به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



چهارشنبه، تیر ۰۱، ۱۳۹۰

    حکایت ماندگار ایرانی؛ عشق سلطان «محمود» به «ایاز»

دلبستگى او به غلام ترك زاده‏اى به نام ابوالنجم اياز دستاويزى شد براى شعراى عارف و صوفيان شاعر كه با توسعه و تحول اين داستان شخصيت آن دو را مظهر عاشق و معشوق و طالب و مطلوب عرفانى بدانند. آنگونه كه تاريخ روايت مى‏كند، غلام ترك زاده‏اى بنام اياز فرزند اويماق نزد پادشاه مقتدر غزنوى محمود بن سبكتگين، محبوبيت ويژه داشت و داستان اين محبوبيت در سراسر حكومت شاه غزنوى گسترش يافته و زبانزد خاص و عام گشته بود.

محمّد مجوزى

اين داستان از آغاز تاكنون
چكيده
ابوالنجم اياز (درگذشته 449 ه . ق) غلام ترك زاده‏اى بود در دربار غزنوى، و سلطان محمود غزنوى علاقه و دلبستگى ويژه‏اى به او داشت و داستان اين علاقه زبانزد خاصّ و عام بود. پس از مرگ سلطان محمود، اشتهار اين داستان بيشتر شد و در ادبيات غنايى و عرفانى فارسى، جايگاه خاصّى يافت. از سده ششم به بعد، واقعيّت تاريخى اين داستان دگرگون گشت و كسانى چون احمد غزالى، عين القضات همدانى، عطّار نيشابورى، مولوى و... از آن براى تبيين مفاهيم عرفانى بهره بُردند. در سده‏هاى دهم و يازدهم هجرى، داستان دلبستگى محمود به اياز، مورد توجّه شاعران قرار گرفت و چند مثنوى در اين باره سروده شد، كه مثنوى محمود و اياز زلالى خوانسارى مشهورترين و شاخص‏ترين آنهاست. زلالى خوانسارى، داستان عاشقانه اياز و محمود را در هاله‏اى از مفاهيم عرفانى و معنوى به سلك نظم كشيده و شاخ و برگ بسيار بر واقعيت تاريخى آن افزوده است. 
کليد واژه: اياز، سلطان محمود، حسنك وزير، عشق عرفانى، عشق زمينى.

سير داستان محمود و اياز از آغاز تا سده ششم

سلطان محمود غزنوى (360 ـ 421 ه . ق) مقتدرترين پادشاه سلسله غزنوى و واسطه عقد اين خاندان بود. وى در سال 387 ه . ق به حكومت رسيد و تا سال 421 ه بر اريكه قدرت بود. محمود علاوه بر سلطه بر تمام ايران، به هندوستان نيز لشكركشى كرد و بت‏هاى هنديان را شكست. به اين دليل و همچنين به دليل قدرت و ثروت فراوان در زمان حياتش در ذهن مردم، اميرى برتر از اميران و مؤمنى مجاهد و با ايمان به شمار مى‏آمد. بطورى كه جنگ‏هاى او را افسانه‏اى توصيف كرده‏اند. نمونه آن قصيده فتح سومنات فرّخى سيستانى (وفات 429) در شرح جنگ محمود با هنديان و تصرف سومنات است كه سرشار از حوادث خارق العاده و افسانه‏اى است با مطلع زير:

فسانه گشت و كهن شد حديث اسكندر سخن نو آر كه نو را حلاوتى است دگر1

شخصيت تاريخى محمود در زمان حياتش كم كم به اسطوره پيوند مى‏خورد و حكايات افسانه مانند به او نسبت مى‏دهند، نظير داستان پيل خداداد كه گرديزى نقل مى‏كند.2

مرگ محمود نيز چون قهرمانان اسطوره‏اى بيان شده است كه نشسته جان مى‏سپارد.2 تبديل محمود به شخصيت اسطوره‏اى، سبب از بين رفتن معايب او نظير كشتار شيعيان و معتزله و تعصب او مى‏شود. به اين دليل در نزد شعراى عارف شخصيتى متعالى يافته است. مخصوصا دلبستگى او به غلام ترك زاده‏اى به نام ابوالنجم اياز (وفات 449) دستاويزى شد براى شعراى عارف و صوفيان شاعر كه با توسعه و تحول اين داستان شخصيت آن دو را مظهر عاشق و معشوق و طالب و مطلوب عرفانى بدانند. آنگونه كه تاريخ روايت مى‏كند، غلام ترك زاده‏اى بنام اياز فرزند اويماق نزد پادشاه مقتدر غزنوى محمود بن سبكتگين، محبوبيت ويژه داشت و داستان اين محبوبيت در سراسر حكومت شاه غزنوى گسترش يافته و زبانزد خاص و عام گشته بود. بعد از مرگ محمود شهرت اين داستان بيشتر شد و جايگاه رفيعى در ادبيات غنايى و عرفانى فارسى پيدا كرد.

آنچه با بررسى آثار و منابع تاريخى و غير تاريخى عصر محمود و يا نزديك به آن به دست مى‏آيد اين فرضيه را تأييد مى‏كند كه از سده ششم به بعد واقعيت تاريخى اين داستان دگرگون مى‏شود و با گسترش عرفان و ادبيات عرفانى اين محبوبيت جاى خود را به عشق پاك عرفانى مى‏دهد و وسيله‏اى براى بيان مفاهيم عرفانى مى‏شود. براى تأييد اين فرضيه آثار ادبى و تاريخى دوره محمود غزنوى تا سده ششم و سپس از آن تا دوره معاصر بررسى و تحليل مى‏شود:

فرّخى سيستانى (وفات 429) شاعر دربار محمود غزنوى در قصيده‏اى كه در مدح اياز سروده او را به صفات جنگاورى، شجاعت و زيبايى توصيف مى‏كند:

امير جنگجو اياز اويماق  / دل و بازوى خسرو روز پيكار

سوارى كز در ميدان درآيد  / به حسرت در فتد دلهاى نظّار

دليران از نهيبش روز كوشش  / همى لرزند چون برگ سپيدار

اگر بر سنگ خارا بر زند تير  / به سنگ اندر نشاند تير سوفار...

