مقدمه
هواپیما به سمت آسمان یونان اوج میگرفت و من از پنجره به سبزی درختهای زیتون نگاه میکردم و نمیتوانستم جلوی اشکهایم را بگیرم. نمیخواستم از یونان بروم. نمیخواستم به دنیای قبلیام برگردم. احساس غربت میکردم از بازگشت به فرانسه، کشوری که پنج سال اخیر را در آن زندگی کرده بودم
فردای بازگشت به پاریس، طبق روال کار سازمان پزشکان بدون مرز، باید درباره ماموریتم با رئیس پروژه جلسه پرسش و پاسخی میگذاشتم. در آن جلسه، کار در یک ماموریت دیگر به من پیشنهاد شد، این بار برای پناهجویان پاریس. چند روز طول کشید تا فرد مسئول ماموریت با من تماس گرفت و قرار مصاحبه را گذاشتیم.
من در آن روزها به پاریس برگشته بودم ولی یونان با من بود. یونان با من بیدار میشد و میخوابید، غذا میخورد، راه میرفت، نفس میکشید. با چشمان باز و بسته یونان را خواب میدیدم. در پاریس بودم و آشناییام با این شهر، تاری بود که به پود غربت گره خورده بود. دوستان و همکارانی که مرا میدیدند از یونان میپرسیدند و من با اینکه خوب میدانستم فاصله عظیمی هست بین آنچه برایشان میگویم و آنچه از تجربه و حال و روز من درک میکنند، برایشان جسته و گریخته، قصههایی از تجربه عجیب دو ماهه ام میگفتم.
در مصاحبهای که با مسئول ماموریت پاریس داشتم متوجه شدم که کار پیشنهادی در ادامه همان مسیری قرار میگیرد که در یونان شروع کرده بودم، و برای من که نمیخواستم از دنیایی که به آن وارد شده بودم بیرون بیایم، این یک موقعیت ایدهآل بود؛ و به این ترتیب بود که یک هفته بعد از بازگشت به پاریس، دوباره مشغول کار با پناهجویان شدم.
ماموریت دوم با پزشکان بدون مرز: شباهتها و تفاوتها با ماموریت یونان
ماهیت این ماموریت جدید، با تجربهای که قبل از آن در یونان داشتم در عین شباهتهای متعدد، متفاوت بود.
در یونان ما باید به کمپهای متعدد میرفتیم و برای تحقیقی درباره پناهجویان یونان، با آنها مصاحبه میکردیم و پرسشنامه پر میکردیم، بدون اینکه بتوانیم در قبال اطلاعاتی که از پناهجویان میگیریم کمکی به آنها بکنیم یا برای سوالهای ناتمامشان جوابی داشته باشیم.
در پاریس، هدف ماموریت همان جمعآوری اطلاعات از وضعیت پناهجویان بود با این تفاوت که تمرکز ماموریت به جمعیت پناهجوی زیر سن قانونی معطوف بود. چشم اندازی که دستاندرکاران ماموریت از جمعآوری این اطلاعات به ما داده بودند، احتمال راهاندازی یک مرکز پذیرش برای خدماترسانی به پناهجویان زیر هجده سال و بدون سرپرست قانونی بود.
صرف نظر از این هدف مشترک، پروژه صرفا درجمعآوری اطلاعات خلاصه نمیشد و ما در قبال این اطلاعات دریافتی، میتوانستیم کمکهایی هم به پناهجویان بکنیم و همین امر باعث میشد که نسبت به ماموریت یونان، وجدان آسودهتر و احساس بهتری داشته باشم؛ چرا که صرفاً در حال خراشیدن روح پناهجویان برای گرفتن اطلاعات نبودم. حالا در قبال آن پرسوجوها، میتوانستم چیزهایی در دسترسشان بگذارم مثل دسترسی به پزشک، نشانی بیمارستان، وکیل، حمام عمومی، و کلاس زبان فرانسه.
البته اینها اولین تقاضای پناهجویان نبودند؛ اولویت اصلی و اولیه آنها پیداکردن جایی امن برای خواب و داشتن سرپناهی از آن سرما و باد و بارانهای پاریسی بود.
مزیت اصلی ماموریت پاریس به ماموریت یونان برای من این بود که حالا در همان کشوری زندگی میکردم که پناهجویان در آن حضور داشتند، زبانش را میشناختم و میتوانستم اطلاعاتی در مورد وضعیت و امکانات موجود به آنها بدهم و در نیازهای پزشکی و حقوقی همراهیشان کنم. اما این همشهر و همکشور بودن با پناهجویان، فقط روی زیبا و دلخواه نداشت. در پایان هر روز کاری، ما چادر صحراییمان را از کنار خیابان جمع میکردیم، من سوار مترو میشدم و میآمدم به خانه و غذای گرمی روی اجاق میگذاشتم و میخزیدم زیر لحاف گرمم، و در همان حال پناهجویان در خیابان مانده بودند، زیر پل، در باد و باران و سرما و در معرض دزدی و دعوا و قشر آسیب پذیرتر حتی در معرض تعرض جنسی.
در پاریس، هدف ماموریت همان جمعآوری اطلاعات از وضعیت پناهجویان بود با این تفاوت که تمرکز ماموریت به جمعیت پناهجوی زیر سن قانونی معطوف بود. چشم اندازی که دستاندرکاران ماموریت از جمعآوری این اطلاعات به ما داده بودند، احتمال راهاندازی یک مرکز پذیرش برای خدماترسانی به پناهجویان زیر هجده سال و بدون سرپرست قانونی بود.
