به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



یکشنبه، خرداد ۲۲، ۱۳۹۰

   فاطمه کمالی احمد سرایی
هاله آزاد شد

  روزی که مهندس سحابی، مرد بارز مبارزه مسالمت آمیز و سیاستمدار اخلاقی از میان مان پر کشیده بود، مدام در ذهن گذشته برایم یادآوری می شد بخصوص برخوردهایی که در زندان با او داشتم وقتی به ملاقات همسرم عمادالدین باقی می رفتم و او را نیز می دیدم تا زمانی که به دیدار او که بر روی تخت بیمارستان خفته بود، رفته بودیم و مرد اخلاق در کما بود و عیادت کنندگانش را نه می دید و نه صدایشان را می شنوید. چشم های نگران زری خانم، همسرش را به یاد می آوردم و هاله را که از زندان آمده بود و نحیف شده بود، خیلی نحیف و از عیادت کنندگان پدر پذیرایی می کرد و پدر را تیمار می کرد. در دل دعا می کردم که خدایا اگر می خواهی سحابی نزد تو آرام گیرد، پیش از آن لااقل چشم بگشاید و هاله را که از زندان آمده ببیند.



به یاد تماس تلفنی ام با هاله افتادم زمانی که خبر آمده بود پزشکان از ماندن مهندس قطع امید کرده اند و هاله گفت: برای صبر و مقاومت مادرم دعا کن، او زین پس خیلی تنها خواهد شد. او به شدت نگران مادرش بود. اما با همه دل نگرانی ها و مراقبت از پدر در بیمارستان و حمایت مادر و بودن در کنار همسر و فرزندان در روزهای مرخصی اش، یک روز قبل از فوت پدرش یعنی دوشنبه به خانه ما آمده بود اما ما به ملاقات باقی رفته بودیم و خانه نبودیم و وقتی بازگشتیم مادرم گفت هاله آمده بود. تماس گرفتم و از او تشکر کرده و گفتم هاله جان من باید به ملاقات تو می آمدم، مرا ببخش که نبودم اما او بزرگوارانه گفت: تو ببخش که بی خبر آمدم در اولین فرصت می بینمت.

گمان نمی کردم فردای روز فوت سحابی با چنان واقعه هولناکی رو به رو شویم. ذره ای گمان نمی کردم روز تشییع پیکر مهندس سحابی داغدارهاله شویم و او با ضربه به پهلویش نقش زمین شود و دیگر برنخیزد....و به اصرار او را شبانه دفن کنند و هاله در اولین شب خفتن پدر در خاک او را تنها نگذارد و در کنار او و در یک شب با او برای همیشه بخوابد. اگرچه هاله از زندان وقتی برای دیدن پدر آمد که او خاموش بود اما اینک با او بر فراز ابرها حرفها خواهند داشت.

مرگ هاله نابهنگام و زود هنگام بود. شوکی بود که ما را در بهت فرو برد. درد آور بود چنان که از آن روز تاکنون هر بار که آن روز را بازگو کرده ام، حالم دگرگون شده است. هربار که خواسته ام از او و آن روز بر کاغذ بنویسم دستم سست شده و لرزیده است. زمانی که گفتند او مُرد، باور نمی کردیم. گفتند جسد او را به خانه اش برده اند. خود را به آنجا رساندیم و از میان مامورانی که ورودی شهرک و ساختمان محل سکونت هاله را احاطه کرده و از کسانی که وارد می شدند فیلم برداری می کردند گذشتیم. انتظارشان چه بود؟ اگر آنان خود خبر مرگ دوستی را و عزیزی را می شنیدند چه می کردند؟

وارد خانه شدیم، او در گوشه ای از خانه درون کیسه ای خفته بود، مانند همیشه، آرام و بی نیاز و میهمانانش در خانه اش برای او مویه می کردند. مادرش که از مراسم تدفین مهندس سحابی آمده بود گمان نمی کرد که هاله اش از بیمارستان چنین به منزلش بازگشته باشد. با رو به رو شدن واقعه، مبهوت بود. هاله تنها دختر مهندس سحابی و مادرش بود. هاله نگران تنهایی مادرش بود و اینک مادرش او را هم از دست داده بود. ماموران حتی درون خانه هم بودند. دختر هاله، گریه کنان از مردانی که در اتاق دیگری گرد آمده بودند خواسته بود به ماموران بگویند اینک که مادر او به چنین روزی افتاده، خانه او را ترک کنند و کمی آن ها را آسوده بگذارند. اما آن ها مانده بودند تا جسد مادرشان را ببرند. یادآوری آن لحظات برایمان دشوار است. با دیدن جسد هالۀ مهربان، پریشانی خانواده و دوستان و حضور لباس شخصی ها که حتی در خانه هم دست بردار نبودند به شدت متاثر بودیم. باعث تاسف است که تاکنون اجازه برگذاری هیچ مراسم سوگواری برای او و پدرش داده نشده است تا لااقل کمی دل خانواده و دوستان او تسلی یابد.

