گفتوگوی منتشر نشده با زندهیاد «همایون خرم» به مناسبت چهلمین روز درگذشت او
این گفتوگو خلاصه و گزیدهای است از گفتوگوهای متاخر چاپ نشده زندهیاد «همایون خرم» در یکی، دو دیدار چندماه اخیر است كه طي آنها بسیار مفصل در مورد چندین موضوع موسیقی سخن گفته شد. این گفتوگوها روند مشخص و موضوعی داشت، بنابراین قرار بر این بود که موارد ناگفته در دیدارها ضبط کامل شوند که البته اجل مهلت نداد و ایشان به سرای باقی شتافت. یاد مرحوم استاد همایون خرم و همه هنرمندان درگذشته موسیقی گرامی باد و امید که این گفتوگو روزی به صورت کامل چاپ و منتشر شود.
یکی از مواردی که میتوان درباره یک هنرمند پرسید مسیر هنری و سیر حرکت اوست. این پرسش که چگونه شما مسیر موسیقی را طی کردید تا به جایگاه کنونی و دارای نام و عنوان شهرت بسیار برسید. عواملی مثل خانواده، تحصیل، استادان، دوستان و نظیر آن؟
پرسش خوب و دقیقی است. چطور میشود انسان توفیق حاصل کند و در کار هنر و موسیقی راهی را بپیماید با توفیقاتی روبهرو شود و آثارش هم موردتوجه اهل فن و هم دوستداران موسیقی قرار بگیرد. در مورد تعطیلات هم باید سخن گفت که خودش یک فاکتور و عامل مهم است و عامل مهم دیگر خانواده است. اینجا میخواهم نکاتی بگویم که شاید برای جوانها و آنها که در آغاز راه هستند ملاک و معیاری قرار بگیرد و با آن خود را سنجش و آزمایش کنند.
خانواده من بسیار هنر دوست بودند. مادرم با موسیقی آشنایی داشت و از میان دستگاهها، علاقه عجیبی به دستگاه همایون نشان میداد.
دلیل نامگذاری اسم شما هم باید همین باشد؟
بله همینطور است، البته نام شناسنامهای من امیر همایون است. یادم میآید تا زمان حیات و زندگی مادرم، هرگاه همایون میزدم، اشک در چشمهایش حلقه میزد.
آیا به همین دلیل تعداد آهنگها و قطعات مشهور شما در دستگاه همایون بیشتر از سایر دستگاههاست؟
این مساله شاید نوعی حقشناسی یا ادای دین به مادر و پدرم باشد. خانواده ما انس و الفتی با موسیقی داشتند. من اگرچه متولد بوشهر هستم اما تا 15 سال پیش که مجددا به این شهر رفتم، حدود 50 سالی میشد که این شهر زیبا و دوست داشتنی را ندیده بودم. در کودکیام به همراه خانواده به تهران آمدیم و ابتدا در خیابان امیریه ساکن شدیم. آن زمان که دستگاه پخش و صفحههای موسیقی رایج بود، در خانه ما هم صفحاتی بود از جمله آواز رضاقلی میرزا ظلی به همراه ویولن استاد صبا.
در آن سن و سال، من نه صبا را میشناختم نه ظلی و نه میدانستم آنچه میشنوم دقیقا چیست اما هر وقت صفحه میگذاشتند بهخصوص برخی صفحهها مانند همان که اشاره کردم، من دگرگون شده از خود بیخود میشدم. به احتمال حالاتی داشتهام که مادرم در بازگشت از سفری برایم نیلبک آورد.
جالب است که شما هم مانند بسیاری از موسیقیدانان همنسل خود با ساز نیلبک شروع کردهاید؟
بله، اتفاقا چندوقت پیش در تالار وحدت بودیم و آنجا آقای احمد پژمان (آهنگساز بزرگ کشورمان) به نقل خاطرات کودکی و اینکه او هم با ساز نیلبک موسیقی را آغاز کرده، پرداخت.