صرف نظر از این هدف مشترک، پروژه صرفا درجمعآوری اطلاعات خلاصه نمیشد و ما در قبال این اطلاعات دریافتی، میتوانستیم کمکهایی هم به پناهجویان بکنیم و همین امر باعث میشد که نسبت به ماموریت یونان، وجدان آسودهتر و احساس بهتری داشته باشم؛ چرا که صرفاً در حال خراشیدن روح پناهجویان برای گرفتن اطلاعات نبودم. حالا در قبال آن پرسوجوها، میتوانستم چیزهایی در دسترسشان بگذارم مثل دسترسی به پزشک، نشانی بیمارستان، وکیل، حمام عمومی، و کلاس زبان فرانسه.
البته اینها اولین تقاضای پناهجویان نبودند؛ اولویت اصلی و اولیه آنها پیداکردن جایی امن برای خواب و داشتن سرپناهی از آن سرما و باد و بارانهای پاریسی بود.
مزیت اصلی ماموریت پاریس به ماموریت یونان برای من این بود که حالا در همان کشوری زندگی میکردم که پناهجویان در آن حضور داشتند، زبانش را میشناختم و میتوانستم اطلاعاتی در مورد وضعیت و امکانات موجود به آنها بدهم و در نیازهای پزشکی و حقوقی همراهیشان کنم. اما این همشهر و همکشور بودن با پناهجویان، فقط روی زیبا و دلخواه نداشت. در پایان هر روز کاری، ما چادر صحراییمان را از کنار خیابان جمع میکردیم، من سوار مترو میشدم و میآمدم به خانه و غذای گرمی روی اجاق میگذاشتم و میخزیدم زیر لحاف گرمم، و در همان حال پناهجویان در خیابان مانده بودند، زیر پل، در باد و باران و سرما و در معرض دزدی و دعوا و قشر آسیب پذیرتر حتی در معرض تعرض جنسی.
شرح کار ماموریت پاریس
سازمان پزشکان بدون مرز – سازمانی بینالمللی و غیردولتی که در سال ۱۹۷۱ توسط فرانسویان تاسیس شد- سالها در خاک فرانسه فعالیتی نداشت ولی بحران اخیر سرازیر شدن پناهجویان به اروپا باعث شده که این سازمان هم فعالیتهایی برای رفع بعضی مشکلات و کاستیهای موجود انجام بدهد و خلاهایی را که دولت فرانسه قادر و بعضا مایل به پر کردن آنها نیست، رفع کند.
شرح کار ماموریت پاریس به دو بخش تقسیم میشد:
بخش اول که آن را «درمانگاه سیار» نامگذاری کرده بودند عبارت بود از معاینه پزشکی پناهجویان توسط یک پزشک عمومی، در کلینیکی که پشت یک مینی ون مستقر شده بود.
بخش اول که آن را «درمانگاه سیار» نامگذاری کرده بودند عبارت بود از معاینه پزشکی پناهجویان توسط یک پزشک عمومی، در کلینیکی که پشت یک مینی ون مستقر شده بود.
عنوان بخش دوم «گشتزنی» بود و هدف این بود که پناهجویانی را که در گوشه و کنار شهر حضور داشتند یا تازه پایشان به پاریس رسیده بود را شناسایی میکردیم و با آنها وارد گفتوگو میشدیم و علاوه بر جمعآوری اطلاعات از محل زندگی و تجمع و وضعیت جسمی و روحی آنها، از اوضاع اداری و حقوقیشان قبل و بعد از رسیدن به فرانسه آگاه میشدیم و در زمینههای مختلف اداری، دسترسی به آموزش زبان فرانسه، کمکهای حقوقی و زمان و مکان توزیع غذا و نوشیدنی، اطلاعات لازم را به آنها میدادیم و در صورت نیاز و تقاضای پناهجویان برای دسترسی به پزشک، نشانی و زمان مراجعه به درمانگاه سیارمان را میدادیم یا به سمت بیمارستانها و مراکز خدمات درمانی دیگر هدایتشان میکردیم.
در طول شش ماه فعالیت « درمانگاه سیار» و پنج ماهی که من در این فعالیت حضور داشتم، بیشترین دلیل مراجعه پناهجویان، زکام بود و بیماریهای پوستی، درد مفاصل، درخواست وقت از روانشناس، و دنداندرد. ریشه اکثر این بیماریها، خیابانخوابی بود، با تمام آلودگیهای محیطی و صوتیو شرایط جوی پاریس، آمیخته با احساس بلاتکلیفی و خستگی از پیمودن راههای طولانی؛ و برای افغانها: گریختن از دست پلیسهای ایران و ترکیه و بلغارستان و کشورهای اروپای شرقی؛ و برای پناهجویان آفریقایی: گذشتن از کشورهای آشفتهروزی مثل اریتره، اتیوپی، نیجریه، سودان، چاد، مالی و لیبی؛ عبور از هیولای دریای میان لیبی و ایتالیا، و یادآوری و همزیستی با اتفاقات دهشتناکی که در کشور مبدا یا در طول راه بر سرشان آمده بود.
وقتی من به گروه پیوستم، یک ماه و نیمی از شروع فعالیت گروه میگذشت و دو نفر مترجم و واسطه فرهنگی فارسیزبان به همراه یک مترجم عربزبان در گروه حضور داشتند. چند هفته بعد از من، دو مترجم عرب دیگرهم به گروه پیوستند و تعداد مترجمان به شش نفر رسید.
به دلیل تیپ جمعیتی پناهجویان حاضر در فرانسه، سه مترجم فارسی و سه مترجم عرب به کار گرفته شده بودند. از دو سال پیش تا کنون، بیشترین پناهجویانی که پایشان به فرانسه میرسد، اهل کشورهای افغانستان، سودان، اریتره، اتیوپی، نیجریه و کشورهای آفریقایی فرانسویزبان مانند مالی، گینه و ساحل عاج هستند.
به دلیل تیپ جمعیتی پناهجویان حاضر در فرانسه، سه مترجم فارسی و سه مترجم عرب به کار گرفته شده بودند. از دو سال پیش تا کنون، بیشترین پناهجویانی که پایشان به فرانسه میرسد، اهل کشورهای افغانستان، سودان، اریتره، اتیوپی، نیجریه و کشورهای آفریقایی فرانسویزبان مانند مالی، گینه و ساحل عاج هستند.