به روز روشن از غزنين برون تاخت  / همى زد با جهانى تا شب تار

نماز شام را چندان نخوابيد  / كه دشت از كشته شد با پشته هموار

گروهى را از آن شيران جنگى  / بكشت و مابقى را داد زنهار

جز او هرگز كه كردست اين به گيتى  / بخوان شهنامه و تاريخ و اخبار3

اوّلين اثر تاريخى كه به اين داستان اشاره كرده، تاريخ بيهقى نوشته ابوالفضل بيهقى (470 ـ 385) دبير رسائل محمود غزنوى و پسرش مسعود است. در آنجا كه پنج بار از اياز ياد مى‏شود:
الف): در شمار اسامى كسانى كه پس از مرگ محمود غزنوى و بر تخت نشستن محمد پسرش (مقتول 432) از غزنين فرار مى‏كند، و به مسعود غزنوى (مقتول 432) مى‏پيوندد:
پس از رسيدن ما به نشابور، رسول خليفه در رسيد... و از اتفاق نادر، سرهنگ على عبداللّه و ابوالنجم اياز و نوشتگين خاصه خادم از غزنين در رسيدند با بيشتر غلام سرايى4
ب): در داستان حسنك وزير و اهانت ميكائيل (از صاحب منصبان دربار سلطان مسعود) به حسنك وزير و بيان عاقبت كار او:
پس از حسنك اين ميكائيل كه خواهر اياز را به زنى كرده بود، بسيار بلاها ديد و محنت‏ها كشيد و امروز بر جاى است و به قرآن خواندن مشغول شده است و چون دوستى زشت كند چه چاره از باز گفتن.4
ج): در ضمن داستان طغرل عضدى، غلام اهدائى خاتون ارسلان از تركستان، و اشاره به اوايل كار اياز كه سمت ساقى گرى داشته است:
اين غلامى بود كه از ميان هزار غلام چنو بيرون نيايد به ديدار و قد و رنگ و ظرافت و لباقت. و او را از تركستان، خاتون ارسلان فرستاده بود... امير اين طغرل را بپسنديد و در جمله هفت و هشت غلام كه ساقيان او بودند پس از اياز بداشت.4
د): در رديف كسانى است كه به سلطان مسعود پيشنهاد مى‏شود جهت سالارى به گرگان و طبرستان فرستاده شود. تنها در اينجا
است كه از قول مسعود غزنوى به محبوبيت اياز و تربيت ارتقاى مقام او نزد محمود غزنوى اشاره مى‏شود:
اياز هر چند عطسه (= تربيت شده) پدر ماست، اما از درگاه دور نبوده است و سرد و گرم نچشيده و هيچ تجربت نيافته است... .4
ذ): در داستان نوشتگين از غلامان درگاه محمود و اوايل كار اياز كه هنوز در نزد محمود جايگاه خاصى ندارد:
غلامى كه او را نوشتگين نوبتى گفتندى از آن غلامان كه امير محمود آورده بود بدان وقت كه با قدرخان ديدار كرد.
غلامى چون صد هزار نگار كه زيباتر و مقبول صورت‏تر از وى آدمى نديده بود و امير محمود فرموده بود تا او را در جمله غلامان خاصه‏تر بداشته بودند كه كودك بود و در دل كرده بود كه او را به روى اياز بركشد.4
ديگر اثرى كه به اين داستان به طور ضمنى اشاره دارد، قابوسنامه نوشته عنصر المعالى كيكاووس بن اسكندر بن قابوس بن وشمگير زيارى (وفات 462) است كه به محبوبيت اياز در نزد محمود اشاره كرده است، اگر چه دليل اين محبوبيت را ذكر نمى‏كند:
تا از اين حال پنج سال برآمد، روزى اندر مستى فرمود كه هر چه پدر من (= محمود) اياز را فرموده بود همان باقطاع و معاش، جمله نوشتگين نوبى را منشور نبيسند. آنگاه بدانستند كه مقصود او نوشتگين نوبى بوده است.5
با بررسى و تحليل نظراتى كه در زمان محمود غزنوى و يا روزگار نزديك به او درباره اياز بيان شده، مى‏توان نتيجه گرفت كه از دلايل مهم محبوبيت اياز در نزد پادشاه متعصب غزنوى علاوه بر جمال و زيبايى، شجاعت و جنگاورى، هوش و فراست و وفادارى او به ولى نعمت خويش، محمود، بوده است.
اياز و خانواده او در دربار غزنويان داراى جايگاه و اعتبار والايى بوده‏اند، به طورى كه ميكائيل، از اعيان و صاحب منصبان دولت محمود غزنوى، خواهر اياز را به زنى مى‏گيرد، يا وى در زمان مسعود غزنوى به امارت مكران و قصدار كه محدوده بزرگ و با اهميتى در اين دوره بوده، رسيده است.6
همچنين بنا بر اشاره بيهقى، به سلطان مسعود پيشنهاد مى‏شود اياز به سالارى و امارت گرگان و طبرستان برگزيده شود. چنان كه از آثار تاريخى مربوط به عصر غزنويان به خصوص تاريخ بيهقى دريافت مى‏شود، درباريان محمود غزنوى در دربار سلطان مسعود نه تنها جايگاهى كسب نمى‏كنند، بلكه خائن محسوب شده، اعدام يا زندانى مى‏گردند. نظير حسنك ميكائيل (معروف به حسنك وزير) و على قريب؛ و تعداد انگشت شمارى به دليل تجربه، سياست، كاردانى و نيازى كه به آنها احساس مى‏شود، در دستگاه حكومتى سلطان مسعود باقى مى‏مانند. نظير بونصر مشكان، ابوالفضل بيهقى، آلتونتاش و اياز.
و تو را بايد دانست كه كارها همه ديگر شد كه چون به هرات رسى خود بينى و تو در كار خود متحير گردى كه قومى نوآيين كار فرو گرفته‏اند، چنانكه محموديان در ميان ايشان به منزلت خائنان باشند.
و استاد ابونصر (بونصر مشكان استاد بيهقى) را سخت بنواخت ولكن بدان مانست كه محموديان گناهى سخت بزرگ كرده‏اند و بيگانگانند اندر ميان مسعوديان.7
با توجه به سخن بيهقى و عملكرد قهرآميز سلطان مسعود غزنوى در دوره حكومتش نسبت به درباريان سلطان محمود غزنوى، مى‏توان اعتبار و احترام اياز در دربار مسعود را نشان كاردانى و لياقت او در امور دولتى و غير آن دانست.
غير از آثار تاريخى، در آثار شاعران عارف قرون بعد نيز داستان‏هايى آمده كه مى‏تواند دليلى بر اين مدعا باشد.
مولوى (604 ـ 672 ه . ق) در دفتر ششم مثنوى علت محبوبيت اياز را در نزد سلطان محمود در حكايتى اينگونه بيان مى‏كند:

چون اميران از حسد جوشان شدند /  عاقبت بر شاه خود طعنه زدند
كين اياز تو ندارد سى خرد /  جامگى سى امير او چون خورد
شاه بيرون رفت با آن سى امير /  سوى صحرا و كُهستان صيدگير
كاروانى ديد از دور آن ملك /  گفت اميرى را برو اى مؤتفك
رو بپرس آن كاروان را بر رصد /  كز كدامين شهر اندر مى‏رسد
رفت و پرسيد و بيامد كه ز رى /  گفت عزمش تا كجا درماند وى
ديگرى را گفت رو اى بوالعلا /  باز پرس از كاروان كه تا كجا
رفت و آمد گفت تا سوى يمن  / گفت رختش چيست هان اى مؤتمن
ماند حيران گفت با ميرى دگر  / كه برو واپرس رخت آن نفر...
همچنين تا سى امير و بيشتر  / سست راى و ناقص اندر كرّ و فر
گفت اميران را كه من روزى جدا  / امتحان كردم اياز خويش را
كه بپرس از كاروان تا از كجاست  / او برفت اين جمله واپرسيد راست
اين وصيت بى‏اشارت يك به يك  / حالشان دريافت بى ريبى و شك
هر چه زين سى مير اندر سى مقام  / كشف شد زو آن به يك دم شد تمام8

همچنين سنائى غزنوى شاعر عارف سده ششم (وفات 545) در حديقه الحقيقه داستانى نقل مى‏كند در موضوع دادخواهى زنى از محمود غزنوى و دستور محمود به اياز در گسيل كردن گروهى براى مجازات عامل ظالم كه مى‏تواند نشانه اعتماد محمود به اياز باشد. چند بيتى از انتهاى اين داستان ذكر مى‏شود:

به اياز آن زمان سبك فرمود  / كه سخن بيش از اين ندارد سود
زين غلامان سبك يكى بگزين  / كه رود زى نسا چو باد برين
كه بود مرو را سوارى بيست  / بنگرد كاين عميد ابله كيست
كار بر مرد بد بگيرد سخت  / پس مرو را فرو كند به درخت9

اگرچه عشق به غلامان ترك در دوره مورد بحث (عصر غزنويان) امرى معمول بوده، اما به دلايل ارائه شده، محبوبيت اياز در نزد پادشاه غزنوى كه به تعصب در امور دينى معروف بوده، صرفا به دليل زيبايى و جمال و عشق زمينى نمى‏توانست باشد. بنا به نقل شهرستانى در ملل و نحل، محمود غزنوى كرامى بوده است. همچنين در مذهب حنفى تعصبى مفرط داشته و به علت همين تعصب، فراوان از معتزله واسماعيليه را مى‏كشد.10