من با این ساز نیلبک شروع به نواختن و تلاش برای زدن آهنگ کردم. بعدا از مدتها که توانستم تا حدودی صداها را براساس گوش تفکیک کرده و چند آهنگ مشهور را بزنم، مادرم هم تشویق میکرد و میگفت که تقریبا درست میزنم.
شما اشاره به بوشهر کردید، آیا اصالتا خود یا خانواده اهل آنجا هستید یا اینکه مثلا اهل تهران بودید و در بوشهر ساکن شده بودید...
همانطور که گفتم من در بوشهر متولد شدهام. پدر و مادرم هر دو با نسبت فامیلی (دختر دایی و پسر عمه) اهل و ساکن بوشهر بودند و بعد به اتفاق به تهران آمدیم. بعد از امیریه، حدودا نزدیکیهای چهارراه معزالسلطان این روند ادامه داشت و بازیگوشیهای من با چوب هیزم و سیمهایی به عنوان سیم ساز و سرانجام خریدن یک ویولن کوچک از طرف مادر برای من.
میدانیم که شما شاگرد استاد «صبا» بودهاید، آیا نزد هنرمند دیگری هم آموزش دیدهاید؟چگونه به کلاس استاد صبا وارد شدید؟
من با ویولن کوچکم تمرین میکردم و سعی داشتم قطعات و آهنگهایی را که میشنیدم اجرا کنم. حرفها و توضیحات پراکندهای از سوی اطرافیان داده میشد اما هیچکدام که معلم موسیقی نبودند تا اینکه با خانوادهای بهنام رکنی آشنا شدیم که از خاندانهای محترم و سرشناس آن زمان بودند. دختر بزرگ آنها- فرح رکنی که بعدها همسر شاعر و غزلسرای نامآشناي ابوالحسن ورزی شد- ویولن میزد و ظاهرا شاگرد صبا هم بود. او به مادرم پیشنهاد کرد که چرا همایون را به کلاس استاد صبا نمیفرستید و مادر که آرزومند بود رشد مرا ببیند پذیرفت. به اتفاق مادر و خانم رکنی به کلاس استاد رفتیم. ایشان وقتی مرا دیدند با آن سن و سال کم، قدری خندیدند، بعد از اینکه خواستند چیزی بنوازم و سازم را شنیدند، مرا با همان ساز کوچک به شاگردی پذیرفتند.
کارتان را در رادیو بسیار زود آغاز کردید، مگر چندسال نزد استاد صبا ساز زدید و آموزش دیدید؟
حدود پنجسال بهطور مستمر و مداوم نزد استاد بودم و مشق ویولن کردم. قسمت اینطور بود که در سن 14 سالگی در رادیو بزنم. آنچه باعث شد تا در این سن وارد رادیو شوم، تشویق دستاندرکاران و مسوولان برنامههای موسیقی رادیو بود، البته بعد همچنان از کلاس استاد صبا بهره میبردم و ارتباط و آموزشم را قطع نکردم. ضمن آنکه ورود به رادیو باعث شد تا کار را جدیتر بگیرم و تالیفات استادان فقید وزیری و خالقی را بخوانم.
در ابتدای صحبت به تحصیل هم بهعنوان یکی از عوامل موفقیت و رشد هنرمند اشاره کردید. تا چه مقطعی تحصیل کردهاید و در چه شاخه یا رشتهای؟
در خانواده ما قرار بر تحصیل من بود. وقتی پدرم عشق و علاقهام را به ساز دیدند، با روشنبینی و مهربانی گفت: نمیخواهم که موسیقی را کنار بگذاری و دیگر ساز نزنی اما این باعث نشود که از درس و تحصیل بازبمانی بهخصوص که تحصیلات میتواند حتی در رشد موسیقیات هم تاثیر بگذارد.