برای منی که اولین برخوردم با پناهجویان، در یونان و لب دروازههای اروپا اتفاق افتاده بود، دیدن آن طرف قصه پناهجویان، رنگ و بوی دیگری داشت. در یونان، خیلی از پناهجویان وقتی میفهمیدند ساکن فرانسه هستم، چشمهایشان برق میزد. معلوم بود نام فرانسه دلشان را سر ذوق میآورد و شمع امیدشان را روشن میکند.
حالا این طرف ماجرا بودم. در یکی از الدورادوهای پناهجویان. بعضی از پناهجویان از همان کمپهایی در یونان آمده بودند که من میشناختم.
حالا این طرف ماجرا بودم. در یکی از الدورادوهای پناهجویان. بعضی از پناهجویان از همان کمپهایی در یونان آمده بودند که من میشناختم.
امید، پانزده ساله، اهل افغانستان. تازه رسیده بود پاریس و خانوادهاش در کمپی در آتن بودند. او میخواست از امکانات فرانسه برای پناهجویان زیر سن قانونی استفاده کند و بعدا تقاضا کند که خانوادهاش به او ملحق شوند. وقتی در یونان بودم خیلی از خانوادهها میگفتند که به فرستادن بچههای زیر هجده ساله شان به اروپای غربی فکر میکنند. از نظر آنها، تنها راه نجات از بنبست یونان همین بود. حالا یکی از آن بچهها روبهرویم بود. رسیده بودم به آن طرف قصه.
یک پسر افغانی دیگر هم وقتی اسمش را یادداشت میکردم چهره اش آشنا به نظرم آمد، قیافهاش آنقدر آشنا بود که طاقت نیاوردم و پرسیدم: من قبلا تو را دیدهام؟ خندید و گفت شما با همکارانتان در یونان به چادر ما آمدید و از ما سوال کردید در مورد زندگیمان در کمپ. حالا من تنها آمدهام به پاریس.
یک پسر افغانی دیگر هم وقتی اسمش را یادداشت میکردم چهره اش آشنا به نظرم آمد، قیافهاش آنقدر آشنا بود که طاقت نیاوردم و پرسیدم: من قبلا تو را دیدهام؟ خندید و گفت شما با همکارانتان در یونان به چادر ما آمدید و از ما سوال کردید در مورد زندگیمان در کمپ. حالا من تنها آمدهام به پاریس.
اما چرا فرانسه؟ دلیل سرازیر شدن شمار کثیری از پناهجویان به این کشور چیست؟
چرا فرانسه؟
به غیر از پناهجویان آفریقایی، فرانسه انتخاب اول درصد کمی از پناهجویان افغان و ایرانی است. عده کثیری از آنها بعد از گذراندن ماهها و بعضا سالها در کشورهای اروپایی دیگر، آخرین امیدشان به فرانسه است. بعضیها آمده بودند که از فرانسه بگذرند و به جزیره رویایی بریتانیا بروند، اما دیدهاند که عبور از سد بندر کاله سختتر از آن است که فکرش را میکردند و ماجرای پناهجویان بندر کاله خودش قصهای است جداگانه که در اینجا مجال توضیح و تفصیلش نیست.
عده کثیری از افغانیها از آلمان جواب منفی گرفتهاند و از ترس پس فرستاده شدن به افغانستان، به فرانسه فرار کردهاند و از دوستان و اطرافیانشان شنیدهاند که فرانسه به افغانیها بهتر قبولی میدهد. در پاییز ۲۰۱۶، قراردادی بین دولت آلمان و افغانستان برای بازبرای پس فرستادن جمعی از افغانیها به کشورشان بسته شد. آلمان یکی از معدود کشورهایی است که افغانستان را به عنوان یک کشور امن میشناسد. رویکردی که فرانسه آن را قبول ندارد.
عده دیگری از افغانیها هم از کشورهای سوئد و نروژ و فنلاند و دانمارک میآیند؛ جواب منفی گرفته و از آنجا رانده شدهاند و امیدوارند از فرانسه هم پاسخ رد نگیرند.
این دسته از پناهجویان در اتحادیه اروپا به «دوبلینیها» معروفند. در توافق کشورهای اروپایی به نام «دوبلین ۳ »، مقرر شد هر کشوری که پناهجو از آن به خاک اروپا وارد و توسط آن کشور شناسایی و انگشتنگاری شد، تقاضای پناهندگیاش باید در حیطه صلاحیت همان کشور بررسی شود.
پناهجویانی که به فرانسه میرسند، به احتمال زیاد مدتی طولانی در کشورهای اروپایی دیگر اقامت داشتهاند و یا دستکم توسط پلیس آن کشورها بازرسی و انگشتنگاری شدهاند. طبق قانون «دوبلین ۳» تنها یک کشور مسئول بررسی تقاضای پناهندگی در اروپاست. بدین ترتیب فرانسه در فایلی به نام یوروداک جستجو میکند تا کشور مسئول درخواست پناهندگی را از بین ۲۸ کشور اتحادیه اروپا و ۴ متحد: نروژ، ایسلند، سوئیس و لیختن اشتاین که اثر انگشت فرد در آنجا ثبت شده است، پیدا کند. اگر ثابت شود که فرد از کشور دیگری از اتحادیه اروپا عبور کرده است، قانون دوبلین شامل حال او میشود. این روند معمولا چندین ماه طول میکشد و طی این مدت فرد نمیتواند از فرانسه درخواست پناهندگی کند و باید منتظر مشخصشدن وضعیت اثر انگشت و تصمیم کشور مسئول پناهندگیاش بماند. اگر کشور مسئول، موافقت خود را اعلام کند، به فرد اعلام میشود که فرانسه تصمیم به دیپورت او گرفته و فرد در این صورت امکان اعتراض به این تصمیم را دارد.
