پرویز دستمالچی
دکتر شاپور بختیار و منشی اش سروش کتیبه در ششم اوت ۱۹۹۱، در خانه بختیار، با وجود محافظان، به قتل می رسند. فریدون بویر احمدی (۱)، از همکاران نهضت ملی مقاومت و مورد اعتماد بختیار، به او گفته بود دو تن از افسران بلند پایه سپاه علاقمند به ملاقات با او هستند و بختیار موافقت می کند.
بویر احمدی در ۶ اوت ۱۹۹۱، ساعت ۵ بعد از ظهر، به همراه دو تن از افراد وابسته به ج.ا.ا. به نامهای محمد آزادی (نام مستعار ناصر نوریان و کیا) و علی وکیلی راد (نام مستعار امیرکمال حسینی، نام حقیقی کوثری)، هر دو از اعضای سپاه پاسداران، به خانه بختیار می روند و پس از کشتن او و منشی اش، بدون اینکه مورد سوء ظن محافظان بختیار قرار گیرند، محل را ترک می کنند.
محمد آزادی و وکیلی راد در ۷ اوت با دو گذرنامه جعلی ترکیه، با اسامی مستعار موسی کوثر و علی حیدرکیا عازم سوئیس می شوند، اما در مرز فرانسه و سوئیس ماموران مرزی سوئیس متوجه جعلی بودن پاسپورت می شوند و آنها را برمی گردانند.
آنها دوباره، در ۱۲ اوت، اینبار با اتوبوس به سوئیس، به شهر ژنو، می روند و در آنجا از هم جدا می شوند. محمد آزادی به احتمال بسیار قوی در ۱۵اوت موفق به فرار از سوئیس می شود. بنابر اسناد و مدارک دادستانی فرانسه و دادگاه بختیار، محمد آزادی افسرعالی رتبه واحد اطلاعات سپاه پاسداران و عضو عالی رتبه واحد "ویژه قدس" است. وکیلی راد در ۲۱ اوت در ژنو دستگیر و تحویل فرانسه می شود. او محاکمه، محکوم و زندانی می شود و پس از آزادی زودرس به ایران بازمی گردد و در فرودگاه مورد استقبال مقامات رسمی وزارت امور خارجه قرار می گیرد. فریدون بویراحمدی چند روز در پاریس مخفی می ماند و سپس "ناپدید" می شود. پیش از این ترور موفق شاپور بختیار، دو طرح ترور ناموفق دیگر نیز وجود داشته اند:
یکم: ترور به هنگام مصاحبه:
در ۱۸ ژانویه ۱۹۸۰ یک تروریست لبنانی به نام انیس نقاش، با مأموریت از سوی ج.ا.ا. به جان شاپور بختیار سوء قصدی ناموفق می کند. بختیار زنده می ماند، اما در پی آن یک زن که در همسایگی آپارتمان دکتر بختیار زندگی می کرد زخمی، یک مأمور پلیس کشته و یک مامور پلیس فلج می شود که در سال ۲۰۰۸ فوت می کند.
نقاش متولد ۱۹۴۸، لبنان، و آرشیتکت است. او سنی مذهب است و بعد به شیعه می گرود. نقاش در اوایل دهه هفتاد به جنبش فلسطین می پیوندد، و در سال ۱۹۷۵، در رابطه با گروگانگیری وزرای اوپک در وین، از سوی سازمان الفتح، به عنوان ناظر، به وین فرستاده می شود.
در پی این ترور ناموفق، انیس نقاش دستگیر، محاکمه و محکوم به زندان می شود، اما پس از ده سال در پی تلاشهای ج.ا.ا.، از زندان آزاد می شود و به ایران می رود و اکنون نیز در آنجا زندگی می کند. او در مصاحبه هایی (۲) که با او در ایران درباره این ترور ناموفق انجام گرفته است رسما به این سوء قصد اعتراف می کند. پرسش این است که اگر ج.ا.ا. در این ترور نقشی نداشته است، چگونه هیچگونه اقدام قضایی علیه شخصی که رسما اعتراف به ترور یک شهروند ایرانی می کند و مجرم است، انجام نمی دهد.
"... در تاریخ ۱۸ ژوئیه ۱۹۸۰، برابر با ۲۷ تیر ۱۳۵۹، یک گروه تروریست به رهبری انیس نقاش چریک، اهل لبنان، که برای ترور بختیار به پاریس گسیل شده بود، در ماموریت خود ناکام ماند. هشیاری یکی از خویشان بختیار که در را بر روی تروریستها باز می کند، اما زنجیر اطمینان آن را بسته نگه داشته بود، سبب نجات جان بختیار می شود... انیس نقاش که یک گروه تروریستی مرکب از پنج نفر را رهبری می کرد، در تاریخ دهم مارس ۱۹۸۲ محاکمه و همراه سه متهم دیگر به حبس ابد محکوم شد و نفر پنجم نیز بیست سال محکومیت گرفت. از آن زمان به بعد جمهوری اسلامی به هر وسیله ای دست زد تا فرانسه نقاش را آزاد کند... مطبوعات فرانسه می نویسند موضوع انیش نقاش با قتل سفیر فرانسه "لوئی دالمار" (۱۹۸۱) بی ارتباط نبوده است. به هرحال برای آزادی نقاش بود که جمهوری اسلامی در سال ۱۹۸۵، کماندوئی را مامور ربودن هواپیمای ایرباس شرکت ارفرانس در آسمان تهران نمود. عواملی که بمب گذاریهای سالهای ۱۹۸۵- ۱۹۸۶ در پاریس را انجام دادند نیز تقاضای آزادی "بختیار کشها" را داشتند... سرانجام ، به دستور فرانسوا میتران که در انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر پیروز شده بود، در تاریخ ۲۷ ژوئیه ۱۹۹۰ انیس نقاش بخشوده و آنچنانکه جمهوری اسلامی تقاضا داشت به ایران فرستاده می شود..." (۳).
اما، خود انیس نقاش در اینباره، در مصاحبه اش (۴) در تهران با ویژه نامه "رمز عبور"، چه می گوید:
"...
