کاظم موافق
سیاهی لشکر نیاید بکار / یکی مرد جنگی به از صدهزار
شما بدلیل نفرتی که از نظام پادشاهی دارید (و این حق مسلم شماست) تمام نظریات و تئوریهای خود را متکی بر نظام جمهوری تهیه, تکمیل و ارائه کرده اید و بدون توجه به حذف خواسته ها و نظریات هواداران نظام پادشاهی، از شاهزاده رضا پهلوی که چه ما بخواهیم یا نخواهیم شاهزاده است و نماد پادشاهی و مریم رجوی که دشمن قسم خورده خاندان پهلوی و رئیس جمهور خودخوانده ای است با یک مشت چریک مزدور انتحاری، دعوت میکنید که برای توافق روی آنچه شما ارائه کرده اید، کنار اکبر گنجی و کدیور بنشینند.
امروز هم از خود میپرسید: چرا تا به امروز کسی به ندای شما لبیک نمی گوید؟
امروز هم از خود میپرسید: چرا تا به امروز کسی به ندای شما لبیک نمی گوید؟
در ادامه گفتار پیشین و بمنظور کوتاه کردن سخن مقوله "سکولار دموکراسی" و "حکومت غیر متمرکز" را که به عنوان شاه بیت غزلهای آقای نوری علا هستند, با استفاده از نوشته های ایشان بررسی کرده و مسیر "تحول" ایشان را از "سوسیالیسم" تا "سکولاریسم" ترسیم میکنیم.
برای کوتاه و مستندکردن هرچه بیشتر نوشتار، به پیروی از روش خودتان با پرش از روی شانه های تاریخ به سال هزار و سیصد و هشتاد و پنج میرسیم که ماجرای "کشف بزرگ" شما را برای درمان دردهای ایران در قالب "ایالات متحده ایران " خواندم. متنی که ظاهراً پس از مطالعه فراوان و استفاده از کلیه تجربیات دیروز و امروز نگارش شده و شما در اغلب نوشته های خود به عنوان مرجع، به آن اشاره کرده اید.(1)
برای روشن شدن اذهان خوانندگان، بخشهایی از آن را با هم مرور میکنیم:
ذوق زدگی شما از کشف "نسخه آمریکائی" برای درمان بیماری که هنوز از تجویز اول شما درحال "اغما" است و افاضاتی که در مقایسه ایران و آمریکا کردید،کاملا مرا متقاعد کرد که نه تنها بخوبی با "ایران واقعی" آشنائی ندارید, بلکه تاریخ واقعی کشور محل اقامت خود و نحوه مناسبات سیاسی آنرا نیز آنچنان که باید نمیدانید و یا برای شیفتگان آمریکا نمیگویید.
برای شیفتگان آمریکا تاریخ خونین تصفیه بومیان, اشغال بخشی از مکزیک, جنگهای انفصال از بریتانیا, جنگهای شمال و جنوب, داستان تلخ برده داری که تا همین پنجاه سال پیش رایج بود, فساد گسترده سیاسی و بازی مسخره دموکراسی دو حزبی و سلطه بانک ها و شرکتهای بیمه و شرکتهای چندملیتی بر سیستم سیاسی آنجا را هم بگویید.
هنوز متر و معیاری برای مقایسه آمریکا با ایران و منطقی برای این تجویز عجیب و مشکوک نیافته ام و برای اینکه از جانب هودارانتان متهم به خصومت شخصی نشوم, دلایل خود را بصورت خلاصه شرح میدهم و تحقیق بیشتر را به علاقمندان به "حقیقت" وامیگذارم.
کشور آمریکا که "اتحادیه ایالات آمریکای شمالی" نام مناسبتری برای آن است, تاریخ مستندی کمتر از پنج قرن دارد. این آمریکائی که شما با این ذوق و شوق از آن تعریف میکنید, برخلاف تصور شما, متعلق به شرکتهای چند ملیتی است و تاثیر رأی شما در تعیین سیاستهای آمریکا در حد رأی هموطنان ماست که درگیر انتخاب میان بد و بدتر و به امید بهبود اوضاع هستند. هنوز هم سیاستهای کلی را ارباب قدرت و پول میسازد, نه رأی من یا شما.
