به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، اردیبهشت ۲۳، ۱۳۹۴

محمدرضا شجریان تا هوشنگ ابتهاج در «شب عبدالوهاب شهیدی»

شعر ناب و صداي ناب در يك قاب
«من فكر كردم كه تولد ٨٠سالگي‌ام را بهانه كنم و از شجريان و لطفي بخواهم به اين بهانه يك كنسرت مشترك برگزار كنند. مي‌خواهم بهشان بگويم شما دوتا، بالاخره اون روزي كه من نباشم، مجبوريد يك برنامه به ياد من برگزار كنيد... خب اين كار را الان بكنيد...»

اينها را «هوشنگ ابتهاج» يا «سايه» در كتاب «پير پرنيان‌انديش» گفت. به قول شجريان «سايه» آنقدر نام بزرگي است كه به هيچ پسوند و پيشوندي نياز ندارد. از آن گفت‌وگو و انتشارِ اثر مدت‌هاست كه مي‌گذرد، محمدرضا لطفي پيش از سايه – كه عمرش دراز باد- درگذشته است و «محمدرضا شجريان» هم فعلا خواندنش در ابهام است، بنابراين امكانِ چنين همكاري‌اي وجود ندارد. سايه، هم مثلِ خيلي‌هاي ديگر دلش براي آن همكاري تنگ شده است. يكشنبه‌شب، شجريان و ابتهاج در مراسم تقدير از خواننده‌اي كه بعد از انقلاب هرگز نتوانست بخواند، كنار هم قرار گرفتند. به ياد سال‌هاي دور و حسرتي كه تمامي ندارد. بي‌جهت نيست كه سايه وقتي از شهيدي گفت و از سال‌هاي ممنوع‌الكاريش، بغض كرد؛ هرچند خودش گفت: «مرغ، زنده و مرده‌اش يك قيمت است.»

  سما بابايي/ ‌ يكشنبه شب، «هوشنگ ابتهاج» و «محمدرضا شجريان» بعد از سال‌ها در يك قاب قرار گرفتند؛ كنار هم. آمده بودند براي بزرگداشتِ «عبدالوهاب شهيدي» - خواننده و نوازنده عود- در سلسسله شب‌هاي بخارا. «علي دهباشي» برنامه را ترتيب داده بود براي بزرگداشت خواننده‌اي كه درست ٣٦ سال است كه نخوانده، براي نوازنده‌اي كه ٣٦ سال است نتوانسته بنوازد و حالا در ٩٣ سالگي، تمامِ بزرگان موسيقي آمده بودند براي پاسداشت فعاليت‌هايي كه براي هميشه در تاريخ موسيقي ايران خواهد ماند. «سايه» بود و شجريان و البته جاي يار سوم خالي؛ محمدرضا لطفي، سال گذشته همين روزها بود كه در بهت و ناباوري درگذشت. هوشنگِ ظريف و حسن ناهيد هم آمده بودند و خيلي‌هاي ديگر.