پرسش: اگر مایل هستید درباره ماجرای ترور بختیار هم صحبت کنیم؟
ا. ن.: چرا که نه! من از حرف زدن درباره این قضیه ترس و شرم ندارم. این جزو افتخارات من است. به نظر من ایران در پوشش خبری جریان اولین ترور شاپور بختیار کوتاهی میکند، درمورد این موضوع صحبتهای فراوانی در خارج از ایران صورت گرفته است... در بازجوییها به آن افسر تأکید کردم که فرق من با شما این است که من ترور بختیار را براساس اعتقادات خودم انجام داده ام... من حق دارم که از اسلام خود دفاع کنم... حکم اعدام بختیار صادر شده بود. من به بچهها گفتم که باید هرچه زودتر عمل کنید چون این آدم خطرناکی است ولی آنها هیچ اطلاعات و کانالی نداشتند. بهشان گفتم که من تجربه کار عملیاتی دارم و این کار را برعهده میگیرم. رفتم و کار شناسایی را انجام دادم و بعد از دو هفته بازگشتم و خبرشان کردم که منزل بختیار را پیدا کرده ام و حتی توانستم با ایشان مصاحبه کنم. طرح مدونی برای اجرای حکم اعدام بختیار تهیه کردم و دست به کار اجرای آن شدم که متأسفانه آقای خلخالی مرتکب اشتباهی شد و در یک مصاحبه مدعی شد که برای اجرای حکم اعدام شاپور بختیار به پاریس کماندو فرستاده است. اینگونه شد که شاپور بختیار نه جواب تلفن میداد و نه وقت ملاقات، و محافظین او نیز افزایش پیدا کردند. به این ترتیب وقت ملاقاتی را که با او گذاشته بودم و قرار بود همانجا کار را تمام کنم، منتفی شد. همزمان با من تماس گرفتند و گفتند... که ... باید هر چه زودتر بختیار کشته شود. به این ترتیب حجت بر من تمام شد و بر خودم واجب دیدم که هر کاری که از دستم بر میآید انجام بدهم. یک اسلحه ۷ میلیمتر با صدا خفه کن تهیه کردم و رفتم سراغ بختیار. اما اینها شک کردند و در ساختمان را به رویم باز نکردند. من هم بلافاصله تصمیم گرفتم با گلوله قفل در را بشکنم و بروم داخل. اما چون در دفتر بختیار ضد گلوله بود، هیچ کاری نتوانستم بکنم. یکی از دو گلولهای که به من خورد، متعلق به سلاح خودم بود که به در شلیک کردم و کمانه کرد و برگشت سمت خودم. بعد هم که با پلیس فرانسه درگیر شدم و یک گلوله دیگر هم خوردم و دستگیر شدم...
پرسش: آیا صحت دارد که شهید عماد مغنیه برای آزادی شما از زندان فرانسه، از فرانسویها گروگانگیری کردند؟
ا. ن.: خیر، شهید مغنیه چنین کاری نکرد. هشت فرانسوی در لبنان گروگان گرفته شده بودند و فرانسه برای آزادی اینها با ایران وارد مذاکره شد، چون ایران روی گروههای اسلامی لبنان نفوذ داشت. شروط متفاوتی مطرح بود. یکی از موارد مطرح شده در توافق، آزادی من از زندان فرانسه بود. به همین دلیل فردی به نمایندگی از طرف دولت فرانسه وارد سلول من شد تا با هم مذاکره کنیم، من پنج شرط گذاشتم: اول، در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی (شاه مخلوع) بین ایران و فرانسه توافق شده بود که آن کشور، نیروگاه هستهای ایران را راه اندازی کند. ایران نیز در ازای آن تقبل کرد مبلغ یک میلیارد دلار به فرانسه برای اجرای طرحهای داخلی این کشور کمک کند. با پیروزی انقلاب اسلامی، فرانسه از ساخت نیروگاه هستهای خودداری کرد و پول دریافتی را نیز پس نداد. یکی از شروط من پس دادن این مبلغ به ایران بود که چک اولش را درسازمان ملل دادند به آقای ولایتی و بقیهاش را هم اقساطی برگرداندند. دوم، رجوی در فرانسه اردوگاهی برپا کرده و علیه جمهوری اسلامی فعالیت میکرد و دولت فرانسه نیز به آنها کمک مینمود، با آنها به توافق رسیدم که رجوی و اطرافیانش از فرانسه اخراج شوند، این کار هم انجام شد و آنها به بغداد رفتند. سوم، دو عراقی توسط دولت فرانسه از این کشور اخراج و به دولت عراق تحویل داده شده بودند، صدام قصد اعدام آن دو را داشت. شرط شد که اینها به فرانسه برگردانده شوند. نماینده رئیس جمهور فرانسه شخصاً با یک هواپیمای اختصاصی به بغداد رفت و آنها را به این کشور برگشت داد.
چهارم، در جنگ عراق علیه ایران، کشور فرانسه کمکهای فراوانی به عراق میکرد و به آنها اسلحه می فروخت. برای آنها شرط کردم، به ایران هم باید اسلحه بفروشند یا اینکه کمک خود را به عراق قطع کنند. دولت فرانسه گفت که نمیتوانیم به شما اسلحه بفروشیم ولی کمک خود را به عراق قطع میکنیم. پنجم، آزادی من و افرادی که من را در ترور بختیار همراهی کرده بودند. دولت فرانسه شروط مرا پذیرفت و گروگانهای فرانسوی حاضر در لبنان آزاد شدند، اما من در زندان فرانسه باقی ماندم، به این دلیل که بین شیراک و میتران اختلاف ایجاد شد. ابتدا میتران با ایران مذاکره کرده و قول داده بود که با آزادی گروگانهای فرانسوی، من هم از زندان آزاد شوم و بعد از او شیراک به قدرت رسید و این مذاکرات را ادامه داد.
در فرانسه قانونی است مبنی براینکه تنها کسی که میتواند دستور آزادی زندانی را صادر کند شخص رئیس جمهور است. میتران به شیراک گفت طی یک نامه کتبی تمام عواقب مذاکره با ایران را برعهده بگیرد ولی شیراک نمیپذیرفت. میتران نیز در پاسخ اعلام کرد: من به خاطر شیراک این قول را دادم و خود او باید پاسخگو باشد.اختلاف این دو باعث شد که من در زندان بمانم. زمانی که این اوضاع ادامه پیدا کرد، تصمیم به اعتصاب غذا گرفتم و به آنها اعلام کردم، یا قول خود را به جمهوری اسلامی ایران اجرا میکنید و یا اینکه من شهید میشوم.. بعدش آقای رفیقدوست که وزیر سپاه بود به نمایندگی از ایران وارد فرانسه شد و طی ملاقاتی به من اطمینان داد که با دولت فرانسه گفتگو خواهد کرد. بعد از چند روز مذاکره قرار شد که من از اعتصاب دست کشیده و در عوض دولت فرانسه بعد از ۴ ماه من را آزاد کند. در این دیدارها آقای رفیقدوست قرآنی به من هدیه داد که در ابتدای آن دستخط حضرت امام وجود داشت.