نظامى عروضى سمرقندى(نويسنده و شاعر سده 6) در چهار مقاله داستانى نقل مى‏كند كه نشان دهنده وقار و خرد اياز و توجه و علاقه محمود به اوست. اما خوددارى محمود را نيز در مقابل اين دلبستگى نشان مى‏دهد:
عشقى كه سلطان يمين‏الدوله محمود را بر اياز ترك بوده است، معروف است و مشهور. آورده‏اند كه سخت نيكو صورت نبود، ليكن سبز چهره شيرين بوده است. متناسب اعضا و خوش حركات و خردمند و آهسته و آداب مخلوق پرستى او را عظيم دست داده بود... و سلطان يمين الدوله مردى دين‏دار و متقى بود. شبى در مجلس عشرت به زلف اياز نگريست.
عنبرى ديد بر روى ماه غلتان، سنبلى ديد بر چهره آفتاب پيچان... ترسيد كه سپاه صبر او با زلفين اياز بر نيايد. كارد بركشيد و به دست اياز داد كه بگير و زلفين خويش را ببر. اياز خدمت كرد و كارد از دست او بستد و گفت از كجا ببرم؟
گفت: از نيمه. اياز زلف دو تا كرد و تقدير بگرفت و فرمان بجا آورد.11
زيبايى زلف و چهره اياز و خوددارى محمود در مقابل آن در عين شوريدگى و عدم آميخته شدن عشق پاك به فسق، شايد سبب شده باشد در اشعار عارفانى چون عطّار، محمود غزنوى پادشاهى عارف جلوه نمايد.
تجلى داستان محمود و اياز در ادبيات عرفانى از سده ششم تا دهم هجرى
چنانكه اشاره شد سير اين داستان از سده ششم به بعد متحول شده و اين داستان كاملاً در خدمت مفاهيم عرفانى قرار مى‏گيرد. به نظر مى‏رسد احمد غزالى (وفات 520) و شاگردش عين‏القضات همدانى (مقتول 525) شاخ و برگ‏هايى بر اين داستان افزوده و محبوبيت اياز نزد محمود را با مايه‏هايى از عشق عرفانى پيوند زده باشند.
آنگونه كه تذكره‏ها و شخصيت‏هايى نظير ابن جوزى (وفات 559)، شمس تبريزى (وفات پس از 645)، رافعى قزوينى (وفات 623)، فخرالدين عراقى (وفات 688)، مستوفى اربلى (وفات 637)، جامى (وفات 898) و ديگران آورده‏اند، احمد غزالى پيرو مكتب جمال پرستى و زيبايى پرستى ظاهرى به قصد مشاهده جمال مطلق حق بوده و شاگردش عين‏القضات و فخرالدين عراقى و جامى كه در سير عرفانى اين داستان نقش داشته‏اند نيز منسوب به اين گروه مى‏باشند.12
از دوره احمد غزالى به بعد درنوشته‏ها و اشعار نويسندگان و شعراى عارف مسلك، اين ماجرا تبديل به داستانى عرفانى شده است. احمد غزالى و شاگردش عين القضات همدانى بهترين مفاهيم عرفانى را با استفاده از اين داستان بيان كرده‏اند.
احمد غزالى در سوانح العشاق دو حكايت درباره محمود و عشق او به اياز آورده كه هر دو خواندنى و شيرين است:
آورده‏اند كه روزى سلطان محمود نشسته بود در بارگاه. مردى درآمد و طبقى نمك بر دست نهاده و در ميان حلقه بارگاه آمد و بانگ مى‏زد كه: نمك كه مى‏خرد؟ محمود هرگز اين حالت نديده بود. بفرمود تا او را بكوفتند. چون خالى شد، او را بخواند و گفت: اين چه حالت و جسارت بود كه تو نمودى؟ و بارگاه محمودى چه منادى گاه نمك فروش بود؟ گفت: اى جوانمرد مرا با اياز تو كار است، نمك بهانه است. گفت: اى گدا تو كه باشى كه با محمود دست در كاسه كنى؟ مرا كه هفت صد پيل بود و جهانى ولايت و تو را يك شبه نان نيست. گفت: اى محمود قصه دراز مكن كه اين كه تو مى‏گويى ساز وصال است نه ساز عشق. ساز عشق دلى است بريان و كباب و آن ما را به كمال است.13
ديگر اينكه:
روزى محمود وا اياز مى‏گفت: يا اياز هر چند من در كار تو زارترم، تو در پندار از من پيش‏ترى، و هر چند عشق من و يگانگى با تو به كمال‏تر است، از من بيگانه‏ترى... ميان ما هيچ حجاب نبود، اكنون حجاب بر حجاب است. اياز گفت كه آن وقت مرا ذلت بندگى بود و تو را سلطنت و عزّت خداوندى. طلايه عشق آمد و بند بندگى برگرفت. پس نقطه عاشقى و معشوقى در دايره حقيقى اثبات افتاد.14
همچنين عين القضات همدانى در تمهيدات خويش بهترين مفاهيم عشق عرفانى را با استفاده از اين داستان بيان مى‏كند:
اياز گفت در خدمت سلطان هيچ گناه چنان نمى‏دانم كه مرا بر تخت مملكت مى‏نشاند و آنگاه او زير تخت من مى‏نشيند و مى‏گويد: اى آنكه عشق ما از تو مراد يافته است. اى آنكه وجود تو مملكت حضرت ما گشته است. اى ما از تو و اى تو از ما.15
در جاى ديگرى گويد:
محمود گفت لشكر خود را كه هر چه مى‏خواهيد كه مى‏گوييد از من و از مملكت من گوييد. اما از اياز هيچ مگوييد. اياز را به من بگذاريد...15
دريغا سلطان محمود اياز را دوست دارد و او را بر تخت مى‏نشاند و ديگران را پى گم كند كه شما اهليت آن نداريد كه مملكت مرا لايق باشيد. خود دانى كه اين كلمه چيست؟16
همچنين در جاى ديگر سرّ احد را با احمد (پيامبر) به سر اياز با محمود تشبيه مى‏كند و مى‏گويد: «پس احد را با احمد سرّى است كه مصطفى (صلعم) با آن سرّ همچون اياز با محمود».17
همچنين سنائى غزنوى (وفات 545) به عنوان اوّلين شاعرى كه مفاهيم عرفانى را از طريق شعر بيان كرده، با استفاده از اين داستان تعابير زيباى عرفانى خلق نموده است. نمونه را چند بيتى از عشق نامه او مى‏آوريم.