بنابراین اخطاریه پدر صادر شده بود و من در رشته ریاضیات دیپلم گرفتم، سپس وارد دانشکده مهندسی شده و در رشته مهندسی برق تحصیلاتم را به پایان رساندم. در زمان دانشکده، دیگر رادیو نمیرفتم و ارتباطم با موسیقی تنها با کلاس استاد صبا و دیار ایشان بود.
چه عاملی سبب شد تا باز هم به رادیو برگردید؟آیا در کار مهندسی فعال بودید یا نه؟
در سد کرج بهعنوان مهندس برق کار میکردم و همانگونه که گفته شد ارتباطم با رادیو و هنرمندانش قطع شده بود تا اینکه روزی برحسب اتفاق استاد خادم میثاق را دیدم. ایشان پرسید: چرا دیگر به رادیو نمیآیی، به ایشان توضیح دادم که مشغولیت و کار فراوان مانع حضور در رادیو شده است اما ایشان از من نپذیرفت و گفت کارکردنت مانعی بر سر راه حضور و اجرایت در رادیو نمیشود. چند روز بعد حکمی از اداره رادیو برایم ارسال شده بود که بهعنوان نوازنده ویولن انتخاب شده بودم.
بهعنوان نمونه و شاخص، یکی از مهمترین آهنگها و ترانههایتان را میخواهیم مرور کنیم و در جریان ساخت و اجرایش قرار بگیریم، قبل از آن از آشناییتان با استادحسین قوامی و همچنین هوشنگ ابتهاج بگویید؟
آقای قوامی را از دوران خدمت وظیفه میشناختم. در زمان خدمت، در رادیو ارتش مسوولیت موسیقی ایرانی را به من واگذار کرده بودند و ایشان افسر ارتش بود. در آنجا کارهایی برای ارکستر ارتش مينوشتم و او هم میخواند. یادم میآید اولین برنامهمان به نام «دلداده» با شعری از تورج نگهبان، بسیار هم موردتوجه قرار گرفت.
و با شاعر و ترانهسرای برجسته معاصر جناب استاد «هوشنگ ابتهاج»؟
ایشان احتمالا، اواخر سال 1352 به ریاست موسیقی رادیو منصوب شدند. پس از مدتی، روزی با من تماس گرفته و بعد از احوالپرسی، گفتند که به کارهای من بسیار علاقه دارند و مایل هستند یکدیگر را ببینیم. برای همان شب مرا به منزلشان دعوت کردند. ابتدا با اکراه به آنجا رفتم چون میترسیدم میهمانی باشد و من قدری از میهمانیهای شلوغ و مرسوم بیزار بودم. وقتی به آنجا رسیدم، دیدم من تنها دعوت شدم تا یکی از بهترین و فراموشناشدنیترین شبهای زندگانیام را در کنار و همراه ایشان باشم. آقای ابتهاج بسیار مرا مورد لطف و محبت قرار دادند و به من گفتند که با کارهای من به خوبی آشناست و حتی آرشیو کاملی از آنها دارد. بعد ضبطهایی آورد از رادیو افام، که حدود 72 برنامه پخش شده بود. برنامهای بود با اجرای سازهای ایران مثلا نی: محمد موسوی، تار: جلیل شهناز و آواز آقایان: ایرج، قوامی، شجریان و...
در یک فضایی که من هم شیفته ایشان شده بودم و کارهای خودم را در کنار آن با لذت میشنیدم، «مینای شکفته» را گذاشت؛ مینای شکفته با این شعر ابوسعید ابوالخیر بود:
«وا فریاد از عشق وا فریادا / کارم به یکی طرفه نگار افتادا»
ایشان در مورد این کار، انتخاب شعر و آهنگ آن پرسید و ما بیشتر یکدیگر را به هم نزدیک دیدیم و موافق و یکدل. هنگام وداع و خداحافظی، این شاعر فرهیخته و صاحبدل پیشنهاد اثری مشترک داد که با هم کار کنیم و گفت: تاکنون البته ترانه نسروده اما میخواهد اولین کارش به اتفاق من باشد.