پرسش: در این چند سالی که از زندان آزاد شده اید و با افزایش سن و سال آیا تغییری در روحیات شما ایجاد شده است؟
ع. ن.: خیر، خودم فکر میکنم هیچ تغییری در مسیر فکری و سیاسیم ایجاد نشده و هر آنچه که در گذشته انجام داده ام را صحیح میدانم. اما اگر پختگی حال حاضر را داشتم نقشه ترور بختیار را به طور حتم تغییر میدادم. در زمان وقوع ترور به علت کمبود وقت نتیجه عملیات ناموفق شد، اگر دو یا سه هفته صبر میکردیم و لوازم مناسب انتخاب مینمودیم نتیجه این عملیات بهتر از این حاصل میشد. برنامه ترور بر این اساس بود که من به همراه دو نفر دیگر از همراهانم به عنوان خبرنگار وارد اتاق بختیار شده و در حین مصاحبه با اسلحه صدا خفه کن او و همراهش را بدون اینکه صدایی بلند شود ترور کنیم به طوری که پلیسهای نگهبان جلوی منزل او متوجه نشوند. اما متأسفانه با اشتباه آقای خلخالی و صحبتی که انجام دادند، دیگر بختیار نه وقت مصاحبه میداد و حتی تلفنهای ما را پاسخ نمیداد. محافظ های بختیار نیز افزایش پیدا کرد. ما مجبور شدیم که ابتدا با کشتن افراد پلیس در جلوی در منزل بختیار به زور وارد خانه او شویم و به زور تا پشت در اتاق بختیار نیز نفوذ کردیم ولی هرچه تلاش کردم نتوانستم وارد اتاقی که بختیار در آن حضور داشت بشوم، تا چهار ماه در زندان داشتم دیوانه میشدم که چطور نتوانسته ام یک در را باز کنم تا اینکه در دادگاه قاضی عکسهای مربوط به در اتاق را نشان داد که از لایههای آهن ضد آتش تشکیل شده است لذا متوجه شدم که تلاش برای بازکردن آن بیهوده بوده است...".
دوم، طرح قتل بختیار با سم:
"... من (فریبرز کریمی) تا سال ۱۹۸۸ بطور مرتب با شاپور بختیار و سازمان او ارتباط نزدیک داشتم بی آنکه سمتی در سازمان داشته باشم. از این سال به اتفاق فریدون بویر احمدی و مهرداد ششبلوکی تصمیم گرفتیم از سه ایل، یک سازمان جوانان نهضت بوجود آوریم و من بعنوان مسئول این سازمان به نهضت معرفی شدم و به شورای عالی نهضت مقاومت راه یافتم. در سال ۱۹۸۸ منوچهر عکاشه مسئول سابق نهضت در کویت که با موافقت آقای بختیار به علت بیماری به ایران برگشته بود، نامه ای به من نوشت و در آن یاد آورشد که سعید فرازنده، داود عبدالهی، جهانشاه طاهری، فریدون بویر احمدی و من می توانیم بدون هیچ نگرانی به ایران برگردیم. در آن زمان من این گمان را داشتم که او برای جمهوری اسلامی کار می کند. در ضمن می دانستم که عکاشه یکبار هم از ایران به سوئیس رفته و در آنجا با آقای بختیار ملاقات کرده است. آقای بختیار به من گفت که در این ملاقات عکاشه به او گفته که جمهوری اسلامی او (عکاشه) را مامور ترور ایشان کرده است. در اولین سه ماه ۱۹۸۹ بود که عکاشه از فرانکفورت به من تلفن زد و از من خواست به دیدن او بروم. نظر دکتر بختیار را خواستم. جوابی نداد. تصمیم گرفتم بی آنکه چیزی به فریدون بویر احمدی بگویم به فرانکفورت بروم. در آنجا عکاشه را همراه شخصی که فروشنده خاویار بود، دیدم. عکاشه به من پیشنهاد کرد دکتر بختیار را بکشم وعلاقمندی خود را نسبت به جمهوری اسلامی نشان بدهم. او حتی به من گفت که سروش کتیبه با ما است و بویر احمدی هم یک مامور رژیم است. من هیچ جوابی به این پیشنهاد ندادم... " (۵).
فریبرز کریمی، اکنون ساکن ایالات متحده آمریکا است. آقای کریمی طی نامه ای به دادگاه دکتر بختیار شهادت می دهد که او از سوی علی فلاحیان مأموریت داشته است بختیار را از راه مسموم کردن به قتل برساند. ایشان این ماجرا را برای خود من (پرویز دستمالچی)، در یک مصاحبه تلفنی در آمریکا(۲۰۰۷)، تعریف کرد و یکبار دیگر مورد تائید قرار داد. او در اینباره از جمله چنین می گوید:
"... منوچهر عکاشه (که در آن زمان عضو نهضت بود) در اواخر سال ۱۹۸۹ از آلمان با من تماس گرفت و خواست یکدیگر را در شهر فرانکفورت ببینیم. من این امر را با دکتر بختیار در میان گزاردم و او(بختیار) به من اجازه ملاقات داد. در نهضت نسبت به عکاشه شکی قوی وجود داشت که او مامور ج.ا. است. من(کریمی) به ملاقات عکاشه در فرانکفورت رفتم. دو نفر دیگر از"دوستان" عکاشه نیز حضور داشتند. عکاشه از من(کریمی) خواست به ایران برگردم و علیه دکتر بختیار تبلیغ کنم... در دیدار دوم ما در اتاق یک هتل، عکاشه من را به قرآن سوکند داد که درباره آنچه به من خواهد گفت با کسی سخنی نگویم و سپس ادامه داد که بختیار را کمی زودتر یا دیرتر ترور خواهند کرد و اگر من حاضر به انجام این کار باشم، علاوه براینکه خانه ای درتهران به من خواهند داد، ، ۶۰۰ هزار دلار نیز خواهم گرفت. روز بعد علی فلاحیان، وزیر اطلاعات و امنیت ج.ا.ا.، تلفنی از تهران با من تماس گرفت و از من خواست بختیار را با ریختن سم در غذایش بکشم. سم را عکاشه به من داد...