گفت محمود روزى از سر درد /  با اياز آن به حسن و خوبى فرد
كاى به رخسار تو روانم شاد /  نفسى بى توام حيات مباد...
از چه برخاست انبساط قديم /  ورچه بنشست در دلم تعظيم
دلم از عشق هر چه ريش‏تر است /  با تو بيگانگيم بيشتر است18

كه به حكايت ذكر شده از سوانح احمد غزالى شباهت زياد دارد. همچنين حكايتى كه عينا با حكايت احمد غزالى در سوانح مطابق است:

بود روزى به طالع مسعود /  حاضر بارگاه خود محمود
ديد كاورد مردى از ناگاه /  طبقى پر نمك در آن درگاه...
مرد گفتا گشاده گفتم راز /  هست مقصود از اين بهانه اياز19

پس از اين در آثار عطار(540 ـ 618) بيشترين نمود عرفانى اين داستان را مشاهده مى‏نماييم و در اكثر آثار عطار برداشت‏هاى عرفانى او را به صورت حكاياتى كه در اين باره آورده، مى‏بينم. توان گفت عطار جنبه عرفانى و برداشت عرفانى از اين داستان را به اوج رسانده است. محمود و اياز درآثار عطار شخصيتى متعالى و عرفانى مى‏يابند. چهره محمود غزنوى در آثار عطار با واقعيت تاريخى آن كاملاً متفاوت است. در نظر عطار، محمود مظهر قدرت و ديانت است. محمود غزنوى پادشاه آرمانى عطار است كه پايين‏ترين افراد اجتماع با او رو در رو حرف مى‏زنند و بر او ايراد مى‏گيرند و محمود از سخنان آنان منقلب مى‏شود. از مطالعه بعضى از داستان‏هاى موجود در الهى نامه، مصيبت‏نامه و منطق الطير، خواننده به ياد تحول روحى ابراهيم ادهم و فضيل عيّاض مى‏افتد. مهمان رند گلخن مى‏شود. در ماهيگيرى با كودكى شريك مى‏شود. با خاركشى همراهى كرده به او كمك مى‏كند. ديگر از آن حرص و آز و ثروت اندوزى خبرى نيست. تمام غنيمتى را كه از فتح سومنات به دست آورده، به درويشان مى‏بخشد. بازوبند شاهى خود را در مسير خاك بيزى مى‏اندازد تا او بى‏نصيب نشود.20
محمود مظهر پادشاهى مقتدر و ديندار و عارف مسلك است كه هر انسان ضعيفى مى‏تواند او را نصيحت كند و متحول نمايد. عطار در ضمن حكايتى محمود را طرف نصيحت عاشقى ديوانه قرار مى‏دهد:

شد مگر محمود در ويرانه‏اى /  ديد آنجا بيدلى ديوانه‏اى
سر فرو برده به اندوهى كه داشت /  پشت زير بار آن كوهى كه داشت
شاه را چون ديد گفتا دور باش /  ورنه بر جانت زنم صد دورباش
تو نه شاهى رو كه بس دون همتى /  در خداى خويش كافر نعمتى
گفت محمودش مرا كافر مگوى /  يك سخن با من بگو ديگر مگو
گفت اگر مى‏دانى اى تو بى خبر /  كز كه دور افتاده‏اى زير و زبر
نيستى خاكستر و خاكت تمام /  جمله آتش ريزيى بر سر مدام21

اياز نيز در آثار عطار شخصيتى متعالى و عارفانه دارد. او بنده‏اى پاكباز و نماد سالكى مطيع است كه مورد توجه حق قرار گرفته و محو وجود اوست. محمود و اياز سالكان در عشق فانى و محو شده هستند. عاشق واقعى، وجودى براى خود قائل نيست. محمود سه روز در بى‏هوشى فرو مى‏رود. اياز نيز بى‏هوش مى‏شود. عطار راز اين سخن را از زبان اياز اين گونه بيان مى‏نمايد:

شاه چون بى‏خود شود بى‏خود شوم /  چون بخود باز آيد او بخود شوم
از سر خويشم وجود خاص نيست / اين سخن جز از سر اخلاص نيست
چون وجود من بود از شهريار /  كى شود بى او وجودم آشكار
بنده دايم از تو موجود است و بس /  خود كه باشد بنده محمود است و بس
جهد كن پيش از اجل اى خود پرست /  تا ز خُلَّت ذره‏اى آرى بدست
گر شود يك ذره خلت حاصلت /  باز خندد آفتابى در دلت22

سير عاشق واقعى به سوى معشوق و رسيدن به وصل، زمينى نيست. سيرى است با دل.
«سير عارف هر دمى تا پيشگاه» حكايت زير از منطق الطير بيان كننده اين عقيده عطار است:

چون اياز از چشم بد رنجور شد /  عاقبت از چشم سلطان دور شد
ناتوان در بستر زارى فتاد /  در بلا و رنج و بيمارى فتاد
چون خبر آمد به محمود از اياس /  خادمى را پادشاه حق شناس
گفت مى‏رو تا به نزديك اياز /  پس بدو گو اى ز شه افتاده باز
تا كه رنجورى تو فكرت مى‏كنم /  تا تو رنجورى ندانم يا منم
مانده‏ام مشتاق جانى از تو من /  نيستم غايب زمانى از تو من...
گر كنى در راه يكساعت درنگ /  هر دو عالم بر تو گردانيم تنگ
خادم سر گشته اندر ره فتاد /  تا به نزديك اياز آمد چو باد
ديد سلطان را نشسته پيش او /  مضطرب شد عقل دور انديش او
خورد سوگند او كه در ره هيچ جاى /  نه باستادم نه بنشستم ز پاى
من ندانم ذره‏اى تا پادشاه /  پيش از من چون رسيد اين جايگاه
شاه گفتش نيستى محرم در اين /  كى برى تو راه اى خادم در اين
من رهى دزديده دام سوى او /  زانكه نشكيبم دمى بى روى او
راه دزديده ميان ما بسى است /  رازها در ضمن جان ما بسى است
از برون گر چه خبر خواهم ز تو /  در درون پرده آگاهم از او23