ساکنان "مهاجر" کشور آمریکا هم برخلاف تصور شما, علیرغم برخورداری از حق شهروندی "اغلب" مساوی, وابستگی آنچنانی به آن حس نمیکنند. به عنوان مثال چنانچه جنگی میان ایران و آمریکا دربگیرد, بدون شک بسیاری با جان و دل به ایران برمیگردند و در برابر مهاجم آمریکائی ( حتی اگر ایرانی تبار باشد) خواهد جنگید و در کشتن او تردید نخواهد کرد. این مسئله درباره دیگر ملیتها و گروهها نیز صدق میکند و همین حقیقت آمریکا را بیشتر به یک "موزاییک" شکننده تبدیل خواهد کرد تا یک کشور یکپارچه مقتدر و نمونه موفقی برای تقلید.
در مقابل کشور ایران بیش از هفت هزار سال تاریخ مدوّن دارد که شما نیز به کرات در نوشته هایتان به آن اشاره کرده اید و پاسداری از میراث همین تاریخ, بخش پررنگی از کارنامه مبارزاتی سالهای اخیر شماست. شاید بتوان درپاسخ به ابراز تعجب شما از اینکه با وجود آماده بودن همه شرایط برای انحلال ایران، چرا این اتفاق نیفتاد، با اندکی انصاف دلیل آنرا عشق قلبی ساکنان کشور به "نماد پادشاهی" و قیامشان را برای دستیابی به آزادی و دموکراسی با حفظ یادگارهای تاریخی کشور یافت. در اروپا هم دولتها در حقیقت حکم کارمندان محلی اتحادیه اروپا را پیدا کرده اند که باید سیاستهای دیکته شده را اجرا کنند, هرچند در این راه حق اعتراض یا تقاضای تعدیل دارند.
من هم مانند بسیاری دیگر از هموطنان اندیشمند و دلسوخته ای که در گوشه و کنار جهان زندگی میکنند،بخشی از سیستم حکومتی کشور محل زندگیم را برای ایران فردا مناسب میدانم و با دلیل و مدرک هم قادر به دفاع از نظریاتم هستم، اما هیچگاه آنرا تنها راه چاره و حتی بهترین هم نمینامم. شما اما "احتمالا" با توجه به روحیاتتان و نه تنها آنرا بهترین که تنها چاره درد "ایران فردا" میدانید و از اصرار و ابرام بروی نظر خود هم ابائی ندارید.
سکولاریسم ایرانی
در ابتدا بگذارید تکلیف خود را با واژه اختراعی "سکولار دموکراسی" روشن کنم که تقریباً همان نظریات استاد گرامی آقای پرویز صیاد است که در پاسخ به دعوت خود برای شرکت در کنگره سال 2013 بوخوم برایتان ارسال کرد.
با توجه به اینکه تجارب تاریخی و عینی موجود ثابت میکند که سکولاریسم الزاما منجر و منتهی به دموکراسی نمیشود و در همان دموکراسی آمریکا نیز نتایج نهایی انتخابات را, رأی های "سرگردان" و حمایت کلیسا از این یا آن حزب تعیین میکند و به همین دلیل است که در برنامه های انتخاباتی کاندیداها, شعارهای اخلاقی که برای جلب حمایت "مؤمنین" است,جای خاص و ویژه ای دارد.
. در اینجا لازم است برای آگاهی آندسته از عزیزانی که از تاریخ مبحث "سکولاریزم" در گفتمان سیاسی ایران پس از انقلاب آگاهی ندارند, شرح کوتاهی از شروع این گفتمان در میان ایرانیان خارج از کشور و سرنوشت آن تا به امروز بنویسم.
بحث سکولاریسم و عبور از جمهوری اسلامی برای اولین بار در جریان جنبش دانشجویی توسط دوست عزیزم "آریوبرزن پیروزنیا" که مسئولیت سخنگویی و هماهنگی این جنبش در خارج از کشور را داشت, در رسانه های مختلف فارسی زبان و نشریات داخلی آمریکا از جمله "سی ان ان" مطرح شد و امتیاز حزب سکولار ملی ایران در ایالات متحده آمریکا از تاریخ 21 مارس 2003 ( اول فروردین 1372) هنوز به نام ایشان ثبت است.(3&2)
بنده افتخار این را داشتم که از همان ابتدا در رکاب آریو باشم و همانگونه که پیش بینی میشد, یکی از دوستانی که با فهمیدن بوی کباب,هوس لقمه بزرگتری کرده بود, به تقلید از " فرهنگ حاکم بر لس آنجلس, بخشی از برنامه و شعار را برداشت و به راه خود رفت .
