به پیش اهل جهان محترم بود آنکس // که داشت از دل و جان احترام آزادی



شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۴

به کدامین گناه؟ چرا، چرا وچرا نرگس را گرفتند؟

چرا، چرا وچرا نرگس را گرفتند؟ آیا بخاطردفاع از حقوق بشر در ایران؟ خب این که دستگیری ندارد بلکه باید به این بشر جایزه داد، چرا که می خواهد تلاش کند که در ایران حقوق بشر رعایت شود تا آقای ظریف بتواند پز حقوق بشری دهد و بگوید که: ما در ایران هیچ زندانی عقیدتی و فکری ای نداریم! والله که نمی دانم چی بگم چون حرفی برای گفتن ندارم. فقط میتوانم عمل انجام شده را نشان بدهم والسلام . آقای ظریف اگر لطف بفرمایید وبه زیرپایتان نگاه کنید له شدن مردان و زنانی را می بینید که بخاطرعقیده وفکر حکم های سنگینی را متحمل می شوند.
رقیه عطوفت
خدایا شب گذشته چه شب سختی بود. مثل شبی بود که همسر مرا دستگیر کرده بودند. من وپسرم تا صبح نخوابیدیم. هیچ کس نفهمید آن شب برما چه گذشت. فقط و فقط خدا میداند وبس. نرگس جان شب گذشته برای من تداعی آن شب بود. تا صبح نخوابیدم. فقط به دو طفل معصوم و به مادر شیرین سخن فکر می کردم. با خودم می گفتم خدایا این درد مشترک را پیش چه کسانی ببریم؟ دردمان را به چه کسی بگوییم؟ بقول امام حسین «هل من ناصری ینصرنی ؟ : کیست که مرا یاری کند؟» آن دو کودک معصوم چه گناهی دارند که شب را بدون مادر بگذارنند؟ جرمشان چیست؟ آیا گناه آنان این است که مادرشان برای دفاع از حقوق شهروندی احساس مسئولیت می کند؟ در قبال این که هیچ بچه ای بی مادر یا بی پدر نباشد. آیا این است پاداش این بچه ها واین مادر؟ که کیانا وعلی شب را تا صبح مادر را صدا بزنند وجواب صدای مادر نشوند.
دیشب می خواستم بروم پیش بچه ها ولی با خودم گفتم من نمی توانم گرمای تن وجودی نرگس را به بچه ها بدهم. علی وکیانا با گرمای وجودی نرگس به آرامش میرسند و در کنار نرگس است که به آرامی به خواب میروند. تا صبح فقط با خدای خود راز ونیاز کردم واز خدا خواستم که به این بچه ها و مادرشان کمک کند وبه آنها صبر بدهد تا این مصائب را پشت سربگذارند انشاالله. من یک مادرم و می دانم امشب در اوین بر نرگس چه گذشت و فقط آن دیوارهای بلند و خدا شاهد خواهند بود که نرگس شب را چگونه گذرانده است. من میتوانم تصور کنم که خواب به چشم نرگس نرفته است. اگر هم در اثر خستگی پلک هایش میخواستنند سنگینی کنند با صدای کیانا که داد میزند «من فقط مامانم را می خواهم» نرگس از خواب می پرد و چشمانش پر از اشک میشود و در این لحظه از خود و از خدای خود می پرسد خدایا جرم من چیست؟ مگر دفاع از حقوق شهروندی جرم است؟ مگر دفاع از حقوق زن جرم محسوب میشود؟ مگر و مگرهای دیگر.
چرا، چرا وچرا نرگس را گرفتند؟ آیا بخاطردفاع از حقوق بشر در ایران؟ خب این که دستگیری ندارد بلکه باید به این بشر جایزه داد، چرا که می خواهد تلاش کند که در ایران حقوق بشر رعایت شود تا آقای ظریف بتواند پز حقوق بشری دهد و بگوید که: ما در ایران هیچ زندانی عقیدتی و فکری ای نداریم! والله که نمی دانم چی بگم چون حرفی برای گفتن ندارم. فقط میتوانم عمل انجام شده را نشان بدهم والسلام . آقای ظریف اگر لطف بفرمایید وبه زیرپایتان نگاه کنید له شدن مردان و زنانی را می بینید که بخاطرعقیده وفکر حکم های سنگینی را متحمل می شوند. اگر نمی دانید لطفا مرحمت بفرمایید مانند آقای رجایی، پدرام، تاج زاده، قدیانی، سلطانی، کیوان صمیمی، زیدآبادی، سراج الدین میر دامادی، روئین عطوفت و …. و درنهایت نرگس عزیز که سه شنبه صبح تقدیم حقوق بشری شما در ایران شد که فکر میکنم از انصاف دور است که این هدیه راهم نادیده بگیرید. خدا را خوش نمی آید! از مردم که خجالت نمی کشید لا اقل از خدا بترسید اگر تقوا دارید.
حال من بدنبال این سوالم که این دو طفل معصوم به چه جرمی تا دیروز از دیدار پدر محروم بودند وآن نیازها و نوازشهای پدر را نیز از مادر میگرفتند و امروز از مادر نیز محروم شده اند، آنهم بخاطر دفاع از حقوق شهروندی که وظیفه ی هر شهروند است و جرم نیست بلکه مسئولیت پذیری و دلسوزی به ایران و مردم ایران است. تورا بخدا بس کنید از خدا بترسید .


در آخر این شعر شریعتی را تقدیم نرگس ودوقلوهای عزیز میکنم.


تا‌ سحر ای‌ شمع‌ بر با‌لین‌ من‌
امشب‌ از بهرخدا بیدار با‌ش‌
.
سا‌یه‌ غم‌ نا‌گها‌ن‌ بردل‌ نشست‌
رحم‌ کن‌ امشب‌ مرا غمخوار با‌ش‌
.
کا‌م‌ امیدم‌ بخون‌ آغشته‌ شد
تیرها‌ی‌ غم‌ چنا‌ن‌ بر دل‌ نشست‌
.
کا‌ندر این‌ دریا‌ی‌ مست‌ زندگی‌
کشتی‌ امید من‌ بر گل‌ نشست‌
.
آه‌! ای‌ یا‌ران‌ به فریا‌دم‌ رسید
ورنه‌ امشب‌ مرگ‌ بفریا‌دم‌ رسد

گریه و فریاد بس کن شمع من
بر دل ریشم، نمک دیگر مپاش
.
قصه ی بی تابی دل پیش من
بیش ازین دیگر مگو خاموش باش
.
جز توام‌ ای‌ مونس‌ شب‌ها‌ی‌ تا‌ر
در جها‌ن‌ دیگر مرا یا‌ری‌ نما‌ند
.
زآن همه‌ یا‌ران‌ بجز دیدار مرگ‌
با‌ کسی‌، امید دیداری‌ نما‌ند
.
همدم‌ من‌، مونس‌ من‌، شمع‌ من‌
جز توام‌ دراین‌ جها‌ن‌ غمخوار کو؟
.
واندرین‌ صحرای‌ وحشت‌ زای مرگ‌
وای‌ بر من،‌ وای‌ بر من،‌ یا‌ر کو؟
.
اندر این‌ زندان‌، من‌ امشب‌، شمع‌ من‌
دست‌ خواهم‌ شستن‌ ازاین‌ زندگی‌
.
تا‌ که‌ فردا همچو شیران‌ بشکنند
ملــتـــــم‌ زنجیــرها‌ی‌ بنـــدگی