آری ...
شبانه های منی، از سپیده سرشاری کویر سوخته ام، روح سبز رگباری
تو خط عمر منی، از توام گریزی نیست
کجا روم؟ که به هر جا تو کاروان داری
نشان بده که کدام است، تا از آن نروم
که خود سرآمد دیوانه های هشیاری
چه بارها که مرا مُردی و ز نو خواندی
تویی که چاره ی این مرگ های ناچاری
ز ترس های دمادم دگر نمی ترسم
که ترس های مرا چلچراغ انکاری
چه عشق های مکرر که بود و آمد و رفت
تو در میانه ی آنها بدون تکراری
در این زمانه ی بی تکیه گاه سر بنهم،
به روی شانه ی تو کز جهان سبکباری
چه جای پرسش موزون: دوستم داری؟ است
هزار بار بگویم که: دارمت ، آری ...
Pirayeh163@hotmail.com