این حرکت "خجسته" که برنامه ای بسیار منسجم و آشکار برای عبور از نکبت جمهوری اسلامی و برقراری عدالت اجتماعی و تضمین حقوق همگان را در برنامه داشت, در نطفه خفه شد و جنازه "سکولاریسم" مثل ندا روی سنگفرش خیابانهای سیاسی "بیصاحب" ماند و همه مشغول گرفتن فیلم و عکس از آن شدند و برخی هم جنازه بیجان اورا بدوش کشیدند و به رنگهای سبز و اسلامی و رحمانی و و دیگر رنگهای "مشتری پسند" دراوردند.
بگذارید پرسشم را ساده بپرسم: سکولاریسم برای شما هدف است یا وسیله؟
اگر وسیله است, هدف شما با استفاده از این وسیله رسیدن به چی یا کجاست؟ اگر هدف است, وسیله شما برای رسیدن به آن هدف چیست؟ تبلیغ تئوریک و بحث های دیالکتیک در فضای مجازی و نوشتن مقالات رساله گونه در مورد "لزوم" بدیهیات؟
سکولاریسم محصول ناگزیر "دموکراسی" است و اگر بپذیریم که دموکراسی نه یک پروژه که یک پروسه است, گشودن مبحث "سکولار دموکراسی" راه را برای ورود سفسطه کارانی شبیه اکبر گنجی, عبدالکریم حاج دباغ (سروش), کدیور و دیگر مبلغان "سکولاریسم اسلامی" باز کرد و واژه سکولاریسم هم به معنایی گنگ تبدیل شد که هر کسی از ظن خود یار آن میشود و آنرا با توضیح المسائل خود تفسیر میکند.
جای پای سؤ استفاده از احساسات عقیدتی "عوام" در پیش بردن اهداف سیاسی موازی را در همه دموکراسی های سکولار اروپا نیز میتوان دید که بهترین نمونه آن "جرج گالوی" طفل شیرین جمهوری اسلامی است که دو دوره متوالی با سوار شدن روی موج "ضدّ جنگ" با رأی مسلمانان به پارلمان بریتانیاراه یافت و امروز هم با هزینه امت شهید پرور, مثل لردها زندگی میکند.
*******
رنگینکمان "اضداد"
با سپاس از شما برای تصدیق اینکه برای "چگونگی" براندازی جمهوری اسلامی, دوران "مرگبار" گذار و چگونگی رساندن یک بیمار مشرف به موت بدست اولین "دولت منتخب ملی" و چگونگی تضمین مشارکت "همه" در آن دولت و چگونگی تقسیم قدرت و ثروت در "ایران آینده" هیچ برنامه ای ندارید و در این باره فکر هم نکرده و نمیکنید.به باور من هر کدام از موارد فوق پاسخ شما را در باره چرایی عدم توفیق شما در ایجاد یک اتحاد را میدهد.
اتحاد با که و بر سر چه چیزی؟ با اجازه و نمایندگی از سوی چه کسی؟ اگر برنامه ای برای هیچکدام از موارد فوق ندارید, قرار است گرد هم بیایید که چه کنید؟ بر سر اینکه سکولاریسم, دموکراسی, تقسیم عادلانه قدرت و ثروت و سپردن کار ادارهٔ کشور به مردم, دست دولت در رسیدگی بهتر در ادارهٔ سیاستهای کلان کشور بازتر خواهد بود و مسئولان محلی هم خود مسئول نتایج اعمالشان خواهند بود؟
گمان نمیکنم هیچ شیر پاک خورده ای که ریگی به کفش نداشته باشد, بتواند با هیچکدام از این خواستهها مخالفت کند.
با توجه به اینکه همزمان با "لاس زدنهای اتمی" که نتیجه آن مطمئنا یکی از مسائل اصلی مورد بحث نشست شما خواهد بود, حوادث ریز و درشت دیگری نیز در جریان است که اهمیت آنها اگر از گفتگوهای اتمی بیشتر نباشد, مطمئنا کمتر نیست. اما متأسفانه در بحثهای شما جایی نخواهد داشت, زیرا شوربختانه شما آنقدر به تصویر ایستاده اید که بجز لکه زردی که در زمینه کاملا سیاه تصویر است نمیبینید و آنرا به عنوان تمام حقیقت میپندارید و پندار خود را تبلیغ میکنید.
با فرض اینکه این رژیم آنچنان که شما میخواهید "منحل" شود, بدون داشتن یک برنامه عملی برای پیش بردن اهدافی که تبلیغ میکنید, پرسش این است که شما با چه فرمولی میخواهید یا میتوانید:
- در دوران گذار تأثیر گذار باشید؟ پاسخ احتمالا کار تشکیلاتی و حزبی است.