من (کریمی) به پاریس رفتم و داستان را به دکتر بختیار گفتم. بختیار از من خواست برای مدتی به خانه او بروم و در آنجا بمانم. در فکر امنیت جان من بود... پس از یکماه و نیم به جای دیگری رفتم... مدتی گذشت که فرد ناشناسی تلفنی با من تماس گرفت و از من خواست سرساعت یازده در تلفن عمومی نزدیک خانه ام منتظر یک تلفن مهم باشم. فردی به نام حسین از ایران می خواهد با من حرف بزند. به آنجا رفتم. سرساعت یازده تلفن زنگ زد، برداشتم و صدای علی فلاحیان را فورا شناختم. او از من خواست تعلل نکنم و کار را هر چه زودتر تمام کنم... من فورا با دکتر تماس گرفتم و همه چیز را برایش تعریف کردم. قرار شد من مقالاتی در نقد نهضت ملی مقاومت و دکتر بنویسم و آنها را در نشریات برون مرز به چاپ برسانم و آنها بعد(مثلا) من را از نهضت بیرون کنند. اینکار انجام گرفت، و من "اخراج" شدم"(۶).
آقای فریبرز کریمی در ۱۵ مِه ۱۹۹۱ به ایالات متحده آمریکا مهاجرت می کند و اکنون ساکن آنجا است.
پری سکندری در باره این ماجرا در کتابش(از جمله) چنین می نویسد:
"... منوچهر عکاشه... با فریبرز کریمی دوست شد. عکاشه بعد از مدتی ... به ایران بازگشت اما بعد از چند ماه در اواخر سال ۱۹۸۹ از آلمان به کریمی تلفن کرد و خواست که در فرانکفورت با یکدیگر دیداری داشته باشند... دکتر بختیار... علنا به کریمی گفت اکنون عکاشه با جمهوری اسلامی همکاری می کند.
دکتر بختیارهم چنین به کریمی توصیه کرد به آلمان برو و ببین موضوع از چه قرار است اما هر پیشنهادی به تو دادند، نه، نه بگو و نه آری... در فرانکفورت دو نفر دیگر هم همراه عکاشه بودند ولی عکاشه به کریمی اطمینان داد که آنها مامور جمهوری اسلامی نیستند بلکه تاجر خاوریار اند.
پیشنهاد اول عکاشه به کریمی این بود که به ایران باز گردد و در مطبوعات تهران علیه بختیار صحبت کند و رژیم جمهوری اسلامی هم به پاس این کار، گذشته او را می بخشد و اجازه کار و فعالیت در ایران به او می دهد... کریمی قولی نداد ولی به او نیز نه نگفت و قرار شد این پیشنهاد را بررسی کند... کریمی می گوید در اتاق هتلی که در فرانکفورت با عکاشه ملاقات داشتم، متوجه شدم که او تلفنی به شخصی می گفت بگذارید من روش خودم را در این مورد اجرا کنم. ساعاتی بعد عکاشه قرآنی آورد که مرا قسم بدهد به کسی حرف نزنم و سپس گفت آنها بختیار را بالاخره خواهند کشت و اگر تو این کار را بکنی ۶۰۰ هزار دلار و یک خانه در تهران و امتیازات دیگری نصیبت خواهد شد. ولی من به او گفتم نمی توانم او را از بین برم او مثل پدر من است.
روز بعد، علی فلاحیان که در آن زمان معاون وزارت امنیت رژیم بود تلفنی از تهران به کریمی می گوید سلام آقای کریمی، متاسفم که میان ما و شما مشکلاتی بروز کرده بود، اما اینک وضع فرق کرده و امیدورم بعد از این که قبول کردید این کار را انجام دهید در تهران شما را ببینیم و ضمنا عذر ما را بپذیرید که از شما می خواهیم پدرتان را به قتل برسانید. کریمی برای اولین بار به خود لرزید و موقعی که داروی کشنده را به منظور از بین بردن بختیار به او دادند برای دومین بار لرزه براندامش افتاد... (۷) ".
علی فلاحیان، وزیر پیشین وزارت اطلاعات و امنیت ج.ا.ا. بعدا عضو شورای خبرگان رهبری می شود. و در این مقام از جمله "تعیین" کنندکان مقام معظم رهبری است و بر اعمال او نظارت دارد. فلاحیان دارای دو حکم دستگیری بین المللی، به دلیل شرکت در اقدامات ترویستی (قتل چهار نفر در برلین) و بمبگذاری (بوینس آیرس، آرژانتین، ۸۵ نفر کشته و ۳۰۰ نفر زخمی و معلول ) است.
منابع و پا نویسها:
۱- فریدون بویراحمدی از افراد بسیار نزدیک دکتر بختیار بود و توانسته بود اعتماد بختیار را کاملاً به خود جلب کند. او به ایران رفت و آمد داشت و گویا همسر ایرانی اش در شهر یاسوج برای سپاه پاسداران کار می کرد (و می کند). افراد زیادی به فریدون بویراحمدی مظنون بودند که او برای دستگاه اطلاعات و امنیت ایران کار می کند. فریبرز کریمی در نامه اش برای دادگاه دکتر بختیار از جمله می نویسد: " ... در مورد بویراحمدی بعد از قتل دکتر برومند بنظرم رسید که کار باید کار فریدون باشد. به خانم کلانتری، به دکتر زرم آرا و به آقای داودعبدالهی خبر دادم که فریدون برای سرویس امنیتی ایران کار می کند(کتاب "در دادگاه بختیار..."، پری سکندری). متأسفانه این امر چندان جدی گرفته نشد یا شاید شد اما اقدامی جدی و عملی در پی نداشت.
۲- نگاه کنید به مصاحبه انیس نقاش با " پیام ایران" مورخ ۱۷ نوامبر ۱۹۹۱، شماره یک.
۳- در دادگاه متهمان به قتل بختیار، پری سکندری، انتشارات خاوران، چاپ دوم، پاریس- فرانسه، ۲۰۰۶، برگ ۳۵
۴- مصاحبه انیس نقاش با حسین جودوی، برای ویژه نامه "رمزعبور"، روزنامه ایران، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹
۵- در دادگاه متهمان...، همانجا، برگهای ۲۱۵ و ۲۱۶
۶- گفتگوی تلفنی پرویز دستمالچی با آقای فریبز کریمی، ۲۰۰۷، و نیز نگاه شود به شهادت (غیر حضوری) ایشان در دادگاه بختیار و سروش کتیبه
۷- در دادگاه متهمان...، همانجا، برگهای ۲۱ و ۲۱۳
تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com
ترور به هنگام مصاحبه
دکتر شاپور بختیار و منشی اش سروش کتیبه در ششم اوت ۱۹۹۱، در خانه بختیار، با وجود محافظان، به قتل می رسند. فریدون بویر احمدی (۱)، از همکاران نهضت ملی مقاومت و مورد اعتماد بختیار، به او گفته بود دو تن از افسران بلند پایه سپاه علاقمند به ملاقات با او هستند و بختیار موافقت می کند.
