خانواده ی ابراهیمزاده
کارگران ، مردم آزاده
بهنام ابراهیم زاده ، کارگر زندانی ، که چند سال از حبس خود را پشت سر گذاشته است ، درحمله به بند ۳۵۰ زندان اوین مورد ضرب و شتم ماموران امنیتی قرار گرفت و بعد از آن ایشان را به بند ۲۰۹ جهت بازجویی انتقال دادند. در این رابطه یک پرونده برای بهنام تشکیل دادند و از آن روز ممنوع الملاقات می باشد.
دیروز هفتم تیر ماه ۱۳۹۳ از سوی مسئولان زندان با خانواده بهنام تماس می گیرند و از خانواده بهنام می خواهند تا جهت ملاقات بهنام به زندان مراجعه کنند.
خانواده بهنام ساعت ۹ صبح روز یکشنبه هشتم تیرماه ، جهت ملاقات با بهنام به زندان مراجعه می کنند و بعد از اینکه ملاقات تمام می شود ۶ نفر از ماموران لباس شخصی ، همسر و فرزند بهنام ابراهیم زاده را به گروگان می گیرند و همراه چند ماشین به خانه بهنام ابراهیم زاده حمله می کنند و کلیه وسایل منزل این کارگر زندانی را با خود حمل و آن را مصادره می کنند.
ماموران امنیتی ، نیما ابراهیم زاده پسر بهنام را که ۱۵ سال سن دارد و تمام جهان از مریضی ایشان اطلاع دارد ، تحت فشار قرار می دهند که مدارک پدرش از جمله فلاش هایش را تحویل آنان دهد.
قابل ذکر است که همراه ماموران ، فیلم بردار هم حضور داشت و از منزل بهنام فیلم برداری می کردند تا در میان مردم محله آنان را بی حرمت کنند.
ماموران بعد از اینکه چند ساعت منزل بهنام را تفتیش و تخریب کردند ، ساعت ۴ منزل او را ترک کردند. در این بازرسی همسر و فرزند بهنام را تهدید کردند و آنان را تحت فشار قرار دادند که” هر کاری کرده اند به آن اعتراف کنند”.
ماموران بعد از بازرسیِ کلیه لوازم منزلِ آن کارگر زندانی ، کامپیوتر ، وسایل جانبی آن و ماهواره را با خود بردند. هم چنین کلیه مدارک شناسایی از جمله مدارک هویتی خانواده ، کارت های بانکی و شماره حساب را ثبت و با خود برده اند.
کمیته دفاع از بهنام ابراهیم زاده ، ضمن محکوم کردن این حرکت غیر انسانی ماموران امنیتی با خانواده بهنام ابراهیم زاده از جمله ؛ برخورد غیر انسانی با نیما ابراهیم زاده را محکوم و علیه کسانی که حکم بازرسی منزل بهنام ابراهیم زاده را صادر کرده اند ، شاکی و هر گونه عواقب بعدی برای پسرش (نیما) را بر عهده ماموران تفتیش کننده و مسئول صادر کننده حکم بازرسی به منزل بهنام ابراهیم زاده می داند.
ما اعضای کمیته دفاع از بهنام ابراهیم زاده از تمام تشکل های کارگری و کارگران می خواهیم که در مقابل این یورش سکوت نکنند و از هر طریقی که برایشان میسر است اعتراض خود را طرح کنند.
هشتم تیر ماه ۱۳۹۳
سحام نیوز
من نیما ابراهیمزاده فرزند بهنام ابراهیم زادهام و از شما سئوالی دارم؟
من در این روزهای سخت به شما روی آورده ام٬ از شما چیزی نمیخواهم جز اینکه خواهان آزادی پدرم باشید. من در این روزهای سخت شیمی درمانی میخواهم پدرم را در کنارم داشته باشم٬ من درمقابله با سرطان میخواهم پدرم را نیز در کنارم داشته باشم. آیا این خواست زیادی است؟ شما بگوئید؟
نیما ابراهیمزاده هستم٬ در تهران زندگی میکنم. تقریبا ۴ ماه پیش، طی آزمایشاتی دکترها تشخیص دادند که من مبتلا به سرطان خون هستم. ازعواقبش واز مراحل درمانی و غیره تاکنون دکترهای بیمارستان «محک» برایم بسیار گفتهاند. معالجهام سخت است؛ سرطان است٬ سرما خوردگی نیست٬ شوخی هم نیست.
بعضی وقتها از این همه دارو که مصرف میکنم که تماما بیحالم میکند٬ خسته میشم. ولی باز پدرم٬ مادرم و دوستان خوبم من را تشویق میکنند که من میتونم دوباره سلامتی کاملم را بدست بیاورم. توصیه میکنند٬
شما بگویید من در این شرایط چطور قوی، صبور و آرام باشم؟!