این دسته از پناهجویان در اتحادیه اروپا به «دوبلینیها» معروفند. در توافق کشورهای اروپایی به نام «دوبلین ۳ »، مقرر شد هر کشوری که پناهجو از آن به خاک اروپا وارد و توسط آن کشور شناسایی و انگشتنگاری شد، تقاضای پناهندگیاش باید در حیطه صلاحیت همان کشور بررسی شود.
پناهجویانی که به فرانسه میرسند، به احتمال زیاد مدتی طولانی در کشورهای اروپایی دیگر اقامت داشتهاند و یا دستکم توسط پلیس آن کشورها بازرسی و انگشتنگاری شدهاند. طبق قانون «دوبلین ۳» تنها یک کشور مسئول بررسی تقاضای پناهندگی در اروپاست. بدین ترتیب فرانسه در فایلی به نام یوروداک جستجو میکند تا کشور مسئول درخواست پناهندگی را از بین ۲۸ کشور اتحادیه اروپا و ۴ متحد: نروژ، ایسلند، سوئیس و لیختن اشتاین که اثر انگشت فرد در آنجا ثبت شده است، پیدا کند. اگر ثابت شود که فرد از کشور دیگری از اتحادیه اروپا عبور کرده است، قانون دوبلین شامل حال او میشود. این روند معمولا چندین ماه طول میکشد و طی این مدت فرد نمیتواند از فرانسه درخواست پناهندگی کند و باید منتظر مشخصشدن وضعیت اثر انگشت و تصمیم کشور مسئول پناهندگیاش بماند. اگر کشور مسئول، موافقت خود را اعلام کند، به فرد اعلام میشود که فرانسه تصمیم به دیپورت او گرفته و فرد در این صورت امکان اعتراض به این تصمیم را دارد.
دلیل دیگری که میتوان برای حضور گسترده افغانیها در فرانسه پیدا کرد، همان آرمانهای حقوق بشری فرانسه و تسهیلاتی است که این کشور به پناهندگان اختصاص میدهد. مخصوصا از جهت مقرری پناهندگی و بیمه و تسهیلات پزشکی، فرانسه نسبت به سایر کشورهای اروپایی دارای سیستم اجتماعی- درمانی بهتری است که ریشه در ارزشهای سوسیالیستی حاکم بر این کشور دارد. عدهای از پناهجویان فرانسه امید دارند که وضعیت جسمی و روحیشان، شانس دریافت پناهندگی از فرانسه را بالا ببرد و اگر هم نبرد، حداقل بتوانند از امکانات پزشکی موجود در این کشور استفاده کنند و عملیات پزشکی لازم را انجام دهند.
کمپ پناهجویان و سازماندهی روند پناهندگی در فرانسه
در پاریس، کمپ پناهجویان به آن صورتی که در سایر کشورهای اروپایی و یا در همسایگی کشورها و مناطق جنگزده وجود دارد، دیده نمیشود.
تنها دو کمپ در پاریس وجود دارند و آنها هم نسبتا نوساز هستند و در نوامبر ۲۰۱۶ افتتاح شدهاند.
یکی از این کمپها مخصوص مردان مجرد است و دیگری مختص خانوادهها، زن و شوهرها و زنان بیسرپناه. ظرفیت هرکدام از این کمپها حدود ۴۰۰ نفر است. ظرفیتی که بهشدت از واقعیت ماجرا و آمار واقعی پناهجویان آوارهای که به پاریس میرسند فاصله دارد. کسی که موفق میشود به این کمپها وارد شود، ضمن ثبت تقاضای پناهندگیاش، به مدت حداکثر ده روز میتواند در کمپ بماند و بعد از این مدت به پناهگاه و خوابگاههای دولتی اختصاص یافته به پناهجویان منتقل میشود.
تنها دو کمپ در پاریس وجود دارند و آنها هم نسبتا نوساز هستند و در نوامبر ۲۰۱۶ افتتاح شدهاند.
یکی از این کمپها مخصوص مردان مجرد است و دیگری مختص خانوادهها، زن و شوهرها و زنان بیسرپناه. ظرفیت هرکدام از این کمپها حدود ۴۰۰ نفر است. ظرفیتی که بهشدت از واقعیت ماجرا و آمار واقعی پناهجویان آوارهای که به پاریس میرسند فاصله دارد. کسی که موفق میشود به این کمپها وارد شود، ضمن ثبت تقاضای پناهندگیاش، به مدت حداکثر ده روز میتواند در کمپ بماند و بعد از این مدت به پناهگاه و خوابگاههای دولتی اختصاص یافته به پناهجویان منتقل میشود.
نتیجه ظرفیت پایین و تقاضای بالا برای ورود به کمپ، این است که پناهجویان در اطراف کمپ داخل چادرها و روی تشکها اطراق میکنند. هر روز هفته، پناهجویان بر سر ورود به کمپ با هم نزاع و کشمکش دارند و برخی برای گرفتن جا، شبها جلوی کمپ در صف میخوابند تا صبح اول صف باشند و نوبت به آنها برسد. این وسط عدهای هم بساط کسب برپا میکنند و نوبت میفروشند. درگیری گاهی به جایی میرسد که پلیس با گاز اشک آور وارد عمل میشود و همه را پراکنده میکند و گاهی به خاطر همین درگیری و نزاع، کمپ از پذیرش پناهجویان دست نگه میدارد.
دولت جدید فرانسه، دولت امانوئل ماکرون، اخیرا اعلام کرده که قصد دارد کمپ جدیدی برای پناهجویان بسازد و ظرفیت مکانهای پذیرش پناهجو را به ۳۵۰۰ نفر افزایش دهد. این حرفی است که دولت زده و پناهجویان، سازمانهای خیریه و سازمانهای حقوق بشری و مردم خیر، چشمانتظار و امیدوار برآوردهشدن این وعده هستند.
