١٠ ماه از فوت همسرم محمدرضا رستمی گذشته است. سردرد سادهای که ناگهان به مصیبتی بزرگ تبدیل شد و همهچیز را تغییر داد. همسر من براساس تشخیص بیماری ادنوم هیپوفیز در بیمارستان بستری شد. مشورتهای اولیه با پزشک مبنی بر این بود که تومور خوشخیم است و با انجام عملی از طریق بینی، تومور بیرون کشیده میشود و او در نهایت سه روز بعد از بیمارستان مرخص خواهد شد؛ اما چنین نشد. عمل انجام شد و همسرم به کما رفت؛ نتیجه؟ فوت بر اثر سکته قلبی و مغزی همزمان. بعد از عمل خونریزی شدیدی اتفاق افتاد و بخشی از مغز را درگیر کرد.
روزهای تلخ بیم و امید مثل برق و باد گذشت و درنهایت آنچه از آن وحشت داشتم اتفاق افتاد. شامگاه ٢٨ مهر، به من گفتند پزشکان دیگر نمیتوانند هیچ کاری برای او بکنند. همه چیز تمام شده بود. بااینحال در پرونده پزشکی همسرم در بیمارستان علت فوت نه ادنوم هیپوفیز که مننژیوم عنوان شده بود. جواب پاتوبیولوژی بعدها آمد و نتیجه مشخص شد؛ تشخیص پزشک اشتباه بود و عمل نیز. شکایت کردیم. با راهنمایی و کمک وکلایی زبده لایحهای تنظیم و به کمیسیون پزشکی تقدیم شد. بعد از برگزاری جلسه نظر کارشناسی چنین گفته شد: ١٠ درصد تقصیر برای پزشکان معالج. تشخیص اشتباه بود اما در نظریه آمده بود که اگرچه پزشک تشخیص اشتباه داده اما بههرحال عوارض عمل اجتنابناپذیر است.
به آن نظریه پزشکی اعتراض کردیم، با طرح این پرسش که اگر تشخیص اشتباه است، چرا باید عوارض عمل جراحی که براساس تشخیص اشتباه انجام شده را پذیرفت؟ پرسشی که پاسخ روشنی به آن داده نمیشود. روز گذشته جلسه رسیدگی به اعتراض ما در کمیسیون پزشکی تشکیل شد اما با سخنان عجیبی در این زمینه مواجه شدیم.
یکی از اعضا حرف از تقدیر زد و اینکه وقتی تقدیر نوشته میشود کسی نمیتواند کاری بکند. او از سختی کار پزشکان هم گفت و اینکه در کارشان با مشکلات زیادی روبهرو هستند. اما من رفته بودم تا با توضیحی علمی و دقیق یا از توهم تشخيص اشتباه بيماري همسرم خلاص شوم یا حقم را بگیرم. ١٠ ماه گذشته است. در تمام این ١٠ ماه ما - خانواده محمدرضا رستمی- سکوت کردیم و در سکوت پیگیر پرونده پزشکیاش شدیم.
از رسانهایشدن ماجرا جلوگیری کردیم تا شائبه حاشیهسازی و جنجال ایجاد نشود و در آرامش و سکوت قضاوت صورت بگیرد.اما انگار دیگر سکوت فایده ندارد. این دومینوی مرگآور جایی باید قطع شود. جایی باید بالاخره بایستیم و ببینیم با زندگی دیگران چه میکنیم. که چطور براساس یک تشخیص اشتباه جان آدمی گرفته میشود و زندگی آدمهای دیگر بر اثر آن نابود میشود. بالاخره جایی باید یک نفر پاسخ این همه پرسش بیجواب را بدهد. من منتظرم.
روزهای تلخ بیم و امید مثل برق و باد گذشت و درنهایت آنچه از آن وحشت داشتم اتفاق افتاد. شامگاه ٢٨ مهر، به من گفتند پزشکان دیگر نمیتوانند هیچ کاری برای او بکنند. همه چیز تمام شده بود. بااینحال در پرونده پزشکی همسرم در بیمارستان علت فوت نه ادنوم هیپوفیز که مننژیوم عنوان شده بود. جواب پاتوبیولوژی بعدها آمد و نتیجه مشخص شد؛ تشخیص پزشک اشتباه بود و عمل نیز. شکایت کردیم. با راهنمایی و کمک وکلایی زبده لایحهای تنظیم و به کمیسیون پزشکی تقدیم شد. بعد از برگزاری جلسه نظر کارشناسی چنین گفته شد: ١٠ درصد تقصیر برای پزشکان معالج. تشخیص اشتباه بود اما در نظریه آمده بود که اگرچه پزشک تشخیص اشتباه داده اما بههرحال عوارض عمل اجتنابناپذیر است.
به آن نظریه پزشکی اعتراض کردیم، با طرح این پرسش که اگر تشخیص اشتباه است، چرا باید عوارض عمل جراحی که براساس تشخیص اشتباه انجام شده را پذیرفت؟ پرسشی که پاسخ روشنی به آن داده نمیشود. روز گذشته جلسه رسیدگی به اعتراض ما در کمیسیون پزشکی تشکیل شد اما با سخنان عجیبی در این زمینه مواجه شدیم.
یکی از اعضا حرف از تقدیر زد و اینکه وقتی تقدیر نوشته میشود کسی نمیتواند کاری بکند. او از سختی کار پزشکان هم گفت و اینکه در کارشان با مشکلات زیادی روبهرو هستند. اما من رفته بودم تا با توضیحی علمی و دقیق یا از توهم تشخيص اشتباه بيماري همسرم خلاص شوم یا حقم را بگیرم. ١٠ ماه گذشته است. در تمام این ١٠ ماه ما - خانواده محمدرضا رستمی- سکوت کردیم و در سکوت پیگیر پرونده پزشکیاش شدیم.
از رسانهایشدن ماجرا جلوگیری کردیم تا شائبه حاشیهسازی و جنجال ایجاد نشود و در آرامش و سکوت قضاوت صورت بگیرد.اما انگار دیگر سکوت فایده ندارد. این دومینوی مرگآور جایی باید قطع شود. جایی باید بالاخره بایستیم و ببینیم با زندگی دیگران چه میکنیم. که چطور براساس یک تشخیص اشتباه جان آدمی گرفته میشود و زندگی آدمهای دیگر بر اثر آن نابود میشود. بالاخره جایی باید یک نفر پاسخ این همه پرسش بیجواب را بدهد. من منتظرم.
الهه خسروییگانه / شرق