بویر احمدی در ۶ اوت ۱۹۹۱، ساعت ۵ بعد از ظهر، به همراه دو تن از افراد وابسته به ج.ا.ا. به نامهای محمد آزادی (نام مستعار ناصر نوریان و کیا) و علی وکیلی راد (نام مستعار امیرکمال حسینی، نام حقیقی کوثری)، هر دو از اعضای سپاه پاسداران، به خانه بختیار می روند و پس از کشتن او و منشی اش، بدون اینکه مورد سوء ظن محافظان بختیار قرار گیرند، محل را ترک می کنند.
محمد آزادی و وکیلی راد در ۷ اوت با دو گذرنامه جعلی ترکیه، با اسامی مستعار موسی کوثر و علی حیدرکیا عازم سوئیس می شوند، اما در مرز فرانسه و سوئیس ماموران مرزی سوئیس متوجه جعلی بودن پاسپورت می شوند و آنها را برمی گردانند.
آنها دوباره، در ۱۲ اوت، اینبار با اتوبوس به سوئیس، به شهر ژنو، می روند و در آنجا از هم جدا می شوند. محمد آزادی به احتمال بسیار قوی در ۱۵اوت موفق به فرار از سوئیس می شود. بنابر اسناد و مدارک دادستانی فرانسه و دادگاه بختیار، محمد آزادی افسرعالی رتبه واحد اطلاعات سپاه پاسداران و عضو عالی رتبه واحد "ویژه قدس" است. وکیلی راد در ۲۱ اوت در ژنو دستگیر و تحویل فرانسه می شود. او محاکمه، محکوم و زندانی می شود و پس از آزادی زودرس به ایران بازمی گردد و در فرودگاه مورد استقبال مقامات رسمی وزارت امور خارجه قرار می گیرد. فریدون بویراحمدی چند روز در پاریس مخفی می ماند و سپس "ناپدید" می شود. پیش از این ترور موفق شاپور بختیار، دو طرح ترور ناموفق دیگر نیز وجود داشته اند:
یکم: ترور به هنگام مصاحبه:
در ۱۸ ژانویه ۱۹۸۰ یک تروریست لبنانی به نام انیس نقاش، با مأموریت از سوی ج.ا.ا. به جان شاپور بختیار سوء قصدی ناموفق می کند. بختیار زنده می ماند، اما در پی آن یک زن که در همسایگی آپارتمان دکتر بختیار زندگی می کرد زخمی، یک مأمور پلیس کشته و یک مامور پلیس فلج می شود که در سال ۲۰۰۸ فوت می کند.
نقاش متولد ۱۹۴۸، لبنان، و آرشیتکت است. او سنی مذهب است و بعد به شیعه می گرود. نقاش در اوایل دهه هفتاد به جنبش فلسطین می پیوندد، و در سال ۱۹۷۵، در رابطه با گروگانگیری وزرای اوپک در وین، از سوی سازمان الفتح، به عنوان ناظر، به وین فرستاده می شود.
در پی این ترور ناموفق، انیس نقاش دستگیر، محاکمه و محکوم به زندان می شود، اما پس از ده سال در پی تلاشهای ج.ا.ا.، از زندان آزاد می شود و به ایران می رود و اکنون نیز در آنجا زندگی می کند. او در مصاحبه هایی (۲) که با او در ایران درباره این ترور ناموفق انجام گرفته است رسما به این سوء قصد اعتراف می کند. پرسش این است که اگر ج.ا.ا. در این ترور نقشی نداشته است، چگونه هیچگونه اقدام قضایی علیه شخصی که رسما اعتراف به ترور یک شهروند ایرانی می کند و مجرم است، انجام نمی دهد.
"... در تاریخ ۱۸ ژوئیه ۱۹۸۰، برابر با ۲۷ تیر ۱۳۵۹، یک گروه تروریست به رهبری انیس نقاش چریک، اهل لبنان، که برای ترور بختیار به پاریس گسیل شده بود، در ماموریت خود ناکام ماند. هشیاری یکی از خویشان بختیار که در را بر روی تروریستها باز می کند، اما زنجیر اطمینان آن را بسته نگه داشته بود، سبب نجات جان بختیار می شود... انیس نقاش که یک گروه تروریستی مرکب از پنج نفر را رهبری می کرد، در تاریخ دهم مارس ۱۹۸۲ محاکمه و همراه سه متهم دیگر به حبس ابد محکوم شد و نفر پنجم نیز بیست سال محکومیت گرفت. از آن زمان به بعد جمهوری اسلامی به هر وسیله ای دست زد تا فرانسه نقاش را آزاد کند... مطبوعات فرانسه می نویسند موضوع انیش نقاش با قتل سفیر فرانسه "لوئی دالمار" (۱۹۸۱) بی ارتباط نبوده است. به هرحال برای آزادی نقاش بود که جمهوری اسلامی در سال ۱۹۸۵، کماندوئی را مامور ربودن هواپیمای ایرباس شرکت ارفرانس در آسمان تهران نمود. عواملی که بمب گذاریهای سالهای ۱۹۸۵- ۱۹۸۶ در پاریس را انجام دادند نیز تقاضای آزادی "بختیار کشها" را داشتند... سرانجام ، به دستور فرانسوا میتران که در انتخابات ریاست جمهوری بار دیگر پیروز شده بود، در تاریخ ۲۷ ژوئیه ۱۹۹۰ انیس نقاش بخشوده و آنچنانکه جمهوری اسلامی تقاضا داشت به ایران فرستاده می شود..." (۳).
اما، خود انیس نقاش در اینباره، در مصاحبه اش (۴) در تهران با ویژه نامه "رمز عبور"، چه می گوید:
"...