- چگونه میتوانید از اعمال نفوذ و ورود نمایندگان ارباب قدرت و ثروت, هواداران اسلام سکولار, تجزیه طلبان و... در ترکیب مجلس مؤسسان جلوگیری کنید؟ فراموش نکنید ما درباره ایرانی صحبت میکنیم که 36 سال است زیر بمباران تبلیغات ایدئولوژیکی است که با هدف مغزشویی بصورت 24 ساعته ادامه دارد, دانشجویان آن هم هنوز بحث امام زمان را با جدیت دنبال میکنند و به ضریح متحرک امامزاده بیژن دخیل میبندند.
ایران فردای "انحلال", برخلاف تصور شما نه ایران سال 1357 که ایرانی با شرایط شکننده شهریور 1320 خواهد بود که آماده تیغ همان قدرتهائی است که شما به کرات از وجود آنها و برنامه هایی که برای که برای تجزیه خاک ایران دارند, سخن گفته اید. در هر کوی و برزن ایران امروز مسجدی حکومتی, ساختمان بسیجی, دار القرانی, حسینیه ای یا ردّ پایی از حکومت تمامگرای شیعه هست.
با توجه به سرکوبهای عقیدتی شدید چند دهه گذشته که به صورتهای مختلف دین گریزی, اسلام گریزی و تشیع گریزی دیده میشود, میتوان آغاز "انفجاری" یک جریان تبلیغاتی مذهبی را در سراسر ایران پیش بینی کرد که در زیر چتر دموکراسی به رویش مساجد, معابد, کلیساها و دهها چاه دیگر منجر میگردد. پرسش بعدی این است که با استناد به اصل هر نفر یک رأی, چگونه میتوانید از ایجاد ائتلافهای "مرکز گریز" که با هم منافع همسو دارند و با سلاح دموکراسی قادر به سلاخی ایران هستند جلوگیری کنید؟ با قدرت اسلحه؟
تجربه "همه با من" سال 57 که با شعار لزوم حفظ "وحدت کلمه" همه هشدارها و فریدهای اعتراض را در نطفه خفه کرد, به ما این درس رآّ آموخت که فریب وعده های پوچ و کلیشه ای را نباید خورد.
صرف حواله دادن همه مشکلات و مسائل محل بحث و اختلاف به فردا و درون ایران, اگر خود فریبی و دگرفریبی نباشد, بسیار ابلهانه و خطایی استراتژیک است که نتیجه ای بجز نتیجه پیشین را در پی نخواهد داشت و با توجه به شرایط متفاوتی که در بالا ذکر کردم, ایران را به عهد قاجار و یک نظام ملوک الطوایفی کامل نظیر آنچه که شما با نام "ممالک محروسه" از آن یادکرده اید, بازخواهد گرداند و امیدوارم شما داوطلب و پیشگام انجام این ماموریت نباشید.
مشکل من با گفتمان شما از جایی شروع میشود که بدون داشتن هیچ محتوایی به عنوان "فصل الخطاب" و "نوشدارو" برای گرفتن بیعت به همگان ابلاغ میشود
شما بدلیل نفرتی که از نظام پادشاهی دارید ( و این حق مسلم شماست) تمام نظریات و تئوریهای خود را متکی بر نظام جمهوری تهیه, تکمیل و ارائه کرده اید و بدون توجه به حذف خواسته ها و نظریات هواداران نظام پادشاهی, از شاهزاده رضا پهلوی که چه ما بخواهیم یا نخواهیم شاهزاده است و نماد پادشاهی و مریم رجوی که دشمن قسم خورده خاندان پهلوی و رئیس جمهور خودخوانده ای است با یک مشت چریک مزدور انتحاری, دعوت میکنید که برای توافق روی آنچه شما ارائه کرده اید, کنار اکبر گنجی و کدیور بنشینند.امروز هم از خود میپرسید: چرا تا به امروز کسی به ندای شما لبیک نمیگوید؟
شما در مقاله های اولیه خود ضمن تلاش و تبلیغ برای "جا انداختن" ویژه فدرالیسم, مقاله های مختلفی در رسای تمرکز زدائی و لزوم عدم توجه به اعتراضات "کٔج فهمانی" که درک درستی از فدرالیسم ندارند نوشتید که در آنها ضمن برشمردن دلایل منطقی این "دلواپسان تجزیه ایران" که همگی مبتنی بر اسناد تاریخی است, ترس آنها را بیهوده دانسته و بهانه ای برای مخالفت با خودتان تلقی نمودید.