اوضاع درخواست پناهندگی از فرانسه هم همین است. پناهجویان در گرما و سرما و باد و باران، شب را در صفهای طویل روبهروی سازمان ثبت پناهندگی فرانسه به صبح میرسانند. صبح در باز میشود و تعدادی از پناهجویان که شمارشان هیچوقت ثابت و مشخص نیست، داخل میروند و بقیه متقاضیان باید روز بعد شانس خود را برای ورود به سازمان دوباره امتحان کنند.
این صحنه به نظر من یکی از غمانگیزترین صحنههای گشتزنی ما بوده و هست. وقتی از صف طویل پناهچویان فاصله میگیری و کشمکشهایشان را برای ورود به ساختمان و ثبت درخواست پناهندگی نظاره میکنی. وقتی در این صف، نگاهت به زنهایی جلب میشود که لابهلای این صف مردانه ایستادهاند و تحت فشارند و زورشان به مردها نمیرسد؛ سازمان همیشه برای زنها صف جداگانه تشکیل نمیدهد. وقتی میدانی در میان این زنان، کسانی هستند که باندهای قاچاق انسان، با وعده و وعید کار در اروپا به اینجا آوردهاندشان و حالا از ترس بیسرپناهی در خیابانها و از کابوس آسیبدیدن عزیزانشان در کشورهایشان، در فرانسه تن میفروشند. نمیتوانی اینها را ببینی و بیتفاوت بمانی و قلبت درد نگیرد.
خودت را میگذاری جای آن پناهجوی با ادب و آرامی که از دیروز عصر آمده و جا گرفته تا روز بعد بتواند وارد ساختمان شود، نه دعوا کرده، نه قلدری، و نه جایش را خریده است؛ پیش پایش، نفر جلویی را پذیرش میکنند و در ورودی را به رویش میبندند؛ پلیسها هدایتش میکنند راهش را بکشد برود و فردا دوباره شانسش را امتحان کند.
خودت را میگذاری جای آن پناهجوی با ادب و آرامی که از دیروز عصر آمده و جا گرفته تا روز بعد بتواند وارد ساختمان شود، نه دعوا کرده، نه قلدری، و نه جایش را خریده است؛ پیش پایش، نفر جلویی را پذیرش میکنند و در ورودی را به رویش میبندند؛ پلیسها هدایتش میکنند راهش را بکشد برود و فردا دوباره شانسش را امتحان کند.
غم نان
یکی از سوالات ما از پناهجویان این بود که نیازهای اساسیشان چیست؟ غم اول همه آنهایی که سرپناه نداشتند، خانه بود و غم دیگر کسانی که تازه از راه میرسیدند این بود که کجا غذا میدهند؟
در پاریس سازمانهای خیریه متعددی وجود دارند که در قالب رستورانهای زنجیرهای یا توزیع غذا در خیابان، به تمام بیخانمانها، چه فرانسوی و چه پناهجو، غذا میدهند.
به غیر از این دو نیز مردمان خیری وجود دارند که به صورت خودجوش دست به توزیع غذا میزنند.
غم نان در پاریس برای کسانی که میدانند کجا غذا میدهند، به علت همین تعدد و تنوع مکانهای توزیع غذا، غم جدیای نیست. اما وای به حال آن روزی که این سازمانها و مردم به هر دلیلی نتوانند غذا توزیع کنند.
غم نان در بندر کاله به دلیل یک دوره ممنوعیت توزیع غذا توسط پلیس و شهرداری، غم سنگین و غیرانسانیای برای پناهجویان به شمار میرفت.
در پاریس هم در تعطیلات تابستانی، با بالا رفتن شمار پناهجویان تازهوارد و بازگشت پناهجویان ناکام بندر کاله به پاریس از یک طرف و به تعطیلات رفتن سازمانهای خیریه و کمتر شدن نیرو و امکانات برای توزیع غذا از طرف دیگر، غم نان را جدی کرد. آن روزهای تماشای صفهای توزیع غذا برای من از غمانگیزترین روزهای زندگیم بود.
هزاران نفر ساعتها صف میبستند تا غذا بگیرند و به سمت غذایشان حمله ور میشدند و وقتی غذا برایشان کافی نبود، دوباره صف میبستند و تا آخرین باگت باقیمانده همانجا میایستادند.
یک روز رستوراندار خیری با ون برای ۷۰ نفر غذا آورده بود و با ۱۳۰ نفر جماعت گرسنه روبهرو شده بود. مات و حیران ایستاده بود و دست آخر نتوانست چارهای برای توزیع غذایش پیدا کند و از ترس وقوع جنگ و دعوا و صدمه دیدن پناهجویان، از آنجا رفت.
آن روز، دیدن این جماعت گرسنه و سرگردان، چنان برایم سخت میآمد که استخوان قفسه سینه ام از شدت درد میسوخت و نفسهایم کم میآمد و بعد از مدتها، در پایان ساعت کاری نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و در خیابان گریستم.
در پاریس سازمانهای خیریه متعددی وجود دارند که در قالب رستورانهای زنجیرهای یا توزیع غذا در خیابان، به تمام بیخانمانها، چه فرانسوی و چه پناهجو، غذا میدهند.
به غیر از این دو نیز مردمان خیری وجود دارند که به صورت خودجوش دست به توزیع غذا میزنند.
غم نان در پاریس برای کسانی که میدانند کجا غذا میدهند، به علت همین تعدد و تنوع مکانهای توزیع غذا، غم جدیای نیست. اما وای به حال آن روزی که این سازمانها و مردم به هر دلیلی نتوانند غذا توزیع کنند.
غم نان در بندر کاله به دلیل یک دوره ممنوعیت توزیع غذا توسط پلیس و شهرداری، غم سنگین و غیرانسانیای برای پناهجویان به شمار میرفت.