شاید شما آدمهای بزرگتر و تجربه دارتر بتوانید من را درک کنید که، در چه دوران سختی زندگی میکنم و هر لحظهاش چقدر سخت است. احساس میکنم نه دردهایم را پایانی هست، نه رنج و مشقتی که هر روزه به من تحمیل میشود.
من مرتب میرم روی اینترنت و در مورد مریضی خودم مطالعه میکنم. یکی ازدلایل گسترش و شروع سرطان را شوک و استرس عصبی بیش از حد تشخیص دادهاند، اگر چه مراکز تحقیقیی میگویند بطور قطع نمیتوان گفت چه میزان در این بیماری نقش دارند اما میدانند که استرس بیش از حد باعث میشود که مریض روند بهبودش مخاطره آمیز و طولانیتر شود.
بگذارید رُک به شما بگویم٬ من می خواهم زنده بمانم٬ میخواهم زندگی کنم. آیا این خواست زیادی است؟
من میدانم در این مدت ما دوستان زیادی پیدا کردیم و ما را به همه لحاظ حمایت کردهاند. من از همه شون تشکر میکنم. چون این حمایتها باعث شد به پدرم مرخصی بدهند و مدتی بربالینم باشد و دست نوازش او را بر تنم و وجود ماحساس کنم.
هر لحظه آرزو میکنم که کسی زنگ بزند و به من بگوید که بابایت برای همیشه پیشت میماند و آزاد است.
اما مگر صاحبان زندان و زندانبانها ما را راحت میگذارند. با هر تلفنی تن هر سه تای ما را میلرزانند.
امروز هم یکی ازاون روزها بود. نمیدانم برای خودم نارحت باشم یا برای بغض پدرم که پشت تلفن داد میزد من به زندان برمی گردم ولی امروز نه! به پسرم قول دادم باهاش به دکتر برم. دلم برای اشکهای مادرم که سرازیر شده و زمین و زمان را نفرین میکرد میسوزد.
من از همه شما که صدای من رو میشنوید و نوشته من را میخوانید میخواهم که من و خانواده ما را حمایت کنید.
باز تکثیر از کمیته دفاع از بهنام ابراهیم ز اده
سحام نیوز
رنجنامه نیما ابراهیمزاده
نیما فرزند ِ بهنام ابراهیمزاده به سرطان مبتلا است و در این شرایط بیماری نیاز به همراهی دارد اما بارها با مرخصی این فعال کارگری زندانی مخالفت به عمل آمده است. نیما در رنجنامهای خطاب به همه انسانها و وجدانهای بیدار میگوید:
از شما سوال دارم که به کجا باید پناه ببرم، کجا باید فریاد بزنم و بگویم به چه جرمی باید اینقدر درد و رنج بکشم؟
متن کامل این رنجنامه را در زیر میخوانید.
من نیما ابراهیمزاده فرزند بهنام ابراهیم زادهام و از شما سئوالی دارم؟
من بکجا باید پناه ببرم، کجا باید فریاد بزنم و بگم به چه جرمی باید اینقدر درد و رنج بکشم؟
شما بگویید جرم من چیست؟
آهای!!
شما انسانها٬ شما وجدانهای بیدار، شما که سازمان درست کردهاید ومی گوئید مدافع حقوق کودکان هستید٬ شما که میگوئید نهادهایی هستیم که کودکان سرطانی را مورد حمایت قرار میدهیم٬ شما که مدافع حقوق انسان وانسان دوست هستید٬ شماهایی که مثل پدر من کارگر هستید: من امروز به شما نیاز دارم فردا شاید خیلی دیر باشد.
من در این روزهای سخت به شما روی آورده ام٬ از شما چیزی نمیخواهم جز اینکه خواهان آزادی پدرم باشید. من در این روزهای سخت شیمی درمانی میخواهم پدرم را در کنارم داشته باشم٬ من درمقابله با سرطان میخواهم پدرم را نیز در کنارم داشته باشم. آیا این خواست زیادی است؟ شما بگوئید؟
نیما ابراهیمزاده هستم٬ در تهران زندگی میکنم. تقریبا ۴ ماه پیش، طی آزمایشاتی دکترها تشخیص دادند که من مبتلا به سرطان خون هستم. ازعواقبش واز مراحل درمانی و غیره تاکنون دکترهای بیمارستان «محک» برایم بسیار گفتهاند. معالجهام سخت است؛ سرطان است٬ سرما خوردگی نیست٬ شوخی هم نیست.
بعضی وقتها از این همه دارو که مصرف میکنم که تماما بیحالم میکند٬ خسته میشم. ولی باز پدرم٬ مادرم و دوستان خوبم من را تشویق میکنند که من میتونم دوباره سلامتی کاملم را بدست بیاورم. توصیه میکنند٬
آرامش داشته باشم٬ صبور و قوی باشم!
شما بگویید من در این شرایط چطور قوی، صبور و آرام باشم؟!