از یکسو در مقاله های "همبستگی" با "تجزیه" طلبان؟ و منطق درهمریخته جدایی طلبی که در سال 2007 هرگونه سازش و همبستگی با تجزیه طلبان را ردّ میکنید و بدرستی "ادعای" نمایندگی آنها از سوی مردم درون ایران, از هر قوم و قبیله ای را زیر سوال میبرید که جای تقدیر بسیار دارد. اما چهار سال بعد در سال 2011 در مقاله وظیفه تاریخی احزاب منطقه ای, ناگهان با چرخشی 180 درجه ای در عقاید شما مواجه میشویم که با هم چند نمونه آنرا مرور میکنیم.
در مقاله همبستگی با تجزیه طلبان؟ به صراحت میگویید که اعتقادی به اقوام ایرانی ندارید و استعمال آنرا بجز در جاهای عقب مانده آفریقا و استرالیا و بعضی از "عشایر اسکان نیافته" خاورمیانه بیمعنی میبینید که البته جای تعجب ندارد, اما جای تأسف حتما دارد. زیرا با خواندن همین کلمات مطمئن شدم که شما درحالی برای ایران مشغول نوشتن نسخه و تجویز دارو هستید که اصلا بیمار را نمیشناسید, چه رسد به اینکه بیماری را.
بهترین دلیل و برهان کلام خودتان که فرمودید با وجود مازنی بودن و آشنایی با دوست و فامیل مازنی, هیچ تعلقی نسبت به مازندران احساس نمیکنید. درجایی دیگر وجود اندیشه ایجاد یک مازندران مستقل در میان همان "مازنی" های محلی را تایید کرده, اما آنرا غیر ممکن و غیر مفید تلقی کردید.
با استفاده از همین نکته "بسیار حساس" به بیان مطلبی میپردازم که شما عمداً یا سهوا تا به حال از ورود به آن "طفره" رفته اید: مسئله قومیتها, ملیتها, ملتها یا هر آنچه شما آنرا بنامید. به عنوان یک عرب ایرانی که از کودکی و به واسطه پدرم با جهان سیاست آشنا شدم, در انقلاب سال 57 به عنوان پیاده نظام (و نه سیاهی لشکر) مشارکت داشته و از فروردین 58 بدنبال براندازی این نظام اهریمنی هستم, شما توصیه میکنم از ادامه این راه صرف نظر کنید, زیرا بجز بدنامی در پی ندارد.
شما در هیچکدام از نوشته هایتان اشاره ای به خوزستان که پاشنه آشیل ایران بوده, هست و خواهد بود نکرده اید و تعیین تکلیف آنرا به "فردا" موکول نموده اید تا زعمای قوم و آنانی که توانسته اند خود را به هرترفند به تریبون و کرسی نمایندگی برسانند, تکلیف را روشن کنند و "انشا الله" یکپارچگی ایران را نیز مدنظر قرار خواهند داد. میدانم که دوستان و همفکران کرد, بلوچ, آذری و احتمالا عرب هم دارید, اما نمیدانم به کدامیک از نقاط ایران سفر کرده اید؟
به خوزستان که مطمئنم پا نگذاشته اید, وگرنه به همین سادگی در باره "احتمال" جدا شدن آن و افتادن آن بدست استعمار و "شور هفتاد میلیونی" برای نجات خوزستان سخن نمیگفتید. آنهایی که برای نجات خوزستان آمدند, برای نجات سفره نان و ضامن بقایشان آمده بودند وگرنه آنرا همانطور زخمی و ویران رها نمیکردند و به مکیدن بقیه خونش ادامه بدهند.( رجوع کنید به مقاله آری, روی سخنم با شماست)
تاریخ معأصر ایران و همه حوادث مهم و تاریخ ساز آن مستقیما با نفت و در نتیجه با خوزستان رابطه مستقیم و غیر قابل انکاری دارد, از اشغال ایران در جنگ دوم جهانی که به تبعید رضاشاه انجامید تا ماجرای 25 تا 28 مرداد که هنوز مثل بختک روی سر خیلیها سنگینی میکند تا همین انقلاب شکوهمندی که هنوز حسرت به سرقت رفتنش را میخورید و حمله صدام به ایران, همه و همه نفت بود و خوزستان.
مطمئن باشید که شما بدون یافتن راه حلی برای خوزستان که همه مختصات ایران را در خود دارد, تا صد سال دیگر هم قادر به ارائه یک "فرمول" همه پسند که ضمن حفظ یکپارچگی کشور, مسئله زبان مادری و تقسیم "عادلانه" قدرت و ثروت باشد, نخواهید بود. زیرا خوزستان قلب ایران است و با جدا شدن آن, ایران ابتدا به یک کمای عمیق فرو رفته و در مدت زمان کوتاهی "استحاله" میشود.