محمدرضا شجريان نخستين سخنران مراسم بود؛ او يار قديمي‌اش را تنها با عنوان «سايه» خواند. دليلِ خودش را هم براي اين ماجرا داشت. مي‌گفت: «در سايه همه‌چيز مستتر است و ديگر نياز به عنوان ديگري نيست.» او براي «عبدالوهاب شهيدي» هم سنگ تمام گذاشت: «شهيدي يك اعتبار و يك منش انساني و بزرگوارانه در موسيقي ما است، هرجا كه شهيدي بود، بالاترين عنوان هنر را داشت،  حضورش به اندازه‌‌اي اهميت داشت كه من هميشه خودم را پشت سرش پنهان مي‌كردم. من هميشه از او ياد مي‌گرفتم كه رفتار هنري بايد چگونه باشد؛ با سايه عزيز بارها و بارها درباره اين بزرگمرد صحبت كرديم و او هميشه با عشق و احترام از عبدالوهاب شهيدي ياد مي‌كرد.»شجريان همچنين به اين مساله اشاره كرد كه: «از وقتي كه در راديو بودم؛ مخصوصا از زماني كه جناب سايه به آنجا آمد و برنامه گلهاي تازه و گلچين هفته را تهيه كردند، من هميشه سايه به سايه در كنار آقاي شهيدي بودم، چه آن زمان كه با گروه «فرامرز پايور» كه حق بزرگي به گردن من دارد، اجرا مي‌كرد و چه زماني كه در كنار محمدرضا لطفي و گروه شيدا، اركستر گلها، اركستر آقاي فخرالديني و ديگر گروه‌هايي كه در راديو بود، به اجراي برنامه مي‌پرداخت و ما از هنرهاي اين بزرگمرد استفاده مي‌كرديم؛ موقعي كه به تازگي كار را در خدمت آقاي مهرتاش شروع كرده بودم، ايشان با احترام بسيار از عبدالوهاب شهيدي ياد مي‌كردند و عشق و علاقه شديدي بين ايشان و آقاي شهيدي بود، جناب مهرتاش مي‌گفتند شهيدي اعتبار سازمان هنري‌شان، «جامعه باربد» است. استاد مهرتاش، با پشتكار و عشق به اين جامعه توجه داشتند، تئاتر و موسيقي در آنجا ارايه و تدريس مي‌شد و ايشان بارها و بارها از آقاي شهيدي با خاطرات خوب ياد مي‌كردند.» شجريان آرزو كرد كه سايه شهيدي و ابتهاج، هميشه بر سر ما بماند: «سايه نازنين حق بزرگي بر گردن موسيقي و شعر ما دارند و چه روزگاراني كه ما با هم داشتيم و داريم، مخصوصا وقتي كه من، مرحوم لطفي و جناب سايه سه نفري در كنارهم بوديم؛ اتفاقات خوبي رخ مي‌داد. جاي لطفي خيلي در اينجا خالي است؛ او بسيار زود رفت، آنقدر كه هيچ‌كدام از ما باور نمي‌كرديم به اين زودي ما را ترك كند. در اينجا استاد ظريف نازنين هستند، مرد نيك‌سرشت و محجوب و با حيايي كه كمتر صحبت مي‌كند و وقتي كه دست به ساز مي‌برد حرف دلش را مي‌زند و حسن ناهيد. ما همگي خاطراتِ بسياري با هم داريم، اميدوارم كه اين ارتباطات دوباره باشد و اين اساتيد و بزرگان سايه‌شان بر سر هنرمندان امروز باشد و هنرمندان امروز هم قدر اين بزرگان را بدانند.» او همچنين از علي دهباشي تشكر كرد كه سال‌ها با دست خالي بخارا را نگه داشت.

ابتهاج هم از عبدالوهاب شهيدي و تصويري از يك آرزو گفت: «من چيزي ندارم كه در شأن آقاي شهيدي باشد؛ پيش از آشنايي با خود شهيدي؛ با صدايش آشنا و شيفته كارش بودم، مخصوصا آن برنامه معروف داغستاني را. از آن برنامه چندين اجراي مختلف انجام گرفت، به اسم گلهاي رنگارنگ ٢٦٤، ٢٦٤ ب، ٢٦٤ ث با تغييراتي كه ايشان دادند. آقاي شهيدي هميشه براي من يك تصويري از آرزويي بود كه من درباره هنرمند داشتم، با مناعت، بي‎غرض‎ورزي. بي‌حقارت‎هايي كه ما معمولا پشت پرده هنر قايم مي‎كنيم. آقاي شهيدي به من اميد دادند كه مي‎شود واقعا هنر خالص داشت، هنر ناب داشت، انسان بود، فروتن بود، مهربان بود و كار هنري شايسته هم كرد.»