پرسش: اگر مایل هستید درباره ماجرای ترور بختیار هم صحبت کنیم؟
ا. ن.: چرا که نه! من از حرف زدن درباره این قضیه ترس و شرم ندارم. این جزو افتخارات من است. به نظر من ایران در پوشش خبری جریان اولین ترور شاپور بختیار کوتاهی میکند، درمورد این موضوع صحبتهای فراوانی در خارج از ایران صورت گرفته است... در بازجوییها به آن افسر تأکید کردم که فرق من با شما این است که من ترور بختیار را براساس اعتقادات خودم انجام داده ام... من حق دارم که از اسلام خود دفاع کنم... حکم اعدام بختیار صادر شده بود. من به بچهها گفتم که باید هرچه زودتر عمل کنید چون این آدم خطرناکی است ولی آنها هیچ اطلاعات و کانالی نداشتند. بهشان گفتم که من تجربه کار عملیاتی دارم و این کار را برعهده میگیرم. رفتم و کار شناسایی را انجام دادم و بعد از دو هفته بازگشتم و خبرشان کردم که منزل بختیار را پیدا کرده ام و حتی توانستم با ایشان مصاحبه کنم. طرح مدونی برای اجرای حکم اعدام بختیار تهیه کردم و دست به کار اجرای آن شدم که متأسفانه آقای خلخالی مرتکب اشتباهی شد و در یک مصاحبه مدعی شد که برای اجرای حکم اعدام شاپور بختیار به پاریس کماندو فرستاده است. اینگونه شد که شاپور بختیار نه جواب تلفن میداد و نه وقت ملاقات، و محافظین او نیز افزایش پیدا کردند. به این ترتیب وقت ملاقاتی را که با او گذاشته بودم و قرار بود همانجا کار را تمام کنم، منتفی شد. همزمان با من تماس گرفتند و گفتند... که ... باید هر چه زودتر بختیار کشته شود. به این ترتیب حجت بر من تمام شد و بر خودم واجب دیدم که هر کاری که از دستم بر میآید انجام بدهم. یک اسلحه ۷ میلیمتر با صدا خفه کن تهیه کردم و رفتم سراغ بختیار. اما اینها شک کردند و در ساختمان را به رویم باز نکردند. من هم بلافاصله تصمیم گرفتم با گلوله قفل در را بشکنم و بروم داخل. اما چون در دفتر بختیار ضد گلوله بود، هیچ کاری نتوانستم بکنم. یکی از دو گلولهای که به من خورد، متعلق به سلاح خودم بود که به در شلیک کردم و کمانه کرد و برگشت سمت خودم. بعد هم که با پلیس فرانسه درگیر شدم و یک گلوله دیگر هم خوردم و دستگیر شدم...
پرسش: آیا صحت دارد که شهید عماد مغنیه برای آزادی شما از زندان فرانسه، از فرانسویها گروگانگیری کردند؟
ا. ن.: خیر، شهید مغنیه چنین کاری نکرد. هشت فرانسوی در لبنان گروگان گرفته شده بودند و فرانسه برای آزادی اینها با ایران وارد مذاکره شد، چون ایران روی گروههای اسلامی لبنان نفوذ داشت. شروط متفاوتی مطرح بود. یکی از موارد مطرح شده در توافق، آزادی من از زندان فرانسه بود. به همین دلیل فردی به نمایندگی از طرف دولت فرانسه وارد سلول من شد تا با هم مذاکره کنیم، من پنج شرط گذاشتم: اول، در دوران سلطنت محمدرضا پهلوی (شاه مخلوع) بین ایران و فرانسه توافق شده بود که آن کشور، نیروگاه هستهای ایران را راه اندازی کند. ایران نیز در ازای آن تقبل کرد مبلغ یک میلیارد دلار به فرانسه برای اجرای طرحهای داخلی این کشور کمک کند. با پیروزی انقلاب اسلامی، فرانسه از ساخت نیروگاه هستهای خودداری کرد و پول دریافتی را نیز پس نداد. یکی از شروط من پس دادن این مبلغ به ایران بود که چک اولش را درسازمان ملل دادند به آقای ولایتی و بقیهاش را هم اقساطی برگرداندند. دوم، رجوی در فرانسه اردوگاهی برپا کرده و علیه جمهوری اسلامی فعالیت میکرد و دولت فرانسه نیز به آنها کمک مینمود، با آنها به توافق رسیدم که رجوی و اطرافیانش از فرانسه اخراج شوند، این کار هم انجام شد و آنها به بغداد رفتند. سوم، دو عراقی توسط دولت فرانسه از این کشور اخراج و به دولت عراق تحویل داده شده بودند، صدام قصد اعدام آن دو را داشت. شرط شد که اینها به فرانسه برگردانده شوند. نماینده رئیس جمهور فرانسه شخصاً با یک هواپیمای اختصاصی به بغداد رفت و آنها را به این کشور برگشت داد.
چهارم، در جنگ عراق علیه ایران، کشور فرانسه کمکهای فراوانی به عراق میکرد و به آنها اسلحه می فروخت. برای آنها شرط کردم، به ایران هم باید اسلحه بفروشند یا اینکه کمک خود را به عراق قطع کنند. دولت فرانسه گفت که نمیتوانیم به شما اسلحه بفروشیم ولی کمک خود را به عراق قطع میکنیم. پنجم، آزادی من و افرادی که من را در ترور بختیار همراهی کرده بودند. دولت فرانسه شروط مرا پذیرفت و گروگانهای فرانسوی حاضر در لبنان آزاد شدند، اما من در زندان فرانسه باقی ماندم، به این دلیل که بین شیراک و میتران اختلاف ایجاد شد. ابتدا میتران با ایران مذاکره کرده و قول داده بود که با آزادی گروگانهای فرانسوی، من هم از زندان آزاد شوم و بعد از او شیراک به قدرت رسید و این مذاکرات را ادامه داد.
در فرانسه قانونی است مبنی براینکه تنها کسی که میتواند دستور آزادی زندانی را صادر کند شخص رئیس جمهور است. میتران به شیراک گفت طی یک نامه کتبی تمام عواقب مذاکره با ایران را برعهده بگیرد ولی شیراک نمیپذیرفت. میتران نیز در پاسخ اعلام کرد: من به خاطر شیراک این قول را دادم و خود او باید پاسخگو باشد.اختلاف این دو باعث شد که من در زندان بمانم. زمانی که این اوضاع ادامه پیدا کرد، تصمیم به اعتصاب غذا گرفتم و به آنها اعلام کردم، یا قول خود را به جمهوری اسلامی ایران اجرا میکنید و یا اینکه من شهید میشوم.. بعدش آقای رفیقدوست که وزیر سپاه بود به نمایندگی از ایران وارد فرانسه شد و طی ملاقاتی به من اطمینان داد که با دولت فرانسه گفتگو خواهد کرد. بعد از چند روز مذاکره قرار شد که من از اعتصاب دست کشیده و در عوض دولت فرانسه بعد از ۴ ماه من را آزاد کند. در این دیدارها آقای رفیقدوست قرآنی به من هدیه داد که در ابتدای آن دستخط حضرت امام وجود داشت.
