به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



پنجشنبه، تیر ۰۹، ۱۳۹۰

               ویدا فرهودی
بس کـن

از دار و سنگسار مگو با جوانه ها
بس کن مرور وَهــم، فرو هــِل بهانه ها

در جای جای شهر دوصد شور زندگی است
ویرانه تا به چند کنی آشیانــه ها

تاکی حریرپیکرناکام ِ دختری
 لرزد زکامجویی ات از تازیانه ها


تا چند خون بخورد بی صدا پدر
از دُخـت بی گناه چو جوید نشانه ها


تا کی به حکم تیشه ی " یاسـا "ی شوم تو
ریزد فرو ستون شب افروز خانـه ها ؟


کو زیر پای مادر ِ بردار، پس بهشت
چون شد؟ چه رفته است مگر بر فسانه ها؟


هشدار! غنچه های خفته به خون در دل مغاک
روزی نه دیر می شکفند از ترانه ها


ویدا فرهودی

پاییز ۱٣٨۵