مطمئن باشید اهمیت استراتژیک خوزستان, ارزش یک تهدید "اتمی" از جانب ابرقدرتی مثل روسیه در حمایت از "جمهوری خودگردان خوزستان" که در یک روند دمکراتیک و رأی اکثریت مردم به آن اعلام شده و میتواند رویای رسیدن به آبهای گرم را تحقق بخشد, دارد و خیلی ها را آچماز خواهد کرد.آتش اوکراین هم به کبریت دموکراسی روشن شد, یادتان که هست.
چنین حمایتی میتواند به درخواست یک همپیمان منطقه ای و در چهارچوب توافقهای همکاری نظامی زیر چتر حمایت از همپیمانان کشور دوست و همپیمان انجام شود و شما بهتر از من میدانید که در برابر چنین حرکتی همه شما "آچماز" خواهید شد, زیرا بزرگان بلدند چطور بازی کنند و منافع را در نقاط مختلف تقسیم کنند و برای رسیدن به اهدافشان همه چیز دارند: سرمایه برای استخدام بهترین کارشناسان برنامه ریزی, رسانه هایی همگانی و مهمتر از همه استراتژی, تاکتیک و صبر فراوان.
*****
دلیل فاصله گرفتن من از جایگاه ناظر و ورودم به فضای رسانه بدلیل پر و بال گرفتن بیش از حد حضراتی بود که با گروگان گرفتن عنوان نمایندگی مردم عرب ایران که از سال 57 به اینسو به لطف پیشرفت تکنولوژی و ظهور واژه های جدیدی در سپهر فرهنگنامه های سیاسی سازمان ملل متحد, از مرحله خلق عبور کرده و دوران ملیت و ملت را تجربه میکنند و سوار شدن بر موجی که شما با طرح گفتمان "فدرالیسم" کردید سوار شده و چهار نعل میتاختند.
اوج آن خواندن متن سخنرانی آقای یوسف عزیزی بنی طرف بنمایندگی از مردم عرب خوزستان در پارلمان فرانسه بود که کاسه صبر مرا لبریز و مرا وادار به واکنش کرد.
آن مقاله آغاز همکاری من با سایت محترم ایران گلوبال بوده که تا به امروز علیرغم حملات فراوانی که بدلیل مقالات "اغلب" تند من متوجه این عزیزان میباشد, آقای توکلی عزیز و دیگر گردانندگان آن مرا تحمل نموده اند که از این بابت سپاسگزار ایشان هستم که بدون توجه به متن و با اصرار به حفظ حرمت دیگران, وظیفه و مسئولیت خود را حوزه تخصصی خود به بهترین صورت ممکن انجام میدهد که البته همیشه باب طبع همه نخواهد بود.
پس از آن دو سه مقاله دیگر در باره خوزستان و مسئله ناسیونالیسم, شوونیسم و نژادپرستی در میان ایرانیان و اعراب و خاورمیانه نوشتم که ضمن بازنشر در چند سایت دیگر, جار و جنجال زیادی بپاکرد. اگر فرصت کردید حتما نگاهی به این مقالات و مخصوصا کامنت های زیر آن بیاندازید تا متوجه شوید که بقول معروف چقدر از مرحله پرت هستید. من برخلاف بسیاری از "منور الفکران" خود را محور خلقت و کلامم را وحی منزل نمیدانم, اما میدانم که ایران و خوزستان را خیلی بهتر از شما میشناسم.
من در کوچه پس کوچه های "اهواز قدیم" اولین محله مدرن اهواز عصر نفت متولد شدم و پدرم در زمان ملی شدن صنعت نفت, نماینده و سخنگوی کارگران شرکت نفت اهواز و از هواداران پرپاقرص مصدق بود. پیش از 28 مرداد از جبهه مصدق که توسط توده ای ها قرق شده بود فاصله گرفت و پس از 28 مرداد تا مدتها متواری بود. اینها را نوشتم تا بدانید که من مصدق و توده ای ها را از زبان پدرم میشناسم و با داستان "نفرین نفت" کاملا آشنایم. در کوچه عربها بزرگ شدم و رشد کردم, خانه ای به بزرگی یک محله با ساکنانی از هر دین و مسلک, باخدا و ناخدا, زرتشتی و مسیحی و کلیمی, با جمعیتی که برایم خوزستان و ایرانی کوچک بود.