نمیدانم دردهای خودم را بازگو کنم یا دردهای پدرم را؟ نمیدانم؟ آیا فرقی هم میکند؟
شاید شما آدمهای بزرگتر و تجربه دارتر بتوانید من را درک کنید که، در چه دوران سختی زندگی میکنم و هر لحظهاش چقدر سخت است. احساس میکنم نه دردهایم را پایانی هست، نه رنج و مشقتی که هر روزه به من تحمیل میشود.
من مرتب میرم روی اینترنت و در مورد مریضی خودم مطالعه میکنم. یکی ازدلایل گسترش و شروع سرطان را شوک و استرس عصبی بیش از حد تشخیص دادهاند، اگر چه مراکز تحقیقیی میگویند بطور قطع نمیتوان گفت چه میزان در این بیماری نقش دارند اما میدانند که استرس بیش از حد باعث میشود که مریض روند بهبودش مخاطره آمیز و طولانیتر شود.
بگذارید رُک به شما بگویم٬ من می خواهم زنده بمانم٬ میخواهم زندگی کنم. آیا این خواست زیادی است؟
میدانم زندگی کردن در این دنیای که من میبینم سخت وچه بسا برای کودکانی همچون من بسی سختتر است. ولی تصور اینکه دل مادر وپدرم را بشکنم و این دنیای لعنتی را ترک کنم٬ برایم سختتر است.
نمیخواهم با غم از دست دادن من، شب و روزشان سیاه شود. راستش بعضی وقتها، سرم رازیر بالشم میگذرام و پنهانی برای خودم گریه میکنم. برای آنها گریه میکنم. که در نبود من چقدر روزها و زندگیشان دردناکتر از امروز خواهد شد.
زندگی در این چند ماهِ همراه با تحملِ مریضی سرطان، و همچنین در غیاب پدرعزیزم، من را خیلی زودتر بزرگ و با تجربه کرده است!
پدرم همیشه به من گفته که حق کسی را نباید پایمال کرد. به من درس انسانیت داده است. پدرم از درد کارگران و مردم فقیر صحبت میکند. پدرم از کودکانی برایم صحبت میکند که سقف پلها، سقف خانههایشان و تکههای مقوا، تخت خوابشان است.
بابایم همیشه از احترام به انسانها صحبت کرده است.
پدرم همیشه به من گفته که حق کسی را نباید پایمال کرد. به من درس انسانیت داده است. پدرم از درد کارگران و مردم فقیر صحبت میکند. پدرم از کودکانی برایم صحبت میکند که سقف پلها، سقف خانههایشان و تکههای مقوا، تخت خوابشان است.
بابایم همیشه از احترام به انسانها صحبت کرده است.
حالا دوست دارم بدانم چرا برای این حرفهای منطقی و این همه دلسوزیها او باید در زندان به سر ببرد و در کنارمن نباشد؟
من به پدرم نیاز دارم٬ واقعا نیاز دارم. هر وقت دلم میگیره میاد سربه سرم میگذاره٬ باهام کشتی میگیره٬ هر جوری شده میخواهد شاد باشم. آیا این چنین پدری باید جایش درزندان باشد؟
من به پدرم نیاز دارم٬ واقعا نیاز دارم. هر وقت دلم میگیره میاد سربه سرم میگذاره٬ باهام کشتی میگیره٬ هر جوری شده میخواهد شاد باشم. آیا این چنین پدری باید جایش درزندان باشد؟
من میدانم در این مدت ما دوستان زیادی پیدا کردیم و ما را به همه لحاظ حمایت کردهاند. من از همه شون تشکر میکنم. چون این حمایتها باعث شد به پدرم مرخصی بدهند و مدتی بربالینم باشد و دست نوازش او را بر تنم و وجود ماحساس کنم.
هر لحظه آرزو میکنم که کسی زنگ بزند و به من بگوید که بابایت برای همیشه پیشت میماند و آزاد است.
اما مگر صاحبان زندان و زندانبانها ما را راحت میگذارند. با هر تلفنی تن هر سه تای ما را میلرزانند.
امروز هم یکی ازاون روزها بود. نمیدانم برای خودم نارحت باشم یا برای بغض پدرم که پشت تلفن داد میزد من به زندان برمی گردم ولی امروز نه! به پسرم قول دادم باهاش به دکتر برم. دلم برای اشکهای مادرم که سرازیر شده و زمین و زمان را نفرین میکرد میسوزد.
من از همه شما که صدای من رو میشنوید و نوشته من را میخوانید میخواهم که من و خانواده ما را حمایت کنید.
مگر توقع زیادی است که بخواهی پدرت در کنارت باشد٬ آزاد باشد٬ شما بگوئید.
نیما ابراهیمزاده چهاردهم خرداد ۹۲
باز تکثیر از کمیته دفاع از بهنام ابراهیم ز اده