پرسش: در این چند سالی که از زندان آزاد شده اید و با افزایش سن و سال آیا تغییری در روحیات شما ایجاد شده است؟
ع. ن.: خیر، خودم فکر میکنم هیچ تغییری در مسیر فکری و سیاسیم ایجاد نشده و هر آنچه که در گذشته انجام داده ام را صحیح میدانم. اما اگر پختگی حال حاضر را داشتم نقشه ترور بختیار را به طور حتم تغییر میدادم. در زمان وقوع ترور به علت کمبود وقت نتیجه عملیات ناموفق شد، اگر دو یا سه هفته صبر میکردیم و لوازم مناسب انتخاب مینمودیم نتیجه این عملیات بهتر از این حاصل میشد. برنامه ترور بر این اساس بود که من به همراه دو نفر دیگر از همراهانم به عنوان خبرنگار وارد اتاق بختیار شده و در حین مصاحبه با اسلحه صدا خفه کن او و همراهش را بدون اینکه صدایی بلند شود ترور کنیم به طوری که پلیسهای نگهبان جلوی منزل او متوجه نشوند. اما متأسفانه با اشتباه آقای خلخالی و صحبتی که انجام دادند، دیگر بختیار نه وقت مصاحبه میداد و حتی تلفنهای ما را پاسخ نمیداد. محافظ های بختیار نیز افزایش پیدا کرد. ما مجبور شدیم که ابتدا با کشتن افراد پلیس در جلوی در منزل بختیار به زور وارد خانه او شویم و به زور تا پشت در اتاق بختیار نیز نفوذ کردیم ولی هرچه تلاش کردم نتوانستم وارد اتاقی که بختیار در آن حضور داشت بشوم، تا چهار ماه در زندان داشتم دیوانه میشدم که چطور نتوانسته ام یک در را باز کنم تا اینکه در دادگاه قاضی عکسهای مربوط به در اتاق را نشان داد که از لایههای آهن ضد آتش تشکیل شده است لذا متوجه شدم که تلاش برای بازکردن آن بیهوده بوده است...".
دوم، طرح قتل بختیار با سم:
"... من (فریبرز کریمی) تا سال ۱۹۸۸ بطور مرتب با شاپور بختیار و سازمان او ارتباط نزدیک داشتم بی آنکه سمتی در سازمان داشته باشم. از این سال به اتفاق فریدون بویر احمدی و مهرداد ششبلوکی تصمیم گرفتیم از سه ایل، یک سازمان جوانان نهضت بوجود آوریم و من بعنوان مسئول این سازمان به نهضت معرفی شدم و به شورای عالی نهضت مقاومت راه یافتم. در سال ۱۹۸۸ منوچهر عکاشه مسئول سابق نهضت در کویت که با موافقت آقای بختیار به علت بیماری به ایران برگشته بود، نامه ای به من نوشت و در آن یاد آورشد که سعید فرازنده، داود عبدالهی، جهانشاه طاهری، فریدون بویر احمدی و من می توانیم بدون هیچ نگرانی به ایران برگردیم. در آن زمان من این گمان را داشتم که او برای جمهوری اسلامی کار می کند. در ضمن می دانستم که عکاشه یکبار هم از ایران به سوئیس رفته و در آنجا با آقای بختیار ملاقات کرده است. آقای بختیار به من گفت که در این ملاقات عکاشه به او گفته که جمهوری اسلامی او (عکاشه) را مامور ترور ایشان کرده است. در اولین سه ماه ۱۹۸۹ بود که عکاشه از فرانکفورت به من تلفن زد و از من خواست به دیدن او بروم. نظر دکتر بختیار را خواستم. جوابی نداد. تصمیم گرفتم بی آنکه چیزی به فریدون بویر احمدی بگویم به فرانکفورت بروم. در آنجا عکاشه را همراه شخصی که فروشنده خاویار بود، دیدم. عکاشه به من پیشنهاد کرد دکتر بختیار را بکشم وعلاقمندی خود را نسبت به جمهوری اسلامی نشان بدهم. او حتی به من گفت که سروش کتیبه با ما است و بویر احمدی هم یک مامور رژیم است. من هیچ جوابی به این پیشنهاد ندادم... " (۵).
فریبرز کریمی، اکنون ساکن ایالات متحده آمریکا است. آقای کریمی طی نامه ای به دادگاه دکتر بختیار شهادت می دهد که او از سوی علی فلاحیان مأموریت داشته است بختیار را از راه مسموم کردن به قتل برساند. ایشان این ماجرا را برای خود من (پرویز دستمالچی)، در یک مصاحبه تلفنی در آمریکا(۲۰۰۷)، تعریف کرد و یکبار دیگر مورد تائید قرار داد. او در اینباره از جمله چنین می گوید:
"... منوچهر عکاشه (که در آن زمان عضو نهضت بود) در اواخر سال ۱۹۸۹ از آلمان با من تماس گرفت و خواست یکدیگر را در شهر فرانکفورت ببینیم. من این امر را با دکتر بختیار در میان گزاردم و او(بختیار) به من اجازه ملاقات داد. در نهضت نسبت به عکاشه شکی قوی وجود داشت که او مامور ج.ا. است. من(کریمی) به ملاقات عکاشه در فرانکفورت رفتم. دو نفر دیگر از"دوستان" عکاشه نیز حضور داشتند. عکاشه از من(کریمی) خواست به ایران برگردم و علیه دکتر بختیار تبلیغ کنم... در دیدار دوم ما در اتاق یک هتل، عکاشه من را به قرآن سوکند داد که درباره آنچه به من خواهد گفت با کسی سخنی نگویم و سپس ادامه داد که بختیار را کمی زودتر یا دیرتر ترور خواهند کرد و اگر من حاضر به انجام این کار باشم، علاوه براینکه خانه ای درتهران به من خواهند داد، ، ۶۰۰ هزار دلار نیز خواهم گرفت. روز بعد علی فلاحیان، وزیر اطلاعات و امنیت ج.ا.ا.، تلفنی از تهران با من تماس گرفت و از من خواست بختیار را با ریختن سم در غذایش بکشم. سم را عکاشه به من داد...