در سده هفتم نيز مولوى (604 ـ 672) كه نماينده اين دوره و نماينده عرفان مشرق زمين است، بهترين تعبيرات و مفاهيم عرفانى را در دفتر دوم، چهارم، پنجم و ششم با استفاده از اين داستان بيان كرده است. به خصوص در دفتر پنجم با داستان حجره اياز و آويختن چارق در آن و رفتن پنهانى اياز در آن حجره، زيباترين مفاهيم عرفانى را نظير معرفت نفس به عنوان مقدمه معرفت حق و ترك تعلقات و صيقل دادن آيينه دل براى تجلى انوار حق به نوع انسان مى‏آموزد:

آن اياز از زيركى انگيخته /  پوستين و چارقش آويخته
شاه را گفتند او را حجره‏اى است /  اندر آنجا زرّ و سيم و خمره‏اى است
راه مى‏ندهد كسى را اندر او /  بسته مى‏دارد هميشه آن در او
پس اشارت كرد ميرى را كه رو /  نيم شب بگشاى و اندر حجره شو
هر چه يابى مر تو را يغماش كن /  سرّ او را بر نديمان فاش كن
هر كه اندر عشق يابد زندگى /  كفر باشد پيش او جز بندگى
نيم شب آن مير با سى معتمد /  در گشادِ حجره او رأى زد..
شاه را بر وى نبودى بد گمان /  تسخرى مى‏كرد بهر امتحان...
باز گفتى دور از آن خوى و خصال /  اين چنين تخليط ژاژ است و خيال
از اياز اين خود محال است و بعيد /  كو يكى درياست قعرش ناپديد
هفت دريا اندر او يك قطره‏اى /  جمله هستى ز موجش چكره‏اى
جمله پاكى‏ها از آن دريا برند /  قطره‏هايش يك به يك ميناگرند
شاه شاهانست و بلكه شاه ساز /  وز براى چشم بد نامش اياز
يك دهان خواهم به پهناى فلك /  تا بگويم وصف رشك آن ملك
اين قدر گر هم نگويم اى سند /  شيشه دل از ضعيفى بشكند...
آن امينان بر در حجره شدند /  طالب گنج و زر و خمره شدند
قفل را بر مى‏گشادند از هوس /  با دو صد فرهنگ و دانش چند كس...
بنگريدند از يسار و از يمين /  چارقى بدريده بود و پوستين...
باز مى‏گشتند سوى شهريار /  پر ز گرد و روى زرد و شرمسار24

همچنين مولوى به تناسب موضوع مورد بحث، درجهت تبين مفاهيم عرفانى، گريزى به داستان محمود و اياز مى‏زند و ابياتى زيبا و سرشار از محتواى متعالى عرفانى خلق مى‏كند:

اى اياز گشته فانى از اقتراب /  همچو اختر در شعاع آفتاب25
چيست معراج فلك اين نيستى /  عاشقان را مذهب و دين نيستى
پوستين و چارق آمد از نياز /  در طريق عشق محراب اياز
گشته بى‏كبر و ريا و كينه‏اى /  حسن سلطان را رخش آيينه‏اى
چون كه از هستى خود او دور شد /  منتهاى كار او محمود شد26
مبتلا چون ديد تأويلات رنج /  برد بيند كى شود او مات رنج
صاحب تأويل اياز صابر است /  كو به بحر عاقبت‏ها ناظر است
همچو يوسف خواب اين زندانيان / هست تعبيرش به پيش او عيان27

در سده هفتم سعدى (606 ـ 690) چنانكه شيوه تربيتى و حكايت‏پردازى اوست، سعى مى‏كند هرگونه شائبه عشق زمينى را از اين داستان بزدايد. بنابراين با كمرنگ جلوه دادن زيبايى و جمال اياز كه حتى در سير عرفانى اين داستان نيز همچنان برجسته بود، محبوبيت او را نزد محمود غزنوى ناشى از خلق و خوى پسنديده او مى‏داند. قبل از سعدى اين داستان توسط عرفايى چون عطار كاملاً در خدمت عشق عرفانى قرار گرفته بود، ولى سعدى با ديدى تا حدودى متفاوت به اين داستان مى‏پردازد. سعدى داستانى در گلستان نقل مى‏كند در مورد خرده گرفتن افراد عصر محمود غزنوى به جمال اياز كه آن را دليل محبوبيت او نزد مخدومش مى‏دانستند:
حسن ميمندى را گفتند: سلطان محمود چندين بنده صاحب جمال دارد كه هر يكى بديع جهانيند. چگونه افتاده است كه با هيچ يك از ايشان ميل و محبتى ندارد چنانكه با اياز كه زيادت حسنى ندارد. گفت: هر چه در دل فرود آيد، در ديده نكو نمايد.28
همچنين حكايتى در بوستان نقل كرده كه به حكايت نقل شده از گلستان شبيه است، اما از نظر نتيجه‏گيرى كامل‏تر و روشن‏تر است:

يكى خرده بر شاه غزنى گرفت /  كه حسنى ندارد اياز اى شگفت
گلى را كه نه رنگ باشد نه بوى /  غريب است سوداى بلبل بر اوى
به محمود گفت اين حكايت كسى /  بپيچيد از انديشه بر خود بسى
كه عشق من اى خواجه بر خوى اوست /  نه بر قد و بالاى نيكوى اوست29

از ديگر عرفايى كه با ديد عرفانى به اين داستان نگريسته، نجم الدين رازى معروف به نجم دايه (وفات 645) صاحب كتاب معروف مرصادالعباد است. وى در ضمن بيان حال ملوك و سيرت ايشان اشاره‏اى به اين داستان دارد و مى‏آورد: «تكيه بر سلطنت محمودى نكند. اياز وقت خود باشد.»30
از ديگر شعراى عارفى كه از اين داستان براى بيان مفاهيم عشق عرفانى بهره جسته است، فخرالدين عراقى (688 ـ 610) عارف معروف سده هفتم است. براى نمونه ابياتى از غزليات او آورده مى‏شود:

معلوم كنى كز چه سبب خاطر محمود /  پيوسته پريشان سر زلف اياز است31
عشق فرهاد و طلعت شيرين /  سر محمود و خاك پاى اياز31
عشق مشاطه‏اى است رنگ آميز /  كه حقيقت كند به رنگ مجاز
تا به دام آورد دل محمود /  بترازد به شانه زلف اياز32

از ديگر شعراى عارف كه در ارتباط با اين داستان بايد به آن اشاره نمود، شاه نعمت‏اللّه ولى (827 ـ 730) عارف معروف سده هشتم و پيشواى فرقه نعمت اللهيه در عرفان است كه به علت شهرت او در عرفان و ارتباط با مبحث فوق ابياتى از او نقل مى‏شود:

مائيم اياز و يار محمود /  مائيم عباد و دوست معبود
دل زره و مهر يار خورشيد /  عشق آتش و جان عاشقان عود
چون سايه مرا ز خاك برداشت /  مهرش چو جمال خويش بنمود
بربست زبان ما به حيرت /  چون پرده ز روى كار بگشود33
سوختم بر آتش دل عود خويش /  يافتم از خويشتن مقصود خويش
من اياز حضرتم اما به عشق /  او اياز است و منم محمود خويش
تا نشستم بر سر كوى غمش /  ساكنم در جنت موعود خويش34

در ميان شاعران سده نهم نورالدين عبدالرحمن جامى (898 ـ 817) شاعر، نويسنده و خليفه معروف فرقه نقشبنديه در عرفان، بيشترين استفاده را از اين داستان در بيان عشق عرفانى داشته است. در اين قرن جنبه‏هاى زمينى اين عشق كاملاً جاى خود را جنبه‏هاى عرفانى داده و اين داستان به سمبل عشق عرفانى تبديل گرديده است. جامى در غزليات زيادى به داستان فوق اشاره دارد كه براى نمونه ابياتى ذكر مى‏شود:

بخرام باز و جلوه ده آن سرو ناز را /  پا مال خويش كن سر اهل نياز را
حسن تو را ز عشق من آوازه شد بلند /  محمود ساخت شهره عالم اياز را35
به ناز مى‏رود آن شوخ و باز مى‏نگرد /  نيازمندى اهل نياز مى‏نگرد
نظر به عرض سپاه است شاه غزنين را /  ولى به ديده دل در اياز مى‏نگرد
بود جمال حقيقت مشاهد جامى /  بصورت ارچه به حسن مجاز مى‏نگرد36

ابيات فوق اشاره به استدلال عرفاى مكتب جمال پرستى و بيان هدف آنها از زيبايى پرستى ظاهرى دارد كه جامى نيز منسوب به آن گروه مى‏باشد.
سير داستان محمود و اياز از سده دهم تاكنون
اوج توجه به داستان محمود و اياز، سده دهم و يازدهم است. با وجودى كه اين دوره، زمان اقتدار غزل است، چندين شاعر از جمله صائب تبريزى، صفى كاشفى سبزوارى و زلالى خوانسارى اقدام به سرودن اين داستان در قالب مثنوى مى‏نمايند.37 پس از اين در كنار مثنوى‏هاى عاشقانه خسرو و شيرين، ليلى و مجنون، ويس و رامين و... مثنوى محمود و اياز نيز قرار مى‏گيرد. ديد شعرا در اين دوره نيز متناسب با سير عرفانى قرون قبل، عرفانى است. معروف‏ترين و زيباترين مثنوى محمود و اياز سروده زلالى خوانسارى (وفات بعد از 1024) است كه بسيار مورد اقبال و توجه هم در عصر شاعر هم بعد از مرگ شاعر قرار گرفت. و به دليل اين اقبال، نسخه‏هاى خطى فراوانى از اين مثنوى در كتابخانه‏هاى ايران و خارج از ايران موجود مى‏باشد.38
مثنوى محمود و اياز زلالى خوانسارى چهار بار در ايران به صورت سنگى به طبع رسيده است كه به ترتيب عبارتند از:
1. تهران، 1302 ه . ق، چاپ سنگى، رقعى، در 109 صفحه
2. تهران، 1312 ه . ق، چاپ سنگى، رقعى، در 109 صفحه
3. تهران، 1321 ه . ق، چاپ سنگى، رقعى، در 109 صفحه
4. تهران، 1330 ه . ق، چاپ سنگى، رقعى، در 109 صفحه
اين مثنوى يك بار نيز در لكنهوى هند به سال (1290 ق) به چاپ رسيده است.39
اين مثنوى اوّلين اثرى است كه داستان عاشقانه بين دو مرد را به تصوير مى‏كشد و بهترين مفاهيم عرفانى را نظير وصل، هجر، دل، حسن، عرفان و... از زبان محمود و اياز و حكماى دربار محمود، بيان مى‏كند. در اين مثنوى هيچ نشانه‏اى از عشق زمينى وجود ندارد. محمود و اياز همدلانى هستند كه چون شمس و مولانا زبان دل همديگر را درك مى‏كنند. زلالى داستان را با مرگ افسانه‏اى اياز چون مرگ مجنون بر قبر ليلى به پايان مى‏برد. پس از مرگ محمود، اياز نيز بيمار مى‏شود و بر سرتربت محمود رفته، جان مى‏سپارد:

قدح از گردش چشمى كه سر داد /  نظر بر تربت محمودش افتاد
كشيد آهى كه اى دريوزه خاك /  شكسته توبه هر روزه تاك
به خوابم آمدى امشب به تشويش /  بود تعبير كامروز آيمت پيش
از آنم دير بربستند محمل /  كه دردت جمع مى‏كردم بهر دل...
تذرو آواره بود و رشته پاره /  قفس خالى نمود از يك نظاره
به زير گل درش گلنار گشتند /  هوالمحمود بر خاكش نوشتند40

از سده دوازدهم به بعد به دليل تزلزل ادبيات عرفانى و روى آوردن به اشعار مدحى، توجه به روايات تاريخى و رمز و اساطير نيز محدود شد. از آن جمله انعكاس اين داستان نيز به صورت اشاراتى به زلف اياز در ادبيات غنائى، جايگزين ديد عرفانى و سمبليك آن گرديد. چنانكه ملاحظه گرديد، از سده ششم تا اواخر سده يازدهم اين داستان به طور وسيعى در خدمت ادبيات عرفانى قرار داشت و كمتر شاعرى بود كه در جهت تصوير سازى و بيان مفاهيم عرفانى از آن بهره نگرفته باشد. در حالى كه از سده دوازدهم به بعد، معدود شعرايى از اين داستان به صورت تلميحى يا تصوير سازى استفاده مى‏كنند كه به علت اطاله كلام از بررسى آن صرف نظر مى‏شود.

پى‏نوشت‏ها

1. فرخى سيستانى، ديوان، به كوشش محمد دبير سياقى، كتابفروشى زوار 1378، ص 66 .
2. گرديزى، عبدالحى، زين الاخبار، به تصحيح عبدالحى حبيبى، بنياد فرهنگ ايران، تهران 1347، صص 183 و 197.
3. فرخى سيستانى، ديوان، همان، ص 163.
4. بيهقى، ابوالفضل، تاريخ بيهقى، به كوشش دكتر على اكبر فياض، چاپ دوم، انتشارات دانشگاه فردوسى مشهد، 2536 [ = 1356 ] ـ صص 94، 232، 329، 342 و 527 .
5. يوسفى، غلامحسين، تصحيح و تعليقات قابوسنامه، چاپ علمى و فرهنگى، چاپ ششم 1371، ص 84 .
6. همان، ص 321.
7. بيهقى، ابوالفضل، ج اول، ص 45 .
8. مولوى، جلاالدين، مثنوى، به كوشش محمد استعلامى، چاپ ششم 79، دفتر 6 ، ابيات 390 ـ 405.
9. سنائى غزنوى، حديقة الحقيقه، به كوشش مدرس رضوى، انتشارات دانشگاه تهران 1377، ص 547 .
10. شهرستانى، ملل و نحل، به نقل از لغت نامه دهخدا، ذيل محمود غزنوى.
11. نظامى عروضى سمرقندى، چهار مقاله، به كوشش دكتر محمد معين، انتشارات ارمغان، چاپ اوّل، صص 54 ـ 55 .
12. رجوع شود به تاريخ ابل، برگ 4، نفحات الانس جامى، ص 590 ، كليات عراقى، مقالات شمس، التدوين فى علماء قزوين و تلبيس ابليس ابن جوزى.
13. غزالى، احمد، سوانح العشاق، به كوشش احمد مجاهد، انتشارات دانشگاه تهران 1376، صص 146 و 147.
14. همان، صص 62 و 63 .
15. همدانى، عين القضات، به كوشش عفيف عسيران، چاپخانه دانشگاه 1341، صص 229 و 230.
16. همان، ص 279.
17. همان، ص 231.
18. سنايى، مثنويها، به كوشش مدرس رضوى، تهران 1348، عشق نامه، ص 38.
19. همان، ص 41.
20. عطار، فريدالدين، منطق الطير، به كوشش انزابى نژاد و سعيد قره بگلو، انتشارات جامى 1379، صص 75، 77، 126، 138 و 145.
21. همان، ص 156.
22. عطار، فريدالدين، مصيبت نامه، به تصحيح نورانى وصال، زوار، تهران 1338، ص 282.
23. منطق الطير، صص 56 و 57. براى ديگر شواهد رجوع شود به خسرونامه، ديوان، مصيبت نامه، الهى نامه، اسرارنامه و ديگر آثار عطار.
24. مولوى دفتر 5 ، صص 102 ـ 92.
25. همان، دفتر 5 ، بيت 4151.
26. همان، دفتر 6، ابيات 239 ـ 235.
27. همان، دفتر 5 ، ابيات 98 ـ 1995.
28. سعدى، مصلح الدين، گلستان، شرح محمد خزائلى، انتشارات جاويدان 1379، ص 507 .
29. سعدى، مصلح الدين، بوستان، شرح خزائلى، انتشارات جاويدان 1368 ، صص 222 و 223.
30. نجم‏الدين رازى، مرصاد العباد، به كوشش محمد امين رياحى، ص 447.
31. عراقى، فخرالدين، كليات ديوان، انتشارات جاويدان، چاپ پنجم 1368، غزليات، به ترتيب صص 100 و 255.
32. عراقى، فخرالدين، لمعات، ص 39.
33. شاه نعمت اللّه ولى، كليات، به كوشش محمدجواد نور بخش، چاپ دوم 1352، ص 307.
34. همان، ص 435.
35. جامى، عبدالرحمن، ديوان كامل، به كوشش هاشم رضى، 1341، ص 153.
36. همان، ص 368.
16-37. منزوى، احمد، فهرست نسخ خطى فارسى، ج 7 منظومه‏ها، ذيل محمود و اياز.
38. همان.
39. مشار، خان بابا، مؤلفين كتب چاپى فارسى و عربى، چاپ رنگين، ج 2، ذيل زلالى.
40. زلالى، محمد حسن، محمود و اياز، همان، ص 140.