در پاریس هم در تعطیلات تابستانی، با بالا رفتن شمار پناهجویان تازهوارد و بازگشت پناهجویان ناکام بندر کاله به پاریس از یک طرف و به تعطیلات رفتن سازمانهای خیریه و کمتر شدن نیرو و امکانات برای توزیع غذا از طرف دیگر، غم نان را جدی کرد. آن روزهای تماشای صفهای توزیع غذا برای من از غمانگیزترین روزهای زندگیم بود.
هزاران نفر ساعتها صف میبستند تا غذا بگیرند و به سمت غذایشان حمله ور میشدند و وقتی غذا برایشان کافی نبود، دوباره صف میبستند و تا آخرین باگت باقیمانده همانجا میایستادند.
یک روز رستوراندار خیری با ون برای ۷۰ نفر غذا آورده بود و با ۱۳۰ نفر جماعت گرسنه روبهرو شده بود. مات و حیران ایستاده بود و دست آخر نتوانست چارهای برای توزیع غذایش پیدا کند و از ترس وقوع جنگ و دعوا و صدمه دیدن پناهجویان، از آنجا رفت.
آن روز، دیدن این جماعت گرسنه و سرگردان، چنان برایم سخت میآمد که استخوان قفسه سینه ام از شدت درد میسوخت و نفسهایم کم میآمد و بعد از مدتها، در پایان ساعت کاری نتوانستم جلوی خودم را بگیرم و در خیابان گریستم.
تعداد پناهجویان
در پاریس تعداد پناهجویان قابل شمارش نیست. چه پناهجویانی که تازه وارد شهر میشوند، چه آنها که بیرون میخوابند و چه آنها که در هتلها و منازل شخصی افراد خیرسکونت دارند. ما در طول چند ماه گذشته بارها سعی کردهایم تعداد پناهجویان را از طرق مختلف تخمین بزنیم ولی میدانیم هر عددی که به دست بیاوریم دقیق نخواهد بود؛ چرا که پناهجویان مدام جابهجا میشوند و چه بسا پناهجویانی که در هیاهوی پاریس دوازده میلیونی، غافل از حقوقی که به عنوان پناهجو دارند، یا گم شدهاند یا خود را از ترس پس فرستاده شدن پنهان کردهاند یا اسیر باندهای قاچاق انسان و روسپیگری و اعتیاد شدهاند.
هر از چند گاهی، به علت حضور چشمگیر پناهجویان در حواشی شمالی پاریس، دولت با همکاری شهرداری و نیروهای پلیس، آنها را از این مناطق جمع آوری میکند و در مکانهای بلا استفاده به طور موقت اسکان میدهد. این برای دولت، راهی است که از طریق آن بتواند به آمار پناهندگان دسترسی داشته باشد وضعیتشان را بشناسد؛ برای پناهجو، این غنیمتی است که یک یا دو هفتهای سرپناه داشته باشد و اطلاعاتی در مورد وضعیت پناهندگیاش کسب کند و چند روزی را دنبال غذا و دستشویی و حمام و جای خواب نگردد.
اما این به نظر یک چرخه معیوب است. این پناهجویان سرپناه دائمی ندارند و تا به امروز، غیر از آن دو کمپی که قبلا به آن اشاره شد، سازماندهی خاص دیگری برای آنها ایجاد نشده است.
هر از چند گاهی، به علت حضور چشمگیر پناهجویان در حواشی شمالی پاریس، دولت با همکاری شهرداری و نیروهای پلیس، آنها را از این مناطق جمع آوری میکند و در مکانهای بلا استفاده به طور موقت اسکان میدهد. این برای دولت، راهی است که از طریق آن بتواند به آمار پناهندگان دسترسی داشته باشد وضعیتشان را بشناسد؛ برای پناهجو، این غنیمتی است که یک یا دو هفتهای سرپناه داشته باشد و اطلاعاتی در مورد وضعیت پناهندگیاش کسب کند و چند روزی را دنبال غذا و دستشویی و حمام و جای خواب نگردد.
اما این به نظر یک چرخه معیوب است. این پناهجویان سرپناه دائمی ندارند و تا به امروز، غیر از آن دو کمپی که قبلا به آن اشاره شد، سازماندهی خاص دیگری برای آنها ایجاد نشده است.
نتیجه این میشود که بسیاری از این پناهجویان بعد از اتمام مدت سکونت موقت، دوباره روانه خیابانها میشوند و همزمان با این پس فرستاده شدن به خیابان، پناهجویان جدیدی وارد پاریس میشوند. چند وقت بعد دوباره دولت با همکاری شهرداری و پلیس، اقدام به جمعآوری پناهجویان از خیابان میکند. از آغاز به کار کمپهای پاریس تا به امروز، دولت ۳۵ باراقدام به جمع آوری پناهجویان از خیابانهای شمال پاریس کرده است. البته این داستان همچنان ادامه خواهد داشت.
خانوادهها و اقشار آسیبپذیر
در فرانسه، شماره تماس اورژانسی ۱۱۵ وجود دارد برای کسانی که به هر دلیلی جای خواب ندارند. آنها میتوانند با این شماره تماس بگیرند و برای همان شب یا چند شب بعد، در خوابگاههای اجتماعی به آنها جای خواب میدهند. گرفتن جا از این شماره کار آسانی نیست. بعضا به علت وجود متقاضیان بیشمار، ساعتها باید پشت خط منتظر بود و برای پناهجویی که زبان فرانسه و انگلیسی بلد نیست، کار سختتر هم میشود؛ خانوادهها و زنها و بچههای کم سن و سال در اولویت قرار دارند و بهزحمت جا به یک مرد پناهجوی بزرگسال میرسد.
