دکتر محمد ملکی |
در حسرت یک نعره مستانه بمردیم!
ویران شود این شهر که میخانه ندارد!
آیا در این شهر واقعا هیچ میخانه ای وجود ندارد؟!
پیرمرد به کجا روانه است؟. او بسمت اوین می رود تا در تحصنی شرکت کند که چندی است در اعتراض به دستگیری و زندانی کردن نرگس محمدی در جریان است و تعدادشرکت کنندگانش کمتر از انگشتان یک دست هستند. رفتاربا او افشاگرادعای دروغینی است که چندی پیش وزیراطلاعات دولت روحانی، در بیان تفاوت رفتاروزارت اطلاعات دولت کنونی با دولت گذشته بر زبان راند. او ادعاکرد که در دولت کنونی رفتاروزارت اطلاعات با فعالان سیاسی و کسانی که احضارمی شوند تغییرکرده و با آن ها به شیوه محترمانه و مؤدبانه ای برخورد می شود.
صرفنظر از این که در دولت های اقتدارگرا و خودکامه ای چون حکومت اسلامی اساسا قانون و خودسری از هم جداناپذیرند و “بی قانونی” عین “قانونیت” و مشخصه ذاتی ولایت مطلقه است، که درآن هر یاوه ای که ولی فقیه برزبان آورد فراتر از قانون ارج نهاده می شود، اما همان ادعای برخوردظاهری باصطلاح مؤدبانه با شهروندان هم، که معنائی جز بریدن سر با پنبه ندارد، دروغی بیش نیست و خشونت رفتاری و کلامی رژیم ریشه دارتر از آن است که با تعویض دولت ها دگرگون شود.
چنان که آزادی نرگس محمدی را علیرغم بیماری بدلیل سخنرانی دلیرانه اش بر مزارستار و افشاگری ها، از جمله پیرامون آمرین وعاملین اسیدپاشی برنتافتند. او جائی سخن گفت و چنان سخن گفت که سخن، خود مهمترین عمل محسوب می شود. در حالی که عوامل و ایادی رژیم با ارتکاب جنایت اسیدپاشی و پروژه شوک درمانی، برآن بودند که با اشاعه ترس فراگیر زنان باصطلاح بدحجاب را که بزعم رژیم اگر مقابله جدی نشود به سمت کشف حجاب کامل خواهند رفت وادار به تغییررفتارخود نمایند، او به سهم خود آن را هم چون بوم رنگی به سوی خودرژیم برگرداند. از همین رو، یکی از آن پرونده های مفتوح، که رژیم با صدورحکم های متعدد، هم چون شمشیری آویخته برسرفعالان سیاسی-احتماعی آزادشده نگه می دارد، به سرعت به جریان افتاد. همانطور که احمدزیدآبادی را به محض تمام شدن زندان، بدون حتی یک روز وقفه به دیارتبعیدفرستادند. لاشخوران امنیتی سیستم در پی نافرمانی نرگس محمدی نسبت به معرفی خود به دادستانی، به شکل وحشیانه و خشونت آمیزی از در و دیوار به درون خانه اش ریخته، او را دستگیر و به زندان بردند تا پیامی باشد برای آنان که جرئت کنند بیش از “سهمیه و کوپن خود” حرف بزنند و از خطوط قرمزی که دژخیمان مقررکرده اند فراتر بروند.