من هم پذیرفتم اما موکول به فضا و شرایط و آماده شدن حس و حال کردم. او که خود هم شاعر و هم اهل دل بود بهتر از من میدانست که چه میگویم و چه زمان میتوان همکاری کرد.
این نکته هم جالب است که آقای ابتهاج وقتی مسوول موسیقی رادیو شد، تغییراتی داد و برنامه گلچین هفته را که در نوع خود متفاوتتر هم بود ارایه داد که به مذاق برخی هم خوش نمیآمد، با این حال شما و آثارتان را از قبل دوست داشته و با شما موافقت و همراهی داشته است. ادامه ماجرا را نقل کنید تا شکلگیری آهنگ زیبا و به یاد ماندنی سرگشته.
چهار-پنج روز از این ماجرا میگذشت که شبی فضایی عجیب و استثنایی پدید آمد، خانواده من شاهد و گواهند. اغلب آهنگهایم با وسواس نوشته شده و گاه بین نوشتن چند هفته حتی چندماه وقفه افتاده اما آن شب، روی بالکن نشستم و از ابتدا تا انتهای آهنگ را نوشتم. حالتی که خودم اسمش را گذاشتهام باران نتها!
بعد که ایشان شنیدند، بسیار پسندیدند و آن شعر بینظیر و ممتاز را برایش سرودند که مکمل به تمام معنای آهنگ شد. وقتی صحبت انتخاب خواننده شد، آن زمان مرسوم شده بود در گلها آقایان آواز بخوانند و خانمها ترانهها را، با آقای ابتهاج چند اسم را مرور کردیم و گفتیم: نه، ایشان پرسیدند آیا شخص خاصی مدنظرت هست؟
گفتم: بله جناب آقای قوامی، با تعجب گفت: نظر شما صائب است و من نظرتان را میپذیرم، حتما برایش دلیل دارید که جالب است بشنوم. گفتم: این آهنگ و این معانی شعر با صدای خسته و عمیق استاد قوامی سازگاری کامل دارد و چه خوب است ایشان بخوانند و نتیجه کار را که دیگر همگان شنیدهاند. او در سن حدود 70 سالگی و با بیماری ریه اثر را خواند. یکی، دوماه پس از این اجرا که راهی لندن جهت مداوا شده بود، دکتر گمان کرده بود کارگر معدن است یا با مواد شیمیایی سروکار دارد، وقتی شنیده بود که خواننده است با تعجب بسیار پرسیده بود: همه منافذ صوتیاش مسدود است، صدا چگونه خارج میشود؟!
بهعنوان آخرین سوال، آیا آهنگساز منبع الهام معین و مشخصی دارد؟یک اثر در چه فضا و شرایطی شکل میگیرد. بهطور مصداقی میتوان از همین آهنگ سرگشته صحبت کرد و در مورد آن بگویید؟
بخشی از این شرایط چندان جای گفتن ندارد و شخصی است اما چون پرسیدید در حد اشاره بگویم که معتقدم درون انسان دنیایی در حرکت است. اگر جهان را عالم اکبر بنامیم، دنیای درون انسان عالم اصغر است که با نیروی شوق و عشق میتواند به هر آنچه میخواهد پای بگذارد، کشف کند، نغمهسرایی کند و وقتی درست حرکت کرده باشید به نقطه درست هم خواهید رسید.