دیدن پناهجویان بیخانمان و شروع گفتوگو با آنها سخت است اما مجموعاً نسبت به یونان در این ماموریت احساس بهتری دارم چون در چند ماه اخیر سر و کارم بیشتر با پناهجویان مرد بزرگسال بوده است که وضعیت سلامتی چندان بدی نداشتند؛ کمتر با اقشار آسیب پذیر مواجه شدهام.
اما به اقتضای پوشیدن جلیقه سفید پزشکان بدون مرز، در موقعیتهایی قرار گرفتهام که درد را به مغز استخوانم رساندهاند. توانستهام اشکهایم را در آن موقعیت پشت پلکهایم نگه دارم و کمی بعدتر یا در پایان روز به پهنای صورتم بیرونشان بریزم.
دیدن پناهجویان بیخانمان و شروع گفتوگو با آنها سخت است اما مجموعاً نسبت به یونان در این ماموریت احساس بهتری دارم چون در چند ماه اخیر سر و کارم بیشتر با پناهجویان مرد بزرگسال بوده است که وضعیت سلامتی چندان بدی نداشتند؛ کمتر با اقشار آسیب پذیر مواجه شدهام.
اما به اقتضای پوشیدن جلیقه سفید پزشکان بدون مرز، در موقعیتهایی قرار گرفتهام که درد را به مغز استخوانم رساندهاند. توانستهام اشکهایم را در آن موقعیت پشت پلکهایم نگه دارم و کمی بعدتر یا در پایان روز به پهنای صورتم بیرونشان بریزم.
مثلا آن روز عصر که یک خانواده عراقی با دو بچه کوچکشان به چادر درمانگاه سیار ما آمدند و از ما کمک خواستند چون در خوابگاه اجتماعی، دختر سه ساله و پسر چندماههشان را ککها و ساسها گزیده بودند. دختربچه حوصله اش سر رفته بود. همکارانم با دستکش پلاستیکی پزشکی برایش بادکنک درست کرده بودند که سرش گرم شود و من چندین ساعت با او بازی کرده بودم و برادر نوزادش را در آغوش گرفته بودم.
امیدوار بودم جایی برایشان پیدا شود و به آن کذایی برنگردند. رئیسمان چندین ساعت تلاش کرد با سازمانهای مختلف تماس بگیرد، ولی نشد که نشد، و من با پلکهایی داغ از اشک جوشان، رفتن نا امیدانه شان را تماشا کردم.
یا آن روز دیگر که یک مرد لیبریایی، بچه به بغل آمد به سمتم و گفت که خوابگاه، او و بچه خردسال و زن باردارش را بعد از ده شب بدون هیچ توضیحی بیرون انداخته است و از صبح تا به حال هیچ چیز نخوردهاند و شماره اسکان اورژانس هم به آنها جا نمیدهد. وقتی نمیفهمی چرا باید خانوادهای را که از ابولا و جنگ و فقر فرار کرده، در این وضعیت، در یک جمعه خیس بارانی که تمام مراکز و سالنها پر است از پناهجو، از خوابگاه بیرون کنند.
این ناتوانی و خشم و ناامیدی از این ناتوانی.
این عناصرجدانشدنی کار با سازمان حقوق بشری.
این احساساتی که وقتی پای بچه و زن در میان است هرچقدر هم که تجربه کاری ام بیشتر شود، به داشتنشان عادت نمیکنم.
امیدوار بودم جایی برایشان پیدا شود و به آن کذایی برنگردند. رئیسمان چندین ساعت تلاش کرد با سازمانهای مختلف تماس بگیرد، ولی نشد که نشد، و من با پلکهایی داغ از اشک جوشان، رفتن نا امیدانه شان را تماشا کردم.
یا آن روز دیگر که یک مرد لیبریایی، بچه به بغل آمد به سمتم و گفت که خوابگاه، او و بچه خردسال و زن باردارش را بعد از ده شب بدون هیچ توضیحی بیرون انداخته است و از صبح تا به حال هیچ چیز نخوردهاند و شماره اسکان اورژانس هم به آنها جا نمیدهد. وقتی نمیفهمی چرا باید خانوادهای را که از ابولا و جنگ و فقر فرار کرده، در این وضعیت، در یک جمعه خیس بارانی که تمام مراکز و سالنها پر است از پناهجو، از خوابگاه بیرون کنند.
این ناتوانی و خشم و ناامیدی از این ناتوانی.
این عناصرجدانشدنی کار با سازمان حقوق بشری.
این احساساتی که وقتی پای بچه و زن در میان است هرچقدر هم که تجربه کاری ام بیشتر شود، به داشتنشان عادت نمیکنم.
پاداشهای کوچک
تمام اینها، چه از لحاظ جسمی و چه از لحاظ روحی سخت و انرژیبر است؛ اما وقتهایی هم هست که از لابهلای همین لحظات سخت، پاداشهای کوچکی نصیبم میشود که لبخند روی لبهایم میآورد و کمی از بار روی سینه ام کم میکند.
پسر پانزده ساله اهل مالی میرسد به من که با جلیقه سفید پزشکان بدون مرز گوشهای ایستادهام. آرم جلیقهام را میخواند و لبخند میزند و میگوید: مرسی. مرسی.
یادم نمیآید جایی دیده باشمش، چه برسد به اینکه کمکی به او کرده باشم. میپرسم: چرا تشکر میکنی؟
میگوید: ما داشتیم در دریای بین لیبی و ایتالیا غرق میشدیم. شما جان ما را نجات دادید. مرسی. مرسی.
یادم نمیآید جایی دیده باشمش، چه برسد به اینکه کمکی به او کرده باشم. میپرسم: چرا تشکر میکنی؟
میگوید: ما داشتیم در دریای بین لیبی و ایتالیا غرق میشدیم. شما جان ما را نجات دادید. مرسی. مرسی.
