویش آفرید که شامل بیش از ۹۰۰ نقاشی، بیش از ۱۱۰۰ طراحی و ۱۰ چاپ می‌باشد. برخی از مشهورترین آن‌ها در ۲ سال پایانی عمرش کشیده شده‌اند.

ون گوگ در ابتدا تحت تاثیر نقاشی‌های هلندی از رنگ‌های تیره و محزون استفاده می‌کرد تا این‌که برادر جوان‌ترش تئو که به خرید و فروش تابلوهای نقاشی اشتغال داشت بعدها باعث آشنایی او با نقاشان دریافتگر شد. آشنایی وی با جنبش‌های دریافتگری و نودریافتگری در پاریس پیشرفت هنری او را سرعت بخشید.

ون گوگ شیفته نقاشی از کافه‌های شبانه، مردم طبقهٔ کارگر، مناظر طبیعی فرانسه و گل‌های آفتاب‌گردان بود. مجموعهٔ گل‌های آفتابگردان او که تعدادی از آن‌ها از معروف‌ترین نقاشی‌هایش نیز محسوب می‌شوند شامل ۱۱ اثر می‌باشد. خودنگاره‌ها و شب‌های پرستارهٔ وی از دیگر نقاشی‌های برجستهٔ او محسوب می‌شوند.
هنگامی که 33 سال داشت مانند یک جوان مبتدی به سفر باز می‌گردد. دو سال زندگی در پاریس به او امکان می‌دهد تا  تجربیات فرهنگی‌ای را که پایه نتایج هنری فوق‌العاده دوره بعدی است،  به دست آورد. او فورا در کارگاه نقاشی کورمون، ثبت نام می‌کند و هر روز صبح برای کار روی مدل‌های زنده به آنجا می‌رود. او با شور و شوق نقاشی می‌کند و حتی در ساعت استراحت مدل، از کار باز نمی‌ماند. بعد از ظهرها برای ساخت مجسمه‌های کلاسیک به کارگاه باز می‌گردد.



ون گوگ با هنرمندان جوان دیگری از جمله تولوزلوترک و برنار آشنا می‌شود. با پیسارو، سورا، سینیاکو گوگن ملاقات می‌کند و به خصوص با گوگن پیوند دوستی برقرار می‌سازد. فعالانه در جلسات بحث و گفتگوی دوران پس از امپرسیونیسم شرکت می‌کند. این گروه از هنرمندان قصد دارند تا از نقاشی«هوای آزاد» پا فراتر گذارده و به آن سوی ناتورالیسم نظری بیافکنند. این امر به فن دیویزیونیستها یا پوانتیلیستها سورا و سینیاک و از طرف دیگر به synthetisme  برنار و گوگن ختم میشود.

ونسان به این گرایش‌ها که به دلایل مختلف از طبیعت او بیگانه‌اند، نمی‌پیوندد. ولی آنچه را که می‌تواند به دردش بخورد از آنها می‌گیرد؛ رنگ آمیزی اختیاری سنتتیست‌ها و شیوه کوچک رنگ گذاری‌های جدا از هم ریویزیونیستها.

به نظر می‌رسد که ون گوک ضمن ادامه سبک شخصی، خود مایل است همواره تجربیاتش را در اختیار سایر هنرمندان قرار دهد. ولی از آن بیم دارد که سربار تئو باشد که در نظر دارد ازدواج کند. آسمان خاکستری و کوچه تاریک و غمگین پایتخت برای او غیر قابل تحمل می‌شود. بنابر این مخفیانه عزیمت به جنوب فرانسه را تدارک می‌بیند.

به پیشنهاد تولوز – لوترک در 20 فوریه 1888 عازم آرل (arles) می‌شود. در پرووانس همه چیز او را شگفت زده می‌کند. باغچه‌های پر گل، مردم کوچه و بازار، سربازان پادگان، خوش‌گذران‌ها، اما وضعیت مادی او بسیار بد است و به اندازه کافی نمی‌خورد. هیچ چیز را نمی‌فروشد. اصرار میکند که دوستش گوگن به آرل به خانه‌ای که او مهیا ساخته تا به «محفل دوستان» مبدل شود. برود او گوگن را استاد می‌داند، ولی در عین حال مایل است کشف‌های فنی خود و تجربیات شخصی خود را ، به اثبات برساند.

گوگن در 20 اکتبر 1888، وارد می‌شود. دو ماهی که بعد از ورود او سپری می‌شود. برای هر دوی آنها مفید است. ولی حال و هوای آنها بسیار متفاوت است و اختلاف آنها  رو به افزایش می‌گذارد. رویای یک همکاری  آرام و بی‌دغدغه، از میان می‌رود و مشاجره‌های مداوم و اعصاب شکننده، ون گوگ را تحلیل می‌برد. 

برگرفته از ویکی پدیا و وبسوار