در این میان تاثیر محيط و شرایط بیرونی را هم نباید نادیده گرفت. در این اثر، مجموعهای از عوامل است که مانند رویا و خاطرهای در ذهنم حرکت میکنند: دیدار آن شب با ابتهاج و آن حالت و این انس و الفت با ایشان، به احتمال قدمزدنها و پرسههای خلوت خیابان، فکرکردنها و شنیدن و دیدن آن روزها به همراه مجموعه از خود من و درون من که با هم جمع میشوند، البته «جمعبرداری» و نه «جمع جبری» تا در لحظه مثل آن شب باران نتها میشود آهنگ سرگشته: گاه باشد که طفلک نادان / به غلط بر هدف زند تیری
باران نُتهای سرگشته
این گفتوگو خلاصه و گزیدهای است از گفتوگوهای متاخر چاپ نشده زندهیاد «همایون خرم» در یکی، دو دیدار چندماه اخیر است كه طي آنها بسیار مفصل در مورد چندین موضوع موسیقی سخن گفته شد. این گفتوگوها روند مشخص و موضوعی داشت، بنابراین قرار بر این بود که موارد ناگفته در دیدارها ضبط کامل شوند که البته اجل مهلت نداد و ایشان به سرای باقی شتافت. یاد مرحوم استاد همایون خرم و همه هنرمندان درگذشته موسیقی گرامی باد و امید که این گفتوگو روزی به صورت کامل چاپ و منتشر شود.
یکی از مواردی که میتوان درباره یک هنرمند پرسید مسیر هنری و سیر حرکت اوست. این پرسش که چگونه شما مسیر موسیقی را طی کردید تا به جایگاه کنونی و دارای نام و عنوان شهرت بسیار برسید. عواملی مثل خانواده، تحصیل، استادان، دوستان و نظیر آن؟
پرسش خوب و دقیقی است. چطور میشود انسان توفیق حاصل کند و در کار هنر و موسیقی راهی را بپیماید با توفیقاتی روبهرو شود و آثارش هم موردتوجه اهل فن و هم دوستداران موسیقی قرار بگیرد. در مورد تعطیلات هم باید سخن گفت که خودش یک فاکتور و عامل مهم است و عامل مهم دیگر خانواده است. اینجا میخواهم نکاتی بگویم که شاید برای جوانها و آنها که در آغاز راه هستند ملاک و معیاری قرار بگیرد و با آن خود را سنجش و آزمایش کنند.
خانواده من بسیار هنر دوست بودند. مادرم با موسیقی آشنایی داشت و از میان دستگاهها، علاقه عجیبی به دستگاه همایون نشان میداد.
دلیل نامگذاری اسم شما هم باید همین باشد؟
بله همینطور است، البته نام شناسنامهای من امیر همایون است. یادم میآید تا زمان حیات و زندگی مادرم، هرگاه همایون میزدم، اشک در چشمهایش حلقه میزد.
آیا به همین دلیل تعداد آهنگها و قطعات مشهور شما در دستگاه همایون بیشتر از سایر دستگاههاست؟
این مساله شاید نوعی حقشناسی یا ادای دین به مادر و پدرم باشد. خانواده ما انس و الفتی با موسیقی داشتند. من اگرچه متولد بوشهر هستم اما تا 15 سال پیش که مجددا به این شهر رفتم، حدود 50 سالی میشد که این شهر زیبا و دوست داشتنی را ندیده بودم. در کودکیام به همراه خانواده به تهران آمدیم و ابتدا در خیابان امیریه ساکن شدیم. آن زمان که دستگاه پخش و صفحههای موسیقی رایج بود، در خانه ما هم صفحاتی بود از جمله آواز رضاقلی میرزا ظلی به همراه ویولن استاد صبا.
در آن سن و سال، من نه صبا را میشناختم نه ظلی و نه میدانستم آنچه میشنوم دقیقا چیست اما هر وقت صفحه میگذاشتند بهخصوص برخی صفحهها مانند همان که اشاره کردم، من دگرگون شده از خود بیخود میشدم. به احتمال حالاتی داشتهام که مادرم در بازگشت از سفری برایم نیلبک آورد.
جالب است که شما هم مانند بسیاری از موسیقیدانان همنسل خود با ساز نیلبک شروع کردهاید؟
بله، اتفاقا چندوقت پیش در تالار وحدت بودیم و آنجا آقای احمد پژمان (آهنگساز بزرگ کشورمان) به نقل خاطرات کودکی و اینکه او هم با ساز نیلبک موسیقی را آغاز کرده، پرداخت.