آن ایران کوچک ویران شد, با انقلابی که از سراسر ایران به خوزستان صادر شد و جنگی که ناگزیر در پی آن آمد. اگر به یافتن فرمولی برای بازگرداندن عظمت و جایگاه خوزستان که بندناف ایران به آن بسته است فکر کرده بودید, امروز نه ما اینجا بودیم و نه آن رژیم در تهران. اما مشکل همانگونه که در بالا ذکر کردم, فاصله شما با نقطه زرد میان تابلو است که شما را از درک و قبول پتانسیل های موجود عاجز کرده است.
اعتبار امثال آقای بنی طرف درمیآن اعراب ایرانی را, بخصوص درلندن که پایتخت اعراب ایرانی در خارج از کشور است, خیلی خوب میدانم و برای اثبات حرفم بارها آنها را به چالش کشیدم که برای اثبات سخنگویی خلق عرب در آنجا یک گردهمایی پنجاه نفره ترتیب بدهند تا من همه ادعا هایم را پس بگیرم.
پس از آن در یک برنامه تلویزیونی با آریوی عزیز مختصری درباره خطری که بی توجهی به مسئله خوزستان و بی تحرکی ما کشور را تهدید کرده و همچنان میکند توضیح دادم. اما همانگونه که انتظار داشتم کار من ریختن آب در لانه مورچگان بود که سرآسیمه آنها را بیدار کرد و سیل اتهامات و برچسبها را نثارم کرد, اما هیچکدام خللی در اراده ام ایجاد نکرد و دانستم که کارم را درست انجام داده ام که حساسیت حضرات را برانگیخته است.
برخلاف بسیاری که میدان مبارزه سیاسی را با بازار مکاره اشتباه گرفته اند و برای جلب توجه و حمایت مالی بنیادهای رنگارنگ حقوق بشری هرروز خودرا برنگی در میآورند و از شاخه ای بشاخه دیگر پریده و با آواز های دل انگیز تلاش برای جلب مشتری دارند, حضور من بصورت تصادفی و از روی اجبار بوده و هیچگاه برای خوشآمد کسی قلم نزده ام و هیچ چیز و هیچ کسی را عزیزتر و مقدس تر از خاک ایران نمیدانم, "هیچکس را".
با توجه به نفرتی که از تجزیه طلبان و دشمنان ایران و ایرانی دارم و از هیچ فرصتی را برای مقابله با آنها از دست نمیدهم, در پانلی که در سال 2013 در تلویزیون اندیشه توسط آقای فروزنده در ارتباط با بررسی مشکلات اقوام ایرانی بود در کنار دکتر خلیل انداچه و آریوبرزن پیروزنیا, یاسین اهوازی (حزب تضامن لندن) و دوست گرامی و همسنگر شما جناب ضیا صدرالاشرافی حاضر شدم و به بخشی از ادعاهای آنها با دلیل و مدرک پاسخ دادم, اما از هیاهو و جنجال بیزارم و بهمین دلیل جز در زمانی که لازم است, دست به قلم نمیشوم.
"سخن آخر"
سیاهی لشکر نیاید بکار
یکی مرد جنگی به از صدهزار
در خاتمه برای شما بزرگان مژده ای دارم که امیدوارم گره از ابرونتان باز کند: نسل جدیدی که در سایه شکل گفته و برنامه ای واضح و شفاف برای پرسش های اصلی اپوزسیون که شامل یک برنامه عملی برای سرنگونی رژیم در یک مدت زمان معین و یک "پروژه هوشمندانه" , چگونگی تقسیم عادلانه ثروت و قدرت, فرمولی برای تضمین مشارکت کلیه هموطنانی که به اشتباه "اقلیت" نامیده میشوند در دولت ملی ایران فارغ از نوع حکومت که انتخاب فردای مردم درون کشور و نه پیشنهاد ما خواهد بود, فرمولی کاملا عملی برای واگذاری مسئولیت ادارهٔ کلیه مسولیتهای محلی در چهارچوب یک دولت مقتدر ملی و راه حلی علمی و عملی برای مشکل زبان رسمی, اداری, تحصیلی و محلی خواهد بود.
این نسل جدید که تا به امروز در سکوت و حاشیه به تماشا ایستاده بود و شما آنها را نمیدید, میاید و زمام امور را چه بخواهید و چه نخواهید, از شما خواهد گرفت,پس چه بهتر که خود راه را برایش بگشاییم و به احترامش کلاه از سر برداریم.
