ویدا فرهودی
تا چند خون بخورد بی صدا پدر
تا کی به حکم تیشه ی " یاسـا "ی شوم تو
کو زیر پای مادر ِ بردار، پس بهشت
هشدار! غنچه های خفته به خون در دل مغاک
ویدا فرهودی
بس کـن
از دار و سنگسار مگو با جوانه ها
بس کن مرور وَهــم، فرو هــِل بهانه ها
بس کن مرور وَهــم، فرو هــِل بهانه ها
در جای جای شهر دوصد شور زندگی است
ویرانه تا به چند کنی آشیانــه ها
ویرانه تا به چند کنی آشیانــه ها
تاکی حریرپیکرناکام ِ دختری
لرزد زکامجویی ات از تازیانه ها
لرزد زکامجویی ات از تازیانه ها
تا چند خون بخورد بی صدا پدر
از دُخـت بی گناه چو جوید نشانه ها
تا کی به حکم تیشه ی " یاسـا "ی شوم تو
ریزد فرو ستون شب افروز خانـه ها ؟
کو زیر پای مادر ِ بردار، پس بهشت
چون شد؟ چه رفته است مگر بر فسانه ها؟
هشدار! غنچه های خفته به خون در دل مغاک
روزی نه دیر می شکفند از ترانه ها
ویدا فرهودی
پاییز ۱٣٨۵