من با این ساز نیلبک شروع به نواختن و تلاش برای زدن آهنگ کردم. بعدا از مدتها که توانستم تا حدودی صداها را براساس گوش تفکیک کرده و چند آهنگ مشهور را بزنم، مادرم هم تشویق میکرد و میگفت که تقریبا درست میزنم.
شما اشاره به بوشهر کردید، آیا اصالتا خود یا خانواده اهل آنجا هستید یا اینکه مثلا اهل تهران بودید و در بوشهر ساکن شده بودید...
همانطور که گفتم من در بوشهر متولد شدهام. پدر و مادرم هر دو با نسبت فامیلی (دختر دایی و پسر عمه) اهل و ساکن بوشهر بودند و بعد به اتفاق به تهران آمدیم. بعد از امیریه، حدودا نزدیکیهای چهارراه معزالسلطان این روند ادامه داشت و بازیگوشیهای من با چوب هیزم و سیمهایی به عنوان سیم ساز و سرانجام خریدن یک ویولن کوچک از طرف مادر برای من.
میدانیم که شما شاگرد استاد «صبا» بودهاید، آیا نزد هنرمند دیگری هم آموزش دیدهاید؟چگونه به کلاس استاد صبا وارد شدید؟
من با ویولن کوچکم تمرین میکردم و سعی داشتم قطعات و آهنگهایی را که میشنیدم اجرا کنم. حرفها و توضیحات پراکندهای از سوی اطرافیان داده میشد اما هیچکدام که معلم موسیقی نبودند تا اینکه با خانوادهای بهنام رکنی آشنا شدیم که از خاندانهای محترم و سرشناس آن زمان بودند. دختر بزرگ آنها- فرح رکنی که بعدها همسر شاعر و غزلسرای نامآشناي ابوالحسن ورزی شد- ویولن میزد و ظاهرا شاگرد صبا هم بود. او به مادرم پیشنهاد کرد که چرا همایون را به کلاس استاد صبا نمیفرستید و مادر که آرزومند بود رشد مرا ببیند پذیرفت. به اتفاق مادر و خانم رکنی به کلاس استاد رفتیم. ایشان وقتی مرا دیدند با آن سن و سال کم، قدری خندیدند، بعد از اینکه خواستند چیزی بنوازم و سازم را شنیدند، مرا با همان ساز کوچک به شاگردی پذیرفتند.
کارتان را در رادیو بسیار زود آغاز کردید، مگر چندسال نزد استاد صبا ساز زدید و آموزش دیدید؟
حدود پنجسال بهطور مستمر و مداوم نزد استاد بودم و مشق ویولن کردم. قسمت اینطور بود که در سن 14 سالگی در رادیو بزنم. آنچه باعث شد تا در این سن وارد رادیو شوم، تشویق دستاندرکاران و مسوولان برنامههای موسیقی رادیو بود، البته بعد همچنان از کلاس استاد صبا بهره میبردم و ارتباط و آموزشم را قطع نکردم. ضمن آنکه ورود به رادیو باعث شد تا کار را جدیتر بگیرم و تالیفات استادان فقید وزیری و خالقی را بخوانم.
در ابتدای صحبت به تحصیل هم بهعنوان یکی از عوامل موفقیت و رشد هنرمند اشاره کردید. تا چه مقطعی تحصیل کردهاید و در چه شاخه یا رشتهای؟
در خانواده ما قرار بر تحصیل من بود. وقتی پدرم عشق و علاقهام را به ساز دیدند، با روشنبینی و مهربانی گفت: نمیخواهم که موسیقی را کنار بگذاری و دیگر ساز نزنی اما این باعث نشود که از درس و تحصیل بازبمانی بهخصوص که تحصیلات میتواند حتی در رشد موسیقیات هم تاثیر بگذارد.
بنابراین اخطاریه پدر صادر شده بود و من در رشته ریاضیات دیپلم گرفتم، سپس وارد دانشکده مهندسی شده و در رشته مهندسی برق تحصیلاتم را به پایان رساندم. در زمان دانشکده، دیگر رادیو نمیرفتم و ارتباطم با موسیقی تنها با کلاس استاد صبا و دیار ایشان بود.