این عزیزان علاوه بر این برنامه بسیار گسترده و شفافی برای ادارهٔ دوران گذار و تبدیل آن مرحله به پًل پیروزی دارد که در قالب یک "میثاق ملی" به مردم و همه گروههای سیاسی ارائه میشود. در این پروژه هر شخص یا گروهی که منافع ملی, حزبی, قومی و فردی خود را در این پیمان که پادزهر تجزیه طلبان را نیز درخود دارد میبیند , میتوانند به این حرکت ملیبپیوندند.
آنها بغض های من و شما را ندارند, زبان همدیگر را بهتر میفهمند و نگاهشان به فرداست. ضمن اینکه آرزو بر آنها عیب نیست و چه بهتر همان نمایندگانی که شما نمایندگیشان را به رسمیت نمیشناختید, اما نام آنها را به عنوان نماینده فلان خلق و سخنگوی بهمان عشایر و "مردم بلوچستان" !!! در گزارش کنگره بوخوم به عنوان حاضر و غایب ذکر کردید, نگاهی به شناسنامه خود, کارنامه و سابقه تداومشان در پست فعلی خود بیندازند و بجای ایراد گرفتن از آیت الله هایی که تا هنگام مرگ بازنشسته نمیشوند, نگاهی به خود و همقطاران خودشان هم بیندازند و ....... میدان را به نسل بعدی واگذار کنند.
بیایید کمی با خودمان روراست باشیم. در روزگاری که دیوید راکفلر با همه ثروت, قدرت و نفوذش, هنوز نتوانسته به همه آرزوهای خود, از جمله جا انداختن نظم نوین جهانی برسد, چرا فکر میکنید که ما حتما میتوانیم و باید به همه آرزوهای فردیمان برسیم؟
نکته دیگری که برای "اپوزیسیون" ناخوشایند اما با توجه به حضور و مقاومت همچنانی ما در تبعید, از فرضیه به واقعیت تبدیل شده, این است که : لباس ایران برای تن این اپوزیسیون خیلی گشاد است, چون این اپوزیسیون "خودخوانده" تا به امروز بجز تلاش برای "حضور به هر قیمت" چیز دیگری به مردم درون کشور ارائه نکرده است.
مردم درمانده حتی به هخا هم ایمان آوردند و در سال 88 نشان دادند که در صورت بودن یک برنامه منسجم, براحتی این رژیم را به زیر خواهند کشید و تهران را تا آستانه سقوط پیش بردند.اپوزیسیون چه کرد؟
اپوزیسیونی که باید این حرکت را به یک جنبش جهانی تبدیل میکرد و رژیم را در خارج به زیر میکشید, بدون توجه به اینکه رنگ سبز از کجا و به چه منظوری برای اولین بار وارد فضای انتخاباتی جمهوری اسلامی شده و چه کسانی این پروژه را حمایت و هدایت میکنند, برنگ سبز درآمدند و با سپردن فرمان کار به اتاق فکری که از قبل به همین منظور تدارک دیده شده بود, هرکدام به سهم خود گوشه ای از کار را گرفتند و با اقتدا به اصول دموکراسی, کشتی سبز را به سلامتی به ساحل رسانیده و یکی یکی پیاده شدند.
از همه عزیزانی که واقعا دل در خاک وطن دارند و بدنبال مرهمی برای این زخم تاریخی میگردند, توصیه میکنم که بجای گشتن بدنبال شریک و همپیمان, بدنبال ایجاد فضایی برای فعالیت "حزبی" و تشکیلاتی" نسل جدید باشید و از میدان فاصله بگیرید. یکی از مشکلات اپوزیسیون ویروس "کهولت" است که آنرا از ایجاد ارتباط منطقی با نسل امروز درون و بیرون کشور ناتوان ساخته است.
بپذیرید که نسخه های شما که برای نسل امروز حکم همان "طب سنتی" را دارد, اگر میخواست جواب بدهد, تا به حال داده بود. شما هم که خودتان میگویید هیچ برنامه ای ندارید و هدفتان نشان دادن راه و چاه است, کنار بروید و میدان را به نسلهای بعدی بسپارید, شاید بدون دخالت شما بهتر بتوانند مشکلشان را حل کنند.
با امید اینکه هشدارهای "تلخ" این هموطن را که برای اولین و آخرین بار به این بحث وارد شده ام را جدی بگیرید و ضمن تبدیل عادت "جمعه گردی" که یادآور جمعه های ایران که اینروزها مرادف با پیشوند "نماز" است و علیرغم چند دهه زندگی در غرب هنوز گریبانتان را رها نکرده, از روزهای جمعه و دیگر روزهای خود استفاده بهتری ببرید.
کاظم موافق
بیست و هشتم ژوئن دوهزار و پانزده
منبع: ایران گلوبال