به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، مرداد ۰۱، ۱۳۹۶

حدیث آشنایی / کافه نادری

 غزل شاکری 
چون موی تو

اگر چه عمری ای سیه مو چون موی توآشفته ام / درون سینه ،  قصه ی این آشفتگی بنهفته ام
دل را به مهرت وعده دادم / دیدم دیوانه تر شد - گفتم حدیث آشنایی /  دیدم بیگانه تر شد




چون موی تو

اگر چه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفته ام
درون سینه،  قصه ی این  آشفتگی بنهفته ام
ز شرم عشق اگر به ره ببینمت
ندانم ، چگونه از برابر تو بگذرم من
نه می دهد دلم رضا که بگذرم ز عشقت
نه طاقتی که در رخ تو بنگرم من
اگر چه عمری ای سیه مو چون موی توآشفته ام
درون سینه ،  قصه ی این آشفتگی بنهفته ام
دل را به مهرت وعده دادم
دیدم دیوانه تر شد
گفتم حدیث آشنایی
دیدم بیگانه تر شد
بادل نگویم دیگر این افسانه ها را
باور ندارد قصه ی مهر و وفا را
مگر تو از برای دل قصه ی وفا بگویی
به قصه چون شد  آشنا  ، غصه ی مرا بگویی
اگر چه عمری ای سیه مو چون موی تو آشفته ام
درون سینه قصه ی این آشفتگی بنهفته ام
ز شرم عشق اگر به ره ببینمت
ندانم چگونه از برابر تو بگذرم ، من
نه می دهد دلم رضا که بگذرم ، ز عشقت
نه طاقتی که در رخ تو بنگرم من...

غزال شاکری، آهنگ: بدیعی، شعر: ترقی، بیات اصفهان