چه عاملی سبب شد تا باز هم به رادیو برگردید؟آیا در کار مهندسی فعال بودید یا نه؟
در سد کرج بهعنوان مهندس برق کار میکردم و همانگونه که گفته شد ارتباطم با رادیو و هنرمندانش قطع شده بود تا اینکه روزی برحسب اتفاق استاد خادم میثاق را دیدم. ایشان پرسید: چرا دیگر به رادیو نمیآیی، به ایشان توضیح دادم که مشغولیت و کار فراوان مانع حضور در رادیو شده است اما ایشان از من نپذیرفت و گفت کارکردنت مانعی بر سر راه حضور و اجرایت در رادیو نمیشود. چند روز بعد حکمی از اداره رادیو برایم ارسال شده بود که بهعنوان نوازنده ویولن انتخاب شده بودم.
بهعنوان نمونه و شاخص، یکی از مهمترین آهنگها و ترانههایتان را میخواهیم مرور کنیم و در جریان ساخت و اجرایش قرار بگیریم، قبل از آن از آشناییتان با استادحسین قوامی و همچنین هوشنگ ابتهاج بگویید؟
آقای قوامی را از دوران خدمت وظیفه میشناختم. در زمان خدمت، در رادیو ارتش مسوولیت موسیقی ایرانی را به من واگذار کرده بودند و ایشان افسر ارتش بود. در آنجا کارهایی برای ارکستر ارتش مينوشتم و او هم میخواند. یادم میآید اولین برنامهمان به نام «دلداده» با شعری از تورج نگهبان، بسیار هم موردتوجه قرار گرفت.
و با شاعر و ترانهسرای برجسته معاصر جناب استاد «هوشنگ ابتهاج»؟
ایشان احتمالا، اواخر سال 1352 به ریاست موسیقی رادیو منصوب شدند. پس از مدتی، روزی با من تماس گرفته و بعد از احوالپرسی، گفتند که به کارهای من بسیار علاقه دارند و مایل هستند یکدیگر را ببینیم. برای همان شب مرا به منزلشان دعوت کردند. ابتدا با اکراه به آنجا رفتم چون میترسیدم میهمانی باشد و من قدری از میهمانیهای شلوغ و مرسوم بیزار بودم. وقتی به آنجا رسیدم، دیدم من تنها دعوت شدم تا یکی از بهترین و فراموشناشدنیترین شبهای زندگانیام را در کنار و همراه ایشان باشم. آقای ابتهاج بسیار مرا مورد لطف و محبت قرار دادند و به من گفتند که با کارهای من به خوبی آشناست و حتی آرشیو کاملی از آنها دارد. بعد ضبطهایی آورد از رادیو افام، که حدود 72 برنامه پخش شده بود. برنامهای بود با اجرای سازهای ایران مثلا نی: محمد موسوی، تار: جلیل شهناز و آواز آقایان: ایرج، قوامی، شجریان و...
در یک فضایی که من هم شیفته ایشان شده بودم و کارهای خودم را در کنار آن با لذت میشنیدم، «مینای شکفته» را گذاشت؛ مینای شکفته با این شعر ابوسعید ابوالخیر بود:
«وا فریاد از عشق وا فریادا / کارم به یکی طرفه نگار افتادا»
ایشان در مورد این کار، انتخاب شعر و آهنگ آن پرسید و ما بیشتر یکدیگر را به هم نزدیک دیدیم و موافق و یکدل. هنگام وداع و خداحافظی، این شاعر فرهیخته و صاحبدل پیشنهاد اثری مشترک داد که با هم کار کنیم و گفت: تاکنون البته ترانه نسروده اما میخواهد اولین کارش به اتفاق من باشد.
من هم پذیرفتم اما موکول به فضا و شرایط و آماده شدن حس و حال کردم. او که خود هم شاعر و هم اهل دل بود بهتر از من میدانست که چه میگویم و چه زمان میتوان همکاری کرد.