بهرحال، گوئی تنی چند همدل و هم قسم شده اند باصطلاح به سیم آخرزده و با نادیده گرفتن خطوط و محدوده های رژیم، و با عمل بیش از سخن، مستقیما قدرت مشرف بر زندگی را موردپرسش و چالش قرار دهند. ابزارهای معمول کنترل رژیم برای ساکت کردن این مخالفان کارآئی نداشته و در شرایط کنونی توسل مرگ آفرینان به طرقِ دیگر برای خاموش کردن نیز، زیانش برسودش می چربد. برعکس، بنظر می رسد در این معادله مشخص، آن ها هستند که حربه ترس و زندان و انواع فشارها و تهدیدها را هم چون کارتی برنده از دست رژیم ربوده اند!. آیا آن ها بر لبه آخته شمشیر و در منطقه مین گذاری شده راه می روند؟ هرچه که باشد، این جا، این نقطه هاشورزده، جائی است که زبان شمشیرعریان به لکنت افتاده و کارآئی چندانی ندارد. فرقی نمی کند که این تیغ به ُبرد یا نه ُبرد! رژیم از هرسو که برود باخته است. این جا نقطه کوری است که سترونی و استیصال سرکوب به شکل آشکاری به نمایش در می آید. شکل گیری چنین معادله های ویژه ای، حاصل جمع آمدشرایط بسیارخودویژه وغیرقابل محاسبه هستند. اما واقعیت دارند و بخش نمادینی از مبارزه پرشکوه علیه جباران حاکم به حساب می آیند. در میانه راه، مشعل هائی برافروخته می شوند تا راه نفس گیرآزادی و برابری در تاریکی مطلق و رعب آور گم نشود و بر هیبت تاریکی و اقتداردژخیمان افزوده نگردد. گرچه چنین رهروانی در جامعه آنقدر ها هم که در نگاه اول تصور می شود کم نیستند و همیشه و همه جا پیدا می شوند. در زندان و بیرون زندان و در هر گوشه و کنارجامعه، در میان کارگران و دانشجویان و زنان و روشنفکران و… می توان کسانی را یافت که از همین جنس و جنم اند، اما یا به شیوه دیگری حرکت می کنند که تا این حد جلوه بیرونی ندارد و یا بهردلیل هنوز تحت چنان شرایطی قرارنگرفته اند که جنم و پتانسیل واقعی آن ها بروزبیرونی پیداکند. بهرصورت، آنها را نمی توان بسادگی تکثیرکرد. با این همه در مقیاس کلان وقتی که جنبش های مردمی به نقطه اشباع می رسند و به تحمل و تمکین خود نقطه پایان می گذارند، آنگاه که قدم در راهی دیگرمی نهند و شوری دیگری در سر دارند، وقتی جامعه در غلیان خود به معادله نخواستن و نتوانستن می رسد، به نقطه ای می رسیم که آن نوع تک جوش ها فراگیر شده و اهرم سرکوب از کارمی افتد. شکوه و ابهت نظام های غیرمردمی فرو می ریزند و مثل خانه مقوائی باران خورده از هم می پاشند. اما در کمرکش راه، در ساحت کنشگری مستقیم سیاسی، بنظر می رسد در غیاب آن جوشش و طغیان فراگیر، اخگرمقاومت به شکل نمادینی در هیأت معدودی از رهروان اقشار و لایه های های مختلف جامعه جریان پیدامی کند: فریاد آنان، خشم فروخورده انبوه شهروندان، سکوتی سنگین و دیگر هیچ!؟. آیا واقعا فریادرهروان اندک و داستان اکثریت خاموش و تماشاچی واقعیت دارد؟! یا شاید رابطه پیچیده ای بین آندو وجود دارد و اشکال مقاومت، تحول های زیرپوستی و حرکت پیچ در پیچ جامعه چنان است که به سادگی نمی توان به آن ها پی برد؟. شاید گوش ما فقط فرکانس های معینی را می شنود و نت ها و آواهای خارج از آن را نمی شنود؟ آیا واقعا در شهرمیخانه ای وجود ندارد؟!
کسی که به این صحنه نگاه می کند، حرکت این پیرمرد هم چون حرکت کوهنوردی می ماند در کمرکش قله ای مشرف بر پرتگاهی عظیم که چه بسا نفس ها را در سینه حبس می کند و چشم ها را به سیاهی می کشاند. او در سنین بالای ۸۰ و با وجود بیماری و دهها مشکل دیگر، با عصا و کمرخمیده بکوب بکوب به سوی قرقگاه”لاشخوران” می رود. امیدوارم که این سخن به پرندگان لاشخور که بقدرنیازخود از طبیعت برای رفع گرسنگی بهره می جویند، برنخورد!. منظور لاشخوران سیری ناپذیری هستند که کسب و کارشان فشردن حلقوم هم نوعان و ساکت کردن صدای آن ها است. اما چه باک! گوئی در دریائی که آبستن طوفان است، همواره مرغانی وجود دارند که پیش از طوفان به پرواز درآیند. در آغاز اندکند اما برغم اندک بودن و خطرمچاله شدن، از آشیانه هایشان بیرون می زنند.