فوت هاله سحابی که از زندان مرخص شده بود تا در کنار پدرش، عزت الله سحابی باشد و پر کشیدن او با پدر، خود به اندازه کافی تکان دهنده بود که دل هر انسان را به درد آورد اما کسانی که او را از نزدیک می شناختند علاوه بر تلخی ماجرا، فوت هاله سحابی برایشان از دست دادن یک فرد بسیار با ارزش بود. فردی که جز نیکی از خود به جای نگذاشته است.

صفات هاله سحابی را دوستان او در حیاتش هم برای یکدیگر نقل کرده اند نه آنکه پس از این اتفاق به یاد آورند. او یک فرد کم نظیر بود. گویی خداوند از همه صفات خود چنان در او دمیده است که همچون یک موجود آسمانی بر روی زمین بود. هاله سحابی به شهادت همه کسانی که او را می شناختند معصومیت و صداقت و صمیمیت و سادگی و بی پیرایگی و در عین حال زیرکی و باهوشی را یک جا داشت. زمانی که می دیدمش به این فکر می کردم که او با این خوی پاک و معصومانه چگونه سال های عمرش را با همه سختی هایی که زمینیان به آنان تحمیل کرده اند و با ستم و صفات پلید آدمیان رو به رو شده است . هاله صلح جو، خیر، خداجو و بخشنده بود و درس اخلاق را خوب از پدر آموخته بود،با قرآن مانوس و دیندار حقیقی بود.

هاله مدام به دنبال یافتن آسیب دیدگان جنبش سبز بود که کمتر کسی از آن ها خبر داشت و ارج گذاری به آنان را مدام یادآوری می کرد. برای مثال، وقتی فردی ورزشکار را یافته بود که در درگیری های پس از انتخابات از قسمت نخاع آسیب دیده و فلج شده بود آدرسش را به دوستان می داد که به او سر بزنند تا از لحاظ روحی و معنوی بداند تنها نیست و حرکت اصلاحی مردم مدیون کسانی چون اوست.

هاله سحابی 15 سال خانواده زندانی سیاسی بود و مشکلات آن ها را می شناخت و درصدد کمک به خانواده زندانیان بود و خانواده ما به دلیل اینکه هم از طریق انجمن دفاع از حقوق زندانیان و هم به علت ارتباط با خانواده زندانیان، برخی افراد آسیب پذیر را می شناختیم، می خواست کسانی که نیاز به کمک مادی و معنوی دارند به او معرفی کنیم. هاله حتی هنگامی که خود زندانی بود فردی را به نمایندگی از خود می فرستاد تا جای او وضعیت خانواده زندانیان را پیگیری کند. او در هر جمعی که حضور داشت تواضع و بی تکلفی اش خودنمایی می کرد.

صد حیف که او زود از میان ما رفت اما همچنانکه فرد خاصی بود، خاص هم از دنیا رفت و از بند خاک آزاد شد.هم بندیان او در زندان گرچه برایش آرزوی آزادی می کردند اما گمان می کردند او پس از فوت پدر به زندان بازگردانده می شود و از علاقه ای که به او داشتند تختش را خالی نگاه داشته بودند، بی خبر از آنکه او برای همیشه از بند دنیای خاکی آزاد خواهد شد.

داغ هاله برای همیشه تازه خواهد ماند و بیش از همه برای مادر، همسر و فرزندان او آرزوی صبر می کنیم. در این روزگار پر آشوب دلمان برای یک قلب پاک چون قلب او تنگ خواهد شد، برای خلوص نیت و خنده معصومانه اش تنگ خواهد شد اما هاله سحابی که خوب زیست و خوب رفت، رستگار شد و ما ماندگار شده ایم در دنیایی که پر شده است از پلیدی ها و سیاهی ها. شاید فردایی هم ما نباشیم و از او که اینک غرق در رحمت حق در بیکرانه هاست باید بخواهیم که برای ایران و ایرانیان که دغدغه همیشگی او و پدرش بود دعا کند.