دلمشغولیهای شاهدخت ریاضی که زود رفت
کودک که بودم، میخواستم نویسنده شوم. هیجانانگیزترین کار برایم خواندن داستان بود.
«مریم میرزاخانی» از نوجوانی نامدار بود؛ اما در سال ٢٠١٤ که مدال «فیلدز» را دریافت کرد، بیش از پیش نامدار شد. به همین دلیل، رسانههای معتبر جهانی بسیار مشتاق بودند که با «ملکه ریاضیات جهان» گفتوگو کنند؛ اما «مریم» چندان مایل به گفتوگو نبود. یکی از معدود مصاحبههایی که از او باقی مانده است، گفتوگویی است که «مؤسسه ریاضیات کلی» در سال ٢٠٠٤ با وی انجام داد و روزنامه گاردین آن را بازنشر کرد. در این گفتوگو بیشتر از علایق و دلمشغولی او و تفاوت فرهنگی و آموزشی ایران و آمریکا صحبت به میان میآید. گزیدهای از این گفتوگو را با هم میخوانیم.
- کودک که بودم، میخواستم نویسنده شوم. هیجانانگیزترین کار برایم خواندن داستان بود. در واقع هرچیزی را که به دستم میرسید، میخواندم. تا قبل از سال آخر دبیرستان، هیچوقت فکرش را هم نمیکردم که در رشته ریاضی تحصیل کنم. خانواده من سه فرزند داشتند. پدر و مادرم حامی و مشوقهای خوبی برای ما بودند. برای آنها مهم بود که ما شغل خوب و رضایتبخشی داشته باشیم؛ ولی آنقدر که این موضوع برایشان مهم بود، کسب موفقیت و پیروزی برایشان اهمیت نداشت.
- برادر بزرگم من را به علم علاقهمند کرد. او آنچه را که در دانشگاه میآموخت، برایم میگفت. شاید اولین خاطره من از ریاضیات، مربوط به وقتی است که او مسئله جمعکردن اعداد ١ تا صد را برایم مطرح کرد. فکر میکنم او در یک مجله علمی خوانده بود که چگونه «گوس» این مسئله را حل کرد. این راهحل برایم بسیار جالب بود. این اولینباری بود که از یک راهحل زیبا لذت بردم؛ گرچه خودم نتوانستم به این راهحل برسم.
- من از بسیاری جنبهها خوشاقبال بودم. وقتی دبستان را تمام کردم، جنگ به پایان رسید. اگر ١٠ سال زودتر به دنیا میآمدم، هرگز نمیتوانستم به چنین فرصتهای بزرگ و موقعیتهای مناسبی دست یابم. من در تهران به مدرسه خوبی به نام «فرزانگان» رفتم که معلمهای بسیار خوبی داشت. در همان هفته اولی که به مدرسه راهنمایی رفتم، با دوستم «رویا بهشتی» آشنا شدم. داشتن دوستی که علاقهمندیهایش با ما یکی باشد، بسیار ارزشمند است و باعث حفظ انگیزه میشود.
- مدرسه ما در تهران، در نزدیکی خیابانی بود که پر بود از کتابفروشیهای مختلف. به یاد دارم طیکردن خیابان شلوغ و رفتن به کتابفروشی، برایمان بسیار هیجانانگیز بود. ما اجازه نداشتیم مثل اینجا کتابها را در کتابفروشی باز، بررسی و مرور کنیم و در نتیجه، همیشه هم نمیتوانستیم کتابی را انتخاب کنیم که واقعا به آن علاقهمندیم. به همین جهت در آخر با خرید تعداد زیادی کتابهای مختلف، کتابفروشی را ترک میکردیم. مدیر مدرسه ما هم زن بسیار مصممی بود و بسیار تلاش میکرد تا ما هم از همان فرصتها و امکانات مدارس پسرانه برخوردار شویم.
- بعدها من در المپیادهای ریاضی شرکت کردم که باعث شد درباره مسائل دشوارتر فکر کنم. وقتی نوجوان بودم، از مبارزه خوشم میآمد؛ ولی مهمتر از همه آنکه با دوستان و ریاضیدانان الهامبخشی در دانشگاه شریف آشنا شدم. هرچه بیشتر به ریاضیات میپرداختم، بیشتر هیجانزده میشدم.
- سیستم آموزشی در ایران آنگونه که مردم اینجا خیال میکنند، نیست. وقتی در هاروارد فوقلیسانس و دکترا میخواندم، باید دائم توضیح میدادم که من در ایران اجازه داشتم با وجود زن بودنم، وارد دانشگاه شوم. درست است که در ایران، پسر و دختر باید در مدارس جداگانه درس بخوانند؛ ولی این مانع از شرکت آنها در المپیادها یا اردوهای تابستانی نمیشود.
- من قبل از ورود به هاروارد، بیشتر در زمینه اتحادها و جبر کار کرده بودم. همیشه از تحلیلهای پیچیده لذت میبردم؛ ولی چیز زیادی از آنها نمیدانستم. به گذشته که نگاه میکنم، میبینم کاملا ناتوان بودم. باید موضوعات زیادی را یاد میگرفتم که بیشتر دانشجویان دوره کارشناسی دانشگاههای خوب آمریکا آنها را میدانند.
- من قبل از ورود به هاروارد، بیشتر در زمینه اتحادها و جبر کار کرده بودم. همیشه از تحلیلهای پیچیده لذت میبردم؛ ولی چیز زیادی از آنها نمیدانستم. به گذشته که نگاه میکنم، میبینم کاملا ناتوان بودم. باید موضوعات زیادی را یاد میگرفتم که بیشتر دانشجویان دوره کارشناسی دانشگاههای خوب آمریکا آنها را میدانند.
- در سمینارهایی که «کورت مکمولن» ترتیب میداد، شرکت میکردم. البته من در بیشتر اوقات حتی یک کلمه هم از حرفهایشان را نمیفهمیدم؛ ولی میتوانستم برخی نظریههایی را که «کورت» میداد، بفهمم. از اینکه او میتوانست همهچیز را ساده و ظریف مطرح کند، لذت میبردم. بنابراین از او سؤال میکردم و راجع به کاربردهای آن فکر میکردم.
- بهترین بخش کار، لحظهای است که میگویم «آهان» یعنی لحظهای که به راهحل یا جواب مسئله میرسم؛ وقتی از کشف فهم یک چیز جدید به هیجان میآیم و لذت میبرم، این احساس که به نوک قله رسیدم و مفاهیمی را که پیش از این نمیدانستم، برایم روشن میشود. در بیشتر اوقات، ریاضیات برای من شبیه راهرفتن در مسیری طولانی است که حد و پایانی ندارد.
- فکر نمیکنم لازم باشد همه ریاضیدان شوند؛ ولی معتقدم که بسیاری از دانشآموزان آنطور که باید و شاید، به ریاضیات نمیپردازند. من در دوره راهنمایی حدود دو سال ریاضیاتم خوب نبود. حوصله فکرکردن درباره آن را نداشتم. میدانم ممکن است ریاضیات سرد و بینتیجه به نظر آید. ریاضیات، زیبایی خود را فقط به کسانی نشان میدهد که با صبر و بردباری آن را دنبال کنند.
نگار کرمیان / روزنامه شرق