ابتهاج همچنين از نوازندگي او نيز گفت. از اينكه عود را ايراني مي‌نوازند و تنها كسي است كه اين قدرت را دارد: «اين ساز هميشه خودش را با لهجه غليظ عربي به نوازنده‎ها تحميل مي‎كرد؛ اما آقاي شهيدي در كنار آوازشان مهارتي در نوازندگي عود داشتند؛ شهيدي هميشه براي من عزيز بود، هميشه مي‎توانستم به عنوان يك هنرمند به او تكيه بكنم، به اخلاق هنري و انساني‎اش. او مي‎توانست بيش از اين سرمشق هنرمندان باشد؛ اما روزگار مساعدت نكرد. سال‎هايي كه هنوز امكان كار هنري درخشان بود، آقاي شهيدي بركنار ماند. حيف. همين حالا به خودم فشار آوردم كه از ايشان نپرسم: آقاي شهيدي هنوز عود مي‎زني؟ با نواي عودت مي‎خواني؟ گمانم، بله، نمي‎شود نخواند. مرغ مرده و زنده‎اش صد تومانه. اين اصطلاحي هست كه درست است، آن صدق و صفايي كه در هنر هست به هزار نيروي جواني هم مي‎چربد.»هوشنگ ظريف سخنران بعدي نكوداشت عبدالوهاب شهيدي بود و در وصف او گفت: «ما خاطرات زيادي با استاد شجريان و استاد شهيدي داشتيم. ما هر وقت ضبط و برنامه كنسرت با آقاي شهيدي داشتيم، هيچ گرفتاري‌اي نداشتيم، ايشان به موقع مي‎خواندند و هيچ وقفه‎اي در كار نمي‎انداختند. در كنسرت‌هايي كه با استاد شهيدي داشتيم، ‌هميشه از ايشان مي‌خواستند تا تصنيف «زندگي» كه مقدمه‎اش را آقاي پايور نوشته بودند، بخوانند. حالا ما برنامه‎هاي‌مان را گذرانديم و ان شاءالله جوان‌ها بتوانند آن طور كه بايد و شايد موسيقي ما را حفظ بكنند.»
دكتر موقتيان نيز در اين برنامه، نقل قول‌هايي از جلال‌الدين همايي و امام موسي صدر در مورد عبدالوهاب شهيدي كرد: «وقتي كه آقا موسي صدر از لبنان به تهران مي‌آمدند، همنشين، همدم و مونس ايشان عبدالوهاب شهيدي بود. يك شب آقا موسي صدر به من گفتند كه اين ساز آقاي شهيدي ساز دل است و آنقدر صفا در دل اين آدم وجود دارد كه آدم ياد اين غزل حافظ مي‌افتد «منم كه شهره شهرم به عشق ورزيدن / منم كه ديده نيالوده‌ام به بد ديدن / وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم/ كه در طريقت ما كافريست رنجيدن.»
در بخش بعدي حسن ناهيد در سخنراني كوتاهي از عبدالوهاب شهيدي از خاطراتش با وي چنين روايت مي‎كند: «حدود پنجاه و دو يا سه سال است كه من شاگرد استاد شهيدي هستم، چه در زمينه اخلاق و ادب و چه در زمينه هنر؛ خود استاد شهيدي هم در زمينه اخلاق و هنر خيلي به مرحوم اسماعيل مهرتاش عقيده داشتند و يكي از خاطرات خوبي كه ما با مرحوم مهرتاش داشتيم اين بود كه روزي بنده و جناب شهيدي و مرحوم پايور به منزل استاد مهرتاش رفتيم كه چون قرار بود بزرگداشتي براي ايشان در تالار رودكي برگزار شود، براي آن مراسم چند كار با تنظيم استاد مهرتاش و استاد پايور ضبط كرديم و به خوبي در تالار رودكي با حضور اساتيد بزرگي چون عبدالوهاب شهيدي، مرحوم پايور، هوشنگ ظريف و ديگران اجرا شد. در جشن‌هاي هنر و همه برنامه‌هايي كه استاد شهيدي داشتند، بنده هم افتخار حضور داشتم، در اجراهاي تمام كشورهاي اروپايي و كانادا و آمريكا نيز در خدمت جناب شهيدي و اساتيدي چون مرحوم پايور، هوشنگ ظريف و ديگران بودم و در اين مدت جز مهرباني و لطف و محبت از عبدالوهاب شهيدي
هيچ چيز نديدم.»
عبدالوهاب شهيدي البته در مراسم بزرگداشتش از سنگيني بار خاطرات گفت و صحبت‌هايش را با نام ايران، با نام مردم ايران و مردم هنرپرور ايران شروع كرد. از سايه و شجريان ياد كرد و ادامه داد: «اين خاطرات براي من سنگين است، نمي‏‎توانم بكشم. مرغ پر بشكسته را آواز نيست/ سينه مجروح را آواز نيست.» در پايان مراسم همچنين پيام فرهاد فخرالديني نيز قرائت شد.

 سما بابايي/  اعتماد