*******
در نگاهی به این عکس همزمان با دو پرسش اساسی روبرو می شویم:
آیا براستی در شهرهیچ میخانه ای وجود ندارد و در حسرت آن باید مرد! یا آن که در سوی مقابلش به براین باورکوبید: بیائید به طوفانی بیاندیشیم که از ورای موج ها می رسند. بیائید بسرائیم: آن که می گفت حرکت مرد در این بحرخموش، برود شرم کند….
*******
در این میان رویکردی با سرزنش سکوت کنندگان، برهمگان نهیب می زند که چرا پیرمرد را تنها گذاشته اید. همه باید باوبه پیوندند و همراهی اش کنند، از یک دست که صدائی بر نمی خیزد. بی تردید اگر هزاران نفر در این تحصن شرکت می کردند، بر دامنه و برداین آکسیون بسی افزوده می شد و واکنش رژیم هم دیگر آنی نبود که اکنون شاهدش هستیم. آن دیگری که دارای حسن نیت هم هست می گوید این پیرمردجسور باید گام های خود را آهسته ترکرده و فاصله را کم کند تا دیگران هم قادر باشند باو به رسند.
حقیقت در کدام سوی این رویکردها قرار دارد؟
شاید به تنهائی در هیچ کدام!: نه می توان از کسی که وقتی برای اهداف آزادی خواهانه و بشیوه اصولی و انسانی مبارزه می کند خواست که فتیله مبارزه و شورخود را پائین بکشد و بخاطردیگران گام های خود را آهسته تر کند، و نه می توان از آنهائی که با دغدغه های دیگر و به حق خود حرکت می کنند، خواست که آن ها را وانهاده و به دغدغه های دیگران به پیوندند. حقیقت در ترکیب این واقعیت ها و دغدغه هاست و نه یکی را در برابردیگری قراردادن.
********
جامعه خشمگین و دردمند است و در کلیت خود از فقدان آزادی و عدالت اجتماعی بخود می پیچد. در این میان برخی دغدغه اصلی اشان آزادی است و آن را درمان همه دردها می دانند و در سمت جاده آزادی و مقابله مستقیم با سرکوب برهنه حرکت می کنند. اما بخش بسیار گسترده تری هم وجود دارند که از نقطه دیگری حرکت می کنند و دغدغه نخست اشان فقر و نداشتن کار و وسایل حداقل یک زندگی شرافتمدانه است. در اصل دغدغه اصلی هرکس و هرقشر و طبقه ای، نقطه عزیمت او را تشکیل می دهد. باین اعتبار در جامعه دغدغه ها و نقاط عزیمت های متفاوتی وجود دارند. اما نقطه های عزیمت متفاوت به معنی جدائی ماهوی آن ها و عدم امکان پیوستن آنها به یکدیگرنیست. آنها هم چون موج های در حال حرکت هستند که می توانند در تلاقی و ترکیب با موج های دیگر، امواج گسترده تر و نیرومندی تر پدیدآورند. بنابراین تنوع نقطه های عزیمت را همانگونه که نمی توان و نباید نادیده گرفت، ایستا و غیرقابل تغییرهم نمی توان انگاشت. وجودچنین دغدغه های متفاوت با توجه به شرایط و جایگاه و منافع متفاوت افراد و لایه ها و طبقات امرعجیبی نیست و پیش از آن که همه دردها و همه مشت ها به یک درد و یک مشت نیرومند تبدیل شوند، راه پرسنگلاخ و پرپیچ و خمی برای پیمودن آن و ورآمدن خمیره اجتماعی که بازتاب و عصاره ای از مجموعه نیازهای جامعه باشد، باید طی شود. مطالبات فقط الفاظ کلی و مجردنیستند که با تکرارشان تحقق پذیرگردند و یا با اولویت دادن مکانیکی یکی بر دیگری بتوان سایرمطالبات را