به ماه روزه در ایام ویروس
همه در خانهها گردیده محبوس
ولی دشت و بیابان، کوه و صحرا
کمافی السابقش دارد تماشا
نشسته بر سر شاخی به باغی
دهان روزه بیچاره کلاغی
کلاغی بی ریا و بی عبادت
به زور مذهبیها کرده عادت
گرفته روزه از ترس بسیجی
ضعیف و بیرمق در گیج و ویجی
پنیری قالبی دارد به منقار
گرسنه منتظر تا توپ افطار
در این حالوهوا روباه پرخور
از آنجا بگذرد با اشکم پر
ولاکن همچنان هار و حریص است
شکمباره به فکر لفتولیس است
شکم را کرده پر یک ساعت پیش
کمافی الکان اسیر معده خویش
نه سیری میشناسد او نه روزه
هنوزش چربوچیلی مانده پوزه
چو چشمش بر پنیر افتد پدرسگ
بجوشد خونش و میسوزدش رگ
به خود گوید: اگرچه سیر سیرم
ولی چشمک زند اینک پنیرم
به آشپزخانهای که حمله بردم
غذا خوردم، دسر اما نخوردم
ز روباهی شنیدم در فرانسه
پنیر خوب خوردن با کلاسه
کلاغک را سلامی میکند عرض
تکان سر جوابش میشود فرض
به دنبالش جناب شیخ روباه
شکایت میدهد سر، میکشد آه
بگوید با کلاغک روی حیله
که باشد بیاذانگو این قبیله
نباشد یک مؤذن این حوالی
چرا دشت از مسلمان گشته خالی؟
ببین دشمن چهها کرده سرانجام
چگونه میزند بر زیر برجام
ترامپ ایکاش نسلش وربیفتد
ملانیاش بی شوهر بیفتد
به جو بایدن هم از ما لعنت ناب
که ویروسش ز ما له کرده اعصاب
ولی ویروس را کفّار بی دین
بیندازند کلا گردن چین
کرونا داده ملت را فراری
نه دیگر یک مؤذن هست و قاری
کنون که دین و مذهب رفته از دست
کلاغا، این وظیفه بر تو فرض است
برای ما نمیخوانی، کلاغا
بخوان قدری برای بیت آقا
برای دوستان توی باغت
ترا جان سه تا بچه کلاغت
الهی شاد باشی گاهوبیگاه
خدا حفظت کنه از هرچه روباه
به شکر آن که آن بالا نشستی
گمان کن بر سر گلدسته هستی
تو آن بالا مصون هستی و محفوظ
عمو را یک اذان مهمان کن امروز
ببین ما فاصله داریم کافی
دو و هشتاد، سی سانت هم اضافی
بقرآن در قرنطینه شدم خُل
ترو الان قبول دارم به بلبل
ز حصر خانگی گشتم روانی
شدم دیپرس ز فرط بی اذانی
در این ماه مبارک پیش از افطار
به گلبانگ مسلمانی بزن قار
که بالاتر عبادتها اذان است
اذانگو مونس پیغمبران است
بلال از بهر پیغمبر اذان گفت
پیمبر بیاذان او نمیخفت
تو همتای بلالابن ریاحی
که مثل او خوشآواز و سیاهی
بخوان بهر سیاهان زمانه
که خوردند از سفیدان تازیانه
بخوان تا جان فلوید روحش شود شاد
که زیر زانوی آجدانه جان داد
بخوان بر ضد تبعیض نژادی
بیفکن در سیاهان شور و شادی
من از بهر تو خیلی آمدم راه
بخوان تا تازه گردد روح روباه
و من یک شخص صاحب نام هستم
بقرآن حجتالاسلام هستم
بیا بشنو از این حیوان انگل
رئیس مجمع تشخیص جنگل؛
اذانی گر بگویی گاهی اوقات
اذانگویان دیگر را کنی مات
خورند از نغمه تو پیلی پیلی
موذنزادههای اردبیلی
در آن دنیا دهندت باغ فندق
پنیرت میرسد صندق به صندق
کوپن داری که گیری از مغازه
ملخهای درشت تازه تازه
کنار تو پرندههای رنگین
قناری سبک، طاووس سنگین
برای تو پرستو میفرستند
دو طوطی نیز با او میفرستند
شوی تأمین ز حیث رختخوابی
رسی آنجا به «اورگاسم» حسابی ...
دهی جولان میان اینهمه یار
مثال ناصرالدینشاه قاجار
به همخوابی، کبوتر میدهندت
کبوتر ماده و نر میدهندت
کبوتر را به جای حور و غلمان
دهند آنجا به زاغان مسلمان
بچسبندت دوتائی از پس و پیش
که مشعوفی ز حال و حالت خویش
گهی در زیری و گاهی سواری
میان بقبقو، در قارقاری
بری لذت از آن حال مثلث
جماعی میکنی از پیش و از پس
به قدری جور خواهد شد بساط ات
که نشناسی جماعات از لواط ات
تو تنها مرجع امیّد مايی
اذانی، یا اقلاً ربّنائی
*
کلاغ از این سخنها میشود شل
ندارد بیش ازین صبر و تحمل
شود کاری زبانِ چرب روباه
که گفتارش فریبندهست و دلخواه
کلاغ این داغ و شیرین واژگان را
چم و خمهای این سکسیزبان را
از این روباه روحانیِّ فاضل
شنیده، نه ز اوباش و اراذل
اخیراً روضههای روی منبر
بود از فیلم سکسی نیز بهتر
خودارضائی پس از روضه مُجاز است
توجه! زیپ آقا نیز باز است
همانها را کند روباه تکرار
که بر روی کلاغک میکند کار
کلاغک هم شود حالی به حالی
ز فکر عشقبازیِّ خیالی
شده لبریز شهوت جسم و جانش
رگش پیچیده دور استخوانش
سرش در چرخش از فکر جماعست
چنان صوفی که در حال سماعست
ببندد چشم و بگشاید دهان را
حریصانه بیاغازد اذان را
به ذوق و شوق بالا میبرد سر
برای نعرۀ الله اکبر
هنوز «اَل» را نگفته بینوا زاغ
که روباهی نمیماند در آن باغ
- اوا ! روباه کو؟ چی شد که در رفت؟
چرا پس ناگهانی بیخبر رفت!
اذان من که تازه گشته آغاز
دهانم را که الان کردهام باز...
عجب پس کو پنیر؟ ای داد بیداد
(پنیر افتاد، دوزاری نیفتاد)
پنیرم کو؟ پنیر لیقوانم؟
هم الان بود پیش دیدگانم
همینجا بود که، خیلی عجیب است
گمانم نقشۀ آن نانجیب است
نباید باز میکردم دهان را
نمیبایست میگفتم اذان را
عجب روباه بدذات حقیری،
عجب حیّ علی خیرالپنیری
به من میگفت خواهان اذان است،
نگو فکر پنیر لیقوان است
پنیرم را به دستاویز دین برد
اذان از من طلب کرد و ازین برد
*
کلاغ بینوا این گفت و برخاست
پی طعمه پر و بالی بیاراست
بر آن روباه لعنتها فرستاد،
پیامی اینچنین در دل به او داد:
که ای بیآبرو روباهالاسلام
کلاغ سادهدل را میکنی خام؟
بهشتی که تو میگفتی همین بود
تمام دین و ایمان تو این بود؟
در آن دنیا جماعم وعده دادی،
در این دنیا خودت ... نهادی!
***
هادی خرسندی