سراینده و گوینده هما ارژنگی
یا در نگاه مست غزالان تیزپا
در جام سبز و دلکش هر بیشۀ بلوط
با بوسههای باد به لبهای خشک لوت
از خویش میروم...
کم کم بهار میرسد و دشتهای سبز
در موج سرخ و گرم شقایق شناورند
آه ای بهشت روشن پندارهای من
بر دیلمان و تالش و آن هگمتان پیر
بر قلۀ سهند و بر آذر فشان او
بر خاوران و توس بر آن زابل دلیر
بر آن خلیج ماندنی و جاودان پارس
بر سیستان و رستم و زال نژادهاش
بر دودمان کورش داد آفرین قسم
هر جا که میروم گویی هنوز هم
آواز سم اسب سواران تیز تک
در کوره راههای خاطره تکرار میشوند...
در هر طلوع روشن خورشید خاوران
بینم که بهر سرفرازی این خاک زر نشان
بنشسته بر سمند سبک تاز افتخار یعقوب قهرمان...
آندم که دیدگان من از لابلای ابر
تا سربلند قلۀ البرز میدود
آن دیو پا به بند مرا میدهد نوید
از بس کنام شرزه پلنگان جنگجوی
آرد مرا به یاد از آرش دلیر
آن گرد شیر زاد
کاو جان کمانه کرد پی خصم بد نهاد...
ای خانۀ امید من ای خاک پر گهر
هرگز گمان مدار که در قلب کوچکم
تنها نشان ز شوکت این یادگارهاست
تا دل درون سینه به مهر تو میتپد
ای بس امید تازه به فصل بهارهاست
بنوشته بر جبین زمان با غرور و عشق
تا جاودان به تارک تو افتخارهاست
ای سرزمین من (باصدای شاعر)
ای سرزمین من هر
جا که میروم
مهر تو در غبار سپید ستارهها
در بیکران سرخ افقهای دوردست
یا بر ستیغ شامخ آن قلههای سخت
میخواندم به خویش...
با عشقت ای بلند
در بزم دلگشا و فروزان لالههادر بیکران سرخ افقهای دوردست
یا بر ستیغ شامخ آن قلههای سخت
میخواندم به خویش...
با عشقت ای بلند
یا در نگاه مست غزالان تیزپا
در جام سبز و دلکش هر بیشۀ بلوط
با بوسههای باد به لبهای خشک لوت
از خویش میروم...
کم کم بهار میرسد و دشتهای سبز
در موج سرخ و گرم شقایق شناورند
آه ای بهشت روشن پندارهای من
بر دیلمان و تالش و آن هگمتان پیر
بر قلۀ سهند و بر آذر فشان او
بر خاوران و توس بر آن زابل دلیر
بر آن خلیج ماندنی و جاودان پارس
بر سیستان و رستم و زال نژادهاش
بر دودمان کورش داد آفرین قسم
هر جا که میروم گویی هنوز هم
آواز سم اسب سواران تیز تک
در کوره راههای خاطره تکرار میشوند...
در هر طلوع روشن خورشید خاوران
بینم که بهر سرفرازی این خاک زر نشان
بنشسته بر سمند سبک تاز افتخار یعقوب قهرمان...
آندم که دیدگان من از لابلای ابر
تا سربلند قلۀ البرز میدود
آن دیو پا به بند مرا میدهد نوید
از بس کنام شرزه پلنگان جنگجوی
آرد مرا به یاد از آرش دلیر
آن گرد شیر زاد
کاو جان کمانه کرد پی خصم بد نهاد...
ای خانۀ امید من ای خاک پر گهر
هرگز گمان مدار که در قلب کوچکم
تنها نشان ز شوکت این یادگارهاست
تا دل درون سینه به مهر تو میتپد
ای بس امید تازه به فصل بهارهاست
بنوشته بر جبین زمان با غرور و عشق
تا جاودان به تارک تو افتخارهاست
تهران بهمن ماه هزار و
سیصد و هفتاد و هشت
هما ارژنگی
هما ارژنگی