منجمدساخت. یکدست سازی جامعه و فرجام انقلابات برآمده از آن بخشی از تجربه شکست خورده را تشکیل می دهند. راهبردحرکت براساس اشتراکات بدون حذف اختلافات و تمایزات بیانگرهمین رویکردنوین و عصاره جمع بندی یک تجربه بزرگ و طولانی است که متأسفانه هنوز هم اهمیت بنیادی آن در برون رفت از وضعیت پراکندگی و خفه کننده کنونی، بطورواقعی در یافت نشده است، یکی از دلایل مهم فروکش و عقب نشینی بحران ۸۸ نیزهمین واقعیت بود. برعکس یک جامعه پویا و نوین تنها درجمع آمدگونه مطالبات بنیادی و گونه گونه گی ها امکان پذیر می شود. به تعداددغدغه ها و عریمت گاه ها جویبارها و آبراه های مبارزه، وجود دارد. جوبیارها چه بخواهیم چه نخواهیم قبل از شکل گرفتن رودخانه ها و دریا ها می آیند و نهایتا رودخانه ها و دریاها برآمده از آنها هستند. اما نکته اصلی دیدن جویبارها در کلیت خود و شنیدن زمزمه مشترک آنها (شنیدن همه فرکانس ها) است. جویباردغدغه ها با نقطه عزیمت های متفاوت از هر سو درجریان هستند و باین اعتبارمبارزه در سطوح معینی در جریان است، اما مهم تلاقی دغدغه ها و پیوندشان با یکدیگراست. غنای جامعه در وجود دغدغه های متفاوت از یکسو و پیوند و ترکیب آنها از سوی دیگر تعین پیدامی کند. دغدغه آزادی و دغدغه نان دو سرشاخه یا سرفصل اصلی دغدغه های شناخته شده جامعه هستند که هریک با زیرمجموعه ای از صدها مطالبه و تنوع مبارزاتی همراهند. آزادی گرچه بخش مهمی از دردجامعه هست اما معادل کل آن نیست. همانطور که نان و عدالت هم به تنهائی قادر به بازتاب دردجامعه نیست. در اصل هیچ کدام به تنهائی نمی توانند پژواک درد و بی تابی جامعه باشند. شاید رمزتنهائی پیرمرد را علیرغم شهامت تحسین برانگیرش بتوان در آن یافت که این صدا به تنهائی فاقداکوی لازم برای تأثیرگذاری بر جامعه، بویژه آن اکثریت عظیمی است که در فقر و فلاکت روزافزون دست و پا می زنند. آزادی البته نوای سحرانگیری دارد اما بشرط آن که ترجمان اش برای کارگران و زحمتکشان و فقرا به معنای رهائی از ستم فقرو شکاف های سهمگین طبقاتی و نابرابری باشد. و گرنه جز بیگانگی از آن حاصلی ندارد. همانطور که عدالت هم بدون آزادی، قادربه تحقق خود نبوده و سرابی بیش نخواهد بود. در اصل خمیره اجتماعی زایا و گشاینده تتها از ترکیب و پیوندناگسستنی آنها بدست آمدنی است و چنین راهبردی البته فقط شعارنیست. نه فقط برآیندتجربه سترگ و ناکام قرن بیستم برای رهائی است، بلکه مبنائی برای امکان پذیرساختن پیوندهزاران جویبار درحال حرکت هستند و فصل مشترک زمزمه های آن ها. در اینجاست که به توصیف عطار “سی مرغ” و “سیمرغ” بهم می رسند. داستان مرغانی که به امیدیافتن سیمرغ (مرادشان) به سفری دور می روند و سرآخر متوجه می شوند که از جمع شدن هر سی تای آنهاست که سیمرغ پدید می آید:
“سی مرغ” زشوق، بال و پربگشودند
در جستن سیمرغ، هواپیمودند.
کردند شمارِخویش چون آخرکار
دیدند که “سیمرغ” همه این ها بودند.
۲۰۱۵-۰۵-۲۲ – ۰۱-۰۳-۱۳۹۴ تقی روزبه
Tagi.roozbeh@googlemail.com