من (کریمی) به پاریس رفتم و داستان را به دکتر بختیار گفتم. بختیار از من خواست برای مدتی به خانه او بروم و در آنجا بمانم. در فکر امنیت جان من بود... پس از یکماه و نیم به جای دیگری رفتم... مدتی گذشت که فرد ناشناسی تلفنی با من تماس گرفت و از من خواست سرساعت یازده در تلفن عمومی نزدیک خانه ام منتظر یک تلفن مهم باشم. فردی به نام حسین از ایران می خواهد با من حرف بزند. به آنجا رفتم. سرساعت یازده تلفن زنگ زد، برداشتم و صدای علی فلاحیان را فورا شناختم. او از من خواست تعلل نکنم و کار را هر چه زودتر تمام کنم... من فورا با دکتر تماس گرفتم و همه چیز را برایش تعریف کردم. قرار شد من مقالاتی در نقد نهضت ملی مقاومت و دکتر بنویسم و آنها را در نشریات برون مرز به چاپ برسانم و آنها بعد(مثلا) من را از نهضت بیرون کنند. اینکار انجام گرفت، و من "اخراج" شدم"(۶).
آقای فریبرز کریمی در ۱۵ مِه ۱۹۹۱ به ایالات متحده آمریکا مهاجرت می کند و اکنون ساکن آنجا است.
پری سکندری در باره این ماجرا در کتابش(از جمله) چنین می نویسد:
"... منوچهر عکاشه... با فریبرز کریمی دوست شد. عکاشه بعد از مدتی ... به ایران بازگشت اما بعد از چند ماه در اواخر سال ۱۹۸۹ از آلمان به کریمی تلفن کرد و خواست که در فرانکفورت با یکدیگر دیداری داشته باشند... دکتر بختیار... علنا به کریمی گفت اکنون عکاشه با جمهوری اسلامی همکاری می کند.
دکتر بختیارهم چنین به کریمی توصیه کرد به آلمان برو و ببین موضوع از چه قرار است اما هر پیشنهادی به تو دادند، نه، نه بگو و نه آری... در فرانکفورت دو نفر دیگر هم همراه عکاشه بودند ولی عکاشه به کریمی اطمینان داد که آنها مامور جمهوری اسلامی نیستند بلکه تاجر خاوریار اند.
پیشنهاد اول عکاشه به کریمی این بود که به ایران باز گردد و در مطبوعات تهران علیه بختیار صحبت کند و رژیم جمهوری اسلامی هم به پاس این کار، گذشته او را می بخشد و اجازه کار و فعالیت در ایران به او می دهد... کریمی قولی نداد ولی به او نیز نه نگفت و قرار شد این پیشنهاد را بررسی کند... کریمی می گوید در اتاق هتلی که در فرانکفورت با عکاشه ملاقات داشتم، متوجه شدم که او تلفنی به شخصی می گفت بگذارید من روش خودم را در این مورد اجرا کنم. ساعاتی بعد عکاشه قرآنی آورد که مرا قسم بدهد به کسی حرف نزنم و سپس گفت آنها بختیار را بالاخره خواهند کشت و اگر تو این کار را بکنی ۶۰۰ هزار دلار و یک خانه در تهران و امتیازات دیگری نصیبت خواهد شد. ولی من به او گفتم نمی توانم او را از بین برم او مثل پدر من است.
روز بعد، علی فلاحیان که در آن زمان معاون وزارت امنیت رژیم بود تلفنی از تهران به کریمی می گوید سلام آقای کریمی، متاسفم که میان ما و شما مشکلاتی بروز کرده بود، اما اینک وضع فرق کرده و امیدورم بعد از این که قبول کردید این کار را انجام دهید در تهران شما را ببینیم و ضمنا عذر ما را بپذیرید که از شما می خواهیم پدرتان را به قتل برسانید. کریمی برای اولین بار به خود لرزید و موقعی که داروی کشنده را به منظور از بین بردن بختیار به او دادند برای دومین بار لرزه براندامش افتاد... (۷) ".
علی فلاحیان، وزیر پیشین وزارت اطلاعات و امنیت ج.ا.ا. بعدا عضو شورای خبرگان رهبری می شود. و در این مقام از جمله "تعیین" کنندکان مقام معظم رهبری است و بر اعمال او نظارت دارد. فلاحیان دارای دو حکم دستگیری بین المللی، به دلیل شرکت در اقدامات ترویستی (قتل چهار نفر در برلین) و بمبگذاری (بوینس آیرس، آرژانتین، ۸۵ نفر کشته و ۳۰۰ نفر زخمی و معلول ) است.
منابع و پا نویسها:
۱- فریدون بویراحمدی از افراد بسیار نزدیک دکتر بختیار بود و توانسته بود اعتماد بختیار را کاملاً به خود جلب کند. او به ایران رفت و آمد داشت و گویا همسر ایرانی اش در شهر یاسوج برای سپاه پاسداران کار می کرد (و می کند). افراد زیادی به فریدون بویراحمدی مظنون بودند که او برای دستگاه اطلاعات و امنیت ایران کار می کند. فریبرز کریمی در نامه اش برای دادگاه دکتر بختیار از جمله می نویسد: " ... در مورد بویراحمدی بعد از قتل دکتر برومند بنظرم رسید که کار باید کار فریدون باشد. به خانم کلانتری، به دکتر زرم آرا و به آقای داودعبدالهی خبر دادم که فریدون برای سرویس امنیتی ایران کار می کند(کتاب "در دادگاه بختیار..."، پری سکندری). متأسفانه این امر چندان جدی گرفته نشد یا شاید شد اما اقدامی جدی و عملی در پی نداشت.
۲- نگاه کنید به مصاحبه انیس نقاش با " پیام ایران" مورخ ۱۷ نوامبر ۱۹۹۱، شماره یک.
۳- در دادگاه متهمان به قتل بختیار، پری سکندری، انتشارات خاوران، چاپ دوم، پاریس- فرانسه، ۲۰۰۶، برگ ۳۵
۴- مصاحبه انیس نقاش با حسین جودوی، برای ویژه نامه "رمزعبور"، روزنامه ایران، دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۸۹
۵- در دادگاه متهمان...، همانجا، برگهای ۲۱۵ و ۲۱۶
۶- گفتگوی تلفنی پرویز دستمالچی با آقای فریبز کریمی، ۲۰۰۷، و نیز نگاه شود به شهادت (غیر حضوری) ایشان در دادگاه بختیار و سروش کتیبه
۷- در دادگاه متهمان...، همانجا، برگهای ۲۱ و ۲۱۳
تماس با نویسنده: Dastmalchip@gmail.com
منبع: اخبار روز