كسي كه طنز مينويسد، اگر با گونههاي زبان آشنا باشد، نوشتهاش جذابتر ميشود.
اين جملات را از ميان نوشتهها و سرودههاي طنزآميز انتخاب كردهام، تا تنوع زباني را نشان بدهم.
- حالا كه دارم و جوانم بايد كيفِ دنيا را ببرم؛ فردا كه پير و عليل شدم خشت طلا و نقره هم زير پام باشد دوقاز سياه نميارزد.
- خيلي ببخشيد، آيا با بنده از جهتِ وكالت دادگستري ميخواهيد مشورت بفرماييد يا از جهتِ وكالتِ مجلس؟
- گفتم: «چه حجت از اين محكمتر كه دردِ مردمان، گوش ميكنند؟» گفت: «چه حاصل؟ كه ميشنوند و فراموش ميكنند.»
- اين روزها كه تيول برگشته و در مواجب و مستمري گفتوگوست و تسلط يكپاره حاكمان كم شده و مداخلِ يكپاره مردم از ميان رفته، باز هم ميشنوم كه ميگويند: دين رفت.
- و محمود از آن پس كه بر تخت نشست، اسفنديار را بركشيد و او را قرار داد دست راست خود...
- حراجيام، حراجيام، نونم تو خيك روغنه/ اوستاي حقهبازيام، دوز و كلك كارِ منه
- بيچاره آن كسي كه گرفتار عقل شد/ خوشبخت آنكه كرهخر آمد الاغ رفت
-اي شغالِ تنهگُنده خپله/ خوب افتاد دُمت لاي تله
- خُب، بدجنسِ جد اندر جد دزد!/ كار ناكرده چه ميخواهي مُزد؟
كسي كه شتابزده، طنز مينويسد، خيال ميكند همينكه بانمك نوشت و گزنده نوشت و نيش و طعنهاي زد و دلها را خُنك كرد، كافي است. پس به قابليتهاي زبان و تنوع گسترده آن توجه نميكند.
هستند طنزنويسهايي كه در همه نوشتههاشان فقط يك گونه زبان ديده ميشود. حتي وقتي گفتوگوي آدمها را مينويسند، هيچ تنوعي در لحن و زبانشان نيست.
از آن عجيبتر اينكه، چند سالي است زبانِ بسياري از متون طنز، شبيه هم است. دهها نفر در نشريات و سايتها طنز مينويسند و زبانشان مثلِ هم است. انگار فقط يك گونه زباني را ميشناسند.
براي اين دسته از طنزنويسان، زبان متن اهميتي ندارد؛ زيرا تصورشان اين است كه آنچه ميگويند، خيلي مهم است؛ بنابراين، نبايد با توجه به تنوع زباني، حواس آنها را از اصل مطلب پرت كنند.
در حالي كه در متن طنز، چه شعر باشد و چه نثر، موضوع آنقدر مهم نيست؛ بلكه چگونگي بيان موضوع و چگونگي استفاده از قابليتهاي زباني، بسيار مهم است.
برخي ميگويند: مخاطبان امروز كمحوصله و شتابزدهاند و طبعا به نكاتي مانندِ ظرافت و تنوع زبان، توجه ندارند. همچنين، بسياري از مديرانِ نشريات و سايتها، درگير و دار تحولات سياسي و هيجانات اجتماعي، توقع دارند كه طنزنويس، واكنش سريع نشان بدهد، پس كاري به كارِ زبان و بيان ندارند.
كسي كه طنز مينويسد، اگر بداند كه طنز، زبانِ اهل تامل و نكتهسنجي است؛ نه شتابزده مينويسد و نه آدمهاي كمحوصله و عجول را به عنوان مخاطب خود در نظر ميگيرد؛ زيرا اين نوع مخاطبان، چه خواننده مطلبِ طنز باشند و چه مديران و سفارشدهندگانِ طنز، بهتدريج طنزنويس را به سهلانگاري و سطحينگري سوق ميدهند.
براي چنين مخاطباني، طنز به عنوان اثر ادبي خلاق، اهميتي ندارد. آنها طنز را و البته طنزنويس را، سخنگوي خواستههاي خود ميپندارند. براي آنها متن طنز، نوشتهاي است بانمك كه حرفهاي آنها را بازگو ميكند و حداكثر وظيفه طنزنويس اين است كه به همان حرفهاي معمولي و تكراري هميشگي، چاشني نمك و فلفل بيفزايد.
اسماعيل اميني