این نکته هم جالب است که آقای ابتهاج وقتی مسوول موسیقی رادیو شد، تغییراتی داد و برنامه گلچین هفته را که در نوع خود متفاوتتر هم بود ارایه داد که به مذاق برخی هم خوش نمیآمد، با این حال شما و آثارتان را از قبل دوست داشته و با شما موافقت و همراهی داشته است. ادامه ماجرا را نقل کنید تا شکلگیری آهنگ زیبا و به یاد ماندنی سرگشته.
چهار-پنج روز از این ماجرا میگذشت که شبی فضایی عجیب و استثنایی پدید آمد، خانواده من شاهد و گواهند. اغلب آهنگهایم با وسواس نوشته شده و گاه بین نوشتن چند هفته حتی چندماه وقفه افتاده اما آن شب، روی بالکن نشستم و از ابتدا تا انتهای آهنگ را نوشتم. حالتی که خودم اسمش را گذاشتهام باران نتها!
بعد که ایشان شنیدند، بسیار پسندیدند و آن شعر بینظیر و ممتاز را برایش سرودند که مکمل به تمام معنای آهنگ شد. وقتی صحبت انتخاب خواننده شد، آن زمان مرسوم شده بود در گلها آقایان آواز بخوانند و خانمها ترانهها را، با آقای ابتهاج چند اسم را مرور کردیم و گفتیم: نه، ایشان پرسیدند آیا شخص خاصی مدنظرت هست؟
گفتم: بله جناب آقای قوامی، با تعجب گفت: نظر شما صائب است و من نظرتان را میپذیرم، حتما برایش دلیل دارید که جالب است بشنوم. گفتم: این آهنگ و این معانی شعر با صدای خسته و عمیق استاد قوامی سازگاری کامل دارد و چه خوب است ایشان بخوانند و نتیجه کار را که دیگر همگان شنیدهاند. او در سن حدود 70 سالگی و با بیماری ریه اثر را خواند. یکی، دوماه پس از این اجرا که راهی لندن جهت مداوا شده بود، دکتر گمان کرده بود کارگر معدن است یا با مواد شیمیایی سروکار دارد، وقتی شنیده بود که خواننده است با تعجب بسیار پرسیده بود: همه منافذ صوتیاش مسدود است، صدا چگونه خارج میشود؟!
بهعنوان آخرین سوال، آیا آهنگساز منبع الهام معین و مشخصی دارد؟یک اثر در چه فضا و شرایطی شکل میگیرد. بهطور مصداقی میتوان از همین آهنگ سرگشته صحبت کرد و در مورد آن بگویید؟
بخشی از این شرایط چندان جای گفتن ندارد و شخصی است اما چون پرسیدید در حد اشاره بگویم که معتقدم درون انسان دنیایی در حرکت است. اگر جهان را عالم اکبر بنامیم، دنیای درون انسان عالم اصغر است که با نیروی شوق و عشق میتواند به هر آنچه میخواهد پای بگذارد، کشف کند، نغمهسرایی کند و وقتی درست حرکت کرده باشید به نقطه درست هم خواهید رسید.
در این میان تاثیر محيط و شرایط بیرونی را هم نباید نادیده گرفت. در این اثر، مجموعهای از عوامل است که مانند رویا و خاطرهای در ذهنم حرکت میکنند: دیدار آن شب با ابتهاج و آن حالت و این انس و الفت با ایشان، به احتمال قدمزدنها و پرسههای خلوت خیابان، فکرکردنها و شنیدن و دیدن آن روزها به همراه مجموعه از خود من و درون من که با هم جمع میشوند، البته «جمعبرداری» و نه «جمع جبری» تا در لحظه مثل آن شب باران نتها میشود آهنگ سرگشته: گاه باشد که طفلک نادان / به غلط بر هدف زند تیری
شرق، الهام تفرشیان/عكس: امیر جدیدی