پسر شانزده ساله گینهای که دو روز است پایش به پاریس رسیده و زیر پل میخوابد و حسابی سر در گم است، از من میپرسد ون ما برای چیست و اینجا چه میکنیم؟ توضیح میدهم که ما سازمان حقوق بشری هستیم و در این ون، پزشک داریم و پزشک کسانی مثل تو را که بیمه و کاغذ اقامت ندارند معاینه میکند و همه اینها رایگان است و هیچ پولی نمیگیریم.. میان حرفم پرید و گفت خدا پولتان را به شما برمیگرداند.
مرد یمنی عصبانی، تمام مدت به من چشم غره میرفت چون در شلوغی متقاضیان معاینه توسط پزشک، برای آرام کردن اوضاع و برگرداندن نظم به محیط، از او با لحنی تحکمآمیز خواسته بودم صبر کند تا رئیسمان در مورد اوضاع تصمیم بگیرد و او از آن برخورد به بعد، از هر فرصتی استفاده میکرد تا هربار وارد چادر میشوم متلکی بارم کند. یک بار گفت چرا چنین لباسی به تن میکنی وقتی اصلا دختر خوبی نیستی و نمیخواهی کمک کنی؟ دلم شکست، نتوانستم حرفهای بمانم و با بغض گفتم من اگر امروز این لباس را بر تن میکنم، انتخاب کرده ام که این کار را بکنم و کسی مجبورم نکرده است. من اینجا هستم که تا جایی که بتوانم کمک کنم.
یک پناهجوی عربزبان دیگر مرا نشاند روی نیمکت و به پسری افغانی که عربی میفهمید گفت حرفهایش را برایم ترجمه کند. نشستم روی نیمکت و پناهجوی عربزبان جلوی آن مرد یمنی گفت که از نحوه برخورد او با من متاسف است و به جای او از من عذرخواهی میکند. و از من و بقیه همکارانم تشکر میکند.
یک پناهجوی عربزبان دیگر مرا نشاند روی نیمکت و به پسری افغانی که عربی میفهمید گفت حرفهایش را برایم ترجمه کند. نشستم روی نیمکت و پناهجوی عربزبان جلوی آن مرد یمنی گفت که از نحوه برخورد او با من متاسف است و به جای او از من عذرخواهی میکند. و از من و بقیه همکارانم تشکر میکند.
ماموریت جدید، چالش جدید
سازمان پزشکان بدون مرز در پاریس، مجوز راه اندازی مرکز راهنمایی و مشاوره پناهجویان زیر سن قانونی را گرفته است. این مرکز که قرار است به زودی افتتاح شود، در سه بخش حقوقی، سلامت جسم و روان و اجتماعی- تربیتی به پناهجویان زیر هجده سال و بدون سرپرست قانونی، خدمات ارائه میکند. من به اقتضای رشته تحصیلی و اطلاعات حقوقیام قرار است بیشتر در بخش حقوقی فعال باشم و به وکلای سازمانها کمک کنم.
بیصبرانه چشم انتظار راهافتادن مرکز و سر و سامان گرفتنش هستم. این انتظاری که دارم باید چیزی شبیه حس انتظار مادر برای تولد جنینی باشد که در شکم دارد. ماههاست که دارم به مرکز فکر میکنم. به اینکه چه شکلی خواهد بود و به چه شکلی درش خواهیم آورد. به بچههایی فکر میکنم که به مرکز قدم خواهند گذاشت. بچههایی که در این چند ماه نمونهشان را کم ندیدهایم: از ملیتهای متفاوت، با قصههای مختلفی از مهاجرت، اما با فصل مشترکی از درد. دردهای گفته و ناگفته از کشور و مسیر مهاجرت و وضعیت زندگیشان در فرانسه.
میدانم کار کردن با این دسته کم سن و سال پناهجویان کار آسانی نخواهد بود. در این چند ماه، در هم شکستگی شان را بارها دیده ام و در مقابل این در هم شکستگی ها، بارها خود را معذب و بی پناه حس کردهام. اما این پروژه برای من یک چالش بینظیر است. میدانم این بچهها – بی آنکه خودشان بدانند – مرا بزرگ خواهند کرد و این قصه بزرگ شدن و قد کشیدن من، قصه یک رشد تدریجی و روز به روز است. قصهای که از روزی که پایم را در این سازمان حقوق بشری گذاشتم، به سرعت صفحاتش در حال ورق خوردن هستند.
بیصبرانه چشم انتظار راهافتادن مرکز و سر و سامان گرفتنش هستم. این انتظاری که دارم باید چیزی شبیه حس انتظار مادر برای تولد جنینی باشد که در شکم دارد. ماههاست که دارم به مرکز فکر میکنم. به اینکه چه شکلی خواهد بود و به چه شکلی درش خواهیم آورد. به بچههایی فکر میکنم که به مرکز قدم خواهند گذاشت. بچههایی که در این چند ماه نمونهشان را کم ندیدهایم: از ملیتهای متفاوت، با قصههای مختلفی از مهاجرت، اما با فصل مشترکی از درد. دردهای گفته و ناگفته از کشور و مسیر مهاجرت و وضعیت زندگیشان در فرانسه.
میدانم کار کردن با این دسته کم سن و سال پناهجویان کار آسانی نخواهد بود. در این چند ماه، در هم شکستگی شان را بارها دیده ام و در مقابل این در هم شکستگی ها، بارها خود را معذب و بی پناه حس کردهام. اما این پروژه برای من یک چالش بینظیر است. میدانم این بچهها – بی آنکه خودشان بدانند – مرا بزرگ خواهند کرد و این قصه بزرگ شدن و قد کشیدن من، قصه یک رشد تدریجی و روز به روز است. قصهای که از روزی که پایم را در این سازمان حقوق بشری گذاشتم، به سرعت صفحاتش در حال ورق خوردن هستند.
پاریس، ۸ سپتامبر ۲۰۱۷ / ۱۷ شهریور ۹۶
نگار یاحقی